هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#اندر حکایت این روزها...
گویند روزی از بلاد خارجه برای ملا نصرالدین میهمانی پر فیس و افاده رسید..
روزها مادام میهمان بر در گوش زن و دختران ملای بیچاره وزوز می کرد و از خوبیها و خاطرات شیرین بلاد خود حکایت سر هم می نمود ، به طوریکه دختران ملا آرزوی رفتن به آن بلاد و هموطن بودن با این مادام را در سر میپروراندند.
روزی خط خاطرات شیرین مادام خارجی به بازیی بی نظیر کشیده شد که مردانی لاغر اندام و بیکار به دنبال گویی قلقلی میدویدند تا آن را در دروازه ای تورین فرو نمایند و با این کار هیاهوی اطرافیان را به هوا نمایند ، آنقدر تعریفات مادام لذیذ و هیجان انگیز بود که دختران را هوس دیدن این بازی به سر زد و ملای بیچاره را در منگنه قرار دادند که یا بلیط بازی گوی چرخان را میستانی ،یا ما از درد ندیدن این مسابقه،سر به کوه و بیابان می گذاریم.
ملای بیچاره مجلس وعظ بر پا نمود و فرمود : های ای پاره های جگرم ، شما خود را با این مادام هزار رنگ خارجی قیاس نکنید ،همانا ارزش شما بسی فراتر از این است که شوق دیدن عده ای مرد با تن پوش ها و پاهای نیمه عریان ،اینچنین از خود بی خودتان کند..
شما بانویی قدر قدرت و عظیم رفعت در این مملکت هستید و دیدن این صحنه های سخیف در مقام بالای شما نیست...
اما حرف به گوش دخترکان نمی رفت گویی مادام خارجی آنها را جادو کرده بود .
پس ملای بیچاره مجبور به تهیهٔ بلیط شد و دختران راهی میدان مسابقه...
اما گویی بخت با دختران یار نبود و پس از گذشت ساعتی با چشم گریان به منزل برگشتند.
وقتی ملا علت گریه انها را جویا شد ،دختران طلبکارانه به پدر یورش بردند وگفتند : ما را به ان میدان برای تماشا راه ندادند ،حتی به سمتمان گلوله های اشک زا پراندند و ما این رفتار را از چشم تو میدانیم ، حتما به انان سفارش کرده ای که از ورود ما ممانعت کنند، شاید هم شکایت مارا به بزرگ سرزمینمان کردی که اینچنین رفتاری با ما شد
ملا سری تکان داد و گفت : هان ای دختران نادان ، من چنین نکرده ام ، هر چه هست زیر سر آن رفیق تازه و مادام چشم رنگیتان است ، او زنی بسیار حسود است وچون دید ارج و قرب زنان این سرزمین چنان والاست ، خواست کاری کند که شما مورد نیشخند همگان قرار گیرید.... بروید بروید ای دختران عفیفهٔ من ، بروید که شما برای چنین محافلی ساخته نشده اید و من بعد ارزش خود را به وزوز مگسی مزاحم ومعاند اینچنین پایین نیاورید
واین حکایت همچنان ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