✍️ ✴️ سبک زندگی ✳️
☘️ تو را شکر بر بیماری ها ☘️
خداوندا !
ترا سپاس بر تندرستى تنم كه همواره از آن برخوردار هستم.
و تو را سپاس بر بيمارى اى كه در جسمم پديد آوردى.
اى خداى من !
نمى دانم كدام يك از اين دو حال،
به سپاسگزارى براى تو سزاوارتر است؟
و كدامين يك از دو وقت،
براى ستايش تو شايسته تر مى باشد؟
آيا وقت تندرستى كه در آن روزى هاى پاكيزه ات را بر من گوارا نمودى
و مرا به وسيله آن براى درخواستِ خوشنودى و احسانت شادى بخشيدى
و با آن بر طاعت خود توفيقم داده، توانايم گرداندى؟
وقت بيمارى كه مرا با آن نجات دادى
و نعمتهايى را به من هديه نمودى
تا خطاهايى را كه پشت مرا سنگين كرده سبك نمايد،
و از بدى هايى كه در آن فرورفته ام پاكم سازد
و براى فراگرفتن توبه آگاهى
و براى از بين بردن گناه به وسيله نعمت پيشين يادآورى باشد؟
و در بين آن بيمارىْ نويسندگان اعمال،
كردارهاى پاكيزه اى را براى من نوشتند،
كه نه دلى در آن انديشيده
و نه زبانى به آن گويا گشته
و نه اندامى آن را با مشقّت انجام داده.
بلكه فضل و احسان توست كه بر من است.
خداوندا !
بر محمّد و خاندانش درود فرست
و آنچه برايم پسنديده اى را محبوب من گردان
و آنچه بر من وارد نموده اى، برايم آسان كن
و مرا از پليدى آنچه پيش فرستاده ام، پاك نما.
و از من زشتى آنچه پيش فرستاده ام را بزداى
و مرا از شيرينى تندرستى كامياب فرما
و گوارايى سلامتى را به من بچشان
و بيرون شدنم از بيمارى را به عفو و گذشتت،
و بازگشت از به زمين افتادنم را به گذشت خود،
و رهايى از گرفتاريم را به بخشايشت،
و تندرستى ام از اين سختى را به گشايشت قرار ده.
📚صحیفه سجادیه
✍️ دعای 15بند 6-1
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌿حكايت شنيدني مرد خدايي كه يك شبه حافظ كل قران شد
📖 کربلایی کاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق اراک بدنیا آمد و در همان روستا هم زندگی میکرد. سواد خواندن و نوشتن نداشت که داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانیش اتفاق افتاد.
او در روستا مشغول کار کشاورزی بود، در آن سال یک روحانی جهت تبلیغ و بیان احکام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنرانی خود از خمس و زکات، مسائلی را گفت و توضیح داد که کسانی که گندم و جو و... آنها به حد نصاب برسد و زکات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام میشود و اگر با عین پول آن گندمهای زکات نداده، خانه یا لباس تهیه کنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است، مسلمان واقعی باید به احکام الهی و حلال و حرام توجه کند و اهمیت دهد و زکات مالش را بدهد.
(کربلایی) کاظم چون میدانست، صاحب زمینی که در آن کار میکند، مقید به پرداخت زکات و حق فقرا نیست، به این فکر فرو رفت که پس مال او مخلوط به حرام و زندگی او با پول حرام مخلوط یا شبههناک است. این مسئله را با صاحب زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا او زکات مالش را پرداخت کند ولی او زیر بار نرفت.
از این رو کاظم تصمیم گرفت از آن روستا هجرت کرده و درجای دیگر مشغول کار شود که اجرت او حلال و پاک باشد. چند سالی خارج از آن روستا به فعالیت پرداخت تا این که از او خواستند به روستای خود برگردد.
به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقل کشاورزی کند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین کاشت و خدا به زراعت او برکت داد، به حدی که بیش از معمول برداشت کرد و از همان سال بنا گذاشت که نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با اینکه مقدار زکات یک دهم و یا یک بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان میداد.
یک سال هنگام برداشت محصول، پس از چند روز که خرمنش را کوبیده بود که مشغول باد دادن خرمن شد تا کاه آن جدا شود.
نزدیک ظهر شد، باد متوقف و هوا گرم شد و نتوانست به کار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد. در راه یکی از فقرای روستا به او میرسد و میگوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش کردی!
