🌺🍃 @takhooda ✨
🍃
#نیایش شبانه🌙
مهربانا...
دلم میخواهد
برای همه بنده هایت دعا کنم
دعایی از اعماق وجود
خدایا!
شاد کن دلی را
که گرفته و دلتنگ است
بی نیاز کن کسی را
که به درگاهت نیازمند است و درمانده
امیدوار کن کسی را
که ناامید به آستانت آمده
بگیر دستانی
که اکنون بسوی تو بلند است
مستجاب کن دعای کسی
که با اشکهایش تو را صدا می زند
حامی آن دلی باش
که تنها شده است
با دستهای مهربانت
با تمام قدرت و عظمت و تواناییت
ببار رحمتت را بر بندگانت
ببار
آمین .
#شبتون پر از نگاه خدا
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
با توکل به اسم الله
آغـــاز روزی زیبـــا
با صلوات بـــر محمـد
و آل محمــــد (ص)
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم🌹🌹🌹
سلام صبح زیباتون بخیر
#خـدای من
مهربانیت همانند امواج دریا
پی در پی ساحل وجودم را در بر میگیرد
و به دستِ قدرت تو ،
تمام تیرهای بلا شکسته می شود...
تو هر زمان با من و در کنار من بوده ایی
من در "گهواره ی" محبتت چه آسوده آرام گرفتهام...
پس ای "خـــــداے "مهربانم...
به ذکر نام زیبایت و نیایش لحظه هایت ،
وجود زمینیَم را ملکوتی گردان...
تا آنچه تو میخواهی باشم
و از آنچه من هستم "رها" شوم ،
که تو... بی نیاز و من "غرق" نیازم
آمین🤲
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✍ *حکایتی بسیار زیبا و آموزنده*
*در زمان قدیم ، مردی ازدواج کرد . در روز اول ازدواج ، جمع شدند جهت خوردن ناهار با خانواده شوهر ...*
*و مرد سهم بیشتری از غذا با احترام خاص به همسرش داد ، و به مادر خودش سهم ناچیزی از غذا را داد ؛ بدون هیچ احترامی ...*
*در این لحظه عروس که شخصیت اصیل و با حکمتی داشت ، وقتی این صحنه را دید درخواست طلاق کرد و گفت شخصیت اصیل در ذات هست و نمی خواهم از تو فرزندی داشته باشم که بعدها فرزندانم رفتاری چون تو با مادرت ، با من داشته باشند و مورد اهانت قرار بگیرم .*
*متاسفانه بعضی از زنان وقتی شوهرانشان آنها را ترجیح می دهند ، فکر می کنند ، بر مادر شوهر پیروز شدند .*
*عروس با تدبیر همان روز طلاق گرفت و با همسری که به مادر خودش احترام می گذاشت ازدواج کرد و بعد از سالها صاحب فرزندانی شد و در یک روز با فرزندانش عزم مسافرت کرد ، با فرزندانی که بزرگ شده بودند ، و مادر را بسیار احترام می گذاشتند .*
*در مسیر به کاروانی برخوردند ، پیرمردی پابرهنه پشت سر کاروان راه می رفت، و هیچ کس به او اعتنایی نمی کرد . مادر به فرزندانش گفت آن پیرمرد را بیاورید وقتی او را آوردند .*
*مادر ، همسر سابقش را شناخت به او گفت : " چرا هیچ کس اعتنایی و کمکت نمی کند ؟ "*
*آنها کی هستند ؟*
*گفت : " فرزندانم هستند . "*
*گفت : من را می شناسی ؟*
*پیرمرد گفت : " نه . "*
*زن با حکمت گفت : " من همان همسر سابقت هستم و قبلا گفتم که اصالت در ذات هست .*
*همانگونه که می کاری درو خواهی کرد .*
*به فرزندان من نگاه کن چقدر به من احترام می گذارند و حالا به خودت و فرزندانت نگاه کن ؛*
*چون تو به مادرت اهانت کردی ، و این جزای کارهای خودت هست ، و زن با تدبیر به فرزندانش گفت :*
*" کمکش کنید برای خدا . "*
🔰 *نتیجه اخلاقی ؛*
*هر مرد و زنی خوب بیاد داشته باشد ، فرزندان شما همانگونه با شما رفتار خواهند کرد ، که شما با پدر و مادر خود رفتارمی کنید .*
💞🌷 *پدر و مادر موجودی که هیچ وقت تکرار نمی شوند .* 🌷💞
