📚#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم:
💎قسمت اول:
🌱«ملیکا» مادر امام زمان(ع) از طرف پدر، دختر «یشوعا» فرزند امپراطور روم شرقی و از طرف مادر، نوه «شمعون» بود.
🌿مادر امام زمان(ع) نامش «ملیكه» (ملیكا) بود، او از طرف پدر، دختر «یشوعا» فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوه «شمعون» بود. شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی(ع) و وصی او بود.
🪴ملیكه با اینكه در كاخ میزیست و با خاندان امپراطوری زندگی میكرد، اما آن چنان پاك و باعفّت بود كه گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلكه به مادر و خانوادة مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون، و عیسی بن مریم از صفا و معنویت و پاكی خاصّی برخوردار بود. از این رو نمیخواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست، بیامیزد بلكه دوست داشت و هدفش این بود كه در یك خانواه پاك خداپرست، زندگی كند، خداوند او را در این هدف كمك كرد و او را به طور عجیب به خواسته و هدفش رساند.
💫خواستگاری و مجلس عقد حضرت نرجس «علیها السلام»:
🍁ملیكه وقتی كه به سنّ ازدواج رسید، جدّش امپراطور روم، خواست او را به همسری برادرزادهاش درآورد. با توجه به اینكه كسی نمیتوانست از فرمان امپراطور سرپیچی نماید، امپراطوری از طرف برادرزادهاش، از ملیكه خواستگاری كرد و سپس مجلس عقد بسیار باشكوهی ترتیب داد كه در آن مجلس سیصد نفر از برگزیدگان روحانیون و كشیشان مسیحی و هفتصد نفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدین و ثروتمندان شركت داشتند.
⚡️مجلس در كاخ با شكوه امپراطور برگزار شد، تخت بزرگی را كه با انواع جواهرات و طلا و نقره و یاقوت و عقیق، آراسته شده بود، در جای مخصوص كاخ گذاشتند، برادرزاده امپراطور روی آن تخت نشست، تشریفات مراسم عقد فراهم شد، دربانان و خدمتگزاران با لباسهای مخصوص خدمت هر یك در جایگاه خود ایستادند، در اطراف كاخ قندیلها و چهل چراغها، مجلس را جلوه خاصّی داده بود، ناقوس نواخته شد، روحانیون برجستة مسیحی كنار تخت با عبا و كلاه و لباس مخصوص، شمعدان به دست در دو طرف به صف ایستادند و كتاب مقدّس انجیل در دست داشتند، همین كه انجیل را گشودند كه آیات آن را تلاوت كنند، ناگهان زلزله آمد، كاخ لرزید، و هر كسی كه روی تخت نشسته بود بر زمین افتاد، خود امپراطور و برادرزادهاش نیز از تخت بر زمین افتادند، ترس و لرز حاضران را فراگرفت، یكی از كشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض كرد: «این حادثه عجیب، نشانه بلا و خشم خدا و علامت پایان یافتن آیین و مراسم است، ما را مرخص فرمایید برویم» . امپراطور اعلام ختم مجلس كرد، و همه رفتند، سپس دستور داد آنچه كه از تخت و قندیل و چراغ و چیزهای دیگر كه درهم ریخته و افتاده بود همه را به جای خود گذاشتند.
🍂این بار امپراطور تصمیم گرفت كه «ملیكه» را به همسری برادرزاده دیگرش درآورد، و با خود گفت شاید این حادثه زلزله، برای آن بود كه «ملیكه همسر برادرزاده اوّلی نگردد بلكه همسر برادرزاده دوّمی شود. دستور داد مجلس را در كاخ مثل مجلس سابق آراستند، دربانان و خدمتكاران در جایگاهی مخصوص قرار گرفتند، تخت مخصوص را نیز در جای خود گذاشتند روحانیون برجسته مسیحی را بادست گرفتن شمعدانها و با لباسهای مخصوص در كنار تخت قرار گرفتند، برادرزاده دوّمی بر تخت مخصوص نشست، همین كه مراسم عقد شروع شد، و كشیشان خواستند عقد بخوانند، بار دیگر حادثه زلزله رخ داد و همة حاضران پریشان شدند و رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزاده دوّمی، از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از كاخ بیرون آمدند و به خانههای خود رفتند.
امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و غم و فكر فرو رفت و لحظهای این دو حادثه عجیب را فراموش نمیكرد.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📚#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم:
💎قسمت دوم:
خواب عجیب نرجس«علیها السلام»:
آن شب ملیکه در عالم خواب دید، جدّش شمعون همراه حضرت مسیح «علیهالسلام» و عدّهای از یاران مخصوص حضرت مسیح(ع) وارد كاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شكوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، سپس دید دوازده نفر كه مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا بودند وارد كاخ شدند، در عالم خواب به ملیكه گفته شد، اینها كه وارد شدند، پیامبر اسلام(ص) و علی، حسن و حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسكری(ع) هستند.
ناگهان مشاهده كرد كه پیامبر اسلام(ص) به حضرت مسیح(ع) رو كرد و گفت: ما به اینجا آمدهایم تا «ملیكه» را از شمعون برای فرزندم «حسن عسكری» خواستگاری كنیم.
حضرت مسیح(ع) به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو كرده، خود را با دودمان محمد«صلی الله علیه و آله» پیوند بده، شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص) به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و «ملیكه» را به عقد امام حسن عسكری «علیهالسلام» در آورد، و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران مسیح(ع) به این عقد گواهی دادند.
پذیرفتن اسلام در عالم خواب:
«ملیكه» میگوید: از خواب بیدارشدم ولی ماجرای خواب را به هیچ كس و حتّی جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسیبی برسانند، ولی شب و روز در فكر این خواب عجیب بودم، و با خود میگفتم من در اینجا، و امام حسن عسكری(ع) در شهری بسیار دور از اینجا، چگونه به خانة او راه مییابم، محبّت امام حسن عسكری(ع) سراسر دلم را گرفته بود تنها به او میاندیشیدم تا اینكه بیمار و رنجور شدم، تمام پزشكان روم را به بالین من آوردند، ولی معالجه آنها بینتیجه ماند، چرا كه بیماری من، بیماری جسمی نبود! تا با معالجة آنها خوب شوم.
روزی پدرم كه از من ناامید شده بود، به من گفت: آیا هیچ آروزیی داری تا آن را برآورم، گفتم: آرزویم این است كه به زندانیان مسلمان كه در جنگ اسیر و دستگیر شدهاند، سخت نگیرید، و آنها را از شكنجه معاف دارید تا شاید به خاطر این كار خوب، خداوند حال مرا نیك كند و سلامتی مرا به من بازگرداند، و حضرت مسیح(ع) و مادرش مریم(ع) بر این كار نیك به من لطف و مرحمت كنند.
پدرم خواستة مرا برآورد، عدّهای از زندانیان مسلمان را آزاد كرد، و مجازات و شكنجة بعضی را بخشید، بسیار خوشحال شدم، از آن به بعد روز به روز حالم بهتر میشد، همین موضوع باعث شد كه پدرم دستور داد تا بیشتر از زندانیان مسلمان، دلجویی كنند و آنها را ببخشند و خوشنودی آنها را به دست آورند.
چهارده شب از این جریان گذشت، شبی خوابیده بودم، در خواب دیدم فاطمه زهرا(س) بانوی بزرگ دنیا و آخرت، همراه مریم(علیها السلام) و بانوان دیگر نزد من آمدند، حضرت مریم به من گفت كه این بانو مادر همسر توست.
بی اختیار به یاد همسرم امام حسن عسكری(ع) افتادم، و قلبم فرو ریخت و به حضرت فاطمه «علیها السلام» عرض كردم از حسن عسكری گله دارم كه سری به من نمیزند دیگر گریه امانم نداد، زار زار گریستم.
فاطمه(س) فرمود: تا تو مسیحی هستی، فرزندم به سراغ تو نمیآید، اگر میخواهی خدا و حضرت مسیح(ع) از تو خشنود شوند، دین اسلام را بپذیر تا چشمت به جمال امام حسن عسكری روشن شود.
گفتم: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذیرم.
