eitaa logo
یادداشت‌ های یک طلبه
386 دنبال‌کننده
525 عکس
276 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچه خواستم از رفتار این خانوم‌کوچولو چیزی بنویسم، نشد، نتوانستم. داشت بساط موکب خود را آماده می‌کرد که... 😭🏴 جانم حسین @talabehtehrani
داستان امام مهدی علیه‌السلام قسمت صد و شش مهدی‌های بدلی ۹ نمی‌خوام صحبت از مهدی‌های تقلّبی به درازا بکِشه. اگه خدا بخواد کم‌کم داریم به آخراش نزدیک می‌شیم. توی یکی از کتاب‌های سدهٔ دهم هجری نگاهم افتاد به اسم ملّاعرشى كاشانى. در اصفهان زندگی می‌کرده و حوالی سال ۸۵۰ قمری فیلش هوای هندوستان می‌کنه. ابتدا ادّعاى مهدويت و كم‌كم داعیه‌دار نبوّت می‌شه! از ملّاعرشی دست‌نوشته‌هایی به نام بيان‌الحق به زبان فارسی، باقی مونده که با مطالعهٔ اون‌ها خیلی چیزها دستگیرم شد. اما انگاری مهدی‌بودن به این آقا وفا نمی‌کنه و سی سالْ بعد از این ادعا، توی سال ۸۸۰ كشته می‌شه. اینجور که نوشتند جسد عرشی، توی اصفهان به آتیش کشیده می‌شه. از اصفهان بریم قاهره! متأسفانه ویروسِ مهدی‌های قلابی مُسری بوده و گریبان‌گیر مردم قاهره هم شده! در کتاب‌های قدیمی از پیرمرد کوتاه‌قدّی یادشده که از مكّه به قاهره می‌ره و ادعا می‌کنه من مهدی‌ام! پادشاه مصر در جریان قرار می‌گیره. مَحکمه‌ای با حضور شاه و قاضى‌شهاب‌الدين و پیرمرد کوتاه‌قد ترتیب داده می‌شه. قاضی چند سوال علمى از پیرمرد می‌پرسه، اما پیرمرد پاسخ دَرْخوری برای قاضی نداشته. ظاهرِ مرد هم پير كوتاه‏‌قدّى رو نشون می‌داده كه از علائم مهدى چیزی در او نبوده. پیرمرد با حرف‌های پرت و پلا شروع می‌کنه به تندحرف‌زدن با پادشاه! این‌می‌شه‌که گزمه‌ها پیرمرد کوتاه‌قد رو دستگیر و روانهٔ تیمارستان می‌کنند. کمی که می‌گذره، عدّه‌ای از اهالی قاهره وساطت می‌کنند و شاه هم به احترام اون‌ها حكم می‌ده که پیرمرد رو از تیمارستان رها کنید. پیرمرد پیش عثمانی‌های ساکن قاهره، احترام زیادی داشت. وقتى از تیمارستان بیرون اومد مردمِ زیادی به نیّت ديدن مهدى، به استقبالش رفتند. محشرى برپا شد که نگو. شاه وحشت‌زده و پشیمون به‌نظر می‌رسید. این‌شدکه یه‌بار دیگه دستور داد پیرمرد رو دستگير و حبس کنند. منتهی این‌دفعه توی خونهٔ والى قاهره حبس کردند. اما این‌بار هم چند نفر دیگه واسطه شدند و پیرمرد آزاد شد. برگردیم به ایران و قزوین. در سال ۹۵۰ قمری کتابچه‌ای به نام مبشّرهٔ شاهيّه نوشته شد. در این کتابچه ادّعا شده بود سيزده سال بعد، امام‌مهدى ظهور می‌کنه. سال ۹۶۲ قمری تعدادی از آدم‌های ایل قزلباش شروع کردند به جارزدن که شاه طهماسب، همون امام‌مهدی هست! عجیب‌تر اینکه وقت حضور در کاخ، شاه صفوی، ایشون رو با تعابیر امام عصر و حضرت صاحب العصر و الزمان مورد خطاب قرار می‌دادند! اما شاه طهماسب روى خوش به اين هذیان‌گویی‌ها نشون نداد و اتفاقاً سخت باهاشون برخورد کرد و دستور داد سر این افراد رو با تُخماق خرد کنند. ظاهرا تُخماق چوبی محکم بوده که باهاش میخ‌های خیمه رو می‌کوبیدند.