#نیایش صبحگاهی
الهی!...
کجا این دل ما را جز نگاه تو درمانیست
و کجا این دل تشنه را جز ابر احسان تو بارانی
ای زیبای زیبا دوست!
ای دلربای دلکش آفرین!
ای معبودم!...
چه لذت بخش است گذر نسیم یاد تو
بر دلها،
چه زیباست پرواز خاطر تو بر قلبها،
وچه شیرین است پیمودن اندیشه در جاده غیب ها بسوی تو،
سبحانا
"ای یگانه معبودم"
در کنارمان بگیر و دامنت را پناه
جاودانه مان ساز؛
بار الها....
تو را سوگند به رحمت بی منتهایت،
رهایمان نکن.
" آمیـن "
"بسم الله الرحمن الرحیم"
آغاز سخن یاد خدا باید کرد
خود را به امید او رها باید کرد
ای با تو شروع کارها زیبا تر
آغاز سخن تو را صدا باید کرد
#الهی به امید خودت
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
.
*دعای سگ مستجاب شد*
حجت الاسلام محمد باقر شفتی در مورد نتیجه ترحم و فراز و نشیب زندگی خود حکایتی شیرین دارد.
حجت الاسلام شفتی در ایام تحصیل خود در نجف و اصفهان به قدری فقیر بود که غالباً لباس از زیادی وصله به رنگ های مختلف جلوه می کرد گاهی از شدت گرسنگی و ضعف، غش میکرد، ولی فقر خود را کتمان می نمود و به کسی نمی گفت، روزی در مدرسه علمیه اصفهان، پول نماز وحشت در بین طلاب تقسیم شد وجه مختصری از این ناحیه به او رسید چون مدتی بود گوشت نخورده بود به بازار رفت و جگر گوسفندی را خریداری کرد، در مسیر راه ناگاه چشمش به سگی افتاد که بچههایش روی سینه او افتاده وشیر می خورند. ولی از سگ بیش از مشتی استخوان باقی نمانده بود و از ضعف قدرت حرکت نداشت .
حجت الاسلام به خود خطاب کرد و گفت اگر از روی انصاف داوری کنی این سگ برای خوردن این جگر از تو سزاوارتر است زیرا هم خودش و هم بچه های گرسنه اند ، از این رو جگر را قطعه قطعه کرد و جلوی آن سگ انداخت خود🌸
حجت الاسلام شفتی نقل می کند حکم.از وقتی پاره های جگر را نزد سگ انداختم گویی او را طوری یافتم که سر به طرف آسمان بلند کرد و صدایی نمود من دریافتم که او در حق من دعا می کند 🍏
از این جریان چندان نگذشت که یکی از بزرگان از زادگاه خود *شفت* مبلغ ۲۰۰ تومان برای من فرستاد و پیغام داد که من راضی نیستم که ازعین این پول مصرف کنید بلکه آن را نزد تاجری بگذار تا با آن تجارت کند و سود تجارت از او بگیر و مصرف کن.🍒
من به همین سفارش اقدام کردم ، و بعد از مدتی به قدری وضع مالیم خوب شد که از سود تجارت آن پول، مبلغ هنگفتی به دستم آمد و با آن حدود هزاردکان و کاروانسرا خریدم ویک روستا را که در اطراف محلمان بنا کرده بودند.،بطور دربست آن روستا را خریداری نمودم ،که اجاره کشاورزی آن در هرسال نهصد خروار برنج می شد، 🍒
دارای اهل و فرزند شدم وقریب صد نفر از در خانه من نان می خوردند ،تمام این ثروت و مکنت برای ترحمی بود که من به آن سگ گرسنه نمودم ،واو را برخورد ترجیح دادم .
اقتباس از کتاب صدویک حکایت ص 158
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
..
..
#یڪلحظهتفڪر ..⌛️🎆
و .. قسم به زمان ...
و گاهی ڪه فڪر میڪنم ،،
چه معنایی عمیقی درآن نهفته ..🙃
من از درڪ آن عاجزم ..🌱
میدونی چیه رفیق ؟
ماجراش خیلی بزرگه ..
