eitaa logo
تک رنگ
9.7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
💌| - داشتم فکر می‌کردم ما آدما اونقدر محتاج و نیازمند زمانیم:) که وقتی یه شب‌مون ‌یه دیقه بیشتر میشه، یه عالمه براش برنامه ریزی می‌کنیم...🤔 + عمرمون چطور؟ حواسمون هست؟⏰ ☘| 🍉| 🌸‌‌‌‌@yaran_samimii samimane.blog.ir🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|📚👀----------------- . . چجوری فوبیای کاغذی رو درمان کنیم؟! . . پ.ن: - گاهی روزانه سه ساعت می‌خوریم🥘 + اما فقط سیزده دقیقه می‌خونیم!!!🙃 🌸‌‌‌‌@yaran_samimii samimane.blog.ir🌸
هدایت شده از نو+جوان
🍰 به شیرینی کتاب 📗 سفارش آقا به یک وظیفه ملی و واجب دینی! 😉 وقتشه یکم به زیبایی شخصیتت هم برسی... 📚 💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار 🌱 @Nojavan_khameni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴⚪️🔴⚪️🔴⚪️🔴⚪️🔴⚪️🔴 × اشتباه هـایی که تصور می‌کنیم خرابی درست نمی‌کنن... و خرابی هـایی که ~خیال~ می‌کنیم اشتباهی حال ما رو می‌گیرن😫😑😤 یکی ان‼️ 🌱| پ.ن: نمیشه عمل ما عکس العمل نداشته باشه خب:) 🌸‌‌‌‌@yaran_samimii samimane.blog.ir🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔥🐸| روش پخت قورباغه...!🤢🤯 اول قورباغه رو می‌گیرن و میندازن تو قابلمه آب اما زیرشو کم می کنن!!👀 _ بعد آروم💥 آروم💥 شعله رو بیشتر می کنن... 🔻 اینجوری جناب قورباغه لبخند زنان! بدون ذره‌ای دفاع و عکس‌العمل می‌پزه...🍵 اما 🔺 اگه همون اول بذارنـش روی شعله زیاد، کلی تقلا می‌کنه و سعی می‌کنه از ظـرف☄ بیرون بپره... بی‌شعوری اونایی که قورباغه می‌خورن بماند😑 یه عـده بی شعـور تر تر هستن که این بلا رو سر «آدم ها» میارن!😱 وقتی می‌خوان قشنگی🍃 های وجودت رو زشت🍂 کنن، اول یه ذره بعد یه ذره بیشتر... آخرش به جایی می‌رسه👣 کـه از این رو بـه اون رو می‌شـی...‼️ بهش میگن سیاست قورباغه پخته🙃 ✍ پ.ن: __ چقد آشناست! مثلا... 🌸‌‌‌‌@yaran_samimii samimane.blog.ir🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°•|💜🍃~~~ 📘| در انجیل متی آمده است: هم‌چنان که برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر می‌شود، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد شد... جمیع طوایف زمین سینه‌زنی کنند و پسر انسان را ببینید که بر ابرهای آسمان با قوت و جلال و عظیم✨ می‌آید... اما از آن روز و ساعت هیچ‌کس اطلاع ندارد، حتی ملائکه‌ آسمان!⛅️ پس شما نیز حاضر باشید، زیرا در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان می‌آید... 📗| در انجیل مرقس نوشته است: پس بیدار شده و دعا کنید، زیرا نمی‌دانید که آن وقت کی می‌شود... مبادا ناگهان آمده، شما را خفته یابد. 📙| در انجیل لوقا آمده است: کمرهای خود را بسته، چراغ‌های خود را افروخته بدارید و شما مانند کسانی باشید که انتظار آقای خود را می‌کشند... -----(✿ฺ´🌺`✿ฺ)----- + هرچند که دوستدارانش را مسخره کنند! من همراه موسای نبی، عیسای مسیح و... محمد مصطفی(صلی‌الله علیه و آله) چشم انتظارش می‌مانم...