☘✨☘✨☘✨
#داستانهای_قرآنی
#ابراهيم_4
☘✨☘✨☘✨
قسمت 4
زندگينامه حضرت ابراهيم عليه السلام
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
💗من تنها پروردگار جهان را دوست دارم . خدائی که مرا از نیستی به هستی آورد و مرا براه راست هدایت کرده است . آنکه مرا روزی میدهد .💗
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
💗وقتی بیمار و ناتوان شوم ، مرا شفا میدهد . آنکه مرا میمیراند و سپس زنده میکند . خدائیکه به لطف او متکی و در روز رستاخیز به آمرزش او امیدوارم .💗
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
💗این پیکرهای بی جان و فاقد حس و شعور چیستند که شما به آنهادلبسته اید و به پرستش آنها پرداخته اید ؟
این وضع برای من قابل تحمل نیست : من نمیتوانم این انحراف و گمراهی را ببینم و ساکت بنشینم . 💗
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
💥من بتهای شما رادر هم خواهم شکست و بتکده شما را ویران خواهم کرد 💥
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
💥تصمیم ابراهیم برای در هم کوبیدن بتخانه و شکستن بتها قاطع و تردیدناپذیر بود ولی اقدام بچنین کار بزرگی ، بآسانی میسر نمیشد . در داخل بتخانه همیشه عده ای حضور داشتند . خدمه بتخانه نیز مراقب و مواظب حفظ بتخانه بودند .💥
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
💥خوشبختانه فرصتی مناسب بدست آمد . عید سالیانه قوم فرا رسید .روزیکه براساس یک سنت قدیمی ، همه مردم به صحرا و بیابان میرفتند و جشن بزرگی در خارج شهر برگزار می کردند .💥
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🍃هنگام رفتن به صحرا ، از ابراهیم هم خواستند که با آنها همراهی کند ولی او به بهانه کسالت ، در شهر ماند و برای انجام رسالت خطیر ، خود را آماده کرد .🍃
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
💥زن و مرد پیر و جوان ، سر بصحرا نهادند و کم کم شهر خالی شد و لحظه حساس فرا رسید . ابراهیم در حالیکه تبری در دست راست و ظرفی غذا در دست چپ گرفته بود ، قدم در بتخانه گذاشت .💥
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
ادامه داستان در قسمت بعد ....
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🍃
🏴🍃 @takhooda 🕊