مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدوهشتـادوششم در باز شد. _کوثر جان بیا پایین. و دستش را به سمتم د
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_صـدوهشتـادوهفتم
از مادرم فاصله گرفتم و با موجِ جمعیت چند قدمی به عقب رفتم، حالا من هم با بقیه یکی بودم. در حسینیه دور از عمه ها و خاله ها و... نشستم و حالا هم فاصله گرفته بودم، بگذار خودمان باشیم؛ ما هم کمی تنهایی را حس کنیم.
با دستم آرام به روی سینه می زدم و به مداح گوش می کردم.
_خانم ببخشید.
چند باری این صدا را شنیدم اما فکر نمیکردم مخاطبش باشم، دستش را به روی شانه ام گذاشت.
+بله؟
_شهید رو کجا دفن میکنن؟
+بهشت زهرا، پیش مادرشون.
سرش را تکان داد و اشک هایش را پاک کرد. لبخند تلخی زدم، قبل از رفتن برای خودش قبر هم خریده بود و می گفت:
《درسته پیکرم برنمیگرده ولی خدا رو چه دیدی شاید لیاقت نداشتم و برگشتم...》
و حالا آنجا برای مادرش شده بود.
تمام خاطرات را مرور کردم تا وقتی به آخرین خانه برسیم، آخرین خانه ای که برای من میشد پاتوق همیشگی...
رفتم جلو و کنارم مادرم ایستادم.
_پس کجا بودی دختر؟
+رفتم عقب تر، خواستم تنها باشم...
مادرم کمی نگاهم کرد و چیزی نگفت. قصد کردم بروم جلوتر،مادرم دستم را گرفت.
_برای چی میخوای بری جلو؟
+نرم؟!
_میدونم دلت میخواد اونجا باشی ولی خیلی شلوغه نمی تونی بری اگه هم بری اجازه نمیدن بری جلو دیگه.
+زینب...
_الان میاد، صبر کن داره با باباش خدافظی میکنه نمیشنوی؟
راست میگفت، صدای زینب بود. چادرم را جلوتر کشیدم و گریه کردم.
_مامان.
صدای گرفته ی دخترِ نه ساله ام بود. روی زانو نشستم و آغوشم را برایش باز کردم.
_بابا رفت.
و هق هق میکرد. پیشانی اش را بوسیدم.
+آروم باش دختر قشنگم، آروم باش...
_سید این جماعت امروز بی قراری های دخترت رو دیدن، دخترت شنید باباش سرش رو بریدن سید دخترت فقط شنید آی مردم پس رقیه چکار کرد؟ چی کشید؟ نزارید دخترِ سید تنها بمونه نکنه یه وقت زخم زبون بزنید بهش...
او ادامه میداد و صدای ناله ها بلند می شد.
از جمعیت کمی فاصله گرفتیم و زینب را در آغوشم گرفتم و گذاشتم گریه کند تا آرام شود، حتی به ظاهر.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
🔸آداب برخورد با همسر
در جمع و مهمانیها
💠 از او تشکر و قدردانی کنید!
💠 به او احترام بگذارید!
💠 از او انتقاد نکنید!
💠 به او تذکر ندهید!
💠 گاهی زیرکانه به او محبت کنید!
💠 سراغش را بگیرید!
💠 از او تعریف و تمجید کنید!
🍃❤️ @asheghaneh_talabegi
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم❤️
#حسین_جانم
دل من باز هوایے شده و در سفر اسٺ
بہ گمانم ڪه گذرنامۂ دل معتبر است
همۂ ڪرب وبلا منتظرِ #مادرِ توسٺ
#شبِ_جمعہ اسٺ و حَرم دلهره اش بیشتر اسٺ
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#یا_ابا_عبدالله_ع
@asheghaneh_talabegi 💚
👈هر آنچه از#ازدواج_فامیلی باید بدانیم(۱)
🔸️مقدمه
🔹️ازدواج فامیلی از دیرباز در کشور ما از طرفدارانی برخوردار بوده است. اگرچه این امر در حال حاضر به شدت و حدت گذشته نبوده اما همچنان در بسیاری مناطق به چشم می خورد. بر اساس تحقیقات صورت گرفته در کشور، به ویژه از طرف وزارت بهداشت، 3 الی 4 درصد نوزادان متولد شده در کشور، به نوعی نقص مادرزادی یا بیماری ژنتیکی مبتلا می باشند.