کاظم به او میگوید: خیر! فراموش نکردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم. او خوشحال میشود و به طرف ده میرود اما کاظم دلش آرام نمیگیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری میکند تا برای آن فقیر ببرد.
قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و گندمها و علفها را بر دوش میگذارد و روانه دهکده میشود. به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن که محل دفن چند امامزاده است، میرسد. برای استراحت روی سکویی کنار درِ باغ امامزاده مینشیند و گندم و علوفه را گوشهای میگذارد و به فکر فرو میرود.
چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را میبیند که به طرف او میآیند و وقتی به او میرسند، میگویند: کاظم! بیا برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم!
کاظم میگوید: میخواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم.
آنها میگویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحهای بخوانیم.
آنها از جلو و کاظم دنبال آنها به سوی امامزاده روانه میشوند، ابتدا به امامزاده نزدیکتر میشوند و فاتحهای میخوانند و آنگاه به امامزاده بعدی میروند و داخل میشوند. آن دو نفر مشغول خواندن ذکرهایی میشوند که کاظم نمیفهمد، ناگهان کاظم متوجه میشود که در اطراف سقف امامزاده کلمات روشنی نوشته شده است و یکی از آن دو به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ او جواب میدهد: من سواد ندارم، آن جوان میگوید: باید بخوانی، آنگاه دست به سینه کاظم میگذارد و فشار میدهد و میگوید: حالا بخوان. کاظم میگوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیهای را میخواند و میگوید: اینطور بخوان!
کاظم آیه را میخواند تا تمام میشود . بعد برمیگردد که به آن آقا حرفی بزند یا چیزی بپرسد که میبیند کسی همراهش نیست و خودش تنها در حرم ایستاده و ناگهان دچار حال خاصی میشود و بیهوش روی زمین میافتد.
هنگامی که به هوش میآید، احساس خستگی شدید میکند و به این فکر فرو میرود، که اینجا کجاست و او در این جا چه میکند؟
آنگاه از امامزاده بیرون میآید و بار علوفه و گندم را برمیدارد و روانه دهکده میشود ولی در میان راه متوجه میشود که چیزهایی را میخواند و سپس داستان آن دو جوان را به خاطر میآورد و خود را حافظ تمام قرآن مییابد.
*مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری که از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است، از کربلایی کاظم آزمون مفصلی گرفت و در نهایت از وی خواست تا سوره بقره را از آخر به اول به طور معکوس بخواند. و او براحتي خواند.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﯿﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪﯾﻢ !
ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ،ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ!
ﺩﻟﻬﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﻡ ﻧﻤﯿﺰنند .
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺷﺨﺺ ﺩﻟﯿﻞ ﺑﺮ ﻋﺪﻡ ﻗﺪﺭﺕ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻧﺶ ﻧﯿﺴﺖ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺟﺮﯾﺤﻪ ﺩﺍﺭ ﻧﮑﻨﻨﺪ!
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺩﺭ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﺩ .
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﻨﺪ .
قدردان ﮐﺴﺎﻧﯽ باشیم ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ، ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﯿﻢ.
ﺳﮑﻮﺕ ﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺿﻌﻒ ﻧﯿﺴﺖ...
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
💕 داستان کوتاه
"مأموران الهی"
تا بحال به مأموران خداوند بر روی زمین دقت کردهاید؟
عنکبوت؛
پیامبر را در غار حرا از شر دشمنان حفظ میکند.
«الّا تنصروه فقد نصره اللّه»
کلاغ؛
معلّم بشر میشود و به قابیل یاد میدهد که چطور بدن برادرش را دفن کند.
«فبعثه اللّه غرابا»
هدهد؛
مأمور رساندن نامه سلیمان به بلقیس میشود.
«اذهب بکتابی هذا»
پرنده ابابیل؛
که مأمور سرکوبی فیلسواران و محافظت از کعبه میشوند.
«و ارسل علیهم طیرا ابابیل»
اژدها؛
وسیلهی حقّانیّت و اثبات ادعای موسی علیهالسلام میشود.
«هی ثعبان مبین»
نهنگ؛
که مأمور میشود یونس را تنبیه کند.
«فالتقمه الحوت»
موریانه؛
که وسیلهی کشف مرگ حضرت سلیمان میشود.
