#داستانهای_قرآنی
✨🌸✨🌸✨🌸
#ابراهيم_12
✨🌸✨🌸✨🌸
قسمت 12
زندگینامه حضرت ابراهیم ع
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️گمرکچی قانع نشد و آنها را نزد فرمانروای خود برد . او وقتی چشمش به ساره افتاد ، دست بسوی او دراز کرد .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️ابراهیم از شدت خشم و ناراحتی ، رو برگرداند و گفت : خدایا ، شر این مرد را از حریم من کوتاه کن .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️دست فرمانروا همانند یک قطعه چوب خشک شد و دانست که با یک فرد عادی سرو کار ندارد ، بلکه با مردی روبرو است که از قدرت معنوی فوق العاده ای برخوردار است . لذا گفت : ای ابراهیم ، چرا دست من اینگونه شد ؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️گفت : خدای من باغیرت است و از این کار حرام بیزار است . من از درگاه او تقاضا کردم که ناموس مرا از گزند تو حفظ کند و او این بلا را بر سر تو آورد .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️در اثر دعای ابراهیم ، دست آنمرد شفا یافت ولی او دگر باره دست بسوی ساره برد و باز هم دستش خشکید . گفت : ای ابراهیم ، دعا کن دست من خوب شود تعهد میکنم که دیگر متعرض حریم تو نشوم .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️گفت : من دعا میکنم ولی بشرط اینکه اگر تخلف کنی ، دیگر از من درخواست دعا نکنی . او متعهد شد و ابراهیم نیز شفای او را از خداوند خواست و شفا یافت و او هم نهایت احترام و تجلیل را از ابراهیم بعمل آورد و کنیزی بنام هاجر را به ساره بخشید و آنان را تا دروازه شهر بدرقه کرد .
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️ابراهیم قهرمان یکتاپرستی و توحید بود . تمام ذرات وجودش و تک تک سلولهای بدنش ، ندای توحید سر میداد و در مسئله معاد کوچکترین شک و تردیدی در دلش راه نداشت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
✳️ ولی مایل بود نمونه ای از رستاخیز و چگونگی زنده شدن مردگان را بچشم ببیند و دور نمایی از صحنه قیامت را در این جهان مشاهده کند .
ادامه داستان در قسمت بعد
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