🌱 ♡‌) ♡) ♡) 🌸 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|❤️✨❤️✨❤️✨--------------------- |✨❤️✨❤️✨ |❤️✨❤️✨ |✨❤️✨ |❤️✨ |✨ +پرونده زندگے بعضے‌ها که باز مے‌شود دنیا و دقیقه هایش پر شور تر رقم می‌خورد:) پرونده زندگے ‌♡او♡ را که باز می‌کنے، گمشده‌ے ناشناخته‌ات را می‌بینی و می‌یابی... °•📖| هم‌خوانی رمان‌ِ فوق‌العاده‌ے °•✍| به قلمِ °•⏰| از روز شهادت او...(۴‌یا ۵‌دی ‌ماه) °•🌸| در کانال یاران صمیمی ➡️ @yaran_samimii 🏃‍♂😍(رفقـاتون رو دعوت کنید)😍🏃‍♂ پ.ن: با حضور تو در این دنیا دل های زیادی تولد دوباره پیدا کردند:) و با شهادتت دل های زیادی وصل به حق شدند...🦋 ا✨ ا❤️✨ ا✨❤️✨ ا❤️✨❤️✨ ا✨❤️✨❤️✨ ا❤️✨❤️✨❤️✨---------------------
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋| شروعی بی‌پایان وقتی نشست روی صندلی، آن‌قدر ذهنش آشفته بود که جنس صندلی را نفهمید. حتی متوجه نشد روی صندلی چندم نشسته است، فقط می‌دانست به عنوان مجرم وارد این اتاق شده و قرار است مقابلش یک قاضی بنشیند. بدتر از همه هم آمدن مادرش بود. همین‌که مقابل دادگاه چهرۀ مادرش را دید، ناخوداگاه سر جایش ایستاد و از چند نفر تنه خورد. قدمی هم عقب گذاشت و نگاهش خیره ماند و تا مادرش وارد دادسرا نشد، به خودش نیامد. امیدوار بود که مادر برگردد اما وقتی در مقابل نگاهش داخل رفت، به زحمت قدم برداشت تا مقابل پله‌ها رسید. نه می‌توانست مادرش را بگذارد و بگذرد و نه شجاعت این را در خودش می‌دید که وارد ساختمان دادسرا بشود. خیالش دنبال مادر رفته بود و او را تصور می‌کرد که پرسان‌پرسان رسیده پشت در اتاق قاضی و منتظر است. امروز روز آخر دادگاه بود؛ دیشب را با فکر به امروز نخوابیده و فقط غلت زده بود، صبح را هم کسل و تلخ برخاسته و بیرون آمده بود. دو دل بود که اصلا در دادگاه حاضر بشود یا نه؛ خودش حکمش را می‌دانست، آن‌هم با سماجتی که در نیاوردن شاهد نشان داده بود. قاضی برای ادعای فرهاد شاهد خواسته بود و او با فکر کردن به فضای دادگاه نخوانسته بـود که مادرش را به چنین جایی بیاورد. حتی نتوانسته بود قصۀ این دادگاه و شکایت کذایی سروش را برای مادر بگوید. آن هم خانوادۀ سروش که سال‌ها با هم دوست بودند و چشم در چشم! با این افکار دیگر نایستاد؛ روبرگرداند، راه افتاد و ساختمان دادگاه را رد کرد. هر قدم که برمی‌داشت ذهن و دلش بیشتر به هم پیچید. هنوز وارد خیابان کناری نشده بود که دیگر تاب نیاورد. انگار کسی یقه‌اش را کشید؛ ایستاد و چشمانش را بست تا بتواند برای چند لحظه ذهن و دلش را به سکوت بکشاند و تصمیم درست را بگیرد. فرار کرده بود از مقابل دادگاه اما نمی‌توانست خیالش را از مادر خالی کند؛ حتماً داشت نگران میان راهرو های ساختمان قدم می‌زد. اصلا می‌خواست تنهایی آن‌جا چه کند؟ ✍️به قلم نرجس شکوریان فرد 🍃🌹 @yaran_samimii🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃------------- . . . ✋✨| این حرفا «فقط» حرف نیست..! . . . +نشر حداکثری:) ╭┅────────┅╮ 🇮🇷‌@yaran_samimii ╰┅────────┅╯