eitaa logo
تک رنگ
10.3هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
86 فایل
یه وقتایی می‌شه به درو دیوار می‌زنی که یه آدم☺️ باشه تا حرفاتو براش بگی من رفیقتم، رفیق🥰 به تک‌رنگ خوش اومدی😉 #حال_خوب_من #کانال_نوجوونی ادمین: @yaranesamimi
مشاهده در ایتا
دانلود
آریایی رسانه باااااااااااااااش!!!!!!!!!!😜😜😜 #شوخی #شنیدی_میگن 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
در خانه را که باز می کنم مادر پنجره را باز می کند و سر بیرون می آورد. برای لبخند و صدای سلامش، سر تکان می دهم و جواب می دهم. خریدها را توی آشپزخانه می گذارم. - چه عجب ما شما رو دیدیم. می بوسمش: - حالا قبول کردی که اشتباه کردی منو به دنیا آوردی. یه کبوتر به جاش می خریدی بیشتر به دردت می خورد. - دوباره شروع کردی بچه؟ یک سیب می شویم و می دهم دستش: - بـاور کـن مامـان مـن! کبوتـر، هـم بـرات تخـم می ذاشـت. هـم بق بقـو می کرد. هـم اجنـه رو دور می کرد. من فقـط بلدم مثل جن بیام و برم. داداش خوبه؟ چی شد دوباره اینجا... بازم مژده؟ مامان سر درد دلش باز می شود. می مانم تا حرفش را بشنوم و با میوه شسته می روم سراغ مسعود. چشمان بسته اش مطمئنم می کند که بیدار است: - آدم اگه دلش برای نگاه داداشش تنگ بشه باید چه کار کنه؟ چشمانش را باز می کند و لبخندی که صورت زردش را کمی از بی حالی درمی آورد: - سلام، چه عجب. مگه من بیفتم که تو پاشی بیای. دستش را آرام می گیرم. می دانم وقتی که این درد به بدنش می افتد طاقت کمترین فشار را ندارد. - تو بلند بشی که دنیا رو به هم می ریزی. من انقدر بی خاصیتم که بلند شدنم هیچ کاری جلو نمی بره. خوبی؟ - می بینی که... - این دکترا بایـد مدرکشـون رو بنـدازن تـو رودخونـه. یـه سـاله این طور می شی و نمی فهمن... چشمانش را می بندد و آرام می گوید: - مهـم خودمـم کـه می دونم چیـه؟ اونـا هـم نـه درد رو می فهمـن نـه درمانـش رو. فقـط دعـا کـن بتونـم ایـن پـروژه رو به آخر برسـونم. تحویل بدم برم. دستش را می گیرم و آرام آرام کف دستم را رویش می کشم. چشم باز می کند: - مهدی! - داداش... بـا یکـی از اسـاتید صحبت کـردم، می گفت داداش تو اولین نفر نبوده که وقتی می خواسته برگرده این طور شده... بغض نمی گذارد حرف بزنم. چشمانش می خندد: - ده بار دیگه هم برم، برمی گردم، با همین حال و روز هم... - مژده کجاست؟ رو می گیرد از من و می خواهد که بنشیند. کمکش می کنم. به هر جایش دست می زنم می گوید: - وای... سوختم مهدی... سوختم... آروم... می سوزد. تمام بدنش انگار آتش است. وقتی می نشیند زیر لب می گوید: - اونم زنه دیگه، خسته می شه، وقتی منو دید سرحال بودم. قرار نبود این طور بشم، فقط خدا رو شکر که بچه ها رو با خودش نگه می داره. حرفی نمی زنم تا دلش را نسوزانم. - بریم حمام. بدنت رو با آب سرد بشورم بهتر می شی. برایش میوه پوست می گیرم از روند پروژه اش می پرسم. مختصر جواب می دهد. حمام که می رویم به زحمت طاقت می آورد. آب سرد و عرق کاسنی را کاسه کاسه روی بدنش می ریزم. نمی گذارد دست بکشم. نمی گذارد صابون بزنم. نمی گذارد حتی سرش را آب بزنم. فقط گاهی آرام می گوید: - مهدی، تمومش کن. دنیا تمام می شود. فرقی هم ندارد. برای همه تمام می شود. پولدار و فقیر، صاحب منصب و گدا، زن و مرد... دور تندی هم دارد گذرانش که حتی زمان نمی دهد یک لذت را مثل آب نبات نگهداری و مزمزه کنی. زود تلخ می شود. حداقل آدم با خالقش این زمان را بگذراند و شرافت و عزت و انسانیتش را به حراج نگذارد. محمدحسین مرگ را مسخره گرفته بود. چون به هیچ وجه حاضر نشده بود عزت و شرفش را با چشم آبی ها معامله کند. 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
