یازده شب است. سوار موتور خودم را میرسانم به بچهها. خشکم میزند.
چه کسی فکرش را میکند این وقت از شب حدود ۲۰۰ تا طلبه و هرکدام که انگار از گوشهای گلچین شده باشند. جمع شدهاند و این گوشه شهر را گلخانه کرده باشند؟!
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
یک عده زندگی و بیداریشان هم خواب است و یک عده خوابشان هم نشانه خداست و جبهه حق را یاری میدهد.
مانند اصحاب کهف که: كانُوا مِن آياتِنا عَجَباً...
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
بسم الله الرحمن الرحیم
▪️ کلاس حاج آقا فلاح دارد تمام میشود. یک سوال روشن دارد. می گوید ما طلبهها اصلا کجاییم؟! چرا هیچ اثری از ما توی شهر نیست؟! این را به عنوان یک استفهام حقیقی مطرح می کند. اینکه چرا اثر ما طلبهها اینقدر در شهر کم است. حاج آقا را دوست دارم. لاتیش پر است. از آنهایی است که اگر طلبه نمیشد لات خوبی میشد.
▪️پنجشنبه است. لب تاب را میبندم و راه میافتم سمت گلزار. احتمالا هر کسی بهشتی دارد و بهشت من آنجاست. یک بطری کوچک آب معدنی پیدا می کنم تا سنگ مزار ابوی را بشورم. یک فاتحه میخوانم و دوازده تا انا انزلنا. بعد طوری که از کنار مزار شهدا رد شوم از گلزار خارج میشوم و دوباره بر میگردم پیش بچهها. شیشه ماشین را میدهم پایین. هوای بهار میخورد توی صورتم. حاج آقا توی سخنرانیاش گفت: این "واو" در "اَن تَقوموا للّه مثنی و فرادی" یعنی هم جمع هم فرد. توی مسیر به همین فکر میکنم. انسان باید قیام کند و تا حالا به این قسمتش فکر نکرده بودم به قیام همزمان علیه خودش. انگار انسان با ایمان دو جور باید حرکت کند. قیام در ساحت اجتماع میشود حرکت به سمت جمع و حرکت در ساحت فردیاش میشود قیام علیه خودش، میشود تزکیه.
▪️ماشین را پارک می کنم. یک راست میروم طبقه بالا و پیش بچههای تدارکات. دور هم نشستهاند و سیب زمینی پوست میکنند. احمد هم آب جوش میریزد توی تیریموس تا چای درست کند. توی دلم میگویم اینجا هم بچه ها دارند "رشد جامع" می کنند! معمولا رشد جامع جوابی است در پاسخ اینکه چرا ما طلبهها باید این کارها را بکنیم.
امام جامع بود و ما در خانه طلاب میخواهیم امام شویم. میخواهیم "مثل_خمینی" شویم. ما خودمان هم میدانیم که امام نمیشویم. ما هرکدام پر از ضعفیم، پر از نداشتههایی که باید میداشتیم. اما این را هم میدانیم که جمع ضعفهایمان را جبران میکند. ما در جمع داشتههایمان را به هم میدهیم و نداشتههایمان را با جمع جبران میکنیم.
▪️هیئت شروع می شود. لامپها را خاموش میکنند. میخزم یک گوشه و یک خلوتی برای خودم دست و پا میکنم. گوشی را از جیبم در میآورم. نور گوشی را کم میکنم تا توی تاریکی نورش چشمی را نزند. توی فضای ذخیره سازی ایتا می نویسم: "زندگی ما طلبهها باید خیلی جذاب باشد. اینطور هم خودمان کیف میکنیم هم به چشم میآییم که لازمه زندگی امروز جامعهست." این را آقا فلاح توی سخنرانیاش گفت. بعد مینویسم: "کلید واژه ذکر در صحبتهای امام" این را هم حاج آقا مهدیان در جمع گعدهای که با بچه ها گرفته بود گفت.
مداح مهتی تدینی است. دوستش دارم خوش صدا و بامعرفت است. آرام زمزمه میکند: آبروی دو عالم. بعد طولانی مکث میکند. دوباره زمزمه می کند: آبروی دو عالم... از هر گوشه مجلس هق هق و ناله گریهای بلند میشود و بعد آرام میگیرد. دلم گرم میشود. لرزهای به لب و چشمم میافتد. یاد سوال خودم میافتم. اگر از من بپرسند که چرا ما یا باید جمع بزنیم یا توی یک جمعی باشیم؟! من اینطور پاسخ می دهم که شما تنها راحتتر اشک میریزید یا با جمع؟!!
#نحن_انصار_الله
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای کاش تمام حرفها شعر تو بود...