🔹️در ازدواج های فامیلی آمار تولد نوزادان دارای بیماری های ژنتیکی، دو برابر جمعیت کل برآورد شده است. از سوی دیگر، در بسیاری از جوامع پیشرفته و توسعه یافته، جوانان را از انجام ازدواج فامیلی به وسیله آگاهی و آموزش منع می نمایند. در این زمینه باید خاطر نشان نمود که ازدواج های فامیلی در کشورهای آسیایی همچنان به قوت خود باقی بوده و هر ساله درصد قابل توجهی به این نوع ازدواج افزوده می شود.
🔹️لازم به ذکر است که در شمال آمریکا و کشورهای اروپایی، ازدواج های فامیلی با ممنوعیت قانونی همراه می باشد. به طور کلی، انتخاب فرد مناسب برای ازدواج فرزندان، یکی از نگرانی ها و دغدغه های مهم والدین محسوب می شود. بر همین اساس، بسیاری از خانواده ها به علت هم کفو بودن و شناخت بیشتر بستگان، به سوی ازدواج فامیلی سوق پیدا می کنند. از سوی دیگر، برخی از قومیت ها در کشور ما ازدواج با غریبه را هرگز به صلاح و مصلحت خود نمی دانند. این اعتقادات در بسیاری مواقع از جمله و نقل قول معروف «عقد دختر عمو و پسر عمو در آسمان بسته شده است» نشأت گرفته می شود.
@asheghaneh_talabegi
💖💍💖💍💖💍💖💍💖💍💖
...
♥️|•• #غدیریعنے
کسانی که عقب ماندھ اند برسند...
و کسانے که جلو رفتهاند برگردند.
•[ غــدیـر یعنــے
با #ولایت حرکت کردن ]•
#عاشورانتیجهازیادبردنغدیراست
@asheghaneh_talabegi 💚
#عاشقانہ💞
گفتے: بیـــ✋ـا
گفتمـ😟: ڪجا؟
گفتے:میانـِ جانـِ💗 مـا...
#مولانا
#درمیان_جــــانــــے💖
@asheghaneh_talabegi ❣
دانستنی های #بعد_از_ازدواج
#همسرداری
#توجه_به_همسر
✍یکی از نیازهای همسر توجه به اوست ؛ توجهی همه جانبه و در همه شرایط اعم از خانه ، مهمانی ، سفر و... به ویژه در مناسبت های خاص مثل سالگرد ازدواج ، روز زن ، روز تولد سعی کنید برای همسرتان شرایط متفاوت با روزهای قبل به وجود آورید تا در زندگی تنوع لازم پدید آید و همسرتان توجه شما را احساس کند.
اگر به همسرتان توجه کنید ، بسیاری از تنش ها و ناراحتی های روحی او برطرف می شود.👌
✨پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند:
نشستن مرد نزد همسر وعیالش در پیشگاه خداوند از اعتکاف در مسجد من محبوب تر است...
نکات ویژه #متأهل_ها
🍃❤️ @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدوهشتـادوهفتم از مادرم فاصله گرفتم و با موجِ جمعیت چند قدمی به ع
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_صـدوهشتـادوهشتم
جمعیت آرام آرام پراکنده شدند و رفتند. از جا بلند شدم.
+دختر مامان پاشو، پاشو برو خونه. باید زودتر بری خونه مریض نشی.
بغض کرد.
_پس تو نمیای مامان؟
+تو برو منم میام. باشه؟
دستش را گرفتم و به سمت پدرم رفتم، داشت به مزار امیر نگاه میکرد.
