eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
778 دنبال‌کننده
6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ 🔸قسمت سی وششم 🔸 یکی از عملیات های نفوذی ما در منطقه غرب به اتمام رسید بچه ها را فرستادیم عقب. پس از پایان عملیات یک به یک سنگر ها را نگاه کردیم کسی جا نماند وبعد به عقب به راه افتادیم ساعت یک نیمه شب بود مدتی راه رفته بودیم وخسته شدیم گفتم اگه مشکلی نیست اینجا استراحت کنیم ابراهیم موافقت کرد هنوز چشممان گرم نشده بود که احساس کردم از سمت دشمن کسی به ما نزدیک میشود خیلی آهسته ابراهیم را صدا زدم زیر نور ماه مشخص بود عراقی که روی دوشش کسی رو حمل میکرد به مانزدیک میشد وقتی کاملا نزدیک شد بیرون پریدیم ومقابلش ایستادیم سرباز عراقی ترسیده بود و همانجا روی زمین نشست. متوجه شدیم روی دوشش یکی از بچه های بسیجی خودمان است . خیلی تعجب کردیم😳 واسلحه را روی دوش انداختم وبا کمک بچه ها از روی دوشش مجروح رو برداشتیم رضا از او پرسید اینجا چه میکنی . گفت بعد از شما؛ مشغول گشت زنی در مواضع شما بودم که به این مجروح بر خوردم که از شدت درد مولا امیر المومنین وامام زمان را صدا میزد با خودم گفتم به خاطر مولا علی تا بعثی ها نیامدند این جوان را به نزدیک سنگر ایرانی برسانم بعد ادامه داد 🌷شما حساب ما سربازان شیعه را با بعثی ها جدا کنید🌷 . حسابی جا خوردیم ابراهیم گفت تو برادرشیعه ما هستی اگر بخواهی میتوانی اینجا بمانی سرباز عراقی عکسی از جیبش بیرون آورد و گفت اینها خانواده های من هستند اگر به نیرو های شما ملحق شوم صدام خانواده ام را میکشد . بعد با تعجب به چهره ابراهیم نگاه کرد و با لهجه عربی سوال کرد انت ابراهیم؟ ... همه ما تعجب کردیم😳 این جمله نیازی به ترجمه نداشت ابراهیم با چشمان گرد شده ولبخند پرسید اسم من رو از کجا میدونی ؟ . من به شوخی گفتم نگفتی تو عراقی ها هم رفیق داری!😁 سرباز عراقی گفت یک ماه قبل عکس شما وچند فرمانده دیگر به تمام یگانها ارسال کردند وگفتند هرکس سر این فرماندهان ایرانی را بیاورد جایزه بزرگی از صدام دریافت خواهد گرفت.... 🔸🔸در همان ایام خبر رسید از فرماندهان سپاه غرب مسئولی برای گروه اندرز گو انتخاب شده ماهم منتظر شدیم اما خبری نشد جویا شدیم متوجه شدیم جمال تاجیک که مدتی هست به عنوان بسیجی در گروه ما هست فرمانده مورد نظر است . با ابراهیم سراغ جمال رفتیم واز او سوال کردیم چرا نگفتی مسئول گروه هستی جمال نگاهی کرد وگفت مسئولیت برای این است که کاری انجام بشود الحمدلله اینجا کار به بهترین صورت انجام میشود من هم از اینکه بین شما هستم خیلی لذت میبرم شما هم به کسی چیزی نگید جمال بعد مدتی در عملیات مطلع الفجر در حالی که یکی از فرماندهان خط شکن بود شد... 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
تحویل ۴۳ جلد کتاب ترگل توسط رابط گروه در تهران. که ۲۵ جلد برای موسسه قرآنی الزهرا (سلام الله علیها ) و ۱۸ جلد برای مجموعه مردمی امر به معروف ان شاءالله گزارش کار رو ارائه خواهیم داد.