یا قَديمَ الإحْسَانِ بِحَقِ الحُسَینِ
#بشاگرد
https://eitaa.com/talabenegasht
خیلی وقتها خلق الله از شغل ما طلبهها سوال میکنند یا درآمدمان؛ اینکه کجا کار میکنیم و چقدر در میآوریم. بعضی وقتها هم البته استفهام حقیقی نیست و قصدشان دستگاه کردن است...
راستش ما طلبهها خیلیهایمان شغل نداریم؛ ماموریت داریم.
معتقدیم "آنکس که دندان دهد نانمان را هم میدهد" و روزیرسان خداست. روی همین حساب شاید حقیقتا برایم ممکن نباشد که بگویم مثلا ماهی چقدر در میآورم یا دقیقا چه کار میکنم. اما میتوانیم در مورد ماموریت اجتماعی خودم، ساعتها با هم بنشینیم و گفتوگو کنیم.
سرمان شلوغ است اما اسیر شغل خاصی نیستیم.
به نظرم این، سبک زندگی بهتری است دوستش دارم و دلم میخواهد آدمهای بیشتری را با این ماموریت آشنا کنم.
زندگیِ مقدس و آزاد
@talabenegasht
نقل است که آدم و حوا به هنگام هبوط هم را در آن سرزمین یافتند.
جبرئیل هم وقت تعلیم مناسک حج به ابراهیم، "عرفات" را اینطور معرفی کرد: هذِهِ عرفاتٌ فاعْرِف بِها مناسِکَک و اعتَرِفْ بِذَنبِکْ
حسین بن علی علیه السلام، هم همان جا و در بعد از ظهر روز عرفه در جانب چپ کوه ایستاد، رو به کعبه کرد و دعایش را اینطور آغاز کرد:
الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَیْسَ لِقَضائِهِ دافِع وَلَا لِعَطائِهِ مانِع وَلَا کَصُنْعِهِ صُنْعُ صانِع وَهُوَ الْجَوادُ الْواسِعُ...
اینجا و در دورترین و محرومترین مناطق منطقه محروم بشاگرد، مردم منطقه ده روز دور حسینیههایشان بیتوته میکنند و برای حسین فاطمه اقامه عزا...
جایتان خالی...
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچهار فصل سال ما ابر بهاریم
اندازهی ما گریه کرده آسمان، نه
جان جوانت رحم کن برما جوانان
بسپار مارا دست اکبر، این و آن نه...
#بشاگرد
https://eitaa.com/talabenegasht
بسم الله الرحمن الرحیم
▪️سر ظهر است. توی مسیر به این فکر می کنم این بار "مثل خمینی" را چطور روایت کنم و از چی بگویم. چیزی به ذهنم نمی رسد. ماشین را میدان روح الله پارک می کنم و تا فیضیه پیاده راه می افتم. هرچه میروم نمی رسم. انگار گرما مسیر را کشدارتر کرده. به میدان آستانه می رسم. در فیضیه بسته است. شک می کنم گوشی را در می آورم و ساعت افتتاحیه را چک می کنم. اشتباه نکردهام. راه در دیگر فیضیه را می گیرم.
▪️مینشیند کنارم. دوستش دارم. ساده و عمیق است. میپرسد می خواهی بنویسی؟! با لبخند جوابش را میدهم. بعد می گوید لابد الانم داری محتوای رواییت را جمع می کنی؟! جویده نجویده جوابش را می دهم. بعد می آید و می نشیند روبرویم و با حرارت می گوید حتما از زاویه نگاه حزب الله روایت کن. بعد توضیح می دهد که حزب الله وسط میدان دارد هزینه می دهد. دارد تلاش می کند و هر کاری از دستش بر می آید، کوتاهی نمی کند. می پرسم چه ارتباطی به مثل خمینی دارد؟! میگوید: مخرج مشترکشان یکی است. از شیش گوشه مملکت کوبیدهاند تا توی دوره شرکت کنند؛ هزینه دادن ویژگی مشترک امت امام است.
سید همینطور با حرارت برایم توضیح می دهد. میگوید من یک سال است که در متن همین حرفها هستم و میبینم حزب الله چه خون دلی می خورد. نگاه می کنم به موهای روی سرش، تارهای سفید نظرم را جلب می کند. حالا دارد توضیح می دهد که برای فلان بند از لایحه با چه دردسری تا کجای مرکز پژوهش ها رفته و با چه بدبختی خودش را به فلان مسئول رسانده تا حرفش را به گوش او برساند. دیگر صدایش را نمی شنوم. حواسم به حرکات دستش است که عادت دارد مدام آنها را روی قلبش بگذارد. زل زدهام توی چشم هایش. دلم می خواهد فدایش شود.