فرمود: بگو
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: «گواهی میدهم به یكتایی خدا و پیامبری حضرت محمد«صلی الله علیه و آله»».
آنگاه فاطمه زهرا «علیها السلام» مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده میدهم كه از این به بعد امام حسن عسكری «علیهالسلام» به دیدارت خواهد آمد و تو به زیات او موفّق میشوی!
از خواب بیدار شدم بسیار خوشحال بودم و همواره شهادت به یكتایی خدا و پیامبری محمد(ص) را به زبان میگفتم، و در انتظار دیدار امام حسن عسكری(ع) بودم تا شب بعد شد، در همین فكر و اندیشه خوابیدم، در خواب دیدم امام حسن عسكری(ع) به دیدار من آمد، از دیدار او بسیار خوشحال شدم، گله كردم كه چرا به دیدار من نمیآمدی با اینكه دلم غرق محبّت تو بود!
فرمود: علت جدایی این بود كه تو در دین اسلام نبودی، از این به بعد به دیدار تو خواهم آمد، تا روزی كه خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند.
از خواب بیدار شدم، هر شب آن بزرگوار را میدیدم، از آن به بعد حالم رو به بهبود میرفت و به لطف خدا سلامتی خود را باز یافتم.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🔴 امام زمانت را بشناس!
🌕 امام صادق علیهالسلام:
امامت را بشناس! زيرا هرگاه امامت را شناختی تقدم يا تأخر اين امر(فرج) زيانت ندهد.
📗کافی، ج۱، ص۳۷۱
🔴 شناخت شناسنامهای امام برای نجات کافی نیست
🌕 همه میدانیم که نام امام زمان چیست، پدر بزرگوارشان چه کسیست، در چه تاریخی متولد شده اند و.. این شناخت لازم است اما کافی نیست! یعنی نمیتواند عامل نجات انسان شود؛ زیرا وقتی زندگانی ائمه را میخوانیم، میبینیم بیشتر کسانی که امامان ما را اذیت یا به شهادت رساندند، بعضا نسبت فامیلی با آنها داشتند و یا کاملا ایشان را میشناختند.از طرفی در دیگر روایات داریم وقتی حضرت ظهور میفرمایند در هیبت جوانی ۳۲الی۴۰ساله خواهند بود؛ به دلیل این ظاهر جوان جاهلان ایشان را منکر میشوند و در دیگر روایات داریم به دلیل صدور برخی اقوال و افعال حکیمانه ازسوی امام که مردم تاب تحمل آنرا ندارند، حضرت را تکذیب میکنند؛ اما دلیل این انکار چیست؟ پاسخ: عدم شناخت ولایت امام است! چیزی که انسان را نجات میدهد شناخت ولایت است. باید بدانیم که ولایت امام زمان همان ولایت حیدر است!
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
یا مهدی (عج )♥️
صبحی نو سر زد و زندگی
به برکت نفس های زهرایی شما آغاز شد
و این نهایت امیدواری است
که در هوای یادتان، نفس می کشیم
و در عطر نرگس بارانِ نامتان،
دم می زنیم ...
شکر خدا که در پناه شماییم
اولین ســـــلام صبــحگاهے تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🦋
🦋 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي
یا خلیفةَالرَّحمن
و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ
و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الامان
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
📚#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم:
💎قسمت سوم:
✨جنگ مسلمانان با رومیان:
«ملیكه» همچنان آروز میكرد كه روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگی دنیا پرستی این خاندان نجات یابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه امام حسن عسكری برسد.
در یكی از مسافرتها كه «ملیكه» با عدّهای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشكر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ مسلمانان پیروز شدند، عدهای از زنان از جمله«ملیكه »اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیله كشتی از راه رودخانه دجله به بغداد برای فروش آوردند، یكی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام«عمرو یزید» بود.
تعیین نماینده امام هادی«علیهالسلام» برای خریداری:
روزی امام هادی(ع) پدر بزرگوار امام حسن عسكری(ع) یكی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» را كه در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامهای كه به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا كرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: «میخواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، كنیزی را خریداری كنی و به اینجا بیاوری».