موسسه قرآنی الزهرا (سلام الله علیها)
واقف گرامی: گمنام به نیابت از: اموات بد وارث و بی وارث تعداد سهم پذیرفته شده: 10 مانده سهام: 26 دعای خیر اعضای گروه ؛ مستجاب در حق این بزرگوار و خانواده گرامیشون. سلامتی این عزیز و خانواده محترمشون صلوات
1_28110059.m4a
4.11M
🌹هرشب این فایل صوتی کوتاه را هنگام خواب گوش کنید
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ 🔸 قسمت سی وهفتم 🔸 در روزهای پایانی سال ۱۳۵۹ خبر رسید بچهای رزمنده، عملیات دیگری را بر روی ارتفاعات بازی دراز انجام داده اند همزمان ابراهیم وپنج نفر دیگر با تجهیزات نظامی ومواد غذایی با تاریک شدن هوا برای عملیات نفوذی به سمت ارتفاعات حرکت کردیم با عبور از ارتفاعات به دشت گیلان رسیدیم با روشن شدن هوا در جایی امن ضمن استراحت مواضع دشمن را برسی کردیم پس از تاریک شدن هوا حرکت کردیم و با خلوت شدن جاده چند مین ضد خودرو کار گذاشتیم واز منطقه دور میشدیم که ناگهان صدای انفجار شنیدیم تانک دشمن در آتش میسوخت وگلوله هایش یکی پس از دیگری منفجر میشدند ترس عجیبی در دل دشمن افتاده بود وبی هدف شلیک میکردند ابراهیم گفت تا صبح وقت زیادی داریم ومهمات هم زیاد داریم بیایید با کمین زدن وحشت بیشتری در دل دشمن ایجاد کنیم هنوز حرف ابراهیم تمام نشده بود که یک خودرو عراقی در جاده خاکی منفجر شد با عجله سمت کوه رفتیم یه جیپ عراقی به سمت ما آمد بچها سریع سنگر گرفتند وبه سمت جیپ شلیک کردند بعد لحضاتی به سمت جیپ حرکت کردیم بیسیم چی اش زخمی شده بود من اسلحه را مسلح کردم ابراهیم گفت میخوای چیکار کنی؟ گفتم میخوام راحتش کنم ابراهیم گفت اون اسیر است وبیسیم چی رو روی کولش گذاشت یکی گفت داری چیکار میکنی ۱۳ کیلومتر میخوای کولش کنی هم برگشت گفت این بدن قوی رو خدا برای همین روزها گذاشته بعد هم به سمت کوه به راه افتاد بعد هفت ساعت به خط مقدم نبرد رسیدیم ودر طول راه ابراهیم با اسیر صحبت میکرد او هم از تشکر میکرد بعد اینکه به جای امن رسیدیم نماز خواندیم واسیر عراقی هم نماز خواند آنجا بود متوجه شدیم شیعه هست وموقع غذا به اندازه مساوی تقسیم کردیم وبرای اسیر هم سهمی در نظر گرفتیم اسیر عراقی تعجب کرد وخود را معرفی کرد وگفت من ابوجعفر ساکن کربلا هستم واصلا فکر نمیکردم شما اینطور باشید وقتی هوا روشن شد رضا به سمت نیروی خودی رفت تا با نیروی کمکی و وسیله نقلیه برگردد وقتی که رسید اسیر عراقی را دید که تفنگ در دستش ونگهبانی میداد ، تا مرا دید اسلحه را به من داد وگفت دوستانتان خوابیدند من هم با اسلحه مواظب اوضاع بودم تا گشت عراقی ها این سمت نیایند ابراهیم به خاطر فشاری که این مدت بهش وارد شد راهی بیمارستان شد وقتی برگشت با ابراهیم به مقر سپاه رفتیم اطلاعات زیادی از اسیر عراقی گرفتند تمام رمزهای بیسیم آنها را گرفته بودند از ابراهیم تشکر کردند ابراهیم گفت بابا ما چه کاره ایم این کار خدا بود 🔸 ابراهیم هرچه تلاش کرد اسیر عراقی را نگه دارد نشد مدتی بعد متوجه شدیم به جمع توابین به جبهه آمده ودر تیپ بدر با عراقی ها میجنگید عصر بود یکی از بچه های گروه به دیدنم آمد وگفت ابوجعفر در مقر تیپ بدر مشغول است با بچه ها به تیپ بدر رفتیم که با دیدن تصاویر شهدای تیپ بدر به عکس ابوجعفر بر خوردیم مات مبهوت ماندیم وتمام خاطرات آن شب را در ذهنمان مرور میکردیم 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂
💠وقف برای همه است همه می توانند @vaqf_hadi
