#تلنگرک
#آقایون_بدونن
وقتی #زنی #ناراحته برای حل مشکلش نیازمند کسی هست که به #حرفهاش #گوش بده.
در مواقع ناراحتی #نباید زن را به حال خودش #رها کنید چرا که روحیه اش #خرابتر میشود.
@asheghaneh_talabegi
#عاشقانهمذهبی ❤️
#خوشبختے
یعنے:من و تو
من وتو ُ قربون صدقہ رفتنا
من و تو ُ حسودے ڪردنا
من و تو ُ قهـر
من و تو ُ آشتے
من و تو ُ نوازش
یعنے:
من و تو ُ #زنـدڱے
@asheghaneh_talabegi ❣
#عاشقانه_مذهبی ❤️
♥️شبیھ بھ
✨هیچ ڪس ...
♥️نھ !!!!!
✨بھ سبڪ خودم✨
✨دوســــتـــت دارم✨
♥️تـღـو را
✨بـایـد خـاص
♥️دوست داشت ...
@asheghaneh_talabegi ❣
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_شصـتوسوم برای کشیدن غذا کنار مامان مرضیه نشستم و کمکش کردم. بعد ا
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_شصـتوچھار
فرناز بود.
+خواهش میکنم عزیزم.
امیر عذرخواهی کرد و بیرون رفت. استکان هایی را که شسته بود خشک کردم.
_پسر دایی استکان هم میشوره؟؟
+خب،آره.
_خوبه دیگه؛ ولی خودمونیم خوب پسر دایی ما رو برداشتی بردی!
حرفش را از جنبه ی شوخی حساب کردم و خندیدم.
_جدی میگم. یه سوالی
+بفرما.
_عاشق شدی؟؟
+آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است...آره دیگه.
_پس میتونی بفهمی که وقتی عاشق بشی و اونی که بخوای رو یکی دیگه بهش برسه یعنی چی...
لبخند کمرنگی زدم.
+شاید...چطور مگه؟؟
_پس اگه می فهمی و از درک بالایی برخورداری، نزار کسی عذاب بکشه.
نمی دانستم باید چه بگویم که نه من دلخوری هایم را نشان دهم و نه فرناز بخواهد مستقیم حرف بزند...
_خب دیگه من برم.
+خانومی خودت حرفاتو میزنی ولی ما نزنیم؟
_حرف من منطقی تره و قابل قبول تر.
و رفت. هاج و واج مانده بودم و به استکان ها نگاه می کردم؛ غیر مستقیم گفت مزاحم زندگی اش شده ام!!! سعی کردم به روی خودم نیاورم و به حیاط رفتم. آن روز همگذشت و به جورچینِ عجیب فرناز چند تکه ی اصلی اضافه شد.
♡♡♡
کارم که در بیمارستان تمام شد به خانه پدرم رفتم.
+سلام مامان.
_سلام، خوش اومدی.
در راهرو نشسته بود و سبزی پاک میکرد.
+لباسامو عوض میکنم میام کمکت.
به اتاقم رفتم و لباس هایم را عوض کردم. از آشپزخانه چاقو برداشتم و کنار مادرم نشستم.
+کار محمد جور شد؟؟
_فعلا که میگه درس میخونم و می رم سوریه.
+بازم اعزامش میکنن؟؟
_کاش نکنن، از وقتی که برگشته دیگه غذای درست و حسابی نمیخوره. سه روزه اول اصلا حرف نزد، فقط در حد سلام، هر وقت هم پرسیدم زد زیر گریه.
صدای زنگ در مانع شد تا حرفم را بزنم.
_پاشو برو درو باز کن.
به سمت آیفون رفتم و در را باز کردم.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد....
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
میلادِ اباالفضل (ع) ماهتابِ
شب های غریبیِ حسین (ع) و
اسوه ی با شکوهِ جانبازی مبارک باد.🎉
جوونیم نذرِ عباس(ع)...!♥️
#علمدار
#عمو_عباس
@asheghaneh_talabegi 🎊
🔸✨﷽✨🔸
صبحی که ...