در یكی از مسافرتها كه «ملیكه» با عدّهای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشكر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ مسلمانان پیروز شدند، عدهای از زنان از جمله«ملیكه »اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیله كشتی از راه رودخانه دجله به بغداد برای فروش آوردند، یكی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام«عمرو یزید» بود.
تعیین نماینده امام هادی«علیهالسلام» برای خریداری:
روزی امام هادی(ع) پدر بزرگوار امام حسن عسكری(ع) یكی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» را كه در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامهای كه به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا كرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: «میخواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، كنیزی را خریداری كنی و به اینجا بیاوری».
بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایی اطاعت میكنم.
امام هادی(ع) فرمود: حال بشنو تا توضیح دهم كه چگونه كنیزی را خریداری میكنی؟
فلان روز از اینجا به طرف بغداد حركت میكنی، سعی كن اوّل صبح فلان روز در كنار پل رودخانة معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی میبینی چند كشتی كنار آب میآیند تا بار خود را خالی كنند، در این میان میبینی زنانی را كه اسیر كردهاند، از كشتیها پیاده میكنند و به عنوان كنیز در معرض فروش قرار میدهند.
مشتریها میآیند و كنیزها را میخرند و با خود میبرند، همچنان نگاه كن یك وقت میبینی در یكی از این كشتیها «عمرو بن یزید» دختری را در معرض فروش قرار میدهد، با اینكه پردهداران میخواهند كنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمیدهد، حجاب و عفّت خود را حفظ میكند، او دو لباس حریر پوشیده و یك لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد.
خریداران متوجّه او میشوند، و اصرار میكنند كه او را خریداری كنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی میگوید :«وای كه حجابم آسیب دید» یكی از خریداران میگوید: من این كنیز را به سیصد دینار خریدارم.
آن دختر به او میگوید: «اگر به اندازة ملك سلیمان دارایی داشته باشی، حاضر نیستم كنیز تو شوم.»
عمرو بن یزید به آن دختر میگوید: چارهای نیست، باید تو را فروخت.
او میگوید: شتاب نكن، آن خریداری كه من میخواهم پیدا میشود، مگر نه این است كه معامله باید از روی رضایت باشد.
در این موقع نزد «عمر بن یزید» برو؛ بگو نامهای برای این بانو دارم كه به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه كه اوصاف و نشانههای صاحب نامه در آن نوشته شده، خریداری میكنم، وقتی كه نامه را به او دادی او راضی میشود آنگاه او را خریداری كن و به اینجا بیاور.
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
🍃
🦋🍃 @takhopda ✨
🔴#داستان_ازدواج_امام_حسن_عسکری (ع) با شاهزاده روم:
💎قسمت چهارم:
«ملیكه» وقتی كه همراه عدّهای از بانوان اسیر شد، برای اینكه كسی او را نشناسد، خود را نرگس نامید (كه تلفّظ عربیاش همان نرجس است)
بشر بن سلیمان طبق پیشنهاد امام هادی«علیهالسلام» همان روز معین به بغداد آمد، صبح زود كنار پل بغداد رفت، دید كشتیها رسیدند، و كنیزها را در معرض فروش قرار دادند، در این هنگام كنیزی را دید كه دارای آن اوصافی است كه امام هادی«علیهالسلام» فرموده بود، خریداران اصرار دارند كه او را بخرند، ولی او مایل نیست كنیز آنها شود.
بُشر جلو آمد و با اجازة فروشنده، نامة امام هادی«علیهالسلام» را به «نرجس» داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بیاختیار منقلب شد و اشك در چشمانش حلقه زد، در حالی كه گریة شوق گلویش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و اصرار و تأكید كرد كه مرا حتماً به صاحب این نامه بفروش.
عمرو بن یزید، گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بُشر بن سلیمان صبحت كرد، او به همان مقدار پولی كه در همیان بود و امام هادی«علیهالسلام» فرستاده بود، راضی شد.
