مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_شصـتوچھار فرناز بود. +خواهش میکنم عزیزم. امیر عذرخواهی کرد و بیرون
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_شصـتوپنجم
_کیه؟؟
+نمیدونم 😅
با خنده گفت:
_خسته نباشی کوثر جان.
و از پله ها پایین رفت، کمی بعد صدای خوش و بش مادرم بلند شد. با عجله سبزی ها را برداشتم و به آشپزخانه بردم.
_کوثر بیا ببین کی اومده.
دو دل بودم روسری سر کنم یا نه؟ آخر هم یر نکردم و به راهرو رفتم. دختر دایی مادرم بود. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. به سمتش رفتم و احوال پرسی کردم.
_به به کوثر خانوم خودمونه؟!
مادرم خندید:
_بله دیگه. همه بچه ها یه روز بزرگ میشن. از بچه ها چخبر؟؟
و همین طور گرم صحبت شدند. به آشپزخانه رفتم و چای و میوه آماده کردم. سبزی ها را پاک کردم و بعد از چهل دقیقه ای به جمع مادرم و دختر دایی پیوستم.
دختر دایی: _چرا زحمت کشیدی
+زحمتی نیست.
چای را تعارف کردم و کمی دورتر از جمعشان نشستم.
دختر دایی: _خب کوثر جان زندگی چطوره؟؟
+خداروشکر.
لبش را کج کرد.
_لیلا ی منم عروس شده.
من و مادرم همزمان تبریک گفتیم و مادرم ادامه:
_چه بیخبر فائزه جان.
فائزه: _آره دیگه. پسرِ دوست احمد آقاست.
چهار ماه دیگه یه مراسم میگیریم و میرن آمریکا.
_خوشبخت بشن.
فائزه خانوم از دامادش میگفت و مادرم هم گوش میکرد، اما من حوصله ی این جور حرف ها را نداشتم. فکرم را مشغول کرده بودم تا درگیر این حرف های بیهوده نشوم.
_کوثر مامان کجایی؟؟ تلفن خودش رو کشت.
با عجله به سمت آشپزخانه رفتم و تلفن را برداشتم.
+بله بفرمائید؟؟
_منزل سهرابی؟؟
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
آیتاللہبهجت"ره":
قصد #ازدواج دارید🍃
اما هنوز شرایط آن بوجود نیامدہ است!؟
پس در قنوت #نمازهایتان زیاد بگویید؛
[ ربنا هَب لَنامِن أَزواجِنا و ذُرِیّاتِنا قُرّةَ أَعیُنٍ وَاجْعَلْنالِلْمتّقینَ اماما ]✨
@asheghaneh_talabegi .•
#عاشقانه_با_شهدا
خانه ما و آنها روبروی هم بود یك روز ناهار آنجا می خوردیم و یك روز اینجا. آن روز نوبت خانه ما بود. ناهار بود یا شام؛ یادم نیست؛ دیدم خانمش تنها آمده؛ همیشه با هم می آمدند. خانمش به نظر كمی دمق بود. پرسیدم: « چی شده ؟ »
چیزی نگفت: فهمیدیم كه حتماً با یوسف حرفش شده است. بعد دیدم در می زنند. در را باز كردم. یوسف بود. روی یك كاغذ بزرگ نوشته بود. « من پشیمانم » و گرفته بود جلوی سینه اش .
همه تا او را دیدند زدند زیر خنده. خانمش هم خندید و جو خانه عوض شد .
این راحتی اش در اقرار به خطا برایم خیلی جالب بود .
🌹شهید یوسف کلاهدوز🌹
📘هالهای از نور، ص٧
@asheghaneh_talabegi❣
#امامسجادعلیهالسلام🎉
منم فقیر شما یک عطا به من بدهید
مرا اسیر کنید و خدا به من بدهید
#آقا_جانم
#تولدتونمبارک😍
♥️| @asheghaneh_talabegi
مداحی آنلاین - تو عرش آسمون بازم غوغا شده - محمدرضا طاهری.mp3
5.14M
💐تو عرش آسمون بازم غوغا شده
💐خبر پیچیده که آی مردم حسین پدر شده
🎤 #محمدرضاطاهری
@asheghaneh_talabegi 🌱
دستــ بر سینه
ادبــ حڪم ڪند
وقتــ قیــام
رو به اربابــ
دو عالــم دهے
هرصبح سلام
💫السلام علیڪ یااباعبدالله الحســین(ع)💫
@asheghaneh_talabegi 🌱
#همــــسر_طلبہ_منـــ😍
تو تنها می توانی
آخرین درمانِ من باشی …
و بی شک دیگران
بیهوده می جویند تسکینم …!
🌺💍🌺💍🌺
@asheghaneh_talabegi
#همسرداری
💠 توقع نداشته باشید که همسرتان با الفاظ #خاص و مورد نظر شما عذرخواهی کند.
💠 گاهی حتی برخی رفتارها، نشاندهنده و چراغ سبزی به معنای #عذرخواهی است. پس سریع عذر زبانی و یا رفتاری همسر را بپذیرید و واقعاً او را ببخشید.
💠 گاهی دیر پذیرفتن عذر همسر، زمینه ایجاد #کینه، سوءظن و سردی روابط میگردد. و باعث میشود او کمتر برای عذرخواهی پیشقدم شود.
💠 مواظب باشید در پذیرش عذرخواهی، #منّت نگذارید و حفظ #عزّت همسرتان را در نظر بگیرید.
@asheghaneh_talabegi ♥️
#همسرانه•|❤️|•
خــدا ٺــو را
ڪہ مے آفرید🌱
حواســش پـرٺــ
آرزوهاۍ مـن بود 😇
شـــدۍ هــمان
آرزوۍ مـــن...😍🙈
•|🌱@asheghaneh_talabegi ❤️|•
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_شصـتوپنجم _کیه؟؟ +نمیدونم 😅 با خنده گفت: _خسته نباشی کوثر جان. و
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_شصـتوششم
خندیدم.
+امیییر.
با خنده جواب داد:
_جانم؟؟
+این کارا چیه آخه..البته خودم دلم می خواست زنگ بزنی ها.
_دل به دل راه داره ست دیگه.
+میدونم، اگه درست نبود که شما الان پشت خط نبودی.
_کوثر جان هم دلم برات تنگ شده بود...
+هم؟؟
_خداحافظی کنم.
با صدای تقریبا بلند گفتم:
+چی کار کنی؟؟
_پس خوام برم ماموریت. بیا پایین ببینمت.
+الان میام 😌😍.
قطع کردم و همان طور که به سمت در میرفتم چادر مادرم را روی سرم مرتب میکردم.
_کجا؟؟
+می رم پایین الان میام.
و لب زدم: 《امیر کارم داره.》طوری که فقط مادرم متوجه شود.
+آهای آقاهه.
خندید و به سمتم برگشت.
_بفرما خانومه.
+علیک سلام، در ضمن باهات قهرم ها.
_چرا آخه؟
+چون زودتر نگفتی تا ساک ببندم برات.
خندید اما تلخ.
_فکر کردی دارم می رم...
تن صدایش را پایین آورد و ادامه داد:
_سوریه؟؟
+آره دیگه. پس کجا میری؟؟
_همین دور و اطرافم. فعلا اجازه ورود نمیدن از بالا.
+کِی میای؟؟
_اگر خدا بخواد ده روز دیگه.
+این دفعه واقعا مراقب خودت باش فرمانده جان.
_چشم.
خداحافظی کردیم و رفت. چه زود دلم برایش تنگ شد!!
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