درآن ذکر لبم نام حسین است
ای جان دلم ...
صبح من آن روز بخیر است
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله✋
#صبحتون_حسینی❤️
🎀 @asheghaneh_talabegi 🎀
4_5795499071015747678.mp3
17.39M
♦️قابل توجه پدر و مادر ها و جوانان عزیز
👇👇👇
#حجت_الاسلام_قرائتی
🔖 چهار ویژگی ازدواج جوانان
@asheghaneh_talabegi ♥️
#جانانه
ڪافر شده ام بہ بودنم پیش شـما ❣
لبیڪ ، انَا المُومِڹ فے ڪیش شما ❣
محشر ڪڹ و یڪ بار بگو با عـ😌ـشوه ❣
خوشگل شده بدجور تـہ ریش شـما ❣
#آقایمنریشمیآیدبهشما❤️🍃
@asheghaneh_talabegi 🌹
🌷باید در #انتخاب_همسر نهایت دقت و توجه را داشت؛ زیرا همسر همچون گردنبندی است که شخص به گردن خود آویزان میکند و نقش مهمی در سعادت و خوشبختی انسان دارد...
#حدیث
#ازدواج
🌟 @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_شصـتوچھار فرناز بود. +خواهش میکنم عزیزم. امیر عذرخواهی کرد و بیرون
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_شصـتوپنجم
_کیه؟؟
+نمیدونم 😅
با خنده گفت:
_خسته نباشی کوثر جان.
و از پله ها پایین رفت، کمی بعد صدای خوش و بش مادرم بلند شد. با عجله سبزی ها را برداشتم و به آشپزخانه بردم.
_کوثر بیا ببین کی اومده.
دو دل بودم روسری سر کنم یا نه؟ آخر هم یر نکردم و به راهرو رفتم. دختر دایی مادرم بود. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. به سمتش رفتم و احوال پرسی کردم.
_به به کوثر خانوم خودمونه؟!
مادرم خندید:
_بله دیگه. همه بچه ها یه روز بزرگ میشن. از بچه ها چخبر؟؟
و همین طور گرم صحبت شدند. به آشپزخانه رفتم و چای و میوه آماده کردم. سبزی ها را پاک کردم و بعد از چهل دقیقه ای به جمع مادرم و دختر دایی پیوستم.
دختر دایی: _چرا زحمت کشیدی
+زحمتی نیست.
چای را تعارف کردم و کمی دورتر از جمعشان نشستم.
دختر دایی: _خب کوثر جان زندگی چطوره؟؟
+خداروشکر.
لبش را کج کرد.
_لیلا ی منم عروس شده.
من و مادرم همزمان تبریک گفتیم و مادرم ادامه:
_چه بیخبر فائزه جان.
فائزه: _آره دیگه. پسرِ دوست احمد آقاست.
چهار ماه دیگه یه مراسم میگیریم و میرن آمریکا.
_خوشبخت بشن.
فائزه خانوم از دامادش میگفت و مادرم هم گوش میکرد، اما من حوصله ی این جور حرف ها را نداشتم. فکرم را مشغول کرده بودم تا درگیر این حرف های بیهوده نشوم.
_کوثر مامان کجایی؟؟ تلفن خودش رو کشت.
با عجله به سمت آشپزخانه رفتم و تلفن را برداشتم.
+بله بفرمائید؟؟
_منزل سهرابی؟؟
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
آیتاللہبهجت"ره":
قصد #ازدواج دارید🍃
اما هنوز شرایط آن بوجود نیامدہ است!؟
پس در قنوت #نمازهایتان زیاد بگویید؛
[ ربنا هَب لَنامِن أَزواجِنا و ذُرِیّاتِنا قُرّةَ أَعیُنٍ وَاجْعَلْنالِلْمتّقینَ اماما ]✨
@asheghaneh_talabegi .•