بُشر میگوید: همیان را دادم و كنیز را خریدم و با او از آنجا حركت كردیم. او همواره نامه را بیرون میآورد و میبوسید و به چشم میكشید، من از روی تعجب گفتم تو كه هنوز صاحب نامه را نمیشناسی چرا این قدر نامه را میبوسی؟
گفت: «معرفت و شناخت تو اندك است، اگر پیامبر «صلی الله علیه و آله» و جانشینان آنان را میشناختی چنین نمیگفتی!»
آنگاه داستان خود را از اوّل تا آخر برای من بیان كرد، من به پاكی و شخصیت معنوی و فكر بلند و عالی حضرت نرجس«علیها السلام» پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش كردم تا رسیدیم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادی علیهالسلام بردم.
در این وقت امام هادی(ع) به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی كرد، و سپس خواهر حكیمه خاتون را خبر كرد، و به او فرمود: این است آن بانوی محترمهای كه در انتظار او بودی، حكیمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبریك به او گفت،
امام هادی«علیهالسلام» به او فرمود: «عزّت اسلام و ذلّت نصرانیت را چگونه دیدی؟» او عرض كرد: «چگونه چیزی را بیان كنم كه شما بهتر از من میدانید.»
سپس امام هادی علیهالسلام به خواهرش حكیمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدی آل محمد(ص) خواهد بود.
مژده امام هادی«علیهالسلام» به نرجس«علیها السلام»:
امام هادی «علیهالسلام» به «نرجس» رو كرد و گفت:
«مژده باد تو را به فرزندی كه سراسر جهان را با نور حكومتش پر از عدالت و دادگری كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.»
خواهر امام هادی«علیهالسلام» حكیمه، او را به عنوان سیده (خانم) میخواند. آن بانوی با سعادت در سال 261 هجری و به روایتی قبل از شهادت امام حسن عسكری«علیهالسلام» از دنیا رفت، قبر شریفش در سامّرا كنار قبر منوّر امام حسن عسكری «علیهالسلام» است.
این است لیاقت و استعداد یك زن كه شخصیتش به جایی میرسد كه قائم آل محمد«علیهالسلام» منجی جهان بشریت، از دامن پاك او برمیخیزد.
📗منبع: کتاب زنان مردآفرین - محمد مهدی اشتهاردی
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌱
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
قسمت اول...
♥️ فضائل امام علی علیه السلام
1-نبی اکرم صلی علی الله علیه وآله
خداوند متعال برای برادرم، علی بن ابی طالب، فضائلی قرار داده که جز خدا نمیتواند آنها را شمارش کند؛
هرکس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد، تا زمانی که نشانهای از آن نوشته به جا بماند، ملائکه برایش استغفار می کنند؛
هر کس به فضیلتی از فضائل علی گوش دهد، خداوند گناهانی را که او با گوش خود مرتکب شده، میبخشد؛
و هر کس به نوشتهای بنگرد که فضائل علی در او نوشته شده است،خداوند گناهانی را که بیننده آن فضیلت با چشمانش مرتکب شده میبخشد.
بحار؛ ج۳۸،ص۱۹۶
۲-فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مى گويد: چندين ماه كه از حمل من مى گذشت، وقتى نزديك بدنيا آمدن على عليه السلام شدم از کنار هر سنگ و كلوخ و درختى كه عبور مى كردم مى شنيدم كه به من مى گفتند:
﴿هَنيئالَك يافاطِمه، بِما خصك الله مِنَ الفَضلِ وَالكرامَة بِحَملك بِالاِمامِ الكَريم﴾
اى فاطمه گوارايت باد، آنچه از فضل و كرامت، كه خدايت بدان اختصاص داده، بخاطر آنكه تو حامل امام كريم هستى.
على عليه السلام، وليدالكعبه، ص۳۰
3-پيامبراكرم صلی الله علیه وآله به اميرمؤمنان(علیه السلام) فرمود:
علیجان؛ خداوند تبارك و تعالى به من فرمود: اى محمد؛ على را با همه انبياء به طور پنهانى و با تو به طور علنى و آشكار همراه نمودم.