💖رفقا 💖 یادتونه قرار گذاشتیم روز تولد کسی که دغدغه خوشبختی کل دنیا 💫رو داره، برای اومدن آقامون و خوشگل شدن زندگی مردم دنیا یه کار ویژه بکنیم.... 💎💎🔮🔮🔮 امروز قرارمونو قراره عملی کنیم و هر کاری که ازمون بر میاد انجام بدیم یادمون نره ما هم به اندازه خودمون سهیم باشیم تو این شادی قشنگی🌺 که با اومدن آقا جون قراره فرا برسه.... 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا امروز یه قاصدک قشنگ 😍رو به همه مردم جهان هدیه 🎁داد یه قاصدکی که آرزوی همه کسایی که میخوان خوشبخت بشن رو برآورده کنه💫 🎈💐🎈💐🎈💐🎈💐🎈💐🎈 امروز همه قاصدک ها رنگ و بوی محمدی "ص" دارن🌸🌸🌸🌸چون قشنگترین قاصدک خدا به دنیا اومده..... 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای من رمانه📕 یه واقعیته💔 بهت کمک می کنه✨ تا یه انتخاب درست بکنی!👍 📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖 📣همه آماده ان؟!؟!؟!؟!؟! میخوایم بریم سر و وقت قسمت بعدی... #هوای_من #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
سعیده تولد گرفته و همه ی بچه ها هم دعوتند. با میترا میرویم اول یک عروسک می خریم برای سعیده. از دیدن مغازه ی پر از عروسک انقدر ذوق میکند که یکی هم برای او میخرم. عروسک صورتی پشمالو... دخترها بزرگ بشو نیستند... قد و هیکلش اندازه ی مادر من است و مغزش مثل همین عروسک... این را تا کنار گوشش میگویم جیغ میکشد و مشت محکمی هم به بازویم میکوبد. کوتاه می آیم و با خنده تمامش میکنم. میرویم کافه ای که برنامه در آنجا است. ا گر کافه ی سیروس میگرفت نمیرفتم. کافه برای مهران است و برای سعیده قرقش کرده است. می نشینم سر میزی که جواد نشسته است. نگین چند میز آن طرف تر کنار وحید و دو تا پسر دیگر است. صدای خنده های بلندش بدجور روی اعصاب است. جواد نگاهش قفل فنجان کافه میکس است و چیزی نشان نمیدهد. میترا دو سه باری سربه سر جواد میگذارد اما نمیتواند ابرو های گره خورده اش را از هم باز کند. کنار گوشش میگویم: - قبلا هم چیزی میزد یا الآن علفی (ماری جوانا) شده؟ جواد سرش را می چرخاند سمت میز آن ها و لبی به تمسخر کج می کند. سیروس ظرف تعارفی را مقابلمان میگیرد. لایه ی نازک ّگیاه (نوعی مخدر) روی قندهای سفید نگاه جواد را به خودش جلب میکند. هیچکدام مان جرئت نمیکنیم برداریم. با شوخی سیروس را رد میکنم. دست میگذارم رو ی بازوی جواد و میگویم: - به درک! تلخ نباش بابا! با این چشمای نحست ما رو هم ترسوندی، یه پک نزدیم. نگاهم میکند و سرش را پایین می اندازد، کلا یعنی شروع و تمامش به جهنم. آرام زمزمه میکند: - گند بزنند به این زندگی که خوشی و خریتش رو با این قرصا و علفا جلو میبریم. آخه بیشعور ماری جوانا میخوای که مثل بقیه با صدای خنده ی نحست چیو ثابت کنی؟ نگین می آید طرف ما. کنار گوش جواد میگویم: - پاستوریزه بودنت رو هـم عشقه! فقط میشه این قیافه رو نگیری، طرف داره میاد اینجا! سرش را بلند هم نمیکند. موبایلش را درمی آورد و شروع میکند به تایپ کردن، نگین با صدای کنترل نشده ای میخندد. صندلی را عقب میکشد و مقابل جواد مینشیند. میترا ذوق زده میگوید: - وای نگین جون، خوب شد اومدی، این جواد که بدون تو آدم نیست. سر جواد تند بالا می آید و نگاه تیزی به میترا می اندازد. سرم را پایین می اندازم از حماقت میترا. نگین میچرخد سمت جواد و دست میگذارد روی دستش: - وای چرا عشقم، نگو میترا جون، جواد همیشه جدیه، و الا اخلاقش ماه و بیسته. جواد خودش را عقب میکشد و تکیه میدهد، دست به سینه در صورت نگین دقیق میشود. سرخوشی غیرطبیعی نگین جواد را به هم میریزد. نگین از اینکه مهران به او بی محلی کرده و برای سعیده سنگ تمام گذاشته خراب است. تا موقعی که با جواد بود جرئت استفاده از گل و قارچ و روانگردان نداشت و حالا با این وضعیت مقابل جواد نشسته است؛ برای نشان ندادن حال و روز لجن مال شده اش است. کلا زندگی یعنی لجن، حالا ماهی هایی هم که در این لجن دمی تکان میدهند گوشتشان خوردن ندارد، لجن خوارند. جواد چند دقیقه بیشتر نمیماند و بلند میشود که برود. نگین بازو ی جواد را میگیرد و صدایش میزند. چشم بستن جواد شدت عصبانیتش را نشان میدهد و کنترلی که تا حالا اهلش نبوده و امشب معجزه شده است که دارد خودش را میخورد تا او را تکه تکه نکند. - نگین، تمومش کن، با من تموم شد، با کسی هم که تو رو نمیخواد هم، تموم کن! این منت کشی رو تا آخر عمر برای هر کسی تموم کن. مثل احمق ها هم نه چیزی بکش و نه بی عقلی تو با خنده نشون بده! دیگر نگاهی به هیچکس نمیکند و میرود. 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
پیامبر توی مسجد🕌 نشسته بودن و یاران، اطراف ایشون حلقه💫 زده بودن. پس از مدتی نشستن، پیامبر یه پای خودشون رو برای رفع خستگی دراز می کنن. اصحاب منتظر ادامه گفت و گو هستن که با سوالی از طرف پیامبر رو به رو می‌شن!!! پیامبر می پرسن: به نظر شما این پای من شبیه چیه؟🤔 حاضران مجلس هر کدوم یه چیزی میگن و پای پیامبر رو به چیزی تشبیه می‌کنن. یکی میگه شبیه ستون‌های آسمونه🌈، یکی دیگه میگه شبیه پایه‌های خلقته و هر کس تشبیهی که به ذهنش می‌رسه رو بیان می‌ کنه و سعی میکنه پاسخی حکیمانه بده... وقتی خستگی از پای پیامبر در رفت، لبخندی زدن😋 و پای خودشون رو جمع کردن، سپس به اون یکی پاشون اشاره کردن و فرمودن: این پا، شبیه این پای دیگر من است! 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 🌺@yaran_samimii amimane.blog.ir🌺
رفقا خبر دارین پاریس 🇫🇷 چه خبره؟؟؟ 😶 😶 😶 یعنی نمی دونین؟؟؟ 😳 😳 😳 نمیگم که... پ.ن: بعضیا معتقدن باید آمار خواننده های اونور آب رو داشت، اما به اونور آب که می رسن،‌ سکووووووووووو...😶 🌺@yaran_samimii amimane.blog.ir🌺
گاهی وقتا انقد حال میده بری تو آسمون...🌙 بری تو مدلش، تو سبکش...🌌 محو میشی توش انگار...⭐️ گاهی وقتا واقعا نیاز داری آسمونو بخوری!!! طبیعیه!!! آسمون یه رابطه ی قلبی💓 داره با تو... شبیه یه هدیه🎁 می مونه که برای خودِ خودته... از طرف ... #تفکر 🌺@yaran_samimii amimane.blog.ir🌺
هواااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای من رمانه📕 یه واقعیته💔 بهت کمک می کنه✨ تا یه انتخاب درست بکنی!👍 📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖💗📖 📣همه آماده ان؟!؟!؟!؟!؟! میخوایم بریم سر و وقت قسمت بعدی... #هوای_من #نرجس_شکوریان_فرد 🌺@yaran_samimii samimane.blog.ir🌺