توش خیلی حرفه ....🤞🏻
مثلا •••
تو این روزای ڪرونایی ،،
هممون از بیڪاری و سررفتن حوصله هامون مینالیم ،،
امروز به ساعت ڪه خیره شده بودم ..
تازه متوجه دویدن عقربه هاش شدم⏰
انقدددر به سرعت می دوید ڪه ماتم برد چگونه ۴۰،۵۰روز تو قرنطینه به سر بردم و هیچ ڪارمفیدی نتونستم انجام بدم..
احساس پوچی و حقارت ڪردم ..
امروز با چشام دیدم چجوری ثانیه ها از پی هم می دویدند ..⏱
و من فقط مبهوت اونا و این جای تاسف بود ، ڪه زمان زیادی رو صرف مجازی و ڪارای لغو و بیهوده ڪردم ..
و این جز افسوس چیزی برام تلقی نمیڪرد 📩
✏ میدونید یاد چی افتادم ؟؟
یاد حدیث حضرت علی :
ڪه تو اون دنیا تمااام لحظات رو ازمون باز خاست میڪنن ڪه چرا صرف ڪارای مفید نبوده و انقد به فرعیات وغیر لزومات گذشته!!💞 👏🏻
ترسیدم!!
خیلی هم ترسیدم ..👌🏻
تمام عمر من صرف ڪارای بیهوده گذشته ..
یا حداقل بیشترش ..
چه فرصتایی ڪه بخاطر تلوزیون نگاه ڪردن و مجازی و .. ازم گرفته شده ..
چه تلاش هایی میتونستم برا آیندم و بهترشدن اوضام انجام بدم و ندادم ..
چه وضعیتی درست ڪردم برا خودم ..✋🏻
مثلا الان عادی شده ڪه : چون ڪروناس و قرنطینه ، خاب و خوراڪ و زندگیمون ب هم ریخته وتو مجازی میایم تا حصلمون سرنره🤦🏻♀
بازهم #بهونههایبشر🤦🏻♀
نه اینطورنیس خاهرم ، برادرم..
من و شما میتونستیم این ساعات رو صرف عبادت و دعا و روزه و مطالعه و تحقیق و ادامه تحصیلاتمون و قرآن خوندن یا حفظ ڪردن و انجام ڪارای خونه و هرچیزی ڪه مفیده انجام بدیم ولی انجام ندادیم ؛..
و متاسفانه ،، همونطور ڪه خدای عزوجل سوگند خورده به زمان ✨
تڪ تڪ ثانیه ها و لحظاتش رو هم ، ازمون باز خاست میڪنه ..🎈
#لحظههاییڪهبهغفلتمیگذرند...
#ڪمیتفڪردوستم🌸🍃
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#مبانی معرفتی در صحیفه سجادیه
#بنده ی ناتوان در پی قدرتمندترین وکیل
🔹 و انْظُرْ إِلَيَّ وَ انْظُرْ لِي فِي جَمِيعِ أُمُورِي ، فَإِنَّكَ إِنْ وَكَلْتَنِي إِلَى نَفْسِي عَجَزْتُ عَنْهَا وَ لَمْ أُقِمْ مَا فِيهِ مَصْلَحَتُهَا ، وَ إِنْ وَكَلْتَنِي إِلَى خَلْقِكَ تَجَهَّمُونِي ، وَ إِنْ أَلْجَأْتَنِي إِلَى قَرَابَتِي حَرَمُونِي ، وَ إِنْ أَعْطَوْا أَعْطَوْا قَلِيلًا نَکِداً ، وَ مَنُّوا عَلَيَّ طَويِلاً ، وَ ذَمُّوا کَثيِراً
خدایا !
به من بنگر
و در تمام كارهايم به من نظر کن
كه اگر مرا به خود واگذارى،
از انجام آن عاجزم
و آنچه را مصلحت من در آن است،
انجام ندهم
و اگر مرا به آفريدگانت واگذارى،
با من ترشرويى كنند
و اگر مرا به خويشانم محتاج سازى،
محرومم كنند
و اگر عطا كنند،
اندك و ناگوار عطا كرده اند
و بر من منّت بسيار نهند
و نكوهش فراوان كنند.
