eitaa logo
مجله هنری طلعت
1.1هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
186 ویدیو
9 فایل
بسم‌رب‌العشق♥️ . کمی طنز فقط،نه چپ نه راست 😉
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی برای حل مشکلش نیازمند کسی هست که به بده. در مواقع ناراحتی زن را به حال خودش کنید چرا که روحیه اش میشود. @asheghaneh_talabegi
❤️ یعنے:من و تو من وتو ُ قربون صدقہ رفتنا من و تو ُ حسودے ڪردنا من و تو ُ قهـر من و تو ُ آشتے من و تو ُ نوازش یعنے: من و تو ُ @asheghaneh_talabegi
❤️ ♥️شبیھ بھ ✨هیچ ڪس ... ♥️نھ !!!!! ✨بھ سبڪ خودم✨ ✨دوســــتـــت دارم✨ ♥️تـღـو را ✨بـایـد خـاص ♥️دوست داشت ... ‌@asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_شصـت‌و‌سوم برای کشیدن غذا کنار مامان مرضیه نشستم و کمکش کردم. بعد ا
فرناز بود. +خواهش میکنم عزیزم. امیر عذرخواهی کرد و بیرون رفت. استکان هایی را که شسته بود خشک کردم. _پسر دایی استکان هم میشوره؟؟ +خب،آره. _خوبه دیگه؛ ولی خودمونیم خوب پسر دایی ما رو برداشتی بردی! حرفش را از جنبه ی شوخی حساب کردم و خندیدم. _جدی میگم. یه سوالی +بفرما. _عاشق شدی؟؟ +آن چیز که عیان است چه حاجت به بیان است...آره دیگه. _پس میتونی بفهمی که وقتی عاشق بشی و اونی که بخوای رو یکی دیگه بهش برسه یعنی چی... لبخند کمرنگی زدم. +شاید...چطور مگه؟؟ _پس اگه می فهمی و از درک بالایی برخورداری، نزار کسی عذاب بکشه. نمی دانستم باید چه بگویم که نه من دلخوری هایم را نشان دهم و نه فرناز بخواهد مستقیم حرف بزند... _خب دیگه من برم. +خانومی خودت حرفاتو میزنی ولی ما نزنیم؟ _حرف من منطقی تره و قابل قبول تر. و رفت. هاج و واج مانده بودم و به استکان ها نگاه می کردم؛ غیر مستقیم گفت مزاحم زندگی اش شده ام!!! سعی کردم به روی خودم نیاورم و به حیاط رفتم. آن روز هم‌گذشت و به جورچینِ عجیب فرناز چند تکه ی اصلی اضافه شد. ♡♡♡ کارم که در بیمارستان تمام شد به خانه پدرم رفتم. +سلام مامان. _سلام، خوش اومدی. در راهرو نشسته بود و سبزی پاک میکرد. +لباسامو عوض میکنم میام کمکت. به اتاقم رفتم و لباس هایم را عوض کردم. از آشپزخانه چاقو برداشتم و کنار مادرم نشستم. +کار محمد جور شد؟؟ _فعلا که میگه درس میخونم و می رم سوریه. +بازم اعزامش میکنن؟؟ _کاش نکنن، از وقتی که برگشته دیگه غذای درست و حسابی نمیخوره. سه روزه اول اصلا حرف نزد، فقط در حد سلام، هر وقت هم پرسیدم زد زیر گریه. صدای زنگ در مانع شد تا حرفم را بزنم. _پاشو برو درو باز کن. به سمت آیفون رفتم و در را باز کردم. نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد.... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
میلادِ اباالفضل (ع) ماهتابِ شب های غریبیِ حسین (ع) و اسوه ی با شکوهِ جانبازی مبارک باد.🎉 جوونیم نذرِ عباس(ع)...!⁦♥️⁩ @asheghaneh_talabegi 🎊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸✨﷽✨🔸 صبحی که ... درآن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم ... صبح من آن روز بخیر است ❤️ 🎀 @asheghaneh_talabegi 🎀
4_5795499071015747678.mp3
17.39M
♦️قابل توجه پدر و مادر ها و جوانان عزیز 👇👇👇 🔖 چهار ویژگی ازدواج جوانان @asheghaneh_talabegi ♥️
‍ ڪافر شده ام بہ بودنم پیش شـما ❣ لبیڪ ، انَا المُومِڹ فے ڪیش شما ❣ محشر ڪڹ و یڪ بار بگو با عـ😌ـشوه ❣ خوشگل شده بدجور تـہ ریش شـما ❣ ❤️🍃 @asheghaneh_talabegi 🌹
🌷باید در نهایت دقت و توجه را داشت؛ زیرا همسر همچون گردنبندی است که شخص به گردن خود آویزان می‌کند و نقش مهمی در سعادت و خوشبختی انسان دارد... 🌟 @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_شصـت‌و‌چھار فرناز بود. +خواهش میکنم عزیزم. امیر عذرخواهی کرد و بیرون
_کیه؟؟ +نمیدونم 😅 با خنده گفت: _خسته نباشی کوثر جان. و از پله ها پایین رفت، کمی بعد صدای خوش و بش مادرم بلند شد. با عجله سبزی ها را برداشتم و به آشپزخانه بردم. _کوثر بیا ببین کی اومده. دو دل بودم روسری سر کنم یا نه؟ آخر هم یر نکردم و به راهرو رفتم. دختر دایی مادرم بود. خیلی وقت بود که ندیده بودمش. به سمتش رفتم و احوال پرسی کردم. _به به کوثر خانوم خودمونه؟! مادرم خندید: _بله دیگه. همه بچه ها یه روز بزرگ میشن. از بچه ها چخبر؟؟ و همین طور گرم صحبت شدند. به آشپزخانه رفتم و چای و میوه آماده کردم. سبزی ها را پاک کردم و بعد از چهل دقیقه ای به جمع مادرم و دختر دایی پیوستم. دختر دایی: _چرا زحمت کشیدی +زحمتی نیست. چای را تعارف کردم و کمی دورتر از جمعشان نشستم. دختر دایی: _خب کوثر جان زندگی چطوره؟؟ +خداروشکر. لبش را کج کرد. _لیلا ی منم عروس شده. من و مادرم همزمان تبریک گفتیم و مادرم ادامه: _چه بیخبر فائزه جان. فائزه: _آره دیگه. پسرِ دوست احمد آقاست. چهار ماه دیگه یه مراسم میگیریم و میرن آمریکا. _خوشبخت بشن. فائزه خانوم از دامادش میگفت و مادرم هم گوش میکرد، اما من حوصله ی این جور حرف ها را نداشتم. فکرم را مشغول کرده بودم تا درگیر این حرف های بیهوده نشوم. _کوثر مامان کجایی؟؟ تلفن خودش رو کشت. با عجله به سمت آشپزخانه رفتم و تلفن را برداشتم. +بله بفرمائید؟؟ _منزل سهرابی؟؟ نویسنده: هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده است 🙃 ادامه دارد... 🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
آیت‌اللہ‌بهجت"ره": قصد دارید🍃 اما هنوز شرایط آن بوجود نیامدہ است!؟ پس در قنوت زیاد بگویید؛ [ ربنا هَب لَنامِن أَزواجِنا و ذُرِیّاتِنا قُرّةَ أَعیُنٍ وَاجْعَلْنالِلْمتّقینَ اماما ]✨ @asheghaneh_talabegi .•