‏ بعد از شاه طهماسب بریم به روستای آرند حوالی کهکیلویه. در این روستا آقایی بوده به نام ملّاهدايت آرندی که به سبب رياضت‏‌هاى سخت، توانايى انجام‌دادن كارهاى خارق‌العاده رو پيدا كرده بود. رفته‏‌رفته، آوازهٔ ملاهدایت در اطراف گسترده شد. مردم كه در اون وقت همگى سنّى و شافعی‌مذهب بودند، نذورات رو به خدمتش می‌آوُردند. معبدى هم براش در بالاى كوه ساختند كه به چلّه‏‌نشينى در اونجا می‌پرداخت. ملاهدایت توی آخرین چلّه‏‌نشينى یکهو مدّعى شد كه مهدىِ موعوده! خبر به گوش حاكم كهكيلويه رسيد و دستور جلبش صادر شد. ملا و تعدادی از مریدانش فی‌الفور دستگیر شدند. حاكم دستور داد ملّا رو با دوروبری‌هاش روی گاو سوار كنند و در محلّه‌های شهر دهدشت بچرخونند و آخرِ سر هم به قتل برسونند. از کهکیلویه به شبه قارهٔ هند رفتم. اونجا به بايزيد انصارى معروف به پيرِ روشن برخوردم. عارف و نويسنده بود! در یکی از سفرهاى تجارتى که همراه پدرش بود خیلی اتفاقی با سليمان ملحد ديدار کرد. سلیمان که اسماعیلی‌مذهب بود تأثير شگرفی بر بایزید گذاشت. او رفته‌رفته خودش رو پير كامل دونست و مدّعى مكاشفاتى شد. مثلاً ادّعا كرد كه در خواب، حضرت خضر رو ديدار كرده و از دست او آب حيات نوشيده! سرانجام، مدّعى مهدويت شد و تعاليم خود رو تدوين كرد و از سوى پيروانش، پير روشن و از طرف مخالفانش، پير تاریک لقب گرفت! موسوعة العلّامة المرعشى: ج ۲ ص ۳۵۶، بدائع الزهور فى وقائع الدهور: ج ۲ ص ۱۷۳۲، از شيخ صفى تا شاه صفى (تاريخ سلطانى): ص ۸۰، تاريخ جهان‏‌آراى عبّاسى: ج ۱ ص ۶۸، رياض الفردوس خانى: ص ۴۲۳ - ۴۲۴، دانش‏نامه ادب فارسى: ج ۴ ص ۴۰۷. ادامه دارد...
نایب‌الزیاره هستم. ان‌شاءالله
حوالی همدان، اتوبوس برای گازوئیل در یک پمپ بنزین توقف کرد. پیاده شدم تا مقداری قدم بزنم که نگاهم بر روی نازل گازوئیل به این تصویر افتاد!!
الحمدُ للهِ علی کلِّ حالٍ بعد از بازگشت از زیارت اربعین، ساعتی پیش به حرم کریمهٔ اهل‌بیت، خانم حضرت فاطمهٔ معصومه سلام‌الله‌علیها مشرف شدم. پس از بوسیدن ضریح و تبرّک‌جستن از در و دیوار حرم، طبق یک عادت دیرینه به کتاب‌فروشی سَری زدم. لابه‌لای قفسهٔ ۱۶ نگاهم به چاپ نوزدهم کتاب افتاد. چاپ نوزدهم را ندیده بودم. گویا اخیرا به زیور طبع رسیده است. خدای مهربان را بی‌اندازه سپاسگزارم.
برای انجام‌کاری باید از خیابان جمهوری تا خیابان احمد الوائلی را در کربلا پیاده می‌رفتم. در مسیر بر روی دیوار چشمم به این عکس افتاد. غم دلم را گرفت. گنبد طلایی آقا ابوالفضل العباس را از دور دیدم. سفارش این پسر را به آقا کردم. خبری از او ندارم. اصلا او نمی‌شناسم. امیدوارم از کما خارج شده باشد. گاه و بی‌گاه از این‌دست التماس دعاها بر در و دیوار کربلا می‌دیدم. شما هم برایش دعا کنید. سپاسگزارم
🟢 هدف اسلام این است که فقر ریشه‌کن شود، نه اینکه فقر باشد و اغنیا فقرا را سیر کنند. 📝 یادداشت‌های استاد مطهری، ج‏۹، ص۳۹۱ 🔻 @talabehtehrani
پدر و پسری از فرط خستگی در گوشهٔ بین‌الحرمین خوابشان برده بود.