📚صحیفه سجادیه
✍️ دعای22بند3
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
4_5918225755749225860.mp3
14.43M
📻🎤 #مصاحبه استاد رائفیپور با رادیو اربعین
▪️ دعا، اسلحه شیعیان
▪️ ابعاد سلام بر امام حسین علیهالسلام
🗓 ۲۴ / شهریور ماه / ۱۴۰۰
🎧 کیفیت 128kbps
#سلام_بر_حسین
#اهل_بیت
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از نایت کویین
4_986311270699368621.mp3
8.25M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#جلسه اول
💫💫💫💫💫
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a
👰🏼نماز عروس👰🏼
این ﺩﺍﺳﺘﺎﻥرا بخوانید
ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎنی ﺷﺐ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺑﻮﺩ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻟﺒﺎﺱ ﺳﻔﯿﺪ ﻋﺮﻭﺳﯽﺍﺵ ﺭﺍﺑﻪ ﺗﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺵ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﺪ!
ﺩﺭﻫﻤﯿﻦ ﻭﻗﺖ اذان ﻧﻤﺎﺯ مغرب ﺑﻪ ﮔﻮﺷﺶ ﺭﺳﯿﺪ ﺍﻭ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪﻭﺿﻮ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺩﺧﺘﺮبه ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﻭﺿﻮ بگیرم ﻭﻧﻤﺎﺯ مغرب و عشایر ﺧﻮﺩ ﺭﺍ بخوانم
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪ،ﮔﻔﺖ: ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ!! ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ !!
ﺑﺎ ﺁﺏ ﮐﻪ ﻭﺿﻮ میگیری ﺁﺭﺍﯾﺸﺖ ﺷﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ!!
ﻣﻦ ﻣﺎﺩﺭ تو ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﻣﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮﺣﺎﻻ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽد با تو ﻗﻬﺮ میکنم !!
ﺩﺧﺘﺮﮔﻔﺖ: ﻗﺴﻢ ﺑﻪ الله ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺭﺍﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍز اﯾﻦ ﺟﺎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯽ ﺭﻭﻡ !ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ....... نباید ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺍﺯﻣﺨﻠﻮﻕ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﯽﺧﺎﻟﻖ ( ﺍﻟﻠﻪ ) ﺭﺍ بکنیم
ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭﻋﺮﻭﺳﯽ ﺍﺕ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ چه ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ؟؟
ﻋﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﺁﺭﺍﯾﺶ!!!
ﺗﻮﺩﺭﻧﻈﺮﺷﺎﻥ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﺷﻮﯼﻭ ﺁﻧﺎﻥ مسخره ﺍﺕ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ...
ﺩﺧﺘﺮﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ! شما نگران این هستید ﮐﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻧﻈﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﺧﻮﺏ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ و حال آنکه در نظر خالق زشت معلوم شوم ؟
ﻣﺎﺩﺭﺟﺎﻥ ﺑﺎ این ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺍﺯ ﺭﺣﻤﺖ الله بی نصیب شوم ؟؟
ﻣﻦ نگران ﺍﯾﻦ ﻫﺴﺘﻢ که ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻗﻀﺎ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ نگاه ﺭﺣﻤﺖ الله ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ !
ﺩﺧﺘﺮﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﺑﻪ ﻭﺿﻮ گرفتن ﻭﺑﻪ ﺁﺭﺍﯾﺸﺶ ﻫﻢ فکر نکرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺧﺘﺮﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺭﻓﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻭﺳﺖ!!!
ﺑﻠﯽ !
بانوی ﻣﻮﻣﻨﻪ ﺩﺭﻭﻗﺖ ﺳﺠﺪﻩ ﺟﺎﻥ ﺭﺍﺑﻪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﻧﻤﻮﺩ ...
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﻣﻦ!
ﺍﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻣﻮﻣﻦ ﻣﻦ !
ﺁﯾﺎﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﻣﺮﮒ چه ﻭﻗﺖ ﺑﻪﺳﺮﺍﻏﺖ ﻣﯽ آﯾﺪ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺭﻭﺯ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺷﺐ ؟؟ﮐﺪﺍﻡ ﺳﺎﻋﺖ؟؟ﺩﺭﮐﺪﺍﻡ ﺣﺎﻟﺖ ؟؟ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟؟؟؟
ﻧﻪ!