_*قدرشان را بدانید*_
🌷اثر بوسیدن پای پدر🌷
آیت الله العظمی مرعشی نجفی کسی است که ۶۰ سال نماز شبش را در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها خواند. رئیس دفتر این عالم بزرگوار می گوید؛ یک بار به آقا گفتم: اجازه می دهید که دفتر را زود تعطیل کنم و بروم؟ چون پدرم آمده است، می خواهم به دیدارش بروم. آقا بغض کرد و فرمود: خوش به حالت که پدر داری! قبل از این که بروی، قصه من و پدرم را بشنو. حدوداً ده ساله بودم و در نجف بودیم که مادرم گفت: وقت نهار است، به طبقه ی بالا برو و پدرت را صدا کن. دیدم پدرم روی کتابه ا خوابش برده است، بین دو معادله مانده بودم، اگر امر مادر را اطاعت کنم و پدرم را از خواب شیرین بیدار کنم، پدرم ناراحت می شود، با خود گفتم کاری کنم که اگر پدرم بیدار شد، ناراحت نشود. خم شدم و کف پای پدرم را بوسیدم،
در همین حال پدرم بیدار شد و این صحنه را که دید، گریه اش گرفت و همان لحظه برایم دعا کرد، که هرچه امروز دارم به خاطر همان چند دعای پدرم است.
*نبی اکرم (ص) به عزرائیل (ع) فرمودند:*
*آیا امتم سختی مرگ را درک خواهد کرد.* *فرشته عرض کرد: بله .اشک از چهره مبارک خاتم الانبیا جاری شد. خداوند متعال فرمودند: ای محمد(ص) اگر امت تو بعد از هر نماز آیت الکرسی را بخواند، وقت مرگ یک پایش در دنیا و پای دیگرش در بهشت خواهد بود......*
*اگر توفیقی نصیبت شد به دیگران هم اطلاع رسانی فرمایید .*
*اگر یک نفر به این حدیث عمل کند برای شما صدقه جاری خواهد بود. ان شاءالله*
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#اندرحکایت
گویند روزی ملا نصرالدین فرزندش را به مکتب همی فرستاد ، اما مدام در گلایه بود به فرزند چرا که روزها چهار ساعت از عمرت را در مکتب می گذرانی و هنوز برای خودت ملایی مکتبی نشده ای ؟ مگر آن معلم و ملای شما در آن مکتب خانه چه می کند؟ نکند مدام به بازیگوشی به سر می کنید و شاید هم معلمتان شما را به کار می کشد تا خود درآمدی کسب کند؟ نکند شما شده اید کودکان کار و سر چهار راه ها برای معلمتان دستمال کاغذی میفروشید تا مثلا درس حسابتان خوب شود؟
خلاصه ذهن ملا نصرالدین مشغول این احوالات بود که بیماریی واگیردار گریبان گیر آن سرزمین شد و به ناچار همه را خانه نشین نمود و نیم مسؤلیت تعلیم درس فرزندان بر عهده ی ملا نصرالدین افتاد...
ملا نصرالدین به نظر خودش ، درس را مانند آبی روان و ساده بیان می کرد اما فرزندان بسان بز او را نگاه می کردند و وقت جواب پس دادن درس انگار لال میشدند ، خیره به نقطه ای روی دیوار و حرف نمی زدند.
ملای بیچاره از این بیماری، این مکتب درون خانه و این قرنطینه ی سخت، دلزده شده بود ، هر بار که می خواست درسی را بگوید ،مانند آن بود که می بایست هزار شتر پروار را از سوراخ سوزنی بیرون آورد ، نفسش تنگ می شد و سرش به مرز ترکیدن می رسید و فریادش چون رعد بر سر بچه های بیچاره فرود می آمد ،اما اینهمه تلاش هیچ فایده ای نداشت....
ملا نصرالدین دست به آسمان بلند کرد و گفت : خدایا توبه، خدایا توبه همانا راست گفتند که شکر نعمت نعمتت افزون کند ، کفر نعمت ،از کفت بیرون کند، ما قدر نعمت ملای مکتب خانه را نمی شناختیم ، حالا می دانیم که آن معلمان بیچاره مغز سر آب می کنند تا چیزی در مغز فرزندان ما فرو رود...خدایا پشیمانم از این ناشکری....شر این بیماری را بکن تا شر تعلیم فرزندان از گردن من کنده شود...