«تأکل منساته»
سگ اصحاب کهف؛
که مأمور نگهبانی از آنها در غار میشود.
«و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید»
چهار پرنده؛
که سبب اطمینان ابراهیم به قدرت خدا برای زندهکردن مردگان میشود.
«فخذ اربعة من الطیر»
الاغ؛
که سبب یقین عُزیر به معاد و زندهشدن مردگان میشود.
«و انظر الی حمارک»
پشه؛
خداوند متعال بر نمرود پادشاه ظالم و ستمگر زمان حضرتابراهیم علیه السلام پشهاى را مسلط کرد و روى لب نمرود نشست و او را گزید، نمرود خواست با دست پشه را دور کند که پشه به بینى نمرود رفت و از آنجا به مغزش رسید و چهل شب او را عذاب و آزار داد تا هلاک شد.
کسی چه میدونه؛
شاید ویروس کرونا هم یکی از ماموران خداست، ویروس به این کوچکی را خدا بر جهان مسلط کرده است، طوری که قدرتهای بزرگ دنیا از نابود کردنش عاجز شدهاند، شاید به خودشان بیایند و دست از سرکشی در برابر خدا بردارند.
الله اکبر؛
خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود، و این روزها بزرگی خدا را بیشتر از قبل متوجه میشویم و پناه میبریم به ذات پاکش.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از رفاقت با شهدا
shahid_sokhanha.ir__1396-9-14-10-12.mp3
4.51M
#روایتگرے
شہیدی ڪہ چشمش بہ نامحـرمـ
میفتہ سہ روز گریھ میڪنه
🥀🕊🥀🕊🥀
@baShoohada
#حاج آقا دولابی:
جوانی مورد علاقۀ سلطان قرار داشت.وزرا و درباریان به او حسد بردند و برای اینکه او را از نظر سلطان بیندازند،از او نزد سلطان سعایت کردند.بالاخره سلطان تحت تأثیر سعایت ها قرار گرفت و دستور داد او را در باغ وحش در قفس شیرها بیندازند.در بین راه که او را به باغ وحش می بردند،فرار کرد و سر به بیابان گذاشت.در بیابان دید یک شیر به طرف او می آید . خود را باخت و تن به مرگ داد ؛ اما شیر در حالی به او نزدیک شد که دهانش باز بود و ناله می کرد.جوان متوجه شد تیغی در دهان او فرو رفته است و لذا دنبال بنی آدم می گردد و التماس می کند تا او را کمک کند و خار را از دهانش بیرون آورد.جوان هم با دقت تیغ را بیرون آورد.شیر در کنار جوان نشست و از آن پس از جوان مراقبت می کرد.هر وقت هم جوان به غذا احتیاج داشت،پرنده ای برای او شکار می کرد و جوان هم او را کباب می کرد می خورد.پس از مدتها بالاخره جوان دلش برای زن و بچه اش تنگ شد و به شیر گفت : تو همین جا بمان تا من بروم و چند روز دیگر بر می گردم.سپس مخفیانه وارد شهر شد و چند روزی پیش خانواده اش ماند تا این که شخصی آمدن جوان را به سلطان خبر داد.سلطان دستور داد او را بگیرند و در مراسمی با حضور خود سلطان او را در قفس شیرها بیندازند.روزی که قرار بود این کار انجام شود،مردم دیدند شیری از بیابان آمد و در کنار قفس شیرها رفت و با آنها گفتگو کرد و بازگشت.او همان شیری بود که جوان تیغ را از دهانش بیرون آورده بود.آمده بود سفارش آن جوان را به شیرهای داخل قفس بکند تا به او آسیبی نرسانند.وقتی مراسم شروع شد و جوان را داخل قفس انداختند،سلطان دید شیرها دور جوان می گردند و با او کاری ندارند؛لذا دستور داد جوان را نزد او بیاورند و سرّ قضیه را از او جویا شد.جوان هم تمام ماجرا را برای سلطان تعریف کرد.سلطان فهمید جوان بی گناه است و دوباره او را از نزدیکان خود قرار داد.
امیرالمؤمنین(ع) اسدالله و شیر خداست.بارها هم فرمود : استخوان در گلویم گیر کرده است و از بنی آدم یاری طلبید.دوستان اهل بیت علیهم السلام هم به منزلۀ آن جوانند که تیغ را بیرون آورد.
