#سلام_به_ارباب🧡✋🏻
حسین جانم♥️
از من بعید بود چنین
عاشقت شوم/🌕/،
از تو بعید
نیست جهـــ🌍ــــان
عاشقت شود❤️
@asheghaneh_talabegi 🍃
#همسرانه •{😍}•
دلبـڕآ دڸ↶♥️ بـه تُــو دادم ڪه
بـه مـڼ دل بـدهـے•[💞😍]•
دڶ↺♥️ڼــډاډم ڪه بـه مـڹ
هـر شـب🌙 امڷـت بـدهـے•[☹️🍳]•
@asheghaneh_talabegi 🌸🍃
سن_مناسب_ازدواج
آیا ازدواج در سنین بالا و #تأخیر در ازدواج
✨ممکن است پیامدهای منفی داشته باشد؟
✍همانگونه که طبیعت چهار فصل دارد، طبیعت
زندگی انسان هم بهار، تابستان، پاییز و زمستان
دارد و بهترین فصل برای ازدواج، بهار زندگی
یعنی ابتدای #جوانی است. تأخیر در ازدواج و
کشیده شدن به فصلهای بعدی زندگی، #مشکلاتی
را پدید میآورد:
🍃 از بین رفتن #شادابی دختر و پسر؛
🍃از دست رفتن #فرصتهای ازدواج بهویژه برای دختران؛
#فاصله سنی زیاد با فرزندان و ایجاد ضعف یا عدم درک متقابل در آینده؛
🍃. مشکلات مربوط به #فرزنددار شدن.
@asheghaneh_talabegi 🌸🍃
اینقدر سخت
بہ این عاشق نوبخت نگیر🙈
عیب از
حلقہ وانگشترواز رخت نگیر☹️
اول زندگے
ازعشق و وفاحرف بزن😍
مجلس سادہ قشنگ ستـ
گلم سخت نگیر😉
#عالیه_رجبی
@asheghaneh_talabegi {❤}
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدونوزدھم درخت یاس حیاطمان گل داده بود و بی روحیِ حیاط تمام شده
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_صـدوبیستـم
آرام در خانه را بستم و به آشپزخانه رفتم، چای دم کردم و میز را چیدم. نیم ساعتی درگیر چیدن میز بودم. کارم که تمام شد، چادرم را در آوردم و جلوی درِ آشپزخانه نشستم روز هایی که امیر بود برایم تداعی شد؛
صبح ها بعد از نماز به آشپزخانه می رفتم و صبحانه حاضر میکردم، بعد از آن جلوی آشپزخانه یا می ایستادم یا می نشستم تا امیر بیاید؛ ده دقیقه که می گذشت به اتاق می رفتم و دعا خواندن و اشک در سجده هایش را تماشا میکردم...چقدر دلتنگ نجوا های عاشقانه ای بودم که هر شب در اتاق می پیچید...
_کِی اومدی مامان جان؟؟
+سلام مامان قشنگم، صبحت بخیر.
نگاهی به ساعت انداختم.
+یک ساعتی میشه اومدم.
_چرا بیدارم نکردی؟
+مگه دلم میاد؟؟
لبخندی زد و به آشپزخانه رفتم.
_دستت درد نکنه کد بانو.
+اِی بابا، دست پرورده ایم مامان خانوم.
_هنوز کو تا به من برسی.
و خندید. لبخند کمرنگی زدم و جوابش را دادم:
+دیگه یادم رفته، آخرین بار که همچین صبحونه ای درست کردم سه، چهار سال پیش بود. وگرنه منم شبیه مامانمم دیگه...
مادرم نگاهم کرد و چیزی نگفت. همانطور که استکان های آماده را از چای پر میکرد صدایمکرد:
_بیا بشین بخور که وقتی زینب بیدار میشه باید دیروز رو جبران کنی.
لبخند کمرنگی زدم و کنار مادرم نشستم. هر لقمه ای که می خوردم زندگی را برایم یادآوری میکرد، راستی آخرین باری که برای خودم زندگی کردم کِی بود؟؟
ظرف های صبحانه را شستم.
_کوثر، برو لباست رو عوض کن، منم یه زنگ بزنم به بابات.
چادر و کیفم را برداشتم و به اتاقم رفتم.
زینب آرام خوابیده بود، مثل امیر؛ تنها تفاوتش با امیر این بود که هر وقت امیر میخوابید و نگاهش میکردم، حس میکردم زود میرود....
یکی از لباس های کمد را برداشتم و پوشیدم، موهایم را که شانه کردم از اتاق بیرون رفتم...
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi | 🌱
#عاشقانه_مذهبی 🤩
ما دو نفریم..
دو نفر برای همهچیز
برای دوست داشتن
برای درد کشیدن
برای ساعتهای خوشی
دو نفر برای بردن و باختن
تنها دو نفر!😍✌️🏻💞
@asheghaneh_talabegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
از چہ مےنازی بہ زیـــبا
بودنتـ خورشید صبح
گنبد شاه شهیـ💔ـدان
از شما زیباتر استـــ
#سلام_اربابم✋
#صبحــتوݩکربلایی😍💫
@asheghaneh_talabegi
🍃
ساحل کـه
شماباشی جـ😍ـانا
دریــاشـدن🌊
آســـان اسـتـ
بـانـو کـه
شـمـا بـاشے☺️
آقـاشــدن
آسـان اسـتــ😌
@asheghaneh_talabegi 🎀
#عاشقانه_مذهبی💝
ای کــہ هـمــہ نـــگاهِ مـــن💓
خـــورده گـــره بــہ روۍ ټـــو 💕
ټــا نـــرود نــفــس زِ ټـــن
پـــا نکــشم زِ کـــوۍ ټـــو...💍♥️🍃
/حسین منزوی/
@asheghaneh_talabegi 🎀