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هفت مهدی‌های بدلی ۱۰ مهدی‌های قلابی الی‌ماشاءالله زیاد هستند. پرداختن به همهٔ اون‌ها خسته‌کنندست. از لابه‌لای کتاب‌ها تا اواسط سدۀ سیزدهم هجری، چهل و هشت‌ مهدی بدلی پیدا کردم. خیلی این‌در و اون‌در زدم، تا چندتا از دونه‌درشت‌هاش رو سوا کنم. متاسفم اینجور می‌نویسم اما اعتراف می‌کنم مهدی‌های تقلّبی یکی از دیگری شارلاتان‌تر و دودوزه‌بازترند. جالبه بگم دو سدۀ اخیر رو می‌شه حقيقتاً دو قرنِ مهدی‌بارون نامید. بس که این علف‌های هرز زیادند. اینجای داستان امام‌مهدی می‌خوام از بزرگ‏ترين ادّعاهاى بابيت و مهدويت در تاريخ ايران چیزهایی بنویسم. مطالبی دربارۀ ادّعاهاى سيّد علی‌محمّد باب كه از بابيت آغاز شد و به نبوّت و ادعای خدایی و ارائه دين جديد، ختم گرديد. برای فهم بهتر اين واقعه ناچارم دور از چشم تاریخ‌نویس‌ها یه‌کوچولو پا تو کفش آقایوون مُورّخ کنم. قصد دارم مقداری به رویدادهای نيمه اوّل دورۀ قاجاريّه بپردازم. طیّ مطالعاتم به سه‌تا آدم رسیدم. یکی ميرزا محمّد اخبارى. یکی هم شيخ احمد احسايى و آخری هم سيّد كاظم رشتى. در حال وارسی نوشته‌جات تاریخی، متوجهِ برجستگی معناداری در گفتار شیخ احمد احسايى و سیّد کاظم رشتى دربارهٔ امام‌مهدی شدم. خدا بهتر می‌دونه اما اینطور به نظر می‌رسه طرز حرف‌زدن شیخ احمد و سید کاظم دربارهٔ امام‌مهدی یه‌جورهایی توی بوجود اومدن بابيت بی‌تاثیر نبوده! از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که باور شيخ احمد و سيّد كاظم درباره امام‌مهدی، به طور كلّى، همان باور اماميّه بوده منتهی به لحاظ تئورى، اونچه تازگى داشت، دوتا چیز بود که زمینۀ انحراف و پیدایشِ بابیت رو فراهم کرد. یکی اینکه هِی وعده می‌دادند ظهور نزدیکه و از اینجور حرف‌ها. یکی هم اینکه توی هر زمانی یه‌نفر باید باشه تا انحصارا نایب امام‌مهدی باشه! این دومی، باور شیعیانِ پیروِ شیخ احمد احسایی، معروف به "شیخیه" بود. سيّد علی‌محمّد باب از این آب گل‌آلود ماهی گرفت. او که خودش آدم ساده و بيمار با افكار پراكنده و گاه مشمئز كننده بود، وقتی دید عده‌ای آدم فعّال و پُرتلاش دوروبرش رو گرفتند، دست به تاسیس یه جريان مذهبى توی ايران زد. بعدها ميرزا حسينعلى بهاء، با فعّاليت‏‌هاى خارجى و همراهی‌هاى‏ بی‌شمار مخالفان اسلام، اين ماجرا رو تبديل به فعّاليت مذهبى گسترده كرد و در واقع، آيين بهائيت رو بنیان گذاشت. داستان از اونجا آغاز شد كه ميرزا علی‌محمّد باب، پس از تحصيلات ابتدايى به كربلا رفت و در مجلس درس سيّد كاظم رشتى حاضر شد؛ ولى در همان سال و با کم‌سوادی دست به قلم برد و شروع به نگارش تفسير سوره بقره كرد. علی‌محمد باب، شش ماه پس از درگذشت سید کاظم رشتى، ادّعاى بابيت نمود. البتّه ادعایِ بابيت علی‌محمد تا اين‏جا براى طرفداران شیخ احمد پدیده‌ای عادى شمرده می‌شد. برای مردم کوچه و بازار هم، زنندگى زيادى نداشت؛ چرا كه او به‌هرحال معتقد به وجود