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ بی نمازی و غفلت؟ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺻﻠﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﯿﻪ آله و سلم ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ: ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮﯾﻦ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻟﻠﻪ ﺩﺭ ﻭﻗﺖﺳﺠﺪﻩ ﺍﺳﺖ !
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✍️ ✴️ سبک زندگی ✳️
☘️ تو را شکر بر بیماری ها ☘️
خداوندا !
ترا سپاس بر تندرستى تنم كه همواره از آن برخوردار هستم.
و تو را سپاس بر بيمارى اى كه در جسمم پديد آوردى.
اى خداى من !
نمى دانم كدام يك از اين دو حال،
به سپاسگزارى براى تو سزاوارتر است؟
و كدامين يك از دو وقت،
براى ستايش تو شايسته تر مى باشد؟
آيا وقت تندرستى كه در آن روزى هاى پاكيزه ات را بر من گوارا نمودى
و مرا به وسيله آن براى درخواستِ خوشنودى و احسانت شادى بخشيدى
و با آن بر طاعت خود توفيقم داده، توانايم گرداندى؟
وقت بيمارى كه مرا با آن نجات دادى
و نعمتهايى را به من هديه نمودى
تا خطاهايى را كه پشت مرا سنگين كرده سبك نمايد،
و از بدى هايى كه در آن فرورفته ام پاكم سازد
و براى فراگرفتن توبه آگاهى
و براى از بين بردن گناه به وسيله نعمت پيشين يادآورى باشد؟
و در بين آن بيمارىْ نويسندگان اعمال،
كردارهاى پاكيزه اى را براى من نوشتند،
كه نه دلى در آن انديشيده
و نه زبانى به آن گويا گشته
و نه اندامى آن را با مشقّت انجام داده.
بلكه فضل و احسان توست كه بر من است.
خداوندا !
بر محمّد و خاندانش درود فرست
و آنچه برايم پسنديده اى را محبوب من گردان
و آنچه بر من وارد نموده اى، برايم آسان كن
و مرا از پليدى آنچه پيش فرستاده ام، پاك نما.
و از من زشتى آنچه پيش فرستاده ام را بزداى
و مرا از شيرينى تندرستى كامياب فرما
و گوارايى سلامتى را به من بچشان
و بيرون شدنم از بيمارى را به عفو و گذشتت،
و بازگشت از به زمين افتادنم را به گذشت خود،
و رهايى از گرفتاريم را به بخشايشت،
و تندرستى ام از اين سختى را به گشايشت قرار ده.
📚صحیفه سجادیه
✍️ دعای 15بند 6-1
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌿حكايت شنيدني مرد خدايي كه يك شبه حافظ كل قران شد
📖 کربلایی کاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق اراک بدنیا آمد و در همان روستا هم زندگی میکرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت که داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانیش اتفاق افتاد.
او در روستا مشغول کار کشاورزی بود، در آن سال یک روحانی جهت تبلیغ و بیان احکام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنرانی خود از خمس و زکات، مسائلی را گفت و توضیح داد که کسانی که گندم و جو و... آنها به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام میشود و اگر با عین پول آن گندمهای زکات نداده، خانه یا لباس تهیه کنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است، مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام توجه کند و اهمیت دهد و زکات مالش را بدهد.
(کربلایی) کاظم چون میدانست، صاحب زمینی که در آن کار میکند، مقید به پرداخت زکات و حق فقرا نیست، به این فکر فرو رفت که پس مال او مخلوط به حرام و زندگی او با پول حرام مخلوط یا شبههناک است. این مسئله را با صاحب زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا او زکات مالش را پرداخت کند ولی او زیر بار نرفت.
از این رو کاظم تصمیم گرفت از آن روستا هجرت کرده و درجای دیگر مشغول کار شود که اجرت او حلال و پاک باشد. چند سالی خارج از آن روستا به فعالیت پرداخت تا این که از او خواستند به روستای خود برگردد.
