eitaa logo
نجوایِ‌یک‌طلبه؛
329 دنبال‌کننده
295 عکس
47 ویدیو
2 فایل
{﷽} ¹⁴⁰².².⁸ ‌ما مُعتکف ِ گوشه‌ ِ تنهایی ِ خویشیم .🪴 -در‌جستوجویِ‌علاجی‌برای‌جانِ‌پر‌تشویشِ‌خویش- +مکتوبات‌طلبه‌ای‌شیدا'
مشاهده در ایتا
دانلود
خستگی های روح و جسمش آرامش شب را میطلبید ، هیاهوی روز و دویدن ها و نرسیدن ها درمانده اش کرده بود ، دوست داشت کمی ، کنجی آرام بگیرد و فکر کند ؛ به آنچه که استادش امر کرده بود و به آنچه که اورا به نتیجه ای میرساند . حالا تمام دلهره اش این است : نشود دیر شود و جا بمانم ! |
هدایت شده از شــبــانــه
حسین جان! ما رو برگردون.
‌ گریه، خلقت شگفت خداست و مرتبه ای از ادراک که در آن مرحله فهم و زبان و اشاره از حرکت باز می ایستند. گریه خلقت شگفت خداست و تنها زبانی که ادراک غمگنانه را بازگو می کند. بزرگی هر کس به بزرگی غمی است که در دلش پنهان کرده است. غم شوکت دارد مهابت دارد هیجان می آفریند و حرارت می بخشد. هر کسی به اندازه ادراکش از حقیقت، غم دارد. آنها که غم را به افسردگی و غصه فرو می کاهند، غم نمی فهمند. |
‌ اشک نجات دهنده است ‌، امیدوارم اشکت خشک نشود عزیزِ من .. چون سخت میشود ، خیلی سخت ؛ آن وقت است که دیگر ناجی نداری و گرفتاری در ازدحام ذهنت که آزارت میدهد و راه فرار نداری ، در بُهتی عظیم فرو میروی و دست و پا میزنی و غرق میشوی !! | #نجوای‌دل
به امید عفو و لطف تو روزگار میگذرانم ..
‌ او چشم پرکن نبود و هیچ گاه هم چنین نشد چشم پرکن ها خود را به رخ می کشند و به چشم می آورند چیزی بیش از آنچه هستند را به خود می افزایند؛ به لباسشان به چهره شان به راه رفتنشان به حرف زدنشان. چشم پرکن ها به خودشان از چشم دیگران نگاه میکنند و آنگاه حظ می برند و احساس رضایت میکنند آنها چیزی را از درون می کاهند و به بیرون می افزایند غنای نفس ندارند؛ تهی هستند و فربهی می نمایند. مثل خانه ای که پای بستش برشن روان است و در شرف ویرانی، ولی صاحبش بر نقش ایوان می افزاید. |
کتابخونه ، درس >>>
هدایت شده از بی‌تاب.
محتاج دعاها تون برای امروزم..
‌ شنیده بودم توی بازار کار میکند ولی چه کار نمی دانستم. گذرم به بازار افتاد چشمم به جوانی خیره ماند که هیکلی درشت و ورزشی داشت. به نظرم آشنا آمد. بیشتر نگاهش کردم خودش بود؛ ابراهیم داشتم از تعجب شاخ در می آوردم. دو تا کارتن بزرگ روی دوشش بود جلوی یک مغازه ، گذاشت شان زمین منتظر ماندم . کارش که تمام شد رفتم جلو سلام کردم. گفتم آقا ابراهیم! برای شما زشته این کار باربرهاست نه یکی مثل شما! نگاهی بهم کرد و گفت «کار که عیب نیست، بیکاری عیبه. این کاری که میکنم برای خودم خوبه، مطمئن میشم که هیچی نیستم. جلوی مغرور شدنم رو میگیره گفتم اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست هر چی باشه شما شما ورزشکاری توی مردم سرشناسی... خندید و گفت ای بابا، ول کن این حرف ها رو همیشه کاری کن اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم. امام علی علیه السلام فرمودند: مَنْ أَجْهَدَ نَفْسَهُ فِي صَلَاحِهَا سُعِدَ * مَنْ أَهْمَلَ نَفْسَهُ فِي لَذَّاتِهَا شَقِيَ وَ بَعِدَ. هر که نفس خود را در راه اصلاح آن به رنج افکند خوشبخت شود * هر که آن را با لذت هایش واگذارد بد بخت گردد و از درگاه حق دور شود. | ' شهید ابراهیم هادی
کتاب پیشنهاد شده بود به من ، و من پیشنهاد میکنم به شما .. بخونید ، بدید به دوستاتون بخونن که محشره ..
هدایت شده از شــبــانــه
کاش بشه از این شهر لعنتی فرار کرد به شلمچه...
‌ فقط یه تعریفایی از طلائیه شنیده بودم ، خیلی دلم میخواست بدونم چه جاییه که انقدر عاشق و دلباخته داره .. رسیدیم و مبهوت ارامشش بودیم با بچها ! هیچکس باورش نمیشد چه بهشتیه ‌.. تو حالُ هوای خودمون داشتیم راه میرفتیم که یه گروه دقیقا پشت سرمون شروع کردن این شعرُ خوندن .. انگارفقط اومده بودن بگن که فلانی ! غرق نشی تو منجلاب دنیا ها ! یادت نره اینجارو ها ! روایتا رو فراموش نکنی ! ولی ... کاش ماهم میتونستیم مث شهدا حالِ معنویِ بعد سفرمون رو حفظ کنیم .. هزاران افسوس . | #مروری‌بر‌خاطرات
عاشقی را قابلیّت لازم است .
هدایت شده از بی‌تاب.
بچه ها برای آروم شدن دلشوره ام دعا میکنید؟:)
‌ یه اردو تربیتی داریم با بچها ، از الان تا فردا ظهر ، جالبه میام براتون تعریف میکنم ، همراه باشید باهام ؛ و اینکه دعا بفرمایید مسئولیت یکمی سنگینه .. (:🌿 ‌‌‌‌ ‌
از ظهر درگیر بودیم که چطوری درمورد شهدا داستان بگیم برا بچها که جذاب باشه ، دنبال کتاب بودم برا بچها بخونم ، دیدم پیدا نمیشه گفتم خودم مینویسم اشکال نداره ولی خب وقت نشد .. وارد که شدیم دیدیم کلاسی که برای ماست پره از عکسای شهدا ! تنها کلاسی که شهدایی بود ! مونده بودیم ، اصلا باورمون نمیشد !! عکس شهید ابراهیم هادی رو که تو کلاس دیدم دلم آروم شد ، مطمئن شدم کمکمون میکنن .. خیلی طول نکشید که یکی از مربیا کتاب بدست اومد داخل دیدم کتاب شهید بینشونه :)
یکساعت پیش هیئت داشتیم ، بچها داد میزدن و اشک میریختن ، تمام مربیا مات و مبهوت بودن .. بعد هیئت رفتم یکم هوا بخورم مداح که یکی از رفقا بود رو گوشه حیاط پیدا کردم ، تو حالِ خودش بود .. منو دید زد زیر گریه ، بغلش کردم .. زیر گوشم گفت روضه که میخوندم استرس داشتم بچها خسته بشن ، ولی یجوری اشک ریختن که باورم نمیشد ، خداروشکر . گفتم دمت گرم ، گفت کار حضرت ام البنین بود ما هیچ کاره ایم .. (:💔