امام‌مهدی و قائميت ایشون بود و اين باور رو در آثارش مانند تفسير سوره يوسف» مؤكّداً می‌نوشت. علی‌محمد تا سال ۱۲۶۴ قمری، همچنان خودش رو باب امام‌مهدی می‌دونست و اعلام می‌کرد که هرکی با امام کاری داره باید از طریق من وارد بشه و به من بگه! این حرف‌ها و یه‌سری کارهای دیگه، اعتراض علما رو در پی داشت. طبق فرمان محمّدشاه قاجار علی‌محمد به ماكو فرستاده شد. سال ۱۲۶۴ قمری علی‌محمد باب از ماكو به قلعه چهريق برده شد. اونجا بود که چهار سال بعد از ادعای بابیّت این‌بار ادّعاى امام‌قائم بودن رو مطرح كرد. بسيارى از علماى شيخيّه كه تا اين زمان علی‌محمد رو همراهى می‌كردند با این ادعا پا پس‌کشیده و ازش جدا شدند. مثلا وقتى علی‌محمد به ملّا عبدالخالق يزدى جملهٔ «من اون قائمى هستم كه وعده ظهورش به شما داده شده» رو نوشت، ملّا عبدالخالق به همراه چندتا ملّای دیگه از جمله ملّا محمّدتقى هراتى و ملّا محمّدعلى برقانى و خیلی‌های ديگه از علی‌محمد جدا شدند. مطالب زیادی دربارهٔ رابطهٔ علی‌محمد باب با بهائی‌ها پیدا کردم. اما از اونجایی که مرتبط با داستان امام‌مهدی نبود از نقل اون‌ها صرف‌نظر کردم. فکر می‌کنم یکی دوتای دیگه از مهدی‌های بدلی باقی نمونده باشه که اون‌ها رو هم می‌نویسم. چی کار کنم؟! چاره‌ای ندارم. نمی‌تونم بحث رو ناقص رها کنم. بهائيان: ص ۱۶۹ - ۱۷۰، رحيق مختوم: ج ۱ ص ۵۸۱، نقطة الكاف: ص ۲۱۲ (به نقل از: بهائيان: ص ۲۰۹)، تاريخ نبيل زرندى: ص ۱۹۸، تاريخ صدر الصدور از عبّاس افندى: ص ۲۰۷، بهائيان: ص ۲۱۶ به بعد، شيخيگرى و بابيگرى: ص ۲۰، ۵۵ _ ۵۷، ۱۱۶ - ۱۱۷. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴اربعین آمد... 🎙مداحی بسیار زیبا و دلنشین از زنده یاد استاد سلیم موذن زاده اردبیلی بمناسبت 🖤🌷🌷🌷🌷🖤 @talabehtehrani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا نيز آنان را به خودفراموشى گرفتار كرد. آنان همان فاسقانند. @talabehtehrani
اینجا یکی از بهترین جاهای دنیاست. هیأت بچه‌های کوچهٔ ۳۵. امشب ابتدا احکام و سپس از آیات قرآن گفتم و از امام‌حسین علیه‌السلام. سپس بچه‌ها آغاز به سخن کردند. گوش‌سپردن به حرف بچه‌ها را دوست دارم. زلال و بی‌ریا هستند. بی‌حد و اندازه از رفیق فرهیخته و عزیزم جناب آقای ابوالفضل شجاعی سپاسگزارم. او بود که پایم را به این محفل پاک و نورانی باز کرد. الحق و الانصاف اگر پشتیبانی‌هایش نبود، کُمِیت ما لنگ بود. @talabehtehrani
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و هشت مهدی‌های بدلی ۱۱ بالاخره به آخرین مدّعی مهدویت رسیدیم. اینطور که متوجه شدم پُرسر و صداترين ادّعاى مهدويت در زمان ما، ظهور شخصى به نام جُهَيمان بود. این آقای جُهَیمان، شيخی سلفى و مخالف دولت سعودى بود که توی مسجدالحرام با معرفی فردى به نام محمّدبن‌عبداللَّه قحطانى به عنوان مهدى، قائله‌ای به‌پا کرد که بیا و ببین! این اتفاق دقیقاً در روز اوّل محرّم سال ۱۴۰۰ قمری رخ داد و منجر به