eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
386 دنبال‌کننده
525 عکس
276 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام: اُحْصُدِ الشَّرَّ مِنْ صَدْرِ غَيْرِكَ بِقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِكَ؛ با ريشه‌كن كردن بدى از سينه خود، بدى را از سينهٔ ديگران، بيرون كن. 📚 نهج البلاغه، ح۱۶۹، ص۱۱۷۰. @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 کمکی که برخی افراد مذهبی به طور ناخواسته به مخالفان و دشمنان خود می‌کنند @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچه خواستم از رفتار این خانوم‌کوچولو چیزی بنویسم، نشد، نتوانستم. داشت بساط موکب خود را آماده می‌کرد که... 😭🏴 جانم حسین @talabehtehrani
داستان امام مهدی علیه‌السلام قسمت صد و شش مهدی‌های بدلی ۹ نمی‌خوام صحبت از مهدی‌های تقلّبی به درازا بکِشه. اگه خدا بخواد کم‌کم داریم به آخراش نزدیک می‌شیم. توی یکی از کتاب‌های سدهٔ دهم هجری نگاهم افتاد به اسم ملّاعرشى كاشانى. در اصفهان زندگی می‌کرده و حوالی سال ۸۵۰ قمری فیلش هوای هندوستان می‌کنه. ابتدا ادّعاى مهدويت و كم‌كم داعیه‌دار نبوّت می‌شه! از ملّاعرشی دست‌نوشته‌هایی به نام بيان‌الحق به زبان فارسی، باقی مونده که با مطالعهٔ اون‌ها خیلی چیزها دستگیرم شد. اما انگاری مهدی‌بودن به این آقا وفا نمی‌کنه و سی سالْ بعد از این ادعا، توی سال ۸۸۰ كشته می‌شه. اینجور که نوشتند جسد عرشی، توی اصفهان به آتیش کشیده می‌شه. از اصفهان بریم قاهره! متأسفانه ویروسِ مهدی‌های قلابی مُسری بوده و گریبان‌گیر مردم قاهره هم شده! در کتاب‌های قدیمی از پیرمرد کوتاه‌قدّی یادشده که از مكّه به قاهره می‌ره و ادعا می‌کنه من مهدی‌ام! پادشاه مصر در جریان قرار می‌گیره. مَحکمه‌ای با حضور شاه و قاضى‌شهاب‌الدين و پیرمرد کوتاه‌قد ترتیب داده می‌شه. قاضی چند سوال علمى از پیرمرد می‌پرسه، اما پیرمرد پاسخ دَرْخوری برای قاضی نداشته. ظاهرِ مرد هم پير كوتاه‏‌قدّى رو نشون می‌داده كه از علائم مهدى چیزی در او نبوده. پیرمرد با حرف‌های پرت و پلا شروع می‌کنه به تندحرف‌زدن با پادشاه! این‌می‌شه‌که گزمه‌ها پیرمرد کوتاه‌قد رو دستگیر و روانهٔ تیمارستان می‌کنند. کمی که می‌گذره، عدّه‌ای از اهالی قاهره وساطت می‌کنند و شاه هم به احترام اون‌ها حكم می‌ده که پیرمرد رو از تیمارستان رها کنید. پیرمرد پیش عثمانی‌های ساکن قاهره، احترام زیادی داشت. وقتى از تیمارستان بیرون اومد مردمِ زیادی به نیّت ديدن مهدى، به استقبالش رفتند. محشرى برپا شد که نگو. شاه وحشت‌زده و پشیمون به‌نظر می‌رسید. این‌شدکه یه‌بار دیگه دستور داد پیرمرد رو دستگير و حبس کنند. منتهی این‌دفعه توی خونهٔ والى قاهره حبس کردند. اما این‌بار هم چند نفر دیگه واسطه شدند و پیرمرد آزاد شد. برگردیم به ایران و قزوین. در سال ۹۵۰ قمری کتابچه‌ای به نام مبشّرهٔ شاهيّه نوشته