منبع : مصباح الهدی،ص۲۹۴-۲۹۳
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✨﷽✨
🥝 بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا 🥝
✍خداوند در قرآن پر برکت میفرماید:
"بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را" اما کسانی می گویند که ما بارها از خداوند خواستهایم و پاسخی به ما نداده است. در لحظاتی که گمان میکنیم در حال دعا هستیم و خدا را میخوانیم، رنجهایمان را میخوانیم و تمرکز بر رنج میکنیم نه خداوند، در نتیجه وقتی شما رنج را میخوانید رنج در کنارتان میماند.
خواندن خدا یعنی در لحظه دعا چنان به ذات پاکش توجه کنی و چنان با او سخن بگویی که در دستانت که به سمت آسمان و به سمت اوست رهایی بخشش را حس کنی. چنان او را صدا کنی که گویی به خواسته ات عالی رسیده ایی و خداوند با لحنی آرام پاسخ میدهد: "بنده من! بنده من! چه میخواهی؟ " و هنگامی که خواستهات را بگویی، سخنت که به پایان رسید صدای لبیک جانانهاش را بشنوی. این خداوند؛ خداوندی است که حضور دارد و در قرآن و قلبت با شما سخن میگوید و همواره با شماست.
"هوالحی. و هو القیوم "
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#خـداوندا ....
《یـا خَیـرَ حَبیـبِِ وَ مَحبُـوب》
دلم را تنها بہ عشق خودت مصفا كن
《یـا دَلیـلَ المُتَحَیِّـرین》
با ارمغان یقین چنان آرامشی
برایم فراهم ساز ڪه از منجلاب
سرگردانی و آوارگی بیرون آمده
و طعم حقیقت را بچشم
《یـا اَمـانَ الخائفیـن》
مرا از هراس دنیـا و بالاخص
هول و وحشت آخرت سلامت بدار
《یـا كاشِـفَ الكَـرب》
درد و رنـج و غـم دنیـا را از مـن
زائل بفرما تا در سایه آرامـش
بیشتر از پیش بہ معبـود خود بپردازم
و در راه رسیدن بہ حقیقت
رنگ معشـوق بہ خود بگیـرم
《یـا سَتّـارَ العُیُـوب》
زشتیهای مرا بپوشان و آبرویم را مریز
《یـا غافِـرَ الذَنـبِ وَالخَطیئات》
نامـه اعمـالم را پاكسازی بفرمـا
🌸 و ای خـدای رحمـان و رحیـم
بہ نـام تمامی اسمـاء حسنایت
دست این بنـده حقیـر را بگیـر
و مـرا بہ حـال خـودم وامگـذار
حتی بـرای لحظـهای ...
#آمیـنیـاربالـعـالـمیـن
صبحتون پر از نگاه خدا
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
💞👤💞:
🔴این روزها بیش از هر زمان دیگری دانستم...
که مالک چیزی نیستم،
نه مالک جانم نه مالم،
نه بدنم نه روحم،
هر آنچه برایش تلاش کردم، بدست آوردم، نگاهش داشتم دیگر برای من نیست...
❤خداوندا روزی بمن گفتی که صحرای محشری هست که در آنجا هیچکس دیگری را نمیشناسد.
فرزند، پدر مادر را و برادر، خواهر را. زن، شوهر را. همه یکدیگر را میبینند اما در آغوش نمیگیرند، می بینند اما دست یکدیگر را نمیگیرند
❤روزی گفتی هر آنچه در زمین بدست آوردی به یکباره از دست میدهی و من می اندیشیدم که مگر میشود؟
❤اکنون در این روزها که کرونا جهان را تسخیرکرده، بیش از همیشه میدانم که هست آنچه که گفتی.
❤اکنون میدانم من حتی مالک بدن خود نیستم. که هرجا بروم که هر آنکه را بخواهم در آغوش بگیرم که...
❤میبینم مادری را که هفته هاست فرزند خود را در آغوش نگرفته.
❤میبینم که بهترین امکانات را در اختیار دارم اما نمیتوانم استفاده ای از آن ببرم.
❤خدایا اکنون میدانم اختیارم در گرو اختیار توست و جز تو که بی انتها و همیشه هستی چیزی ندارم که بتوانم به آن تکیه کنم که هر لحظه و همیشه داشته باشمش.