آشوبى يک هفته‏‌اى در شهر مكّه شد. خبرى كه در تمام دنيا عینهو بمب ترکید. بعد از اون بود که ده‏‌ها كتاب در کشور سعودى دربارهٔ ظهور مهدى نوشته شد. سعودی‌ها به سرعت دست‌به‌كار شدند و عالمان زيادى رو تشويق كردند تا دربارهٔ اخبار مهدى و آخرالزمان، كتاب‏‌هايى بنويسند. هدفشون درواقع جلوگيرى از بروز اينگونه حركت‏‌ها بود. البته در ظاهر وانمود می‌کردند که دنبال روشنگرى علمى و ارائهٔ ديدگاه درست هستند. ظهور اين مهدى، اين‌بار هم مثل دفعات بسيار فراوان قبلی در ميان شيعيان نبود! بلكه در بین سنّی‌ها، اون هم سنّی‌های سلفى بود. نکتهٔ جالب‌تر اینکه توی شیعه و سنی معمولا اخباری‌مسلک‌ها دنبال مهدی‌شدن بودند. داستان جُهَيمان از اونجا شروع شد كه در دههٔ پنجاه ميلادى، ورود نشريه‏‌هاى خارجى به عربستان، فضا رو باز كرد و بی‌دينى زیاد شد. يكى از علماى سلفى كويت، طیّ نامه‌ای از بن‌باز مفتی بزرگ وهابی خواست حكومت رو تحت‌فشار قرار بده تا جلوى نشريه‏‌هاى خارجى گرفته بشه. حرفشون هم این بود که بيشتر جوانان، دیگه اهل نماز نیستند و فقط پيرمردها، نماز می‌خونند. در اين گیرودار بحث امر به معروف و نهى از منكر هم مطرح شد. توی مناطق مختلف، گروه‏‌هايى شكل گرفتند. پیش‌قراول این گروه در مدينه، همين آقای جُهَيمان بود. او نفوذ خاصّى روى افراد داشت و تونست ۲۵۰ نفر رو در نخستين مرحلهٔ حمله به مسجدالحرام در سال ۱۴۰۰ قمری رهبرى كنه. جُهَيمان، ضدّ دولت سعودى بود و فقها رو هم همراه دولت می‌دونست؛ دولتى كه با كفّار دوستى داره. اتفاقاً کتابچه‌ای هم به اندازهٔ یک رسالهٔ کوچیک بر ضد بن‌باز نوشت. او بن‌باز رو مهم‏ترين فقيه حامى دولت سعودى می‌دونست. البتّه دولت سعودى رو كافر به‌حساب نمی‌آورد، اما اون رو دولتى جائر تلقّى می‌كرد. جالبه بگم محمّدبن‌عبداللَّهِ تركىِ قحطانى كه آقای جُهَيمان ایشون رو مهدى معرفی می‌کرد توی دانشگاه شهر رياض، درس حدیث خونده بود. محمّدبن‌عبداللَّه گرایش شدید وهّابى داشت و عقیده‌مند به انديشه‏‌هاى ابن‌تيميّه و محمّد‌بن‌عبدالوهّاب بود. در اين ماجرا، محمّدبن‌عبداللَّه ادّعاى مهدويت كرد و توی صحن مسجدالحرام از مردم خواست به عنوان مهدى باهاش بيعت كنند. اما طی یک درگیری در ۲۴ نوامبر ۱۹۷۹ میلادی در صحن مسجدالحرام كشته شد. اين جماعت، نخستين روز سال جديد يعنى اوّل محرّم ۱۴۰۰ قمری با سلاح در مقابل كعبه ظاهر شدند. صبحگاه روز سه‏‌شنبه اوّل محرّم بود كه اين ۲۵۰ نفر مسلّح، اعلان مهدويت كردند. همون موقع، هيئت علمای سعودی بيانيّه داد و اون‌ها رو منحرف اعلام كرد. بن‌باز هم فتوايى عليه اون‌ها داد. جُهَيمان همراه عده‌ای دستگير شد. در نهم نوامبر سال ۱۹۸۰ میلادی بود كه ۶۳ نفر اعدام شدند و يكى از اون‌ها جُهَيمان بود. فکر می‌کنم همین مقدار کافی باشه. نوشتن دربارهٔ مهدی‌های بدلی رو همین‌جا به پایان می‌برم. در ادامهٔ داستان امام‌مهدی می‌خوام به موضوع جالبی اشاره کنم. مطمئن هستم براتون جذابه. ادامه دارد...