به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقل کشاورزی کند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین کاشت و خدا به زراعت او برکت داد، به حدی که بیش از معمول برداشت کرد و از همان سال بنا گذاشت که نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اینکه مقدار زکات یک دهم و یا یک بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان میداد.
یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود که مشغول باد دادن خرمن شد تا کاه آن جدا شود.
نزدیک ظهر شد، باد متوقف و هوا گرم شد و نتوانست به کار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد. در راه یکی از فقرای روستا به او میرسد و میگوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی!
کاظم به او میگوید: خیر! فراموش نکردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم. او خوشحال میشود و به طرف ده میرود اما کاظم دلش آرام نمیگیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری میکند تا برای آن فقیر ببرد.
قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و گندمها و علفها را بر دوش میگذارد و روانه دهکده میشود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن که محل دفن چند امامزاده است، میرسد. برای استراحت روی سکویی کنار درِ باغ امامزاده مینشیند و گندم و علوفه را گوشهای میگذارد و به فکر فرو میرود.
چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را میبیند که به طرف او میآیند و وقتی به او میرسند، میگویند: کاظم! بیا برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم!
کاظم میگوید: میخواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم.
آنها میگویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحهای بخوانیم.
آنها از جلو و کاظم دنبال آنها به سوی امامزاده روانه میشوند، ابتدا به امامزاده نزدیکتر میشوند و فاتحهای میخوانند و آنگاه به امامزاده بعدی میروند و داخل میشوند. آن دو نفر مشغول خواندن ذکرهایی میشوند که کاظم نمیفهمد، ناگهان کاظم متوجه میشود که در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنی نوشته شده است و یکی از آن دو به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ او جواب میدهد: من سواد ندارم، آن جوان میگوید: باید بخوانی، آنگاه دست به سینه کاظم میگذارد و فشار میدهد و میگوید: حالا بخوان. کاظم میگوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیهای را میخواند و میگوید: اینطور بخوان!
کاظم آیه را میخواند تا تمام میشود . بعد برمیگردد که به آن آقا حرفی بزند یا چیزی بپرسد که میبیند کسی همراهش نیست و خودش تنها در حرم ایستاده و ناگهان دچار حال خاصی میشود و بیهوش روی زمین میافتد.
هنگامی که به هوش میآید، احساس خستگی شدید میکند و به این فکر فرو میرود، که اینجا کجاست و او در این جا چه میکند؟
آنگاه از امامزاده بیرون میآید و بار علوفه و گندم را برمیدارد و روانه دهکده میشود ولی در میان راه متوجه میشود که چیزهایی را میخواند و سپس داستان آن دو جوان را به خاطر میآورد و خود را حافظ تمام قرآن مییابد.
*مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری که از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است، از کربلایی کاظم آزمون مفصلی گرفت و در نهایت از وی خواست تا سوره بقره را از آخر به اول به طور معکوس بخواند. و او براحتي خواند.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ !
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ!
ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ .
قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
💕 داستان کوتاه
"مأموران الهی"
تا بحال به مأموران خداوند بر روی زمین دقت کردهاید؟
عنکبوت؛
پیامبر را در غار حرا از شر دشمنان حفظ میکند.
«الّا تنصروه فقد نصره اللّه»
کلاغ؛
معلّم بشر میشود و به قابیل یاد میدهد که چطور بدن برادرش را دفن کند.
«فبعثه اللّه غرابا»
هدهد؛
مأمور رساندن نامه سلیمان به بلقیس میشود.
«اذهب بکتابی هذا»
پرنده ابابیل؛
که مأمور سرکوبی فیلسواران و محافظت از کعبه میشوند.
«و ارسل علیهم طیرا ابابیل»
اژدها؛
وسیلهی حقّانیّت و اثبات ادعای موسی علیهالسلام میشود.
«هی ثعبان مبین»
نهنگ؛
که مأمور میشود یونس را تنبیه کند.
«فالتقمه الحوت»
موریانه؛
که وسیلهی کشف مرگ حضرت سلیمان میشود.
«تأکل منساته»
سگ اصحاب کهف؛
که مأمور نگهبانی از آنها در غار میشود.
«و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید»
چهار پرنده؛
که سبب اطمینان ابراهیم به قدرت خدا برای زندهکردن مردگان میشود.
