📚مطلبی در خصوص شرف الشمس📚
به سنگ عقیق کاری ندارم و منکر خواص سنگها نیستم ولی به طور قطع با طلسم موافق نیستم
در تمام طول تاریخ و مخصوصا بعد از اسلام خیلی چیزها رو به اسم تبرک یا توسل به منظور سلطه ی غیر فیزیکی به اشتباه به خورد نسل ها دادند
می گویند که روی انگشتر شرف شمس اسماء الهی نوشته شده، به تصویرش نگاه کنید؟ کدام اسماء؟؟؟
ستاره ی ای که نماد یهودیت و شیطان پرستیه؟
یا خط و خطوط اسماء الهی هست؟
مگه پیامبر اکرم (ص) و امام صادق (ع) نفرمودند که :
هرچیزی رو حتی اگه به ما نسبت دادن با قرآن مطابقت بدید ، اگرمطابقت داشت بپذیرید ،و اگر مطابقت نداشت رد کنید ، و به پهنای دیوار بکوبید..
و حتی
بعضی جاها گفته شده: نوشته شرف شمس شامل ۵ اسم اعظم خداوند است و برخی به ثبت نام موکل شمس را قبول دارند
میدونید مـــــــــوکـــــــل یعنی چی؟
یعنی یک جـــن وکیل فرد برای انجام کارهایی گماشته میشه
مگه نه اینکه در آیه قران گفته میشه و کفی بالله وکیلا؟؟؟؟
بعد اصلا هدف مردم از تهیه طلسم شرف شمس چیه؟
کسب روزی؟
مگه نه اینکه "لیس للانسان الا ما سعی" یا "ولله خیر الرازقین"؟
سلامتی؟
مگه نه اینکه اللهُ شافی؟
بر طرف شدن گرفتاری ها؟
مگر نه اینکه "نعم المولی و نعم النصیر"؟؟؟؟
یعنی خدا از ما میخوادکه یه چیزی،روی انگشتر بنویسیم بعد بهمون عنایت کنه؟
واقعا عدالت الهی زیر سوال نمیره؟
اگر ما به یک نوشته این همه اعتماد داریم پس #اعتماد به خدا کجاست؟
در ضمن در سالهای اخیر میزان استفاده از طلسمها در میان مردم به فکر اینکه گرفتاریهاشون حل بشه به صورت چشمگیری زیاد شده، پس چرا روز به روز همه گرفتار تر میشن؟
همه دنبال این هستن که هر کاری انجام بدن ولی کمی تفکر و توجه نداشته باشند
مگه نمیگویند یک ساعت تفکر برابر هفتاد سال عبادته؟
ما که از ترس خدا او را عبادت می کنیم
بر تعصب های خود یک عمر عادت می کنیم
هر نمازی با خودش تجدید بیعت کرده و
ساعتی دیگر به او راحت خیانت می کنیم
شاید اصلا قلبهامان با خدا بیگانه است
از بیان آن ولی حس خجالت می کنیم...
دوستان باید کمی آگاهانه تر با مسائل رو به رو بشیم
که خدای نکرده نشویم مصداق 👇👇
⚜ اکثرهم لا یعقلون ...
🍃
🌸🍃 @takhooda 😄
#حاجت روا شدن پیرزن بخاطر نشان دادن قبر حضرت یوسف(ع)
آیا صحیح است که حضرت موسی (ع) جنازه حضرت یوسف (ع) را از رود نیل بیرون آورده و به فلسطین برده است؟
#درمورد محل دفن حضرت یوسف شیخ طبرسی (رحمه الله علیه) درتفسیرخود نقل كرده است:
چون حضرت یوسف(ع) از دنیا رفت، او را در تابوتی از سنگ مرمر نهاده و میان رود نیل دفن كردند و علتش این بود كه چون آن حضرت ازدنیا رفت، مردم مصر به نزاع برخاسته و هر دسته ای می خواستند تا جنازه آن حضرت را در محله خود دفن كنند و از بركت آن پیكر مطهر بهره مند گردند و سرانجام مصلحت دیدند جنازه را در رود نیل دفن كنند تا آب نیل از روی آن بگذرد و به همه شهر برسد تا مردم در این بهره یكسان باشند و بركت آن جنازه بطور مساوی به همه مردم برسد، و این قبر تا زمان حضرت موسی(علیه السلام) هم چنان در رود نیل بود تا وقتی كه آن حضرت بیامد و او را از نیل بیرون آورد و به فلسطین برد.(۱)
مسعودی می گوید: «سبب این كه حضرت موسی (علیه السلام) جنازۀ حضرت یوسف (علیه السلام) را از مصر منتقل كرد، آن بود كه باران بر بنی اسرائیل نبارید.پس خدای متعال به حضرت موسی وحی فرمود كه جنازۀ یوسف (علیه السلام) را بیرون بیاور.»