أنوار النعمانية جلد۱، صفحه ۳۰
امام صادق علیه السلام در مورد قامت و زیبایی امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند:
۴_قامتی میانه، چشمانی دُرشت و در غایت سیاهی، صورتی چون بدر تمام ماه، بدنی تنومند،
بین دو شانهٔ مبارک فراخ و استخوانهای شانه قوی، عضلات ساعد و بازوی شریف قوی و درهم پیچیده، کف دستها محکم و کمی خشن، گردن مبارک چون شمش نقره سفید، بلند پیشانی، محاسن پرپشت، رنگ محاسن و موی سر مبارک سفید «زیرا بعد از شهادت حضرتزهرا سلاماللهعلیها خضاب نمیکردند»، رنگ رخسار سفید آمیخته به سرخی،
ساق پاهای استوار و محکم، شکم مبارک بسیار کوچک چنانچه رسولخدا صلیاللهعلیهوآله وسلم حضرتصادق صلواتاللهعلیه فرمودند:
مَثل عَلی و مَهدی، چونان صالح است که شکمش از زهد به پشت چسبیده بود.
استخوانهای محکم و درشت، بدن شریف سپید و نورانی، شجاع و چونان شیر بیشه و مهربان و لطیف و پیوسته با تبسم.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمودند:
هر که میخواهد جمال و زیبایی یوسف، سخاوت ابراهیم، شکوه سلیمان و قدرت داوود را بنگرد به «علي» نظر کند
جدم عبدمناف قمربطحاء بود و علی از او و یوسف و تمام زیبا رویان زیباتر است.
و فرمود: پس هر که میخواهد خدا را ببیند، نظر کند بر وجه علی بن ابیطالب.
بحارالانوار، مجلسی، مدینةالمعاجز، بحرانی امالی صدوق، شمائل امیرالمومنین صلواتاللهعلیه، ینابیع الموده،مناقب، مشارقالانوار الیقین.
۵-امام صادق علیه السلام فرمودند:
همانا امیرالمؤمنین سلام اللّه علیه در یک آن و لحظه هجده هزار عالم را سیر می کند در حالی که از جایش برنخواسته بنابراین سیر او در آن عوالم در حالی است که در جای خود نشسته است.
طوالع الانوار ۱/۲۲۳
🌹انتشار این پست صدقه جاریه است
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📚آثار دنیوی و اخروی نفرین کردن!
نفرین تنها یک واکنش بی تأثیر و حرف الکی نیست،
بلکه واکنشی است با آثار و تبعات سخت که شخص باید مواظب باشد گرفتار آن نشود.
حضرت علی علیه السلام میفرماید:
”از نفرین مظلوم بترسید که وی حق خویش را از خدا درخواست میکند و خداوند کسی را از حقش باز نمیدارد.”
البته لعن یا نفرین بر برادران و خواهران مؤمن و به طور کلی زبان گشودن به نفرین و لعن، امری مذموم است و جز در موارد استثنا از این امر به شدت پرهیز داده شده است!
نفرین در صورتی تاثیر دارد که اولا بر حق باشد. شخصی که به دیگران نفرین می کند، اگر به ناحق باشد، تأثیری در زندگی فرد نفرین شده ندارد،
اما حتی اگر نفرین به حق باشد، تا خداوند مصلحت نداند، اثر نخواهد کرد.
نفرین را خداوند آن گونه که صلاح میداند، اجابت میکند، نه آن طور که نفرین کننده دلش میخواهد، چون گاهی ممکن است به خاطر یک مسئله جزئی و کوچک، شدیدترین نفرین علیه کسی صورت گیرد!
بدیهی است خدای عادل و عالم و حکیم، به اندازه آنچه حق است، نفرین را اجابت میکند، نه بیشتر.
در فرهنگ اسلام عفو و بخشش بر غضب و انتقام خصوصا نسبت به مؤمنین و نزدیکان ترجیح داده شده است.
در عفو لذتی است که در انتقام نیست، همان گونه که رحمت الهی برغضبش سبقت دارد (سبقت رحمته غضبه).
كسى كه ظلم میكند چه بسا در همین دنیا كیفر آن را ببیند.