با سلام شبتون پر از رحمت و رضوان الهی از ۸۰ جلدی که با تخفیف ۵۰ درصد رایزنی کردیم ؛ تعداد ۲۵ جلد کتاب ترگل رو بنا به سفارش موسسه قرآنی الزهرا (علیها السلام) برای تهران ارسال کردیم که خود بزرگواران هزینه کتاب هارو قبول کردن... ۱۸ جلد دیگر نیز بنا به سفارش یکی از اعضا برای تشکل مردمی امر به معروف تهران ارسال کردیم. تعداد ۴۰ جلد دیگه باقی مونده... لذا برای خرید این ۴۰ جلد نیاز به کمک شما بزرگواران داریم. تنها ۳۲ سهم پنج هزار تومانی مونده!🌹 عزیزان هر تعداد سهمی که متقبل میشن رو به شماره کارت زیر واریز و یک عکس از رسید آن برای ما ارسال کنید.🌹 6037997525232089 بنام محمد سالاری مکی . https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ 🔸قسمت سی وهشتم 🔸 خیلی بی تاب بود ناراحتی در چهره اش موج می زد پرسیدم چیزی شده؟ ابراهیم با ناراحتی گفت دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی موقع برگشت کنار مواضع دشمن ماشاءالله عزیزی رفت روی مین وشهید شد عراقی ها هم تیر اندازی کردند وما مجبور شدیم برگردیم تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم. با هوا تاریک شدن هوا رفت ونیمه های شب خوشحال وسر حال مرتب فریاد میزد ؛ امدادگر.....امدادگر.....سریع بیا ماشاءالله زنده است بچه ها ماشاءالله را سوار آمبولانس کردند ولی ابراهیم گوشه ای نشسته وفکر میکرد کنارش نشستم پرسیدم توچه فکری؟ مکثی کرد وگفت ماشاءالله وسط میدان مین افتاده نزدیک سنگر عراقی ها اما وقتی رفتم اونجا نبود 🤔کمی عقب تر پیداش کردم دور از دید دشمن در مکانی امن منتظر من🤔.... 🔸🔸🔸🔸 ♻️از دفتر خاطرات ماشاءالله در جبهه گیلان غرب.... خون زیادی از پای من رفته بود بی حس شده بودم عراقی ها هم مطمئن که زنده نیستم حال عجیبی داشتم زیر لب فقط میگفتم یا صاحب_الزمان_ادرکنی . هواتاریک شد وجوانی زیبا وخوش سیما ونورانی بالای سرم آمد چشمانم را به سختی باز کردم مرا به آرامی از میدان مین برداشت و آهسته وآرام در جای آرامی بر زمین گذاشت من دردی حس نمیکردم ولی اون آقا کلی با من صحبت کرد به من فرمودند: کسی می آید وشما را نجات میدهد او‌ دوست ماست! لحظات بعد آمد وبا صلابت همیشگی مرا دوش گرفت وحرکت کرد آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خود خواند ... 🔸 ماشاءالله سالها در منطقه حضور داشت او از معلمین با اخلاص وبا تقوای گیلان غرب بود که تا پایان جنگ در همه عملیات ها حضور داشت او پس از جنگ در سانحه رانندگی به یاران شهیدش پیوست.. 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 https://eitaa.com/vaqf_hadi
با سلام ان شاءالله شب چهار شنبه پرسش و پاسخ طب اسلامی با حضور کارشناس محترم حجت الاسلام میر صالحی را خواهیم داشت. (البته در صورت استقبال هفته های بعد ادامه خواهد داشت. ان شاءالله ) بزرگواران سوالات خودشون و در ساعتی که مشخص خواهد شد میپرسند و استاد جواب خواهند داد. ان شاءالله با استاد میر صالحی بیشتر آشنا شوید: از شاگردان اساتید بزرگوار چون👇 🔹استاد یکتا 🔹استاد شریف 🔹استاد سلیمی 🔹استاد حکیم باقری 🔹استاد حکیمی 🔹استاد جنتی 🔹استاد اخوان 🔹استاد ابهری 🔶و شاگرد با واسطه و بی واسطه: 🔹آیت الله تبریزیان 🔹حکیم خیر اندیش 🔹آیت الله ضیائی ✅ مشاور طب سنتی و اسلامی 🔸تخصص در زالو درمانی 🔸تخصص در حجامت اسلامی 🔸تخصص در ماساژ درمانی 🔸تخصص در بادکش درمانی 🔸مشاوره تغذیه و اصلاح سبک زندگ و ااصلاح مزاج 🔸درمانگر طب سنتی اسلامی 🔸اشتغال به فوق لیسانس حوزه علمیه
همراهان ارجمند امشب پرسش و پاسخ طب اسلامی با حضور کارشناس محترم حجت الاسلام میر صالحی رو خواهیم داشت... عزیزان از ساعت ۱۸ تا ۲۰ سوالات خودشونو مطرح کنند ان شاءالله از ساعت ۲۰ به بعد در خدمت استاد خواهیم بود. http://eitaa.com/joinchat/1220673552C2694e69cf5
با سلام مجدد خدمت همراهان گرام طبق قرار از الان تا ساعت 20 عزیزان سوالات خودشونو مطرح می کنند و از ساعت 20 به بعد ان شاءالله استاد جواب سوالات رو خواهند داد. لطفا از گذاشتن پست های غیر مرتبط خودداری بفرمایید🌹 بسم الله...