حضرت موسی از محل دفن حضرت یوسف پرسید، و كسی از جای آن مطلع نبود، تا این كه پیر زنی نابینا و زمین گیر از بنی اسرائیل را آوردند، و او گفت: من جای دفن یوسف را می دانم، ولی سه حاجت دارم كه باید ازخدا بخواهی آن ها را برآورد تا آن جا را به تونشان دهم: یكی آن كه از این بیماری نجات یافته و بتوانم راه بروم؛ دیگر آنكه بینا شده و جوانی ام را بازگردد؛ سوم اینكه خداوند جایم را در بهشت پیش تو قراردهد.
خداوند به حضرت موسی وحی فرمود: سخنش را بپذیر كه ما حاجت های او را برآوردیم. پیر زن محل دفن حضرت یوسف را نشان داد و حضرت موسی جنازه را بیرون آورد و به فلسطین منتقل ساخت.(۲)
اما در برخی منابع دلیل انتقال جنازه حضرت یوسف اینگونه ذکر شده است:
مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (هرگاه میخواستند از مصر به طرف شام بروند احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم میکردند) به حضرت موسی (علیه السلام) وحی شد که استخوان های یوسف را از قبر بیرون آورد (تا وصیت او انجام گیرد) در این صورت، ماه را بر شما طالع خواهم کرد.
جنازه حضرت یوسف (علیه السلام) را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت موسی (علیه السلام) میخواست با بنی اسرائیل از مصر خارج شود. در این هنگام جنازه را از قبر در آورده و به سوی فلسطین آورده و دفن کردند، تا به وصیت حضرت یوسف عمل شده باشد.
موسی (علیه السلام) پرسید که چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟ گفتند: پیر زنی آگاهی دارد. آن حضرت دستور داد که آن پیر زن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسی (علیه السلام) به او فرمود: «آیا قبر یوسف را میشناسی؟»
پیرزن عرض کرد: آری.
حضرت موسی (علیه السلام) فرمود: ما را به آن اطّلاع بده.
او گفت: اطلاع نمیدهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری:
اول: این که پاهایم را درست کنی.
دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم.
سوم: آن که چشمم را بینا کنی.
چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.
این مطلب بر موسی (علیه السلام) بزرگ و سنگین آمد. از طرف خدا به موسی (علیه السلام) وحی شد، حوائج او را برآور. حوائج پیر زن برآورده شد. آن گاه او مکان قبر یوسف (علیه السلام) را نشان داد.
حضرت موسی در میان رود نیل جنازه یوسف (علیه السلام) را که در میان تابوتی از مرمر بود بیرون آورد و به سوی شام برد. آن گاه ماه طلوع کرد. از این رو، اهل کتاب، مردههای خود را به شام حمل کرده و در آن جا دفن میکنند.(۳)
آن چه از مطالب فوق استفاده می شود این است که ظاهراً دلیل اصلی این انتقال وصیت خود حضرت یوسف بوده است که وصیت کرده بود بعد از مرگ در فلسطین در کنار قبور خاندان خود دفن شود.
📚 منابع:
(۱) تفسیر مجمع البیان، ج ۵، ص ۲۶۶.
(۲) تاریخ انبیاء؛ سید هاشم رسولی محلاتی؛ ص۳۲۴./ به نقل از «اثبات الوصیة»؛ ص ۳۸.
(۳) علل الشرایع، ص ۱۰۷؛ بحار، ج ۱۳، ص ۱۲۷.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
هدایت شده از رفاقت با شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ادای احترام عروس و داماد عراقی به پاس رشادتهای شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
💥ﺷﺎﯾﺪ ﯾﮑﻢ ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﻣﺎ ﺍﺭﺯﺵ ﺧﻮﻧﺪشو ﺩﺍﺭﻩ...
سال ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻮﺩﻡ...