شد. در این کتابچه ادّعا شده بود سيزده سال بعد، امام‌مهدى ظهور می‌کنه. سال ۹۶۲ قمری تعدادی از آدم‌های ایل قزلباش شروع کردند به جارزدن که شاه طهماسب، همون امام‌مهدی هست! عجیب‌تر اینکه وقت حضور در کاخ، شاه صفوی، ایشون رو با تعابیر امام عصر و حضرت صاحب العصر و الزمان مورد خطاب قرار می‌دادند! اما شاه طهماسب روى خوش به اين هذیان‌گویی‌ها نشون نداد و اتفاقاً سخت باهاشون برخورد کرد و دستور داد سر این افراد رو با تُخماق خرد کنند. ظاهرا تُخماق چوبی محکم بوده که باهاش میخ‌های خیمه رو می‌کوبیدند.‏ بعد از شاه طهماسب بریم به روستای آرند حوالی کهکیلویه. در این روستا آقایی بوده به نام ملّاهدايت آرندی که به سبب رياضت‏‌هاى سخت، توانايى انجام‌دادن كارهاى خارق‌العاده رو پيدا كرده بود. رفته‏‌رفته، آوازهٔ ملاهدایت در اطراف گسترده شد. مردم كه در اون وقت همگى سنّى و شافعی‌مذهب بودند، نذورات رو به خدمتش می‌آوُردند. معبدى هم براش در بالاى كوه ساختند كه به چلّه‏‌نشينى در اونجا می‌پرداخت. ملاهدایت توی آخرین چلّه‏‌نشينى یکهو مدّعى شد كه مهدىِ موعوده! خبر به گوش حاكم كهكيلويه رسيد و دستور جلبش صادر شد. ملا و تعدادی از مریدانش فی‌الفور دستگیر شدند. حاكم دستور داد ملّا رو با دوروبری‌هاش روی گاو سوار كنند و در محلّه‌های شهر دهدشت بچرخونند و آخرِ سر هم به قتل برسونند. از کهکیلویه به شبه قارهٔ هند رفتم. اونجا به بايزيد انصارى معروف به پيرِ روشن برخوردم. عارف و نويسنده بود! در یکی از سفرهاى تجارتى که همراه پدرش بود خیلی اتفاقی با سليمان ملحد ديدار کرد. سلیمان که اسماعیلی‌مذهب بود تأثير شگرفی بر بایزید گذاشت. او رفته‌رفته خودش رو پير كامل دونست و مدّعى مكاشفاتى شد. مثلاً ادّعا كرد كه در خواب، حضرت خضر رو ديدار كرده و از دست او آب حيات نوشيده! سرانجام، مدّعى مهدويت شد و تعاليم خود رو تدوين كرد و از سوى پيروانش، پير روشن و از طرف مخالفانش، پير تاریک لقب گرفت! موسوعة العلّامة المرعشى: ج ۲ ص ۳۵۶، بدائع الزهور فى وقائع الدهور: ج ۲ ص ۱۷۳۲، از شيخ صفى تا شاه صفى (تاريخ سلطانى): ص ۸۰، تاريخ جهان‏‌آراى عبّاسى: ج ۱ ص ۶۸، رياض الفردوس خانى: ص ۴۲۳ - ۴۲۴، دانش‏نامه ادب فارسى: ج ۴ ص ۴۰۷. ادامه دارد...
نایب‌الزیاره هستم. ان‌شاءالله
حوالی همدان، اتوبوس برای گازوئیل در یک پمپ بنزین توقف کرد. پیاده شدم تا مقداری قدم بزنم که نگاهم بر روی نازل گازوئیل به این تصویر افتاد!!
الحمدُ للهِ علی کلِّ حالٍ بعد از بازگشت از زیارت اربعین، ساعتی پیش به حرم کریمهٔ اهل‌بیت، خانم حضرت فاطمهٔ معصومه سلام‌الله‌علیها مشرف شدم. پس از بوسیدن ضریح و تبرّک‌جستن از در و دیوار حرم، طبق یک عادت دیرینه به کتاب‌فروشی سَری زدم. لابه‌لای قفسهٔ ۱۶ نگاهم به چاپ نوزدهم کتاب افتاد. چاپ نوزدهم را ندیده بودم. گویا اخیرا به زیور طبع رسیده است. خدای مهربان را بی‌اندازه سپاسگزارم.