با ما همراه باشید ...
حکایت ها در راه است..
📝 حسینی
💦🌧💦🌧💦
@bartaren
⭐️روزی مردی خواب عجیبی دید .دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید:....
شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند:
✨❤️خدایا شکرت..
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#نیایش صبحگاهی 🌺🍃
🌸الهی
✨تقديرمان را به قلم زرين لطف و
✨غفران و احسانت رقم بزن
✨و جميع خير دنيا
✨و آخرت را نصيبمان كن
✨و توفيق ده تا در مسير سبز بندگی
✨و طاعتت ثابت قدم باشيم
✨و نه راه كسی را ببنديم
✨و نه بیراهه رويم
🌸الهی
✨وجودمان، فكرمان، نيتمان،
✨دستمان، قدممان، بيانمان،
✨عملمان را جز در رضای خودت
✨يارای حركت مده
✨و دست ما را
✨به ريسمان محكم خودت گره بزن
🌸آميـن
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
*روایت عيادت چهارده معصوم بر بالین حاج عباس رشتی*
بسیار زیباست حتما بخوانید
يکی از علمای بزرگ قم که امام جماعت صحن کربلای آقا ابا عبدالله عليه السلام بودند ميفرمودند پيرمرد مجردی در کربلا بود به نام حاج عباس رشتی که خيلی به امام حسين عليه السلام علاقه داشت. عشق امام حسين عليه السلام او را به کربلا کشيده بود و زندگی خيلی سادهای داشت يک اتاقی هم اجاره کرده بود گاهی کارهای دستی انجام ميداد. مثلا يک چيزی خريد و فروش میکرد. يک کارش خدمت به مجالس امام حسين عليه السلام بود و آب به عزاداران ميداد.
اين پيرمرد زيلوهای حرم را جمع میکرد و پهن میکرد و براي نمازجماعت خيلی هم سرحال و بانشاط بود. روز شهادت يکی از امامان عليهم السلام از خانه بيرون آمدم در بين راه يکی از وعاظ کربلا به من گفت حاج عباس رشتی مريض و در حال جان دادن است و در کربلا غريب است اگر ميشود از ايشان عيادتی داشته باشيد و ما چهار نفر بوديم وارد اتاق شديم ديديم لحاف و تشک و پتوی کهنهای رويش کشيده و يکی از رفقايش هم از او پرستاری ميکند. حاج عباسی که هر وقت ما را ميديد سلام میکرد دست به سينه ميشد خيلی سر حال بود اما ديديم الان در رختخواب افتاده و در حال جان دادن است ديگر نه میتواند بنشيند نه میتواند جواب سلام بدهد، حالش خيلی وخيم و در حال سکرات مرگ است دور بسترش نشستيم و به رفقا گفتم لحظه آخر خيلی مهم است که به چه حالت بميرد عبرت بگيريم به اين واعظ گفتم که الان فرصت خوبی است تا يک روضه برای امام حسين عليه السلام بخوانيم.
واعظ گفت چشم و شروع کرد:
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هنگام روضه خواندن همه با چشم خود ديديم حاج عباس پتو را کنار زد و بلند شد و مؤدب نشست حالا ما هم داريم با تعجب نگاه میکنیم رويش را به طرف راست چرخاند و شروع به گريه کرد و گفت السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قربان قدمهايتان من پيرغلام چه لياقتی داشتم که به عيادت من بياييد السَّلامُ عَلَيْكَ يا امِيرَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ الزَّهْرَاءُ همين طور سلام داد تا رسيد به امام زمان عجلالله تعالی فرجه الشريف به آقا هم سلام داد گفت: قربانتان بروم من کجا عيادت شما و از همه تشکر کرد و بعد دراز کشيد مثل اينکه صد سال است که مرده باشد نه قلبش کار ميکند نه نبضش کار ميکند و به رحمت خدا رفت. بعد از اينکه به رحمت خدا رفت من به رفيقش گفتم اين پير غلام امام حسين عليه السلام بوده امام حسين عليه السلام به او نظر کرده و قبولش کرده است چهارده معصوم عليهم السلام به ديدارش آمده است. بايد مثل يک مرجع تقليد تشييع جنازهاش کنيم.
