💥سخن عزراییل
✍مرحوم شهید دستغیب(ره) در کتاب “داستانهای شگفت” حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده اند که خلاصه آن چنین است:
یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟
فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.
نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.
📚: داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰”
#دستغیب
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#دلگویه
باز باران با بهانه...
میشود از دیدهٔ کودک روانه
باز هق هق مخفیانه...
میرسد...از زیربوتهٔ خاری
شبانه
یادش آمد صبح دیروز..
بودش او نازدانه، هم مثال شاهزاده
گه دراغوش پدر،گه عمو،گاهی برادر
غرق بازیهای، شادوکودکانه
اینک اما....
خورده او بارها تازیانه....
مردی با اسب دنبالش روانه
میکشد گوش کودک...
بهرگوش واره...
درپی بابای خود، آن نازدانه
میرود هرجای بیابان را
شبانه..
سوی خیمه،میکشد آتش زبانه
میزند آن نامرد تازیانه....
بابهانه.....بی بهانه
آخ بابا...
خار درپایم کرده کمانه...
گوش من زخمی،هردوپاره
وای بابا...
باز هم
تازیانه....تازیانه...تازیانه
#شاعر:ط_حسینی
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
#داستان
🔸تنبیه زن باهوش برای شوهر چشم چرانش
🔷🔸چند وقت پیش شوهرم تو کارش ترفیع گرفت و یه سری کارمند خانم هم زیر دستش شدن.
یواش یواش بهونه گیری هاش به من شروع شد،میگفت هیکلت بد شده.
بدنت دلچسب من نیست،رنگ پوستت زیادی تیرست و هزار تا بهونه که هیچوقت به زبون نمی آورد.
انقدر زن هزار رنگ دور و ورش چرخ میخوردن که من به چشمش نمی اومدم.
🔷🔸یه شب که اومد خونه بهش گفتم میخوام با خوشگل ترین و خوش هیکلترین خانم کارمندت رابطه دوستانه داشته باشی و بعد ازدواج کنی.
یکی که رنگ پوستش و هیکلش رو دوست داشته باشی.
وقتی شنید یکم تعجب کرد و چشماش برق زد،ولی طوری رفتار کرد که من نفهمم که خوشحاله از پیشنهاد من.
گفت واقعا این جوری میخوای،گفتم آره
اونم قبول کرد و گفت پس خودت برام خواستگاری برو.
قبول کردم،شوهرم مثل بچه ها شده بود،نمی تونست خوشحالیش را پنهان کنه.
مثل اینکه فقط منتظر حرف من بود.
یکی را بهم معرفی کرد و گفت ایشون زن لایقیه و بنظرم همه مواردی که من میخوام را داره.
گفتم باشه مشکلی ندارم ،فقط قبل از اینکه برم جلو
یه شرطی دارم.
سریع گفت چه شرطی
گفتم
ما دو تا بچه داریم یه دختر و یه پسر که خودت میدونی تربیت این بچه ها با منه.
گفت آره خب
گفتم من شرطم را میزارم قبول کردی همین الان می رم و با خانم مورد پسند شما صحبت میکنم.
شوهرم قبول کرد
بهش گفتم
پسرت را جوری تربیت میکنم که چشمش دنبال همه دخترهای توی خیابون باشه.
و دخترت رو جوری تربیت میکنم که وقتی بزرگ شد خودش را هزار رنگ کنه و توجه همه مردها را به سمت خودش جلب کنه.
وقتی شرط های منو شنید صورتش سرخ شد،خجالت کشید و سرش را به زیر انداخت.
گفتم قبوله
هیچی نگفت.سرش هنوز پایین بود،وقتی سرش را آورد بالا گفت شرمندتم
منو ببخش.حواسم نبود دارم چکار میکنم. منو به خودم آوردی.دیگه هیچ وقت ندیدم شوهرم از من ایراد بگیرد
✅✅نتیجه اخلاقی: همیشه نیاز نیست برای این که به همسرتون بفهمونید از یکی از اخلاق هاش خوشتون نمیاد شروع به مخالفت شدید کنید و داد و بیداد کنید.
با سیاست رفتار کنید ،اول آرامش خودتون را بدست بیارید و در مورد مشکل تون فکر کنید،حتی اگر راهکاری به ذهنتون نرسید افرادی هستند که کمکتون کنند،افرادی مثل یک مشاور و کسی که تجربه های زیادی داره.
لازم نیست به صورت مستقیم به همسرتون نکات منفی اخلاقش را متذکر بشید چون مطمئنا با جبهه گیری و مقاومت همسرتون مواجه میشید .
فقط فکر کنید و به بهترین راهکار برای عوض شدن زندگیتون دست پیدا کنید.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🕊•⸤#خداےخوبِابراھیم ⸣
بزرگتریندشمن . . .🌿!
معمولا آیهی وجعلنا در سوره یاسین را
میخوانند تا از مشکلات و دشمنی دشمنان
در امان باشند . ابراهیم مرتب این آیه را میخواند .
حتی زمانی که در شهر بود!
رفقایش پرسیدند : الان که دشمنی وجود نداره؟
برای چی وجعلنا میخوانی
ابراهیم مکثی کرد و گفت : مگه فراموش کردید
که بزرگترین دشمن ما شیطان است!؟
۩وَجَعَلْنَا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ
سَدًّا فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لَا يُبْصِرُونَ۩
سورھ یس آیھ۹
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
.
فإذا اختنَقتُمْ، بالحُسينِ تنفّسوا
اگر دلتان سخت به تَنگ آمد، با ذکرِ حسین(ع) نَفَس بکشید 🖤
🔴 داستان مهمان حسین علیه السّلام
شیخ رجبعلی خیاط می فرمود :
در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر.
شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود.
به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد.
غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم،
یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت.
از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود،
برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود.
شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی.
📚کشکول کشمیری ، صفحه ۱۲۳
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرانههایت چقدر خاص خالص میکند دلمان را از بی راههها (:🌸
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#آموزنده
#تلنگر
💐 بیاناتِ عالی از
#استاد_عالی
☘ اگر خدا، در این دنیا به کسی چیزی میدهد ثروتی میدهد، آبرویی میدهد، مقامی میدهد، قدرتی میدهد،
🍃 نه دادنهای خدا به این معنا است تو خیلی عزیز هستی
⚡️ و نه گرفتنهای خدا که خدا از آدم
صحّت و سلامتی را میگیرد و مریض میشود،
⚡️ راحتی را میگیرد و به بلا گرفتار میشود،
⚡️ ثروت را میگیرد فقیر میشود
🍃 نه گرفتنهای خدا به این معنا است که خدا به شما توهین میکند
💥 همه امتحان است
🍃 نه دادن خدا و نه گرفتن خدا هیچ کدام نشانهی این نیست که کسی عزیز است و کسی ذلیل است، همه امتحان است و البتّه امتحان سختی است.
⚡️ همیشه جلسهی امتحان سخت است. 💥 خدا میفرماید:
«فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»
✨ انسان، موجود عجول و ضعیفی است، تا خدا یک چیزی به او میدهد و او را امتحان میکند، میگوید خدا چقدر به من احترام گذاشته است، چیزی به من داده است.
💥 «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»
امّا اگر خداوند با گرفتنها او را امتحان کند، یک چیزی از او بگیرد «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» رزق او را کم کند و در تنگنا قرار بدهد «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» میگوید خدا به من اهانت کرد.
💥 بعد خدا میفرماید: «کَلاَّ» نه
🍂 نه آن فکر اوّلی درست است، نه فکر دومی، هر دو غلط است.
🍃 همهی اینها امتحان است، ابتلا است. اگر کسی بتواند این را بپذیرد و باور کند آن وقت از این امتحان سربلند بیرون میآید و وقتی نعمتی را به دست آورد ذوقزده نمیشود، سرمست نمیشود و اگر چیزی از او گرفته شد پژمرده و مأیوس و افسرده نمیشود.
☘ چون میداند خدا با این چیزها شما را بالا و پایین میکند و در این فراز و نشیب قرار گرفتید که ببیند بندگی شما تا کجا است آن وقت آدم خودش را گم نمیکند.
🔻 🔻 🔻 🔻
التـماس دعـا
اَلّلهُمّ صَلِّ عَلَى مُحمَّــــــدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّل فَرَجَهُمْــــے
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
📚حکایت بسیار زیبا و آموزنده؛
عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی
علامه طهراني در كتاب نورملكوت قرآن مي فرمايد:
يكروز در طهران، براى خريد كتاب به كتاب فروشى رفتم، مردى در آن أنبار براى خريد كتاب آمده، آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت: حبيبم الله. طبيبم الله،یارم....
فهميدم از صاحب دلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته،گفتم: آقاجان! درويش جان!
انتظار دعاى شما را دارم.چه جوری به این مقام رسیدی؟
ناگهان ساکت شد،گریه بسیاری کرد،سپس شاد و شاداب شد و خندید.
گفت: سید! شرح مفصلی دارد.
من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمين گير بود.
خودم خدمتش را مینمودم؛ و حوائج او را برميآوردم؛غذا برايش ميپختم؛ و آب وضو برايش حاضر ميكردم؛ و خلاصه بهر گونه در تحمّل خواسته هاى او در حضورش بودم.
او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش ميداد؛ و من تحمّل ميكردم، و بر روى او تبسّم ميكردم.
بهمين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سنّ من چهل سال ميگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود ...
بهمین خاطر به نداشتن زوجه تحمّل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در أثر تحمّل ناگواريهائى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گوئى برقى بر دلم ميزد، و جرقّه اى روشن میشد؛ و حال بسیارخوشی دست ميداد، ولى البته دوام نداشت و زود گذر بود.
تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد.
در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اطاق پهلوى خودم ميگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم،
ناگهان او در ميان شب تاريك آب خواست.
فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته، و به او دادم و گفتم: بگير، مادر جان!
او كه خواب آلود بود؛ و از فوريّت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصوّر كرد كه: من آب را دير داده ام؛ فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
فوراً كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان، مرا ببخش، معذرت ميخواهم!
كه ناگهان نفهميدم چه شد...
إجمالًا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، بانظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.
📒نور ملكوت قرآن(ج1) ، ص: 141 با اندكي تلخيص
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فڪر_قـوی✌️
سرت را بالا بگیر بگذار همهی آدمهایی که
دورت ایستادهاند و برای زمین خوردنت با هم
شرط بستهاند وا بمانند از اینکه هنوز میخندی
و مصرانه به همهی بیمهریها میخندی
سرت را بالا بگیر بگذر از تمام چالههای اشتباهی که
پاهایت را آزردند ، حرفهایی که دلت را شکستند.
به خودت افتخار کن برای همهی روزهایی که
با سادگیِ کامل خودت بودی ، خودت ماندی
و خودت خواهی ماند...سرت را بالا بگیر ،
این روزها تاوانِ لحظههای سنگینی است که
هر دقیقهاش خودت را خرج کسانی کردهای که
منتظر بودند افتادنت را ببینند و بلند سوت بزنند
و بلندتر برای شکستنت دست بزنند...
سرت را بالا بگیر تو خـ💚ـدا را داری و
خدا را داشتن یعنی بی نیاز بودن
زندگیتون سرشار از انرژی➕
و در پناه خداباشید💚
💐 @bluebloom_madehand 💐