4_370386847051808924.mp3
9.1M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#جلسه چهل و یکم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🌸الهــــــی . . .
ما بنده توئیم و بنده را جز اطاعت نشاید
به ما الفبای بندگی بیاموز . . .
🌸الهــــــی . . .
بی نگاه لطف تو هیچ کار به سامان نمیرسد
نگاهت را از ما دریغ مکن . . .
🌸الهــــــی . . .
عنانمان را از دست نفسمان بستان
و یاد خودت را چنان در دلمان بنشان
که تو از چشمان ما ببینی و
از گوش هایمان بشنوی و
از زبان مان تکلم کنی . . .
🌸الهــــــی . . .
نگاهمان را از غیر خودت بگردان و
ما را نگران خودت بگردان . . .
🌸الهــــــی . . .
به ما آداب عاشقی بیاموز و
اصول عاشقی را به دل مان راه ده
همان دل خسته ای که پناهی جز تو ندارد . . .
🌸الهــــــی . . .
درمان دردهایی که به هیچکس نمیتوان گفت
در دست های توست . . .
ما را محتاج دست های ناآشنا مکن . . .
آمین یا اله العالمین
🍃
🌼🍃 @thakhooda 🕊
📌 #پــــــندانـــهــ
تا زمانی که گیلاس با #بند باریڪش
به درخت متصل است همه عوامل در
جهت #رشـــــدش در تلاشند.
باد باعث طراوتـش میشود آب باعث
رشدش میشود و آفتاب بهاو پختگی
و ڪمال میبخشد.
🌹اما به محـض پاره شدن آن بند و
جــدا شدن از درخت آب #باعــــث
گــــــندیدگی باد باعث پلاسیدگی و
آفـــتاب باعث پــوسیدگی و از بـین
رفـتن طراوتـــش میشــود!
👌 #بــندهبــودن یعنی همین یعنی
بند به خــ♡ـدا بودن ڪه اگر این بند
پاره شد، دیگر همه عوامـل در فساد ما
مـــؤثر خـــواهند بـــود.
پول، قدرت، شهـرت، زیبایی…. تا بندِ
به خــــداییم برای رشد ما، مفـید و
بسیار هم خوب است اما به مـحـض
#جــدا شدن بــند بندگی، هـمه آن
عــوامل باعث تــباهی و فــساد ما
می شـــود.
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
زیاد با خدا حرف بزن!
زیاد با خدا رفت و امد کن.....!وقتی دلت با خداست،بگذارهرکس میخواهددلت رابشکند...وقتی توکلت باخداست،بگذارهر چقدرمیخواهند باتو بی انصافی کنند... وقتی امیدت با خداست، بگذار هرچقدر میخواهند نا امیدت کنند...وقتی یارت خداست،بگذار ه. چقدر میخواهند نا رفیق شوند...
همیشه با خدا بمان...
چترِ پروردگار،بزرگترین چترِ دنیاست
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
شبانه 🍤🥐
حکمت خدا
پادشاهي وزيري داشت كه هر اتفاقي مي افتاد
ميگفت:
خيراست !!
روزي دست پادشاه درسنگلاخ ها گيركرد و مجبور
شدند انگشتش را قطع كنند، وزير در صحنه حاضر
بود گفت:
خيراست!
پادشاه از درد به خود ميپيچيد،از رفتار وزير عصبي
شد، او را به زندان انداخت.
یکسال بعد پادشاه كه براي شكار به كوه رفته بود،
در دام قبيله اي گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود،
هر سال ۱نفر را كه دينش با آنها مختلف بود،
سرميبرند و لازمه اعدام آن شخص اين بود كه بدنش
سالم باشد.
وقتي ديدند اسير، يكي از انگشتانش قطع شده، وي
را رها كردند ، آنجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير
افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود:
خير است!
پادشاه دستور آزادي وزير را داد.
وقتي وزير آزاد شد و ماجراي اسارت پادشاه را از
زبان او شنيد، گفت:
خيراست !!
پادشاه گفت:
ديگرچرا ؟؟؟
وزير گفت:
از اين جهت خير است كه اگر مرا به زندان نينداخته
بودي و زمان اسارت به همراهت بودم،مرا به جاي
تو اعدام ميكردند.
" در طريقت هر چه پيش سالک آيد خير اوست
در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست "
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
امام حسن عسگری(ع) فرموند
تا جايى كه مى توانى تحمّل كنى دست نياز دراز مكن زيرا هر روز، روزىِ تازه اى دارد
بدان كه پافشارى در درخواست، هيبت آدمى را مى بَرد و رنج و سختى به بار مى آورد
پس صبر كن تا خداوند دَرى به رويت بگشايد كه براحتى از آن وارد شوى؛ كه چه نزديك است احسان به آدم اندوهناك ، و امنيت به آدم فرارى وحشتزده
چه بسا كه دگرگونى و گرفتاريها، نوعى تنبيه خداوند باشد و بهره ها مرحله دارند
پس براى چيدن ميوه هاى نارس شتاب مكن كه به موقع آنها را خواهى چيد
بدان، آن كه تو را تدبير مى كند، بهتر مى داند كه چه وقت، بيشتر مناسب حال توست پس در همه كارهايت به انتخاب او اعتماد كن، تا حال و روزت سامان گيرد...