گفت ما آمديم به منزل به وعاظ گفتيم که بالا منبر بگوييد به علمای نجف گفتيم که درستان را تعطيل بکنيد به بازاریها گفتيم بازار را ببنديد به هیئتی ها گفتيم که فردا بايد يک دستهای مثل عاشورا برای يک عاشق امام حسين عليه السلام راه بندازيد ميگفت کربلا يک حالت عجيبی پيدا کرده بود هيئتی ها مي آمدند به سر و سينهاشان ميزدند چون براي همه جريانش را گفته بوديم. يا حسين يا حسين میگفتند گريه میکردند برای يک غلام غريب امام حسين عليه السلام غوغا شد.
در حوزه هم براي حاج عباس مجلس ختم گرفتيم. يک آيتاللهی در کربلا بود به نام آيتالله سيبويه عموی آيتالله سيبويهای که در زمان ما بودند پيرمردی بود حدود نود سال ايشان هم در مجلس ختم شرکت کرد. به من فرمودند که منبر ختم اين آقا را من ميروم، همه تعجب کردند. ايشان عصازنان آمدند در پله اول منبر نشستند بعد از قرائت قرآن گفت که مردم میدانید که من اهل منبر و سخنرانی نيستم ولی آمدهام جريانی از حاج عباس رشتی برايتان بگويم. گفت که وقتی فلانی به من زنگ زد و گفت من در موقع جان دادن کنار بسترش بودم و چهارده معصوم به ديدنش آمدند؛ وقتی تلفن را قطع کردم خيلی گريه کردم دلم شکست که من اينقدر در حوزه بودم در حرم آقا امام جماعت بودم نکند من را قبول نکرده باشند من به حال خودم گريه کردم خسته شدم خوابم برد خواب ديدم حاج عباس در باغی از باغهای بهشت است خيلی سرحال و خوشحال جوان و زيبا. گفتم حاج عباس چطوری! گفت وقتی که من را در قبر گذاشتيد قبر من وسيع و باز شد نورانی شد ديدم آقا اباعبدالله الحسين عليه السلام تشريف آوردند فرمود تو غلام من بودی من را آورد در اين باغی که میبینی از باغهای برزخی است اين باغ را به من مرحمت کردند. فرمودند حاج عباس همين جا باش در قيامت هم ميآيم تو را ميبرم در بهشت کنار خودم قرار ميدهم. بعد گفت آقای سيبويه برو به مردم بگو هر چه هست در خانه سيدالشهدا عليه السلام است. جای ديگر خبری نيست کل الخير في باب الحسين هر خيری است در خانه امام حسين عليه السلام است.
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌐💠⚜⚜💠🌐
🔔یاد خدا و آرامش قلبها
💠 قرآن کریم میفرماید، مومنین دلهاشون با یادخدا آرامش پیدا میکنه.
یعنی ایمان به خدا آرامش میاره
🕋اَلَّذينَ ءَامَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللهِ
(رعد/۲۸)
🔹كسانى كه ايمان آوردهاند، دلهايشان به ياد خدا آرامش مىگيرد
👈 بعد دنبالهی آیه، بعنوانِ یک قاعدهی کلّی میفرماید:
🕋اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
🔹آگاه باشید که با ياد خدا دلها آرامش پيدا مىكند
✍ علّامه طباطبائی در تفسیر المیزان مینویسد، از ظاهر آيه، انحصارى بودن اين مطلب فهميده میشه.
❌ یعنی معنای دقیقِ آیه این نیست که «دلها با یادخدا آرام میگیرد»
✅ بلکه معنای آیه اینه که «دلها فقط و فقط با یادخدا آرام میگیرد»
👌 یعنی دلها جز به یادخدا، با چيز ديگهای اطمينان و آرامش پیدا نمیکنه.
✔️ مال و ثروت رفاه، تکنولوژی و... برای انسان آسایش میاره، و زندگی رو راحتتر میکنه،
❌ ولی آرامش در زندگی نمیاره.
✅ آرامش فقط و فقط در یاد خدا است.
👌 خدا ما رو طوری ساخته که جز با یادش دلمون آروم نمیگیره.
✴️ اگه بیقراری...
✴️ اگه دلتنگی...
✴️ اگه دلگیری...