«فخذ اربعة من الطیر»
الاغ؛
که سبب یقین عُزیر به معاد و زندهشدن مردگان میشود.
«و انظر الی حمارک»
پشه؛
خداوند متعال بر نمرود پادشاه ظالم و ستمگر زمان حضرتابراهیم علیه السلام پشهاى را مسلط کرد و روى لب نمرود نشست و او را گزید، نمرود خواست با دست پشه را دور کند که پشه به بینى نمرود رفت و از آنجا به مغزش رسید و چهل شب او را عذاب و آزار داد تا هلاک شد.
کسی چه میدونه؛
شاید ویروس کرونا هم یکی از ماموران خداست، ویروس به این کوچکی را خدا بر جهان مسلط کرده است، طوری که قدرتهای بزرگ دنیا از نابود کردنش عاجز شدهاند، شاید به خودشان بیایند و دست از سرکشی در برابر خدا بردارند.
الله اکبر؛
خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود، و این روزها بزرگی خدا را بیشتر از قبل متوجه میشویم و پناه میبریم به ذات پاکش.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از رفاقت با شهدا
shahid_sokhanha.ir__1396-9-14-10-12.mp3
4.51M
#روایتگرے
شہیدی ڪہ چشمش بہ نامحـرمـ
میفتہ سہ روز گریھ میڪنه
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#حاج آقا دولابی:
جوانی مورد علاقۀ سلطان قرار داشت.وزرا و درباریان به او حسد بردند و برای اینکه او را از نظر سلطان بیندازند،از او نزد سلطان سعایت کردند.بالاخره سلطان تحت تأثیر سعایت ها قرار گرفت و دستور داد او را در باغ وحش در قفس شیرها بیندازند.در بین راه که او را به باغ وحش می بردند،فرار کرد و سر به بیابان گذاشت.در بیابان دید یک شیر به طرف او می آید . خود را باخت و تن به مرگ داد ؛ اما شیر در حالی به او نزدیک شد که دهانش باز بود و ناله می کرد.جوان متوجه شد تیغی در دهان او فرو رفته است و لذا دنبال بنی آدم می گردد و التماس می کند تا او را کمک کند و خار را از دهانش بیرون آورد.جوان هم با دقت تیغ را بیرون آورد.شیر در کنار جوان نشست و از آن پس از جوان مراقبت می کرد.هر وقت هم جوان به غذا احتیاج داشت،پرنده ای برای او شکار می کرد و جوان هم او را کباب می کرد می خورد.پس از مدتها بالاخره جوان دلش برای زن و بچه اش تنگ شد و به شیر گفت : تو همین جا بمان تا من بروم و چند روز دیگر بر می گردم.سپس مخفیانه وارد شهر شد و چند روزی پیش خانواده اش ماند تا این که شخصی آمدن جوان را به سلطان خبر داد.سلطان دستور داد او را بگیرند و در مراسمی با حضور خود سلطان او را در قفس شیرها بیندازند.روزی که قرار بود این کار انجام شود،مردم دیدند شیری از بیابان آمد و در کنار قفس شیرها رفت و با آنها گفتگو کرد و بازگشت.او همان شیری بود که جوان تیغ را از دهانش بیرون آورده بود.آمده بود سفارش آن جوان را به شیرهای داخل قفس بکند تا به او آسیبی نرسانند.وقتی مراسم شروع شد و جوان را داخل قفس انداختند،سلطان دید شیرها دور جوان می گردند و با او کاری ندارند؛لذا دستور داد جوان را نزد او بیاورند و سرّ قضیه را از او جویا شد.جوان هم تمام ماجرا را برای سلطان تعریف کرد.سلطان فهمید جوان بی گناه است و دوباره او را از نزدیکان خود قرار داد.
امیرالمؤمنین(ع) اسدالله و شیر خداست.بارها هم فرمود : استخوان در گلویم گیر کرده است و از بنی آدم یاری طلبید.دوستان اهل بیت علیهم السلام هم به منزلۀ آن جوانند که تیغ را بیرون آورد.
منبع : مصباح الهدی،ص۲۹۴-۲۹۳
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