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
« توبه = بازگشت به سوی خدا »
مرحوم فخر المحققین سید محمد اشرف سبط سید الحكماء میرداماد رضوان اللّه تعالی علیه فرمود: اسحاق بن ابراهیم طاهری كه یكی از بزرگان بوده یك شب در عالم خواب آقا حضرت رسول اكرم - صلی الله علیه و آله - را دید، حضرت به او فرمود: قاتل را رها كن .
با ترس از خواب بیدار شد. ملازمان خود را طلبید و گفت : این قاتل كیست و در كجاست ؟ گفتند: در اینجا حاضر است و خودش هم اقرار بقتل كرده است.
او را حاضر كردند اسحق به او گفت اگر راستش را بگوئی تو را رها خواهم كرد قاتل گفت : من با یكسری از رفقایم اهل همه فسادها و لااُبالی گری و عیّاشی و ولگردی بودیم با آنها مرتكب هر حرامی می شدیم و در بغداد بهر عمل زشتی دست می زدیم، یك پیرزالی برای ما زن می آورد.
یك روز آن پیر زن بر ما وارد شد كه با خودش دختری بسیار زیبا آورده بود، آن دختر تا ما را دید و متوجه شد كه آن پیر زن او را فریب داده صیحه ای زد و بی هوش پخش زمین شد. وقتی او را بهوش آوردند فریاد زد و گفت اللّه اللّه از خدا بترسید و دست از من بردارید من این كاره نیستم و این پیر زن غداره مرا فریب داد و گفت در فلان محل تماشائی است و قابل دیدن است و افسانه هائی برایم بافت و مرا راغب گردانید من هم همراهش راهی شدم از خدا بترسید من علویه از نسل حضرت زهرا سلام الله علیها هستم.
دوستانم به حرفهای او اعتنایی نكردند و جلو آمدند كه به او دست درازی كنند من بخاطر حرمت رسول اللّه - صلی الله علیه و آله - غیرتم بجوش آمده و از آنها جلوگیری كردم در نزاعی كه با آنها كردم جراحات زیادی بر من وارد شد چنانچه می بینی. پس من ضربه ای سخت بر او وارد كردم و پیشكسوت آنها را كشتم و دختر را سالم از دست آنها خلاص كردم .
دختر وقتی خود را رها دید درباره ام دعا كرد و گفت : همین طور كه عیبم را پوشاندی خدا انشاء الله عیب های تو را بپوشاند و همینطور كه مرا یاری و كمك كردی خدا تو را یاری كند در این هنگام صدای همسایه ها بلند شد و به خانه ما ریختند در حالی كه خنجر خون آلود در دست من بود ومقتول در خون می غلتید مرا گرفتند و اینجا آوردند.
اسحاق گفت : من تو را به خدا و رسول الله - صلی الله علیه و آله - بخشیدم آن مرد قاتل گفت من هم از همه گناهانم توبه كردم و به حق آن كسیكه مرا به او بخشیدی دیگر گِرد گناه و معصیت بر نمی گردم و توبه كردم و كم كم یكی از نیكان گردید.
قصص التوابين يا داستان توبه کنندگان / علي ميرخلف زاده
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
مهارتهای کلامی_17.mp3
9.26M
#مهارتهای_کلامی ۱۷
✘ بدترین انسانها کسانی هستند؛
تا یک اشتباه از کسی میبینند ؛
تمام محبتها و خوبیهای او را به یکباره نادیده میگیرند؛
و شروع میکنند به مجادله، بدگویی، و افشای رازهای او ...
🔥اگر اینگونهایم؛ موجودی بشدت خطرناک هستیم.
#استاد شجاعی 🎤
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
4_508430192616669412.mp3
134.4K
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#ادامه جلسه چهل و یکم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
4_508430192616669413.mp3
8.28M
#سمینارکلید های موفقیت 👌
#دکتر شاهین فرهنگ
#ادامه جلسه چهل و یکم
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃داستان آموزنده
لاک پشتي بود که با عقربي در نزديکي همديگر زندگي مي کردند . آن دو به هم عادت کرده بودند . روزي از روزها در محل زندگي آنها اتفاقي افتاد و زندگي آنها را به خطر انداخت . آنها مجبور شدند به محل ديگري کوچ کنند . لاک پشت و عقرب با هم حرکت کردند و بعد از طي مسافتي طولاني به رودخانهاي رسيدند . تا چشم عقرب به رودخانه افتاد ، در جاي خود آرام ايستاد و به لاک پشت گفت : مي بيني که چقدر بد شانس هستم ؟ لاک پشت گفت : مگر چه شده ؟ موضوع چيست ؟ عقرب گفت : من الآن نه راه پيش دارم و نه راه پس اگر جلو بروم ، در رودخانه غرق ميشوم ، اگر هم برگردم از تو جدا ميشوم.