برای انجام‌کاری باید از خیابان جمهوری تا خیابان احمد الوائلی را در کربلا پیاده می‌رفتم. در مسیر بر روی دیوار چشمم به این عکس افتاد. غم دلم را گرفت. گنبد طلایی آقا ابوالفضل العباس را از دور دیدم. سفارش این پسر را به آقا کردم. خبری از او ندارم. اصلا او نمی‌شناسم. امیدوارم از کما خارج شده باشد. گاه و بی‌گاه از این‌دست التماس دعاها بر در و دیوار کربلا می‌دیدم. شما هم برایش دعا کنید. سپاسگزارم
🟢 هدف اسلام این است که فقر ریشه‌کن شود، نه اینکه فقر باشد و اغنیا فقرا را سیر کنند. 📝 یادداشت‌های استاد مطهری، ج‏۹، ص۳۹۱ 🔻 @talabehtehrani
پدر و پسری از فرط خستگی در گوشهٔ بین‌الحرمین خوابشان برده بود.
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفت مهدی‌های بدلی ۱۰ مهدی‌های قلابی الی‌ماشاءالله زیاد هستند. پرداختن به همهٔ اون‌ها خسته‌کنندست. از لابه‌لای کتاب‌ها تا اواسط سدۀ سیزدهم هجری، چهل و هشت‌ مهدی بدلی پیدا کردم. خیلی این‌در و اون‌در زدم، تا چندتا از دونه‌درشت‌هاش رو سوا کنم. متاسفم اینجور می‌نویسم اما اعتراف می‌کنم مهدی‌های تقلّبی یکی از دیگری شارلاتان‌تر و دودوزه‌بازترند. جالبه بگم دو سدۀ اخیر رو می‌شه حقيقتاً دو قرنِ مهدی‌بارون نامید. بس که این علف‌های هرز زیادند. اینجای داستان امام‌مهدی می‌خوام از بزرگ‏ترين ادّعاهاى بابيت و مهدويت در تاريخ ايران چیزهایی بنویسم. مطالبی دربارۀ ادّعاهاى سيّد علی‌محمّد باب كه از بابيت آغاز شد و به نبوّت و ادعای خدایی و ارائه دين جديد، ختم گرديد. برای فهم بهتر اين واقعه ناچارم دور از چشم تاریخ‌نویس‌ها یه‌کوچولو پا تو کفش آقایوون مُورّخ کنم. قصد دارم مقداری به رویدادهای نيمه اوّل دورۀ قاجاريّه بپردازم. طیّ مطالعاتم به سه‌تا آدم رسیدم. یکی ميرزا محمّد اخبارى. یکی هم شيخ احمد احسايى و آخری هم سيّد كاظم رشتى. در حال وارسی نوشته‌جات تاریخی، متوجهِ برجستگی معناداری در گفتار شیخ احمد احسايى و سیّد کاظم رشتى دربارهٔ امام‌مهدی شدم. خدا بهتر می‌دونه اما اینطور به نظر می‌رسه طرز حرف‌زدن شیخ احمد و سید کاظم دربارهٔ امام‌مهدی یه‌جورهایی توی بوجود اومدن بابيت بی‌تاثیر نبوده! از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که باور شيخ احمد و سيّد كاظم درباره امام‌مهدی، به طور كلّى، همان باور اماميّه بوده منتهی به لحاظ تئورى، اونچه تازگى داشت، دوتا چیز بود که زمینۀ انحراف و پیدایشِ بابیت رو فراهم کرد. یکی اینکه هِی وعده می‌دادند ظهور نزدیکه و از اینجور حرف‌ها. یکی هم اینکه توی هر زمانی یه‌نفر باید باشه تا انحصارا نایب امام‌مهدی باشه! این دومی، باور شیعیانِ پیروِ شیخ احمد احسایی، معروف به "شیخیه" بود. سيّد علی‌محمّد باب از این آب گل‌آلود ماهی گرفت. او که خودش آدم ساده و بيمار با افكار پراكنده و گاه مشمئز كننده بود، وقتی دید عده‌ای آدم فعّال و پُرتلاش دوروبرش رو گرفتند، دست به تاسیس یه جريان مذهبى توی ايران زد. بعدها ميرزا حسينعلى بهاء، با فعّاليت‏‌هاى خارجى و همراهی‌هاى‏ بی‌شمار مخالفان اسلام، اين