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ 🔸قسمت سی ونهم 🔸 قبل اذان صبح برگشت ،پیکر شهید هم روی دوشش بود خستگی در چهره اش موج میزد . صبح برگه مرخصی را گرفت وبا شهید حرکت کردیم ماه قبل که در ارتفاعات بازی دراز عملیات داشتیم فقط همین شهید مانده بود که ابراهیم او را آورده بود همه در تهران منتظر شهید بودند تشیع با شکوهی کردند 🔸با ابراهیم وچند نفر از رفقا جلوی مسجد ایستاده بودیم مشغول صحبت بودیم که پیرمردی جلو آمد من او را میشناختم پدر همان شهید بود همه ساکت بودند انگار میخواست چیزی بگوید . لحظاتی بعد سکوتش را شکست و گفت آقا ابراهیم ممنونم، اما پسرم مکثی کرد وگفت پسرم از شما ناراحت است . لبخند از چهره ابراهیم رفت وبا تعجب گفت آخر چرا؟ بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود و با چشمان خیس اشک گفت : دیشب پسرم را خواب دیدم گفت در مدتی که ما گمنام بودیم مادر سادات حضرت_فاطمه_سلام_الله_علیه به ما سر میزد اما الان خبری نیست پسرم گفت شهدای گمنام مهمان ویژه حضرت صدیقه هستند به ابراهیم نگاه کردم دانه های درشت اشک از گوشه چشمش غلط میخورد میتوانستم فکرش را بخوانم گمشده اش را پیدا کرده بود گمنامی بعد این ماجرا نگاه ورفتار به کلی تغییر کرده بود و میگفت شک ندارم شهدای ما چیزی از اصحاب رسول خدا و امیر المومنین کم ندارند و مقامشان خیلی بالاست در همان مقر اندرز گو معمولا دو سه ساعت اول شب می خوابید وبعد بیرون میرفت بعد برای خواب به آشپز خانه میرفت که بعد پرس جو متوجه شدیم همه بچه های آشپزخانه اهل نمازشب بودند ابراهیم برای همین آنجا میرفت تا از نماز شبش کسی متوجه نشود واین حرکاتش مرا به یاد حدیثی از امام علی علیه السلام می انداخت که فرمودند 🌷شیعه من کسانی هستند که عابدان_درشب و شیران_درروز باشند 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 https://eitaa.com/vaqf_hadi
سلام صبحتون بخیر ان شاءالله از امروز مطالب خوبی تو کانال خواهیم گذاشت لطفا همراهی بفرماید.😉 کلیپ های کوتاه اخلاقی بیان یک مسئله شرعی بیان سجایای اخلاقی شهدا بیان یک حدیث و داستان اخلاقی https://eitaa.com/vaqf_hadi
📌 کمال خوش رفاقتی 🌞 روزی امیرالمومنین علیه السلام با یک مرد مسیحی همسفر گردید. 🔹آن مرد از امام پرسید: ای بنده خدا به کجا می روی؟ 💠 امام در پاسخ فرمود: به کوفه می روم. اما چون آن مرد به راه دیگری می رفت، امام قدری او را همراهی کرد. 🔹آن مرد مسیحی از امام پرسید: مگر نگفتی به کوفه می روی؟ پس چرا راه کوفه را رها کرده و همراه من شدی؟ 💠 امام فرمودند: از کمال خوش رفاقتی آن است که انسان رفیق و همراه خود را هنگام جدایی چند قدمی بدرقه کند. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله چنین دستوری به ما داده است. 📚 کافی، ج۲، ص۶۷۰. https://eitaa.com/vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☑️سوال اگر پزشک نامحرم ما را لمس کند چه حکمی دارد؟ مثلاً در دندان پزشکی و یا برای تزریق. ــــــــــــــــــــــ ✅پاسخ اگر مراجعه به پزشک همجنس ممکن باشد رجوع به نامحرم حرام است ، مگر اینکه پزشک همجنس نباشد و اضطرار باشد که به مقدار ضرورت اشکال ندارد. https://eitaa.com/vaqf_hadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 من نمیتونم مثل عرفا نماز شب بخونم و دائم در حال عبادت باشم! پس برا چی خودم اذیت کنم؟!!! ما دیگه ول معطلیم! 🔸کسی که مایوس بشه نشون بی معرفتیشه به خدا!!! https://eitaa.com/vaqf_hadi
به توکل نام اعظمت بسم الله الرحمن الرحیم
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت چهلم 🔸 رفته بودم دیدن دوستم که در منطقه غرب مجروح شده بود به محض اینکه مرا دید خوشحال شد وشروع کرد به تشکر کردن گفت : سید خیلی زحمت کشیدی اگه تو من رو نمی آوردی من اسیر میشدم گفتم معلوم هست چی میگی؟؟ من زود تر از بقیه با خودرو مهمات اومدم عقب دوستم با تعجب گفت نه بابا خودت بودی زخمم رو بستی اما من هرچی میگفتم فایده ای نداشت مدتی گذشت به حرفهای دوستم فکر میکردم یکدفعه چیزی به ذهنم رسید کسی که هم قد وهیکلم باشه وبتونه مجروحی رو هشت کیلومتر رو دوشش بزاره بیاره کسی نیست جز ... رفتم دنبالش که هنوز مرخصی بود با همدیگه رفتیم پیش دوستم گفتم اونی که باید ازش تشکر کنی اینه اما ابراهیم چیزی نمیگفت به ابراهیم گفتم به جدم قسم اگر حرف نزنی از تو ناراحت میشم ابراهیم گفت چی بگم.. من دست خالی بود می اومدم ایشان هم در گوشه ای افتاده بود پشت سر من هم کسی نبود با بند پوتینم زخمش را بستم وحرکت کردیم ودر راه به من میگفت سید من هم متوجه شدم از دوستان شماست و من چیزی نگفتم تا رسیدیم به بچه های امداد گر بعد از این قضیه تا یه مدتی با من حرف نمیزد او همیشه میگفت 🔸به همراه گروه شناسایی وارد مواضع دشمن شدیم متوجه یه گله گوسفند شدیم چوپان گله جلو آمد وسلام کردو پرسید شما سربازان خمینی هستید ؟ ابراهیم جلو آمد وسلام کرد وگفت ما بنده های خدا هستیم وبعد مقداری خرما ونان از آذوقه خودمان جمع کرد وبه چوپان داد وگفت اینها هدیه امام خمینی به شماست چوپان خوشحال شد ودعا کرد وبعد از آنجا دور شدیم بعضی از بچه ها اعتراض کردند که ما باید یک هفته در این منطقه باشیم شما آذوقه مارو به پیرمرد دادید ابراهیم گفت اولا معلوم نیست یک هفته اینجا باشیم در ثانی مطمعن باشید این پیرمرد دیگر با ما دشمنی نمیکند شما مطمعن باشید در آن شناسایی کار ما خیلی زود تمام شد وآذوقه اضافه آوردیم .... https://eitaa.com/vaqf_hadi 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 راننده اش یک سرباز بود. سر موضوعی جلو بعضی ها بهش گفت «دروغ می گی. » راست هم می گفت، ولی فردا جلو همان ها ازش عذرخواهی کرد و خواست تا ببخشدش. می گفت «تحقیر کردنش جلو بقیه اشتباه بود. » 📚 یادگاران، ج۱۳، ص ۳۸ https://eitaa.com/vaqf_hadi