جواد که میرود حال نگین هم بد میشود. به سختی خودش را تا گوشه ی کافه میکشاند و تا آخرش گریه میکند. گریه هایش مثل خنده هایش بی سر و ته است. میترا یکی دو بار برایش آب میبرد. کنارش مینشیند و میبینم که دارد حرف میزند. اشک های نگین آرایشش را پخش صورتش میکند. زشت ترین تابلوی تصویر یک زن که تا به حال دیده ام. صندلی ام را جابه جا میکنم تا اینقدر نگین مقابل چشمانم نباشد. میترا هم بغض کرده. می آید و خودش را روی صندلی کنارم می اندازد. یکی دو تا از بچه ها سراغ نگین میروند. جیغ میکشد. حال او از همه بدتر است. سیروس برایش ماشین میگیرد که برود... تا این جشن تولد تمام شود، مجبور میشوم حواسم را بدهم به میترا که حس میکنم با سیروس تیک میزند. حس مزخرفی است. از سه کام حبس خودم را محروم میکنم تا نگذارم کسی... اما همین باعث میشود که حال و روز بچه ها را ببینم. هر کدام که پکی زده و یا زبانش را به لذتش کشانده حال عجیبی دارد. برای جواد مینویسم: «خر تو خر است این زندگی قبول داری؟» جواب میدهد: «خر تو خر نیست، خر من و تو هستیم که حتی مثل خر هم زندگی نمیکنیم. اون بیچاره حداقل طبق یک قانون از اول دنیا خر آمده و خر زندگی میکند و خر میرود. من و تو آدم آمدیم خریت را انتخاب کردیم و مثل یک لاشه هم میمیریم حالم خوش نیست پیام نده!» پیام جواد را میفرستم برای آقای مهدوی و میگویم: «تو که زندگی رو تعریف نکردی... دنیا رو تعریف نکردی، حداقل تعریف ما رو بشنو.» بالاخره برایم پیام میدهد: «نمیدانم کی هستی، اما زندگی یعنی دست و پنجه نرم کردن با سختی ها، یعنی انتخاب لذت های بلند مدت، نه لذت های کوتاه و دم دستی. خریت برای آن هایی است که فکر کنند زندگی یعنی راحتی و خوشی، فقط و فقط همین... از هر راهی و با هر وسیله ای... به خاطر همین، وقتی کمی سختی میبینند دنبال اصالت خر میروند.» مینویسـم: «نفهمیـدم، مـن مثـل جـواد نیسـتم کـه بهـش مشـق فکر کردن میدادی!» جواب نمیدهد دیگر. هر چه صبر میکنم جواب نمیدهد. تا آخر شب هم منتظر میشوم پاسخی نمی آید. وحید نیامده بود و میپرسد: - چه خبر بود؟ - هیچـی، خوردیـم، خندیدیـم، رقصیدیم، خوردیـم. الانم داریم بالا می آریم. - مزخرف، درست بگو! چه خبره؟ همیشه چه خبره؟ همینا دیگه... - قبلا که خیلی ذوق میکردی؟ - قبـلا هـم همیـن بـود. فقـط مـن رنگی تعریـف میکـردم. هر چی سیاه و سفید بود رنگی میگفتم تا بگم خیلی خوش گذشته! - نه داش... مثل اینکه حالت خرابه؟ زیادی زدی؟ زیاد نزده بودم، اصلا امشب به مستی و مواد لب هم نزده بودم تا از دنیای میترا سر دربیاورم، تازه تازه دارم میفهم که مست که میشدم. وقتی که میکشیدم چه کارها میکردم! بچه ها همان وسط بالا آوردند، روی همانها رقصیدند، حرف هایی میزدند که.... و سر آخر... چرا من قبلا همین برنامه ها را آنقدر با آب و تاب برای همه تعریف میکردم؟ چرا؟! 🌺@yaran_samimii amimane.blog.ir🌺
روزایی که دلت بد 💥میگیره.... برو کنار پنجره 🌌اتاق ... بازش کن ، به آسمون خیره شو🌀 و فکر کن یه وجود بی همتا با یه لبخند قشنگ داره نگات💝 می کنه.... اون موقع دلت رنگین کمانی🌈 میشه از این لبخند قشنگ خدا💫.... 🌺 @yaran_samimii samimane.blog.ir🌺