✴️ اگه متحّیری...
✴️ اگه استرس و اضطراب داری...
🔔 گیرِ کار اینجاست که هزار یاد، جز #یاد_خدا در دلت جولان میده
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
۲۰۲۱۱۰۲۲-۲۱۱۷۱۰.mp3
11.37M
#با عرض سلام و خیر مقدم خدمت مخاطبین عزیز:
با توجه به اینکه ، خانم حسینی با رادیو قم بابت نوشتن رمان «قطره ای به وسعت دریا» مصاحبه داشتند و یک سری توضیحاتی درباره ی این کتاب جذاب و ارزشمند دادند.
بنده ،مدیریت کانال، صلاح دونستم تا این مصاحبه ی شیرین را که شنیدنش خالی از لطف نیست ، برای شما ارائه کنم.
ان شاالله بیشتر با سبک کار نویسنده ،آشنا شوید.
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
🌸🍃چند ضرب المثل ایرانی- قرآنی
✅ آشپز كه دو تا شد، آش یا شور می شود یا بی نمک
«لو كان فیهماءالهة الا الله لفسدتا: اگر در آسمان و زمین جز خدای یکتا خدایان دیگری بود، فساد در آسمان راه می اُفتاد» (سوره انبیاء، 22)🌸🍃
✅ از تو حركت از خدا بركت
«و من یهاجر فی سبیل الله یجد فی الارض مراغماً كثیراً و سعة: كسی كه در راه خدا هجرت کند در زمین (پهناور خدا) برای آسایش و گشایش امورش جایگاه بسیار خواهد یافت»(سوره نساء، آیه 100)🌸🍃
✅ از آنجا مانده و از این جا رانده
«خسر الدنیا و الأخرة: کسانی که خدا را بزبان و بظاهر میپرستند در دنیا و آخرت زیان دیده است»(سوره حج آیه 11)🌸🍃
✅ هر گلی بزنی به سر خودت زده ای
«ان احسنتم احسنتم لأنفسكم: اگر نیكی كنید به خودتان نیكی می كنید».(سوره اسراء، آیه 7)🌸🍃
✅ ما را بخیر و شما را به سلامت
«لکم دینکم ولی دین: پس اینک دین شما برای شما باشد و دین من برای من»(سوره الکافرون آیه 6)🌸🍃
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#تلخند
#اندرحکایت_ما
روزی ملا نصرالدین غرق در عالم تلفن همراهش بود که همسر وی بر بالای سرش قرار گرفت ،اما ملا آنقدر مدهوش عالم مجازی بود که از عالم واقعی غافل مانده بود.
همسر ملا که از حال شوهرش سخت نالان شده بود ،دندانی بهم سایید و در یک چشم بهم زدن گوشی را از دست ملا قاپید و گفت : بگذار ببینم چه در این ویرویرک داری که اینچنین از خود بی خودت نموده...
ملا با دهانی باز ،همسرش را نگاه می کرد و هر چه تقلا نمود تا گوشی را باز پس گیرد، نتوانست...
همسر ملا یکی از صفحات مجازی شویش را باز کرد و با دیدن عنوان صفحه ،زهر چشمی از ملا گرفت و گفت : چشمم روشن از کی تا به حال تغییر نام داده ای نامت از ملا نصرالدین به «رستم دستان» رسیده و آن خر لنگ یک چشممان هم شده «رخش»؟!
ملا به دنبال جوابی دندان شکن بود که ناگاه فریاد همسرش بلند شد ، گویا صفحه ای دیگر از عالم مجازی شویش را باز کرده بود ، همسر ملا با چشمانی از حدقه بیرون زده ، فریاد برآورد : تغییر شخصیتت کم بود که اینجا تغییر جنسیت هم داده ای؟ نامت را گذاشتی «روشنک» و عکس گلی زیبا بر پروفایلت نقش بسته؟
آخر مرد ، سنی از تو گذشته ،ماجرای این صفحات چیست؟
ملا با خجالت سرش را پایین انداخت و گفت : آن رستم و رخش به من حس خوبی می داد...مردم با این نامها به چشمی دیگر به من نگاه می کردند ،تو را به جان من ، این دلخوشی را از شویت نگیر..