به مناسبت چاپ بیستم کتاب این خاطرهٔ جالب را که دوست و برادر فرهیخته‌ام حجةالاسلام و المسلمین شیخ علی آقای حق‌شناس برایم ارسال فرموده، انتشار می‌دهم: دهه سوم محرم بود. در جمع خانواده‌های محترم ساداتِ عضو مرکز تربیتی سلاله قصد داشتیم ۳ شب روضه بگیریم. قرار بود در کنار روضه چندتا غرفه فرهنگی هم داشته باشیم، من‌جمله غرفهٔ فروش کتاب. تصمیم گرفتیم ۳ عنوان کتاب را به فروش برسانیم یکی از اون کتاب‌ها کتاب بسیار خواندنی بود. تلاش کردیم کتاب‌ها را از یک کتابفروشی امانت بگیریم ولی متاسفانه موفق نشدیم. مجبور بودیم کتاب‌ها را بخریم. ولی خب کتاب بریده‌بریده در کمتر از دو سال به چاپ نوزدهم رسیده و قیمتش زیاد بود. بالاخره با تعاملی که با استاد عزیزم، نویسنده محترم کتاب داشتم ایشان شمارهٔ ناشر کتاب را به ما دادند و قرار شد کتاب را با یک تخفیف مناسب حدودا ۳۰ درصدی به ما بفروشند. اما بازهم اینکه چه تعداد بخریم که حتما به فروش برسه برامون مبهم بود. تصمیم گرفتیم ۱۵ جلد خریداری کنیم. چون مردد بودم استخاره کردم، این آیهٔ شریفه اومد: وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَإِنَّا عَلَىٰ ذَهَابٍ بِهِ لَقَادِرُونَ سوره مومنون آیه ۱۸ خیلی برام جالب بود، دلم قرص شد. بالاخره کتاب‌ها را خریدیم. در سه شب روضه همه‌اش به فروش رفت و البته تنها کتابی بود که همه‌اش فروش رفت. سایر کتاب‌ها بااینکه هزینه‌اش خیلی کمتر از این کتاب بود و حتی کمتر از یک پنجم این کتاب بود روی دستمان ماند......😉 @talabehtehrani
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و نه وکیل‌های حقّه‌باز ۱ می‌خوام مقداری از تاریخ غم‌انگیز شیعه بنویسم. دربارۀ آدم‌های شارلاتانی که به خوبی می‌دونستند مهدی‌بودن دردسرهای زیادی به همراه داره، چون عموم شيعيان خبر داشتند كه امام‌مهدى، زادۀ امام‌عسكرى هست و صدها سال پيش به دنيا اومده و تبارى معلوم داره. رِندها بجای ادّعاى مهدويت به‌دروغ خودشون رو وکیلِ‌ امام‌مهدی جا زدند. اون‌ها می‌دونستند وکیل‌بودن، دنگ و فنگ‌های ادعای مهدی‌بودن رو نداره!! برای پیدا کردن وکیل‌های قلّابی، سروقت کتاب‌های قدیمی رفتم. می‌خواستم سر از کار این آدم‌های مقدّس‏‌مآب در بیارم. این‌ها با چرب‌زبانی به‌دنبال سرکیسه‌کردنِ خلق‌الله بودند. قاپ انسان‌های ساده‏‌لوح رو می‌زدند و همین حالا هم می‌زنند. روبرو شدن با این افراد کار ساده‌ای نیست. این مارهای خوش‌خط و خال رو مارگیر باید بگیره! بلدی می‌خواد. در این مَجال از داستان امام‌مهدی به شرح احوال چندتا از این شیّادها می‌پردازم. اولینِ اون‌ها یکی از یاران امام‌هادى و امام‌عسكرى بود به اسم شَريعِی! در زمان خودش، به‌دروغ ادّعا کرد من نایب و وکیل امام‌مهدى‌ام. شوربختانه اطلاعات زیادی دربارۀ این آقا در اختیار نیست. تنها چیزی که پیدا کردم پيش‌قدمی در ادّعاى وکالت بوده که همین هم موجب شهرتش شد. البته خیلی زود پته‌‌ش ریخت رو آب و شیعیان، حسابی تُف و لعنش کردند. گفتند از طرف امام‌مهدی نوشته‌ای که اصطلاحاً بِهش توقيع گفته می‌شه به دست شیعیان می‌رسه که توش این آدم مکّار توسط حضرت نفرين شده بود. البته متن این نفرین الان در اختيار ما نيست؛ ولى در توقيع صادر شده براى شلمغانى به اين ماجرا اشاره شده! من، متنِ توقیع یادشده رو نمیارم اما اين متن نشان‏‌دهندۀ اینه كه كفر و الحاد شَريعِیّ و برائت امام ازش، چنان شهره بود كه انحراف آقای شلمغانى به او تشبیه شد!! الغيبةللطوسى: ص ۳۹۸، دراسات فى علم الدراية: ص ۱۴۹. ادامه دارد...
