#دلبرجانـــ😌🌈
تو از زمانِ تولد
درونِ من بودي
وگرنھ عشق ڪھ
اینقدر اتفاقے نیست ...!
#فرامرز_عرب_عامری
🌸 @asheghaneh_talabegi 🌸
|° 🕊🍀🌻 °|
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
#قدیمیترینرفیقمحسین ...
خاطرم نیست
چه شد دل به تو دادم آقا
بی سر و پا چو منی
در ره تو شد راهی
روزتان حسینی✋
#السلام_علیک_یااباعبدللهـــ【ع】♥️
@asheghaneh_talabegi 💝
.
چادُر مشکے کِشیدی
مثلِ #ڪعبه بـر سرت
بَعد از این بَر گردنـم بٰانـو ،
ـطَوافت واجِب است :)😌💛
#مخاطبخاص
•| @asheghaneh_talabegi |•
❤️🍃❤️
❣تلنگر
بسیاری از مادران ایرانی ...
دخترانشان را برای خانه داری تربیت میکنند
‼️ نه برای یار و همسر شدن.
👈این مادران غافلند از اینکه دامادشان اول #همدل و #همسر میخواهد
‼️ نه آشپز
👈غذا را میتوان از بیرون خرید
‼️ ولی دلدار را نه!
👈یا پسرانشان را جوری تربیت میکنند که
🔺 ماشین دارد ،
🔺خانه دارد ،
🔺طلا میخرد
‼️ ولی همدم نیست ،
‼️شانه ای برای گریه کردن نیست .
@asheghaneh_talabegi 💝
🌹
#همسرانه
صبر و بردباری همسر خود را وظيفه ندانيد! بلكه به طور متقابل در موارد مشابه، با گذشت و متانت و نكتهسنجی از او قدردانی كنيد...
@asheghaneh_talabegi ♻️
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدوشـصتوچھارم چند آقا به سمتم آمدند و سلام کردند و خوش آمد گفتند
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_صـدوشـصتوپنجـم
مثل آن زمان هایی که دستم از او کوتاه نبود عاشقانه نگاهش کردم، چقدر قشنگ دلبری میکردی... به عکسی که روی تابوت بود خیره شدم، عکس از آخرین لبخندت هایت...
من و بابا علی نمی توانستیم دل بکنیم و پیش امیر ماندیم اما پدرم با اصرار های من راضی شد به خانه برود.
اشک هایم یک ثانیه هم خشک نمیشد، از روز هایی که رفته بود تا الان را برایش تعریف می کردم و تکه کلامم شده بود:
《میدونم میدونی ولی من دلمتنگه برای روزایی که رو در رو بشینیم و برات حرف بزنم...》
آن موقع که نیامده بود هم برایش حرف میزدم، هنوز هم زندگی می کردیم؛ اما آمدنش مرا به شوق آورده بود...
زانو هایم را بغل کرده بودم و نوحه های مورد علاقه ی امیر را زمزمه میکردم حتی مداحی هایش خودش را... بیشتر از حضرت زهرا زمزمه میکردم و اشک می ریختم...
بابا علی کنارم نشست.
_کوثر جان چی بخرم برای شام؟
با کف دست اشک هایم را پاک کردم:
+هیچی بابا...
بابا علی ملتمسانه نگاهم کرد.
+من خوبم بابا الان ذهنم پر از روضه اس نمیتونم چیزی بخورم...
_باشه بابا جان.
سرم را پایین انداختم و باز هم به چند استخوان باقی مانده از امیر خیره شدم، ولی خودِ امیر را می دیدم...
کنارِ امیر نماز خواندم... بعد از نماز چند بار زیارت عاشورا خواندم و بعد مشغول قرآن خواندن شدم، یادِ زمان هایی افتادم که هروقت خانه بودی و قرآن می خواندی کنارم می نشستی و تفسیرش را می گفتی... حالا من باید آن روز ها را برایت جبران می کردم....
تلفنم زنگ میخورد، از خانه، احتمالا زینب بود. با صدای گرفته جواب دادم:
+جانم؟
_سلام مامان پس چرا نمیایی؟
+سلام عزیزم، میشه امشب پیش آقاجون بمونی؟؟
_باشه. ولی من فردا با کی برم؟
+با آقا جون.
_باشه. قول میدی فردا بیای؟؟ اخه بابا که نیست تو هم نباشی خیلی بد میشه.
+فردا که جشنت نیس مامان جان.
_گفتم که یادت نره.
آرام خندیدم.
+چشم، برو بخواب عزیزم. مراقب خودت هم باش.
_شب بخیر.
با زینب که خداحافظی کردم گوشی را در کیفم انداختم.
لبخند نیمه جانی زدم:
+میبینی دخترتو؟؟ خبر نداره باباش داره میاد. خیلی دوست داره ها...
چادرم را روی صورتم کشیدم و چشمانم را بستم. از همان روز های اول تا الان را با هم مرور کردیم...
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
فاز مثبٺ میدهد
معشوقہ اے ڪہ
مـ📿ـذهبیسٺ ؛
هم خـ😍ـدا دارے
و هم خــرما
عجب حالے شود😉👌🏻
#لاادری ✌️🏻
#مذهبی_ها_عاشق_ترند ❣
@asheghaneh_talabegi 👑
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
درمیانخطوط #زیارتعاشورا
نگاهمبرکلماتۍمتوقفشد
ڪھسالهامیدیدمونمیدیدم
ودیدمآخر
یافتمآنغایتبۍانتهارا
سرانجام #عشق را
امالقاضایاۍزندگی را
《عِنْدَکَ مَعَ الحُسَیْنِ》را
وچھشکنجهشیرینیستفراقاینمعیت
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@asheghaneh_talabegi 💝
بگذار سرخ ترین سیب
سیب من باشد
حسود نیستم
اما کسی به غیر خودم
غـــلـــط کند که بخواهد😡😒
رقیب من باشد
#عاشقانه_های_غیرتی😍🙈
@asheghaneh_talabegi
💞هنرعاشقی💞
🎁 تو ایام خاصی با دادن هدیه همسرتون را سورپرایزش کنید. حتی با یه شاخه گل.
خیلی واسش لذت داره. 😍☺️
میدونید چرا⁉️
چون نیاز به توجه را در اون برآورده کردید.
به همین راحتی🤗
🔴 #همسرانه
💖 @asheghaneh_talabegi 💖