ماجرا رو تبديل به فعّاليت مذهبى گسترده كرد و در واقع، آيين بهائيت رو بنیان گذاشت. داستان از اونجا آغاز شد كه ميرزا علی‌محمّد باب، پس از تحصيلات ابتدايى به كربلا رفت و در مجلس درس سيّد كاظم رشتى حاضر شد؛ ولى در همان سال و با کم‌سوادی دست به قلم برد و شروع به نگارش تفسير سوره بقره كرد. علی‌محمد باب، شش ماه پس از درگذشت سید کاظم رشتى، ادّعاى بابيت نمود. البتّه ادعایِ بابيت علی‌محمد تا اين‏جا براى طرفداران شیخ احمد پدیده‌ای عادى شمرده می‌شد. برای مردم کوچه و بازار هم، زنندگى زيادى نداشت؛ چرا كه او به‌هرحال معتقد به وجود امام‌مهدی و قائميت ایشون بود و اين باور رو در آثارش مانند تفسير سوره يوسف» مؤكّداً می‌نوشت. علی‌محمد تا سال ۱۲۶۴ قمری، همچنان خودش رو باب امام‌مهدی می‌دونست و اعلام می‌کرد که هرکی با امام کاری داره باید از طریق من وارد بشه و به من بگه! این حرف‌ها و یه‌سری کارهای دیگه، اعتراض علما رو در پی داشت. طبق فرمان محمّدشاه قاجار علی‌محمد به ماكو فرستاده شد. سال ۱۲۶۴ قمری علی‌محمد باب از ماكو به قلعه چهريق برده شد. اونجا بود که چهار سال بعد از ادعای بابیّت این‌بار ادّعاى امام‌قائم بودن رو مطرح كرد. بسيارى از علماى شيخيّه كه تا اين زمان علی‌محمد رو همراهى می‌كردند با این ادعا پا پس‌کشیده و ازش جدا شدند. مثلا وقتى علی‌محمد به ملّا عبدالخالق يزدى جملهٔ «من اون قائمى هستم كه وعده ظهورش به شما داده شده» رو نوشت، ملّا عبدالخالق به همراه چندتا ملّای دیگه از جمله ملّا محمّدتقى هراتى و ملّا محمّدعلى برقانى و خیلی‌های ديگه از علی‌محمد جدا شدند. مطالب زیادی دربارهٔ رابطهٔ علی‌محمد باب با بهائی‌ها پیدا کردم. اما از اونجایی که مرتبط با داستان امام‌مهدی نبود از نقل اون‌ها صرف‌نظر کردم. فکر می‌کنم یکی دوتای دیگه از مهدی‌های بدلی باقی نمونده باشه که اون‌ها رو هم می‌نویسم. چی کار کنم؟! چاره‌ای ندارم. نمی‌تونم بحث رو ناقص رها کنم. بهائيان: ص ۱۶۹ - ۱۷۰، رحيق مختوم: ج ۱ ص ۵۸۱، نقطة الكاف: ص ۲۱۲ (به نقل از: بهائيان: ص ۲۰۹)، تاريخ نبيل زرندى: ص ۱۹۸، تاريخ صدر الصدور از عبّاس افندى: ص ۲۰۷، بهائيان: ص ۲۱۶ به بعد، شيخيگرى و بابيگرى: ص ۲۰، ۵۵ _ ۵۷، ۱۱۶ - ۱۱۷. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴اربعین آمد... 🎙مداحی بسیار زیبا و دلنشین از زنده یاد استاد سلیم موذن زاده اردبیلی بمناسبت 🖤🌷🌷🌷🌷🖤 @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا نيز آنان را به خودفراموشى گرفتار كرد. آنان همان فاسقانند. @talabehtehrani
اینجا یکی از بهترین جاهای دنیاست. هیأت بچه‌های کوچهٔ ۳۵. امشب ابتدا احکام و سپس از آیات قرآن گفتم و از امام‌حسین علیه‌السلام. سپس بچه‌ها آغاز به سخن کردند. گوش‌سپردن به حرف بچه‌ها را دوست دارم. زلال و بی‌ریا هستند. بی‌حد و اندازه از رفیق فرهیخته و عزیزم جناب آقای ابوالفضل شجاعی سپاسگزارم. او بود که پایم را به این محفل پاک و نورانی باز کرد. الحق و الانصاف اگر پشتیبانی‌هایش نبود، کُمِیت ما لنگ بود. @talabehtehrani