ﺳﺎﻝ ١٣٤٠،
ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ
ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﯾﮏ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ.
ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ
ﺗﺮﮐﯽ ﻗﺸﻘﺎﯾﯽ، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ...
ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ ﺍﻧﺎﺭ ﺑﻮﺩ،
ﻭﻟﯽ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ...
ﻣﻌﻀﻠﯽ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ، ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ!
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ
ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﺪﻡ.
ﺗﻮ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ!
ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺑﯽ حوﺻﻠﻪﺍﯼ
ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ!
ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ
ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦِ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ!
ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ!
ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ
ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ!!!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!
ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ!
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ!
ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ.
ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ.
ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ.
ﻣﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ!
ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ.
ﺍٓﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ،
ﻭﻟﯽ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ
ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ...
ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ!!
ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭو ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ!
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ...
ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽﺯﺩ...
ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽنوﺷﺖ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ
ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ...
ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ.
ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ.
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ...
ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ...
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ.
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ.
ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ...
ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟
ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ
ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ ...
✍ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺮﻣﺤﻤﺪ ﻧﺎﺩﺭﯼِ ﻗﺸﻘﺎﯾﯽ - ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﻋﻠﻮﻡ
ﺗﺮﺑﯿﺘﯽ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
📚داستان کوتاه طنر📚
واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد.
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر!
واعظ شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت.
کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست.
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
📌داستان
در سالهای دور در شهر كوچكی عابدی زندگی میكرد كه بسيار وارسته بود و تمام ذهن و فكرش کمک به مردم و رفع مشكلات و گرفتاریهای آنان بود
او آنقدر بين مردم محبوب بود كه مردم تمام مسائل خود را با او در ميان میگذاشتند
یک شب عابد خواب بسيار عجیبی ديد!
او در خواب دید كه یکی از فرشتگان مقرب خداوند به منزل او آمد
بعد از سلام و احوالپرسی به درویش گفت:
تو نزد خداوند و ما خیلی عزیز هستی
خداوند قرار است سیل عظیمی را به اين شهر روانه سازد، اما از آنجا كه تو نزد خداوند مرتبه ویژهای داری، لذا به تو اين بشارت را میدهیم كه اول به مردمان شهر خبر بدهی كه بتوانند پناهگاهی پیدا كنند و دوم اینكه خداوند با امداد غیبی خود حافظ جان تو خواهد بود
عابد از خواب بیدار شد و حال عجیبی داشت، اول دو ركعت نماز شكر خواند
و بعد از راز و نياز با خداوند به ميدان شهر رفت و اعلام كرد كه تمام مردم جمع شوند كه كار بسيار مهمی با آنان دارد
مردم هم تا فهمیدند كه عابد با آنها كار مهمی دارد، هر چه سریعتر همدیگر را خبر كردن و بعد از مدتی اكثر مردمان شهر در میدان جمع شدن و همه منتظر صحبتهای مرد خدا
عابد بعد از حمد و سپاس خداوند
قضيه خواب عجيب خود را تعریف كرد
مردم شهر كه از اين خبر بهت زده شده بودن، اول از همه خدا را شكر كردند بخاطر وجود عابد در شهرشان و بعد بزرگهای شهر تصميم گرفتن هر چه سريعتر به جایی ديگر نقل مكان كنند تا از گزند سيل در امان باشند
مردم سريع دست به كار شدن و اول از همه به نزد عابد رفتن تا او را با خود ببرند
اما عابد مخالفت كرد و گفت شماها به فكر خودتان باشيد و اصلاً نگران من نباشيد
چند روزی گذشت و دیگر شهر تقریباً خالی شده بود كه آسمان ابری شد و باران شروع شد
یک باران عجيب و غريب كه تا آن روز هيچكس نديده بود، عدهای از جوانان شهر كه هنوز نرفته بودن، خودشان را به در خانه عابد رساندن و به او گفتن كه با آنها بيايد
اما باز هم او مخالفت كرد!!
