eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
[ 🪐] میان این روز های خاکستری ، عیدی به زیباییِ داشتنِ تو نیست! بودنت شیرینی تلخ ڪامی های زندگی ست... تو عیدیِ عیدِ فطر منی...!💛🧿 📿 🖇 @asheghaneh_talabegi 🌸🍃
🤩 🍁🍂 من نگاهش میکنم اوهم نگاهم میکند او برای دل بریدن من برای دلبری... عشق یعنی تار موهای تنت می ایستند.. هر زمان که اسم او را روی لب می آوری.....!! @asheghaneh_talabegi 🎀
عید رمضان آمد و ماه رمضان رفت صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت حلول ماه شوال و عید سعید فطر خجسته باد @asheghaneh_talabegi
🔰 سعی کنید به مردی که در کنار شماست دل‌بسته باشید،نه وابسته. یعنی دلم به تو گرمه، درحالی که به این مفهومه که همه چیز من به تو بستگی داره... شادی من... تفریح من... اینکه حالم خوب باشه ... همه و همه به بودن تو بستگی دارد. 👈 مردها به شدت از زنان وابسته فراری اند. از زنانی که مثل کنه به آنها می چسبند و استقلال ندارند. از زنانی که اگر یک روز مرد به او زنگ نزند با دعوا از او میپرسد کجا بودی؟ چرا زنگ نزدی؟!!!!!! 🔺وقتی مردی که در کنار شماست به شما زنگ نمیزند، زمانی که خودش تماس گرفت نپرسید چرا زنگ نزدی؟ 👌بگویید دیروز تماس نگرفتی کلی دلم برات تنگ شده بود. چه خوب شد زنگ زدی. 🔺مطمئن باشید اینگونه او بیشتر ترغیب خواهد شد که با شما در تماس باشد و خودش خواهد گفت دیروز کجا بوده است که نتوانسته تماس بگیرد. ❌ سین جین کردن همسر ممنوع ❌ @asheghaneh_talabegi 💖
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_صـدوشـانزدھم محمد راست می گفت، آن روز دیر به بیمارستان رسیدم. اما
تا شب با مادرم در راهرو نشستیم. مادرم‌ قرآن میخواند و من خیره به صورت زینب، بی صدا اشک می ریختم. پدرم که آمد مادرم را راضی کرد بلند شود اما من راضی نشدم؛ زینب را به مادرم سپردم و از خانه بیرون رفتم. نمی دانستم مقصد کجاست و میرفتم. آنقدر رفتم تا به خانه ام رسیدم. در اتاق خودم و امیر نشستم. گیج بودم و سردرگم. قرآنی که رفیق خلوت های شبانه ی امیر بود را برداشتم و صفحه ای را باز کردم. شروع کردم به خواندن؛ یک صفحه ای خواندم و با چادرم بلند شدم، قبل از بیرون رفتن گوشی امیر را برداشتم، بعد از سه سال میخواستم ببینم چه برایم گذاشته!... آدرس را به راننده گفتم و به خیابان خیس و رهگذر های گرفتارش نگاه کردم؛ این روز ها همه گرفتارند... کرایه را که حساب کردم به سمت بیمارستان قدم برداشتم. پاهایم بی حس شده بودند و به زور همراهی می کردند؛ از کنار دیوار رد میشدم که نیافتم. در ذهنم روضه ی قتلگاه مرور میشد، واقعا زینب (س) چه کشید؟؟ از شیشه محمد را می دیدم، محمدی که بغض میکرد، دنیا روی سرم خراب میشد! اما حال.... قبل از اینکه برادر دار شوم نمی دانستم خواهر به برادر حسی مادرانه هم دارد، اما حالا می فهمم برادر چقدر عزیز است؛ من که ذره ای از غم اهل بیت را هم نچشیدم، جای حضرت زینب نبود، اما می فهمیدم چه کشیده...! نفس عمیقی کشیدم و روی صندلی نشستم، احساس میکردم سینه ام میسوزد. قرآن، آرامبخش همیشگی ام را از کیفم در آوردم و مشغول خواندن شدم، آرام که شدم با پدرم تماس گرفتم: +سلام‌بابا. _سلام خوبی؟ جانم؟ +بابا، من بیمارستان پیش محمدم. زینب خوبه؟ _بیا خونه بابا، من می رم بیمارستان. +نه، نمی تونم.... و حرفم را خوردم. _باشه بابا. زینب هم خوبه، با هم بازی میکردیم. +ممنون. مراقبش باشید، من میام صبح. و بعد از خداحافظی قطع کردم. نگاهی به گوشی امیر انداختم، دلتنگی عجول بود اما من هنوز وقت را مناسب نمی دیدم، سه سال و هشت ماه گذشت اما هنوز دلش را نداشتم... نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد.... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بارگاهت بابِ رحمت ڪربلايت جنت است خستہ دل از رنجِ هجرانیم،در را باز ڪن...🌸🍃 بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ @asheghaneh_talabegi 🍃🌸
🌷🦋 🦋🌷 یـک نـفرهـایی هستـند تـو دنـیا کـه بـه هـزار نفـر می ارزنـد🙃🌷 🍃🌸 @asheghaneh_talabegi
😍 هماݧ جلسہ ے اول گفت: _مݧ تو دار دنیـا چیزے ندارم! برام مهم نیست ماشین🚗 ، خونه 🏡، مبل🛋 و این جور چیزا داشتـہ باشیـم یا نہ!!😊 در عوض دوسـت دارم توے زندگـے مشترکموݧ💞، 😌باشــہ..."💚 🌺 🍃🌸 @asheghaneh_talabegi
[آخرینْ مَرحله‌ی عِشق♥️، همین یڪ‌سُخن است؛ بِگُذارید خدا، کارِ خودش را بُکُند!😇🤞🏼] @asheghaneh_talabegi 🍃
از وقتی ازدواج کردید "مال من" ، "مال تو" باید از دایره لغاتتان حذف شوند❌ شما "ما" هستید👌 ➕ ما باهم را میسازیم! 🔴 💖 @asheghaneh_talabegi 💖