eitaa logo
مجله هنری طلعت
1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـد‌وهفتـاد‌وهشتـم وقتی پیدا شدم تازه دیدم پدر، مادرم ذره ذره آب می
+زینب جان پاشو. _صبح شده؟ خنده ام‌گرفته بود. +نه عزیزم، پاشو با بابا خداحافظی کن بریم خونه. _بریم خونه؟ +آره مامان جان، نمیشه که اینجا بخوابیم. لبانش را چندین بار به هم زد اما چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت. +صبح زود میاییم عزیزم، میدونم... حرفم را قطع کرد: _باشه مامان بریم خونه. زیر چشمانم دست کشیدم. +باشه. از جا بلند شدم و چادرم را سر کردم؛ چقدر بی تابی های یک دخترِ بی پدر سخت بود... ♡♡♡ مشغول اتو زدنِ چادرِ زینب بودم که مادرم کنارم نشست. _خوبی؟ +خوبم شکر... _امروز که با زینب رفتی معراج من و بابات و آقا علی رفتیم بهشت زهرا.... و دیگر ادامه نداد. اتو را از برق کشیدم و با لبخند رو به روی مادرم نشستم. +به چی فکر میکنی حاج خانم؟ و چشمک زدم. مادرم آرام خندید. _دلم برای مرضیه تنگ شده... +راستش منم دلم برای خیلی چیزا تنگ شده ولی خب چه میشه کرد؟ چادر زینب را برداشتم و به چوب لباسی آویزان کردم. +غصه نخور قربونت برم. پیش محمد هم رفتی؟ _آره... +خوبه... و لبخند زدم. چقدر دلم برای محمد تنگ شده بود و به بودنش محتاج بودم. اتو را داخل کمد گذاشتم و دستی به موهای بلندم کشیدم و مرتبشان کردم. +مامان پاشو بریم تو پذیرایی، انقدرم غصه نخور. نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