باران زود تبديل به سيل عظیمی شد
كه همه جای شهر رو فرا گرفت
عابد با آرامش خاصی در خانه خود نشسته بود و به عبادت مشغول بود و البته در ذهن خود آن پيغام فرشته خداوند را هم مرور میكرد
خداوند با امداد غیبی خود حافظ جان تو خواهد بود
آب تا زير پنجره خانه عابد رسيده بود
ناگهان صدای ضربه خوردن به شیشه پنجره را شنيد، ديد چند تا از مردم شهر با قايق و به سختی خود را به زير پنجره خانه درويش رسانده بودند به او گفتن زودتر تا آب همه خانهاش رو فرا نگرفته به قایق آنها بیاید
اما عابد باز هم مخالفت كرد
و به آنها گفت به فكر خود باشند
آب كم كم به داخل خانه عابد نفوذ كرد
عابد همچنان به عبادت مشغول بود
آب تا زیر زانوهای عابد رسیده بود
از دور دست صدای مردم را میشنید كه نام او را فرياد میزدند و از او میخواستند كه از خانه بيرون بیاید و آنها با طناب او را نجات دهند
اما عابد اعتنایی نكرد!!
آب تا زير گردن عابد رسيده بود
كم كم آب به بالای دهان و بینی عابد رسیده بود و تنفس را برای عابد دشوار كرده بود
آب بيشتر و بيشتر شد عابد در آب غرق شد!
عابد چشمانش را باز كرد
همان فرشتهای كه با او صحبت كرده بود را ديد!
عابد برآشفت به فرشته گفت:
وای بر من كه یک عمر عبادت كردم
پس كو آن امداد غیبی كه میگفتی؟
پس كو آن مرحمت خداوند!؟
فرشته لبخندی زد و گفت: دوباره ماجرا را مرور كن، خداوند چند بار توسط بندههایش موقعيت نجات تو را فراهم كرد
کمک آن جوانان كه با قايق به زير پنجرهٔ خانهات آمدن را چرا رد كردی؟
صدای آن مردمی كه میگفتند از خانه بیرون بيا تا با طناب تو را نجات دهیم را شنیدی
اما اعتنایی نكردی!
مردمی كه همان ابتدا میخواستند
تو را با خود ببرند اما توجهی نكردی!!
خداوند ديگر چگونه میتوانست تو را نجات دهد؟؟
تمام اينها امداد غیبی بودند كه تو توجهی نكردی!
هر یک از ما آدمها و ماجراهای اطراف زندگیمان، یک جورهایی شبیه همین عابد و تصورش از امداد غیبیست
امداد غیبی همين فرصتهایی هست كه در زندگی روزمره همهٔ ما به وجود میآید
گاهی اوقات خودمان فرصتهائی را كه داريم استفاده نمیكنیم و انتظار داریم يه اتفاق ماوراء طبیعی برایمان بیفتد.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
💙🍃🦋
🍃🍁
🦋
🕌 تعریف و تمجید نابجا از دیگران
امام حسن عسکری علیه السلام:
منْ مدَحَ غیرَ المُستحقِّ فقَدْ قامَ مقامَ المُتّهمِ؛
هرکس شخصی را #ستایش کند که شایسته آن نیست، در جایگاه فرد #متهم قرار گرفته است. (1)
🖌شرح حدیث:
ستایش دیگران، اگر به خاطر #صفات_خوب و اعمال نیک آنان باشد، پسندیده است. تعریف از دیگری اگر بدون #لیاقت و شایستگی در آنان باشد، «چاپلوسی» است.
هر تعریف و #تمجید هم باید متناسب و به اندازه فضیلت و خیری باشد که در یک شخص است.
به تعبیر حضرت علی علیه السلام:
مدح و ثنا بیش از حدّ #استحقاق، تملّق است و کمتر از حدّ شایسته، ناتوانی است یا #حسد» (2) .
کسی که از افراد ناشایسته تعریف کند، به تعبیر امام عسکری علیه السلام در معرض اتّهام است؛ یعنی چه بسا به خاطر دنیا و رسیدن به #مال و مقام و موقعیّت باشد. چنین تعریفی، هم #ستایشگر را از اعتبار می اندازد، هم برای فرد مورد ستایش زیان دارد، چون او را مغرور و #خودپسند می کند و غرور، او را به تکبّر می کشاند.
از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است که: «در چهره ی ستایشگران خاک بپاشید». (3)
معنای آن این است که به #چاپلوسان متملّق میدان ندهید تا با تعریفهای بی جا، دام فریب و #ریاکاری بگسترانند و بازار حقیقت کساد گردد و چاپلوسی رواج پیدا کند.