🌺🍃خدایا دراین محشر، مرا و دوستانم رابه حال خودمان رها نکن! به لطفت سخت محتاجیم
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔴شیطان که بود و چگونه به محفل فرشتگان و آسمان راه یافت؟
(قسمت اول)
⚡️نام اصلی وی حارث (حرث) بوده که به خاطر عبادتهای طولانی مدتش، او را عزازیل یعنی عزیز خدا، میگفتند.
❎درمورد پیشینه او چنین گفتهاند که :
خداوند متعال قبل از آفرینش آدم، موجودات دیگری خلق نموده بود به نام جن که حارث یکی از آنها بوده و در زمین زندگی میکرد .
💠تا اینکه این مخلوقات به سرکشی، فساد، قتل و خونریزی دربین خود و قوم نسانس (قوم قبل از وجود انسانها) پرداختند.
وقتى که فتنه و فساد، کشت و کشتار در میان آنان برپا شد
🌹در این هنگام خداوند اراده کرد که آنان را نابود فرماید، بهمین خاطر عده اى از ملائکه را فرستاد تا با شمشیرهاى خود با آنها جنگیدند و همه آنها را کشتند.
در این میان ، شیطان 🔥جان سالم به در برد و از مرگ نجات پیدا کرد و به دست ملائکه اسیر شد.
🍃به فرشتگان گفت : من ، از جمله مؤمنان هستم (و در فتنه و فساد شرکت نداشتم .) شما تمام خویشان و هم نوعان مرا کشتید و من تنها ماندم.
❄️مرا با خودتان به آسمان ببرید، تا در آن جا با شما باشم و خداى خود را عبادت کنم .
🌼فرشتگان از خداوند جویاى تکلیف شدند. خداوند به آنها اجازه داد که او را به آسمان ببرند.
☁️ زمانى که به آسمان رسید به گردش در آسمان ها و بررسى پرداخت،در آن میان لوحى را دید که چیزهایى بر آن نوشته شده ؛
💥 نوشته بود:
« من پاداش هیچ عمل کننده اى را ضایع نمى کنم ؛ بلى ،
کسى که کارى کند و اراده دنیا نماید، خدا دنیا را به او مى بخشد و کسى که آخرت را بخواهد، خداوند او را به آرزویش مى رساند.
🌟 و کسى که پاداش آخرت را بخواهد به او برکت مى دهیم و بر نتیجه اش مى افزاییم و آنها که فقط مال دنیا را مى طلبند، کمى از آن به آنها مى دهیم ، اما در آخرت هیچ نصیبى ندارند»
💥 پیش خود فکر کرد که آخرت نسیه و دنیا نقد است.
🌕 تصمیم گرفت دنیا را به وسیله عبادت هاى طولانى به دست آورد. لذا در میان ملائکه آن قدر عبادت کرد تا سرور و رئیس همه فرشتگان شد و طاووس ملائکه نام گرفت !
⚡️او اولین کسى بود که نماز خواند و یک رکعت آن چهار هزار سال طول کشید.
🔆 در آسمان اول، مدتی بین ملائکه، خدا را عبادت کرد.
بعد به آسمان دوم و سوم تا بالاخره به آسمان هفتم راه یافت.
💫 او در کنار عرش الهی منبری داشت، بالای آن رفته و ملائکه را اندرز میداد؛ و ملائکه در مقابل او با احترام مى ایستادند..
✍ادامهدارد...
📕حیات القلوب ج ۱ کتاب ابلیس ص۴
📒نهج البلاغه،خوئی ج ۲ ص ۴۸ آیه ۷۸
✧┅┅═❁💞❁═┅┅
🍃🌹✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآل محمد
وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨🌹
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣قدم قدم موكبارو ميگردم
ستون ستون دنبال يه نشونهام
❣كجاي اين جمعيتي كه ميخوام
نمازمو پشت سرت بخونم
🌱اݪݪهم عڄل ݪۅݪیڪ اݪڣڔڄ🌱
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
4_5823164591751826985.mp3
11.04M
🌹 السلام علیک یا سیدالشهداء 🌹
❣چشماتو ببند
❣خیال کن ی زائری میون بارون
🎙 مجتبی رمضانی
💦⛈💦⛈💦
@bartaren