لاک پشت گفت : ناراحت نباش . ما با هم دوست هستيم ، پس بايد در غم و شادي به يکديگر کمک کنيم . من ميتوانم به آساني از رودخانه عبور کنم . بنابراين تو ميتواني بر پشت من سوار شوي و با هم از رودخانه عبور کنيم . مگر نميداني که بزرگان گفتهاند:
دوست آن باشد که گيرد دست دوست
در پريشان حالي و درماندگي
عقرب گفت : خدا خيرت دهد دوست وفادارم . بايد بتوانم روزي محبت تو را جبران کنم.
سپس عقرب بر پشت لاک پشت سوار شد و لاک پشت شنا کنان حرکت کرد . پعد از چند لحظه لاک پشت احساس کرد که چيزي دارد پشتش را خراش ميدهد . لاک پشت از عقرب پرسيد : آن بالا چه کار مي کني ؟ اين سر و صداها از چيست ؟
عقرب پاسخ داد : چيز مهمي نيست . سعي مي کنم جاي مناسبي پيدا کنم تا بتوانم تو را نيش بزنم.
لاک پشت که متعجب شده بود، با ناراحتي گفت : « اي موجود بيرحم و بيانصاف ! من زندگيام را براي نجات تو به خطر انداختهام و تو را بر پشتم سوار کردم تا جانت را نجات دهم، با اين وجود، تو ميخواهي مرا نيش بزني ؟ هرچند که نيش تو بر پشت من هيچ اثري ندارد . نه به آنکه دم از دوستي ميزني و نه به آنکه ميخواهي جان مرا بگيري . دليل اين همه خيانت و بدخواهيات چيست ؟
عقرب گفت از تو انتظار اين حرفها را نداشتم . من در حق تو هيچ خيانتي نکردم و بدخواه تو نيستم . حقيقت اين است که طبيعت آتش ، سوزاندن است . آتش همه چيز را حتي نزديکترين دوستانش را ميسوزاند . طبيعت من هم نيش زدن است، وگرنه من با تو دشمن نيستم، بلکه با تو دوست هستم و خواهم بود . نشنيدهاي که گفتهاند:
نيش عقرب نه از ره کين است اقتضاي طبيعتش اين است
لاک پشت حرفهاي عقرب را تأييد کرد و گفت: تو راست ميگويي . تقصير من است که از بين اين همه حيوان، تو را به عنوان دوست انتخاب کردهام . هر چقدر به تو خوبي کنم ، باز هم طبيعت تو وحشيانه است. من نميخواهم با تو دوست باشم . تنها بودن بهتر از آن است که دوستي مانند تو داشته باشم.
لاک پشت اين حرفها را گفت و عقرب را از پشتش به داخل رودخانه انداخت و به راه خود ادامه داد.
📚کلیله و دمنه
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
#داستانهای_قرآنی
#اسماعیل_5
🌸🌸🌸🌸🌸
قسمت 5 زندگینامه حضرت اسماعیل ع
____________
🌸از جانب خداوند به ابراهیم ع دستور داده شد که فرزند عزیز و دلبندش اسماعیل را با دست خود قربانی کند .
🌸یک ازمایش سخت و دشوار
🌸تکلیف بسیار سختی بود . پدری که دوران پیری ، از نعمت فرزند محروم بوده و سپس خداوند بر او منت گذاشته و پسری شایسته و دوست داشتنی به او ارزانی داشته است .
🌸 او برای تربیت این پسر رنجها برده و در راه به ثمر رسانیدن او سختی های بسیار تحمل کرده است تا او به سنین نوجوانی و جوانی قدم گذاشته است .
🌸در اولین قدم ، ماجرای ماءموریت خود را با فرزندش در میان گذاشت تا او را نیز که در تحقق این امر سهیم بزرگی داشت ، با خود همراه سازد .
🌸اسماعیل که فرزند آن پدر و تربیت یافته آن مکتب بود ، بدون کوچکترین تردید و تعلل گفت : پدر جان ، آنچه خداوند بتو دستور داده انجام بده و منهم امیدوارم بیاری خداوند در انجام این امر مهم شکیبا باشم .
🌸پدر و پسر با دنیائی از ایمان و عشق بخداوند ، رهسپار صحرای منا شدند . جائی که باید قربانگاه اسماعیل و شاهد بزرگترین فداکاریهای تاریخ و جلوه گاه عشق پاک خلیل خدا باشد .
🌸جز خدای بزرگ ، کسی از آنچه در دل ابراهیم و اسماعیل میگذشت آگاه نیست . اما بدون تردید ، در دل آن دو ، جز بدست آوردن خشنودی خداوند و انجام وظیفه و اجرای امر ، چیزی راه نداشت .
🌸ادامه داستان در قسمت بعد ....
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