+بابا.
_جانم؟
+زینب رو ببرید خونه، منم میام.
پدرم سرش را بالا آورد تا چیزی بگوید اما با دیدن حالم حرفی نزد.
چادرم خیس شده بود و باز هم باران می آمد، اما این بار نم نم.
کنارش نشستم، بابا علی هم بود، سرش را روی مزار گذاشته بود و اشک می ریخت.
+بابا.
سرش را بلند کرد، لبخند کمرنگی زدم.
+خدایی نکرده مریض میشید، پاشید بریم خونه.
به ریش هایش دست کشید.
_عیبی نداره بابا. به خودت هم بگو.
لبم را به دندان گرفتم تا این همه نلرزد.
+من اشکال نداره شما باید برید خونه.
دستش را جلوی صورتش گرفت و گریه کرد.
+بابا لطفا.
از جا بلند شد.
_مواظب خودت باش بابا جان.
دستم را روی چشمم گذاشتم. بابا علی دور و دور تر میشد؛ وقتی رفت کش چادرم را از روی سرم برداشتم و چادرم را جلوی صورتم کشیدم مثل بابا علی سرم را روی مزار گذاشتم و گریه کردم، من بودم و او...
تمامِ دلتنگی هایم را گریه کردم، زیر باران..
سرم را برداشتم و با اشک مشغول قرآن خواندن شدم، چشمانم را بستم و قرآن را باز کردم:
《سوره ی نحل آیه ی ۸۸》
تا آخره سوره ی اسرا خواندم. پلاستیک و پرچم را کنار زدم و خاکی را که کمی گِل شده بود با دستم جا به جا کردم و اشک ریختم.
+من هنوزم دل نکندم ازت.
دستانم را روی همگذاشتم و سرم را روی دستانم. تمام روز هایی که نبود را کنارش ماندم اما باز هم کم بود، آن همه ساعت را یکی، دو ساعت جبران نمی شد.
+خوش به حالت.
از جا بلند شدم و راهی شدم. این بار واقعا تکه ای از قلبم را کنارش جا گذاشتم، آن تکه ای که خودش در آن بود، بقیه ی قلبم پیش خودم ماند... آخر خالقم در آن بود و خودش گفت کسی را جز من راه نده اما تو از جنس آسمان بودی، برای آسمان.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
💕
💕
💕
❣ خطاب به #نیمه_ی_گمشده 💓
مشتــ💓ــرک مورد نظر هنوز در دسترس نیستی، اما ...
به حرمت روزی ک قدم در دنیای سنگ فرش #قلبــــم بگذاری...😍
با خود عهد کرده ام✋
چشم هایم را بروی غیر #تــــو ببندم !🙈
تا روزی که آمدی با افتخار بگویم ...☺️
تـــو #اولیــن گناه پاک نگاهم بودی !👀
بی آنکه بدانم تـــو کیستی و کجایی ...
نَ در دنیای واقعی و نَ در دنیای خیال و نَ در دنیای مجازی...📲
عاشقانــ💘ـــه هایم را در گوش غیر تـــو نمی خوانم... ⛔️
تا وقت آمدنت آوازم یگانه باشد تنها برای تو
و حنجره ام خسته نباشد از تکرار عاشقانـــــه ها!💞
نمی دانم کیستی و کجایی...
اما تمام زیبایی هایم را برای تـــو پنهان میکنم....😍
تا وقتی ک آمدی چشم های تـــو اولین نگاه بانشان باشد... 😳
نمیخواهم وقت آمدنت شرمسار باشم از اینکه... با هزاران غیر تــــو مشترک شده باشم !📳
#اشتـــــراک واژه عمیقی است...
و چه شیــریــن است اگر...
یکی باشد تنها برای یکی... 💘
⬅️ از همین حالا از خودمان شروع کنیم ➡️
#سبک_زندگی_عاشقانه
@asheghaneh_talabegi