متن قرآن - جزء سوم.pdf
1.33M
🌹فایل pdf جزء 3 با ترجمه
@asheghaneh_talabegi 🌙
#عاشقانه ❤️
اگـہ توے زندگیت ...
یه دوست خوب داشته باشـے
خیلـے خوبــہ😻✨
حالا اگـہ اون
دوستت همســـرتـ💕 باشــہ
خوشبخت ترینے☺️
پس اول سعے کݩ
خودتـ😌 براے همسرت
بهتریـن دوست باشے
#عاشقانه_مذهبی😍💫
@asheghaneh_talabegi
🌼#خواستگاری
✔️اول جنگ كنید
💎همیشه #شنیدهاید كه #جنگ_اول_بهتر_از_صلح_آخر است.
💎در این مواقع هم بهتر است در آغاز كار #مواضعتان را مسخص كنید.
💎اگر اهدافی برای زندگیتان دارید كه نمیتوانید از آنها بگذرید و برایتان #حیاتی هستند، بهتر است در آغاز كار او را با این موارد#آشنا كنید.
💎اگر #قصد دارید ادامه#تحصیل بدهید، به شهر یا كشور دیگری بروید یا هر اتفاق مهم دیگری را #پیگیری كنید،
💥با#ملایمت آن را مطرح كرده و#واكنش اورا به این#نظر را#مشاهده كنید.
🌟 @asheghaneh_talabegi
مجله هنری طلعت
#عشـق_با_معجـزه_او #قسمت_نـودویڪ یک هفته ای می گذشت که من و زینب خانه ی پدرم بودیم. زینب عجی
#عشـق_با_معجـزه_او
#قسمت_نـودودوم
+چی شده بابا؟
_هیچی.
+مثل همیشه نیستی. نه شما، همه چی یجوریه انگار.
پدرم آرام خندید.
_حالا خوبه فلسفه نخوندی.
+من غریبم دیگه😕. نترس بابا دیگه دخترت خیلی صبوره، شاید هم خیلی بی روحه، ولی دیگه اتفاقی برام نمیوفته، اگه می خواست بیوفته افتاده بود.
نفس عمیقی کشید و گفت:
_محمد مجروح شده.
+کجاست الان؟؟ کو؟؟
_دیشب اومده تهران، بیمارستانه. مامانت حالش بد شد رفت تو اتاق بخوابه...
زینب را از پدرم گرفتم.
+من می رم.
_کجا؟!!؟
+خونم.
و بغضم را خوردم. پدرم دستم را گرفت.
_بیا بشین.
کنارش نشستم.
_محمد می خواد بیاد بمون اینجا تا حالت خوب بشه بعد برو.
+آخه...
_دیگه اخه نداره.
نه طاقت دیدن محمد را داشتم نه ندیدنش را. کمی دلخور بودم، فکر می کردم محمد در برابر امیر مسئول بوده و نباید بی او بر میگشته.... انتظار عجیبی بود، اما خب خواهر ها عجیب روی برادرشان حساب باز می کنند.
به اتاق رفتم و آرام در را باز کردم. مادرم خوابیده بود. مثل قبل در را آرام بستم و پیش پدرم برگشتم.
+محمد دقیقا چی شده؟
_اینجور که میگن قطع نخاع.
با تعجب به پدرم نگاه کردم.
+چرا انقدر صریح گفتی بابا😳؟
_بابا جان پس چکار کنم؟؟
چیزی نگفتم.
+من میزم زینب رو بخوابونم. شما هم برید بخوابید دیگه.
چشمانش را باز و بسته کرد.
_خوب بخوابی دختر بابا.
+همچنین.
چند شبی بود که بجای لالایی برای زینب روضه می خواندم، بجای داستان از امامان و شهدا می گفتم، از پدرش. زینب بالاخره خوابید. از جا بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. روی یکی از صندلی ها نشستم. باورم نمی شد امیر نیست، یعنی بود اما من و چشمانم لایقِ دیدنش نبودیم. صدایش در سرم می پیچید، حرف هایش، خنده هایش...
اینکه مرا دوست داری انکار ندارد، اما قرار بود فقط برایِ من باشی، فکر نمی کردم به این زودی بخواهم بخاطر خدا تو را شریک که نه، رها کنم؛ هر چند خدا منت گذاشته بود و تو را به من امانت داده بود.
صدای گریه های زینب وادارم کرد که از جا برخیزم.
نویسنده: #یگانه_کاف
هرگونه کپی برداری بدون اجازه نویسنده #حرام است 🙃
ادامه دارد...
🌱| @asheghaneh_talabegi |🌱
#عاشقانه😍
یکی باید باشد از جنسِ تو
پر از آرام
پر از سکوت
محکم بغلم کند
و آرام در گوشم بگوید
خیالت راحت
من خیالِ حضورت را
به دنیا نمی فروشم♥️
🌺 @asheghaneh_talabegi
💕 #هردو_بدانیم
💞 #با_خانواده_همسر_چه_کنم 💞
از کلمات عاطفی و محترمانه استفاده نمایید
❣لطفا،خواهش می کنم، متشکرم، شما لطف دارید، قدمتان روی چشم ما، شرمنده ی محبت شما و...جملاتی هستند که اثرات عجیبی روی مخاطب ایجاد می کند. همیشه از عبارات عاطفی و محترمانه استفاده کنید.
⭕️ادامه دارد....
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
@asheghaneh_talabegi
#قرار_عاشقی
*#یامولای ...♡
#حسین_جانم
چہ شود بہ چهره ے نوڪرتـ ،
نظرے براے خُدا کنے
ڪه اگر کنے همہ دردِ من
بہ يکے نِظاره دَوا کُنے ...
#انظرالینایاحسین ع🌹*
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@asheghaneh_talabegi 🎀
🌙 دعـای روز چهارم
مـاه مـبارک #رمضان 🌙
🔺خـدایا مرا در این ماه از لغزشها و گناهان دورم بدار 🙏
🌹 #ماه_رمضان 🌹 طاعات قبول🌹
.
.
قفسیعنی🗽→
دهانمن،وقتیزبانم^_^
رویاسمتوقفلمیشود..♥️:)
.
.
•🎈• #عآشقانہ
@asheghaneh_talabegi 🎀
#عاشقانہ💚
عاشقم ،❤
عاشق به رويت ،😍
گر نميدانی بدان💜
سوختم❣🤕
در آرزويت ،💝
گر نميدانی بدان .😕
#عاشقتم🤒💔
@asheghaneh_talabegi ❣