و آن روشنک هم ترفندی بود تا دنبه های گوسفندی را که تو آب کردی و مدتها در خمره مانده بود ،با قیمتی گزاف به اسم کرم ضد چروک به ملت بفروشم ، آخر با نام فریبنده روشنک ،کلی جذب مشتری داشتم...
همسر ملا دندانی به هم سایید و گفت : آخر چرا کلاه به سر ملت گذاشتی و پیه ی گوسفند را به جای کرم ضد پیری قالب آنها کردی، از خدا بترس از خدا بترس که عاقبت بدی گریبانگیرت خواهد شد.
ملا با لحنی حق به جانب گفت : براستی که محصول ما طبیعی ست و شرف دارد به آن واردات بلاد غرب که معلوم نیست چه در آن می کنند که با استفاده از آن برای یک ساعت جوان می شوی و برای یک عمر سرطان پوست می گیری ،به خدا که من کسب روزی حلال می کنم ،اگر مثل خواجه الماس، همین همسایه نخراشیده و بدهیبت و آبله روی بغلیمان بودم چه میکردی هاا؟
خواجه الماس با دو من سبیل پشت لبش ،نامش را گذاشته «کاترینا» و عکسی از دختران بلاد خارجه بر پروفایلش نهاده و طبق اخباری که دارم روزانه گوش صدها پسرک جوان و خام و ساده لوح را میبرد و پول آنها را با ترفند و نازهای زنانه به جیبش همی فرو میریزد و آن جوانان بیچاره نمی دانند که در پس عکس کاترینا، خواجه الماس زشت رو با کله ی تاسش، پناه گرفته....
همسر ملا با شنیدن این داستان های قبیح ، با خشم گوشی ملا را به زمین کوبید ،به طوریکه در یک آن به چندین قسمت تقسیم شد و سپس آهی از دل برکشید و دستانش را بالا برد و گفت : خدایا جوانان ما را از شر عالم مجازی برهان و به آنان بصیرتی عطا فرما تا عالم واقعی را به فضایی مجازی و دروغین نفروشند....
وملا با حسرتی زیاد به تکه های تلفنش خیره شده بود و با خود زمزمه میکرد: دنیایم را نابودی نمودی زن....
واین حکایت ها ادامه دارد...
📝حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
هدایت شده از رفاقت با شهدا
4_607315432285668139.mp3
3.44M
❣ شهیدی که نگذاشتند وارد بهشت شود!!!
#واعظ استاد رفیعی 🎤
🥀🕊🥀🕊🥀
http://eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc
🕊 @baShoohada 🕊
🛶ساختِ قایقِ نجات با چوبِ پوسیده!
بعضی وقتها توجیهات، مقدس میشود؛ بطوریکه حتی رنگ و بوی قرآن میگیرد؛ یعنی کارها با آیههای قرآن یا روایات توجیه میشوند.
به شخصی گفتند چرا نماز نمیخونی؟ گفت: تو قرآن نوشته لاتَقرَبو الصَّلاة (به نماز نزدیک نشوید) بهش میگی در ادامهی همون آیه نوشته: لاتَقرُبو الصَّلاة و اَنتُم سُکاری (در حالِ مستی به نماز نزدیک نشوید. نساء/۴۳) میگه ما همین ابتدا رو رعایت کنیم، کلّی کار کردیم! اگرچه این یک طنز بود؛ اما چنین افرادی در واقعیت هم وجود دارند؛ اینان هر قسمت از دین را که با تمایلاتشان سازگار باشد، میپذیرند و بقیه را کنار میگذارند.
همانندِ همان کسانی که دستِ امامشان که میخواست آنها را وارد کشتیِ نجات کند، رد کردند، چون با امام بودن در آن زمان به نفعشان نبود؛ اما با مالی که به نامِ اسلام به جیب زده بودند قایق پوسیدهشان را سروسامان دادند و سرانجام غرق شدند.
به عنوان مثال میگویند کارهای خوب، گناهان را پاک میکند؛ مثلاً نماز نمیخوانند ولی صدقه میدهند. (غافل از اینکه بعضی گناهها آنقدر بزرگاند که باعث نابودی همه چیز میشوند) بالاخره باید انتخاب کرد: چون در کرب و بلا بیطرفان بیشرفانند. تاریخ همان است حسینی و یزیدی.
▪️ اگر میخواهی در آخرالزمان اهلِ نجات باشی، باید دستَت در دستِ امام زمانت باشد..
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