داستان امام‌مهدی علیه‌السلام قسمت صد و ده وکیل‌های حقّه‌باز ۲ هنوز جوهر نوشتۀ امام‌مهدی در نفرين شَريعِیّ خشک نشده بود که سر و کلّۀ یه‌مدّعی وکالتِ دیگه به اسم احمدبن‌هلال پیدا شد. او اهل روستای عبرتا در جنوب بغداد و از اصحاب امام‌هادى و امام‌عسكرى بود. از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان، به‌خاطر وجود برخی نوشته‌های شیخ طوسی دربارۀ جایگاه حدیثی احمد، اولش می‌خواستم در مورد ایشون دست‌به‌عصا حرف بزنم. حتی نوشته بودند در ميان مردم به زهد و عبادت، شهره بوده و ۵۴ بار به حج رفته كه حدّاقل بيست سفرش با پاى پياده، ظاهرا از عراق بوده. اما جلوتر که رفتم یه‌سِری ناهنجاری‌های رفتاری ازش به چشمم خورد که مو به تن آدم سیخ می‌کنه!! مثلاً جناب شیخ‌طوسی، همین احمد آقا رو به غُلو متهم کرده! قبل‌تر نوشتم که غُلو یعنی آدم توی باورش به خدا و پیغمبر و امام، پا رو فراتر بگذاره و از حد خارج بشه. یا مثلا گفتند که مذهبش فاسد بوده و درباره‌اش نكوهش‏‌هايى از امام‌عسكرى صادر شده، حتی توی نوشته‌ای دیدم امام‌مهدى هم از او با تعبیر ریاکار یاد کرده!! با دیدن کلمۀ ریاکار بدجوری ذهنم درگیر شد. می‌خواستم ببینم ماجرا چیه و چرا امام‌مهدی از احمد اینطور به تندی یاد کرده!! آخه از نکوهش امام‌عسكرى برمیاد هرچند احمد پیشِ آقا متّهم بوده، اما نكوهش حضرت در حقّ احمد به حدّى نبوده كه از جرگه اصحاب، خارج بشه. اما تعابیر امام‌مهدی گویای اینه که احمد از خطوط قرمز عبور کرده! ماجرا هرچیه بدون‌شک بعد از امام‌عسکری اتفاق افتاده! این‌شد که سروقتِ کتاب‌ها رفتم. اونجا بود متوجه شدم احمد دست به کار زشت و بسیار خطرناکی زده! خیلی‌ها می‌گن با این کارش، ناخواسته پرده از باطنِ زشتش، کنار زده. ماجرا از این قراره که متأسفانه در دورۀ غیبت صغری با محمّد‌بن‌عثمان یعنی نایب خاص امام چپ افتاد! الله‌اعلم اما انگاری او توقع داشته به‌خاطر وجههٔ معنویش در بین مردم، پس از درگذشت نايب اوّل، امام‌مهدى ایشون رو به عنوان دومين نايب معرّفى کنه!! من این حرف رو از خودم نمی‌گم. شيخ‌طوسى، احمد رو يكى از مدّعيان نيابت خاص شمرده و مَذمّتش کرده. به‌هرحال سخن امام‌مهدی كه یه‌بار احمد رو ریاکار و یه‌بار دیگه صوفى ریاکار شمرده، حاكى از اینه كه عبادت‏‌هاى پيشين احمد هم رياكارانه بوده تا اینجوری توی دل مردم جا باز کنه! به‌خدا پناه می‌برم، متأسفانه احمد در اواخر عمر، به همه چيز پشت پا زد و يک‏سره به مخالفت با امام‌مهدی پرداخت. حسين‌بن‌روح نایب سوم امام‌مهدی طیّ نامه‏‌اى كه سال‏‌ها پس از مرگ احمد، براى اعلان ارتداد شلمغانى نوشت، احمدبن‌هلال رو هم مانند شلمغانى، مرتد شمرد. حتی شیخ صدوق از قول سعدبن‌عبدالله قمی، عالم جلیل‌القدر و بزرگِ قمی‌ها نوشته: احمد ناصبی بود و من تاكنون نديدم و نشنيدم كه شيعه‏‌نمايى از تشيع به ناصبی‌بودن روى بیاره مگر احمدبن‌هلال!! ظاهراً منظور سعد‌بن‌عبداللَّه، مخالفت احمد با امام‌مهدی بوده كه در حقيقت خروج بر امام‌، شمرده می‌شه. اما خداوکیلی ناصبی‌بودن در حقّ احمد، خیلی تند و تیزه! من هرچی توی کتاب‌ها دنبال کردم، اتّهام ناصبي‌گرى تنها از سوی سعد‌بن‌عبداللَّه بيان شده و در توقيعات امام و يا اظهارات ديگر معاصران احمد، چیزی در این رابطه پیدا نکردم. با خودم گفتم اگه سعد اینجا بود بهش عرض می‌کردم مردِ مؤمن! مفهوم غلو با ناصبي‌گرى فرق داره! شما دیگه خیلی داری تند می‌ری! اما تازگی‌ها نوشته‌ای از مجتهد کم‌نظیر یا شاید بی‌نظیر شیخ مرتضی انصاری پیدا کردم که احمد اساساً مذهبى نداشته! در ادامۀ مطالعاتم چیزهایی از مواجهۀ امام‌مهدی با احمد‌بن‌هلال‏ به دستم رسید که دونستنش خالی از لطف نیست. معجم البلدان: ج ۴ ص ۷۷، رجال النجاشى: ص ۸۳ ش ۱۹۹، رجال الطوسى: ص ۳۸۴ ش ۵۶۴۸ و ۵۶۴۹، ص ۳۹۷ ش ۵۸۲۹، رجال‌الكشّى: ص ۵۳۵ ش ۱۰۲۰، الاستبصار: ج ۳ ص ۲۸، تهذيب الأحكام: ج ۹ ص ۲۰۴، رجال النجاشى: ص ۸۳ ش ۱۹۹، الغيبةللطوسی: ص ۳۹۹ ش ۳۷۴، كمال‌الدين: ص ۷۶. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️چرا مظلومیت امام حسن مجتبی علیه‌السلام از جهتی از امام‌حسین علیه‌السلام هم بیشتر است؟ ⚫️ سالروز رحلت نبی اکرم حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وآله و شهادت مظلومانه امام حسن علیه‌السلام تسلیت باد! @talabehtehrani
این یادداشت را اخیرا برادر عزیزم جناب حجةالاسلام و المسلمین دکتر سید محمدباقر میرصانع دانش‌آموختهٔ دورهٔ دکترای فلسفه اخلاق از دانشگاه قم و پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث برایم ارسال فرمود. ارتباط با متن واقعه ۱. کتاب از کتاب‌های دوست‌داشتی برای من بود. خواندنی و تو دل برو. کتابی که واقعه عاشورا را از مرگ معاویه تا واقعه حره داستان‌وار و با ادبیاتی عامیانه و شیرین حکایت می‌کند. را در محرم و صفر سال قبل به طور کامل خواندم و به اطرافیان توصیه کردم و می‌کنم که بخوانند. ۲. گذشت تا اینکه ابتدای محرم امسال یکی از دوستان، نقد یک منتقد در اینستاگرام را برای بنده بازارسال کرد. با خواندن نقد تند و تیز منتقد نسبت به ادبیات کتاب شگفت‌زده شدم. آیا درباره صحبت می‌کند؟ منتقد، ادبیات و واژه‌های کتاب را توهین به ساحت اهلبیت و شهدای کربلا می‌دانست. در استوری‌های متعدد این کتاب را موهن و بی‌ادبانه معرفی می‌کرد. حتی نامه‌ای را به وزارت ارشاد با امضای چندین نفر ارسال کرده و درخواست جمع‌آوری کتاب از بازار را داشت. با منتقدین دیگر هم ارتباط برقرار کرده و هجمه‌ای جدّی بر علیه کتاب ایجاد کرده بود. ۳. من در هنگام خواندن کتاب هیچ احساسی درباره توهین و بی‌ادبی نسبت به ساحت امام و یارانشان حس نکردم و هیچ کدام از اطرافیان بنده نیز اینچنین حسی را بعد از مطالعه نداشتند. اما با مشاهده جوّی که آن منتقد ایجاد کرده بود، آن هم البته در فضای مجازی، احساس کردم چه اتفاق ناگواری در متن افتاده! باز به کتاب مراجعه کردم و صفحاتی را دوباره مطالعه کردم، دلم آرام گرفت و خیالم راحت شد، باز هم همان حس قبلی را داشتم. به یاد اتفاقات پارسال پیرو مرگ آن خانم کُرد در تهران افتادم. در فضای مجازی حس می‌کردیم جمهوری اسلامی سقوط کرده اما وقتی در کوچه و خیابان می‌رفتم و با مردم صحبت می‌کردم، می‌دیدم نه! خبری نیست. (در جلسه‌ای همین نکته را به آن منتقد گفتم و قصد داشتم با این مثال او را متوجه هجمۀ نادرستش به کتاب بکنم که گفتیم و نشد) ۴. یکی از آفات فضای مجازی همین است. کمتر انسان با واقعیت بیرونی ارتباط می‌گیرد و واقعیت را از پس پنجرۀ غبارآلود گزارش‌های مشکوک فضای مجازی بررسی می‌کند. گاه برای فهمیدن و درک کردن حقایق و وقایع باید با متن واقع ارتباط گرفت. گزارش‌ها آنچنان که باید و شاید نمی‌تواند حق مطلب را ادا کند، حتی اگر گزارشگر آنها قصد بدی نداشته باشد. تمام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نوجوان ۱۳ ساله‌ای که با معرفت و عمل خود، بهت‌زده‌ام کرد. @talabehtehrani 🌺🌸🌺🌸🌺🌸