ثانیاً؛ دیدن كیفر و جزاى بعضى از گناهان در این دنیا، ممكن نیست. مثلاً كسانى كه افراد زیادى را در جنگها و یا بمبارانهاى اتمى و شیمیایى كشته اند، چگونه میتوان آنان را به كیفر واقعى اعمالشان رساند؟
توضیح اینکه:
خداوند نسبت به بنده اش مهربان است تا آخرین مرحله به انسان فرصت میدهد برای توبه و هرگز مانند جباران فوراً اقدام به انتقام نمیکند.
📚میزان الحكمه، جلد 7، ص 3375 ر،ک:میزان الحکمة، محمدمحمدی ری شهری، ج 5، ص 616
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از کوتاه و شنیدنی
سخنان مهم.mp3
2.65M
#نیایش صبحگاهی
#بــــارالهــا
ما را به نور الهي راهنمایی بفرما
و مسير سبز انسان بودن را نشانمان ده
قدمهايمان را استوار و ايمانمان را
فزونی بخش
مهــربــانــا
ما را قلبی گشاده و پاك ببخش ...
تا با همه كس و همه چيز با عشق
و احترام روبرو شویم و دیگران را از
خود جدا ندانیم... آمین
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
چرا در دنیا همواره با مشکلات و سختیها مواجه هستیم؟
دنیا خوابگاه، عشرت کده و ... نیست، دنیا میدان رشد است و انسان باید در این میدان با سختیها مبارزه کند تا خود به رشد کمال برسد
خاصیت این جهان مادی براساس همین قوانین طبیعی، سختیها و مشکلات است و نباید توقع آسودگی و راحتی داشت بلکه در این راه ناهموار با توکل به خدا پیش رفت.
#مسئله
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
در زمان شاه مى خواستند در منطقه بهارستان تهران، اطراف ساختمان مجلس شوارى ملّى را بسازند و بايد ۳۵ خانه خراب مى شد
به اطلاع صاحبان خانه ها رساندند كه خانه شما را مترى فلان مقدار مى خريم. هر كس اعتراض دارد، بنويسد تا رسيدگى شود
هيچكس به جز مرحوم راشد اعتراض نكرد. اين جريان خيلى بر مسؤولين گران آمد، و گفتند: «فقط اينكه آخوند است، اعتراض كرده!»
بعد مرحوم راشد را دعوت كردند و آماده شدند براى اينكه به او حمله كنند و (خار) خفيفش نمايند
راشد آمد و بعد از سلام و احوالپرسى از او پرسيدند كه اعتراض شما چيست؟
گفت: حقيقتش اين است كه اين خانه را من سالها قبل و به قيمت خيلى كم خريده ام و در اين مدت زمان طولانى مخروبه شده و به نظر من قيمتى كه شما پيشنهاد كرده ايد، زياد است!!
من راضى نيستم از بيت المال مردم قيمت بيشترى براى خانه ام بگيرم
بُهت و تعجّب همه را فرا گرفت و يكى از اعضاى كميسيون كه از اقليتهاى دينى بود، از جا برخاست و راشد را بوسيد و گفت:
«اگر اسلام اين است، من آماده ام براى مسلمان شدن...»
جرعهای از دریا
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
خدای تعالی وحی فرستاد به حضرت داوود (ع) که مرا در دل بندگانم، دوست گردان. گفت: چگونه دوست گردانم؟
گفت: فضل و نعمت من به یاد ایشان آر که از من جز نیکویی ندیده اند.
و وحی فرستاد به حضرت یعقوب (ع) که دانی چرا حضرت یوسف (ع) را چندین سال از تو جدا کردم؟گفت نمی دانم.
وحی آمد از آن که گفتی ترسم که گرگ، وی را بخورد.
ای یعقوب، چرا از گرگ ترسیدی و به من امید نداشتی و از غفلت برادران وی بیندیشیدی و از حفظ من نیندیشیدی؟
و یکی از پیامبران به قوم خود گفت اگر شما آنچه من می دانم بدانید، بسیار بگویید و اندک بخندید و به صحرا شوید و دست بر سینه زنید و زاری کنید.
پس جبرئیل بیامد و گفت خدای تعالی می گوید چرا بندگان مرا ناامید می کنی از رحمت من؟
پس آن پیامبر بیرون آمد و مردم را امیدهایی نیکو داد از فضل خدای تعالی.
#کیمیایسعادت
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