در شعر جامی آمده است:
طــلــب را نـمــی گــویـم انـکــار کــن
طـلـب کـن ولـیکـن بـه هنجـار کـن
بـه مردار جـویی، چـو کـرکـس مـبـاش
گـرفـتـار هر ناکـس و کـس مـبـاش
پـی لـقـمه، چـون سـگ تـملـق مـکـن
بــه فـتــراک دونـان تــعــلـق مـکـن
آنان که روح بلند و همّت عالی دارند و قدر #کرامت_انسانی خویش را می دانند و آن را حفظ می کنند، زبان به مدح بیهوده ی #نالایقان نمی گشایند. به خصوص «مدح فاجر» و ستایش از فرد گنهکار بسیار نکوهش شده است.
زبان پاک خویش را به #مدح_ناپاکان نیالاییم.
🔸پی نوشت:
1. بحارالانوار، ج75، ص 378
2. نهج البلاغه، حکمت 347.
3. میزان الحکمه، حدیث 18573.
منبع: حکمت های عسکری, آستان قدس رضوی
#تمجید #تملق #چاپلوسی #تعریف
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
❤️ آرامش دلم تنها خداست ❤️
#دوست داری به خدا نزدیک بشے؟
ما داریم تمرین میکنیم
برای نزدیک شدن به خدا
#پس یک یاعلی بگو بزن رو لینک
👇👇👇👇
↶
https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
اربابی یکی را کُشت و زندانی شد. و حکم بر مرگ و قصاص او صادر شد.
شب قبل از اعدامش، غلامش از بیرون زندان، تونلی به داخل زندان زد و نیمه شب او را از زندان فراری داد.
اسبی برایش مهیا کرد و اسب خود سوار شد. اندکی از شهر دور شدند، غلام به ارباب گفت: ارباب تصور کن الان اگر من نبودم تو را برای نوشتن وصیتت در زندان آماده میکردند. ارباب گفت: سپاسگزارم بدان جبران میکنم.
نزدیک طلوع شد، غلام گفت: ارباب تصور کن چه حالی داشتی الان من نبودم، داشتی با خانوادهات و فرزندانت وداع میکردی؟
ارباب گفت: سپاسگزارم، جبران می کنم.
اندکی رفتند ، تا غلام خواست بار دیگر دهان باز کند، ارباب گفت تو برو.
من میروم خود را تسلیم کنم. من اگر اعدام شوم یک بار خواهم مرد ولی اگر زنده بمانم با منتی که تو بر سرم می گذاری، هر روز پیش چشم تو هزاران بار مرده و زنده خواهم شد.
ارباب برگشت و خود را یک بار تسلیم مرگ کرد .
💠قرآن کریم:
لا تبطلوا صدقاتکم بالمن والاذی
🍃هرگز نیکیهای خود را با منت باطل نکنید.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
✍💎گران باش!!
گاهی برای خودت هم خط و نشان بکش...
رژیمِ ارزشمندی بگیر...
به دلت اجازه نده هر کار که دلش خواست بکند و با منتِ هرکس را کشیدن تمامِ هویت و ارزشت را لگد مال کند...
خودت را تحمیل نکن ، بگذار انتخابت کنند!
یاد بگیر اگر کسی تو را نادیده گرفت ؛
بی هیچ حرف و سوالی، مسیرت را جدا کنی...
خودت را از دوست داشتن و احترام هایِ یک طرفه تحریم کن...
آدم هایِ این زمانه ظرفیتِ بیش از حد دوست داشته شدن را ندارند...
آدم هایِ این زمانه ، عجیبند ،
هرچقدر متواضع تر باشی، بیشتر تو را لِه می کنند!
با گفتار نیکی بگذار و بگذر
و بگو سلام علیکم(=درود بر شما) ، (و با خودت بگو)جویای مصاحبت نادانان نیستم.
گذشت پیشه کن
گفتاری پسندیده..
آنجاست که آنکس که بین تو و او دشمنیست گویی دوستی یکدل می گردد.
با ارزش باش...
بگذار شبیهِ یک گنجینه، دنبالت بگردند،
خودت را پشت هیچ ویترینی عرضه نکن،
اگر هم کردی، لااقل ، گران باش!
و کلام آخر هیچگاه مغرور نباش
که يكی از صفات شايسته و خاص عبادالرحمن، تواضع و فروتنی است و خداوند در سوره فرقان آيه ۶۳ میفرمايد:
و بندگان خداى رحمان كسانىاند كه روى زمين به فروتنى راه مىروند، و چون جاهلان [به ناروا] خطابشان كنند، سلام گويند [و در گذرند].
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