▪️از پله ها پایین می روم تا وارد مسجد فیضیه شوم. یاد اولین باری که از این پله ها پایین میرفتم می افتم. محرم بود، سال دوم سوم دانشگاه. رفته بودم حرم. بعد از زیارت راهم را کج کردم و وارد فیضیه شدم. به این فکر می کنم آن هیئت و آن مراسم فیضیه جرقه ای بود برای طلبه شدنم. پله ها تمام می شوند. کفشم را میکَنم و یک گوشه رهایش می کنم. وارد مسجد که میشوم، رضا پشت میکروفون ایستاده. انگار چشمش افتاده به طلبه های بشاگردی بعد از بچهها سوال می کند از کدام شهرها آمده اند. از بین جمعیت صدا بلند می شود: تبریز! ارومیه، بم، یک نفر هم صدایش به گوش رضا نمی رسد رضا با دست اشاره می کند که کجا؟! طلبه جوان صدایش را به او می رساند که شیراز.
▪️محمدِ استاد می رود بین طلبه ها بعد میکروفنش را قطع می کند تا بچه ها دورش حلقه بزنند. دقیق نمی دانم چی، اما دانشگاه، هنر خوانده. اولین بار شهید آورده بودند مدرسه معصومیه، آنجا دیدمش. شهید وسط مسجد بود و بچهها هرکدام یه طور محزونی پخش شده بودند توی مسجد. او را نمی شناختم اما توجهم را جلب کرد. از در که وارد شد بدون توقف راهش را کشید سمت شهید، چند ضربه به تابوت زد بعد تابوت را بوسید و راهش را گرفت و برگشت. نمی دانم چرا آن تصویر در ذهنم ثبت شد. نه - ده سالی گذشت تا با هم همکار شدیم. اما حالا هم همان است. بی تکلف و بدون آقاجون بازی. با یک فرم نمایشی تاریخ فیضیه را میگوید. حالا حلقه دور ممد تنگتر شده. می گوید امام فیضیه را تازه بعد از کشتار زنده کرد؛ به فیضیه حیات داد. حرفهایش برایم جدید است. می گوید امام ماموریت جهاد تبیین را به طلبه ها داد تا فیضیه را روایت کنند. فیضیه شد کربلا و طلبه ها شدند راوی آن . مثل زینب سلام الله.
#زینب_تُعلمنا
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
بسم الله الرحمن الرحیم
▪️تماس می گیرد که می توانی بروی تهران دنبال حاج آقا قاسمیان. می گویم نیم ساعتی کارم طول می کشد اما پاسخم مثبت است. روح الله کارهایش متقن است و به قول بچهها دور ریز ندارد. خیالم راحت است که مثلا وسط راه بهم خبر نمی دهند که فلانی هم رفته و وسط راه برگرد؛ یا قرار تغییر کرد و مثلا حاج آقا خودش می آید یا هرچی. می دانم اگر روح الله کاری را می سپرد خودش قبلا بالا پایین هایش را کرده. آدم بچه شهیدم شد، بشود روح الله...
▪️قرارمان بقعه شیخ طرشتی است. از ماشین پیاده می شوم و راه شیر آب وسط حیاط را می گیرم. سرو صورتم را می شورم. باد افتاده توی درخت های چنار و درختهای باعظمت را خم و راست می کند. وارد بقعه میشوم. چند جوان یک گوشه گعده کردهاند. پیرمردی کنار ضریح ایستاده و میخواهد نماز بخواند. تا من را میبیند میگوید: می خواهی نماز بخوانی؟! می گویم نه. می گوید آهان فکر کردم میخواهی نماز بخوانی گفتم به این جوان ها بگویی سروصدا نکنند! جواب میدهم چشم پدرجان میگویم سروصدا نکنند.
▪️حاج آقا عبا و قبا و عمامه را میگذارد صندلی عقب؛ یک سطل شاتوت دستش است با یک قاشق. حرکت که میکنیم شروع میکند به خوردن. بعد میگوید نمیخوری؟! جواب میدهم نوش جان. سطل را میگذارد کنار و میگوید اینطور که نمی شود. گوشی اش را در میآورد و چند تماس میگیرد. از شهر خارج میشویم و میافتیم توی جاده. تا حالا تقریبا همه چیز به سکوت گذشته اما من احساس راحتی می کنم. هندزفریاش را توی گوشش می گذارد و کتابش را در میآورد. از هندزفری صدای نامفهومِ مستمری میآید. کتاب را نگاه میکنم. متن کتاب عربی است و پر از حاشیه های خود حاج آقا. جالب است! دارد درس می خواند. هرچقدر چشم تنگ میکنم نمیفهمم چه کتابی است. یک ساعتی همینطور میگذرد. بعد هندزفری را از گوشش در میآورد و کتاب را می بندد. هرچقدر پیش میرویم هوا خنک تر می شود و حالا کولر، توی ماشین را یخچال کرده. دلم میخواهد سوال هایم را بپرسم. یاد روایتی می افتم که استاد سال اول طلبگی اول کلاس نوشت و بچه ها تجزیه اش کردند. اول روایت این بود: «اِنَّ مِن حَق العالِم» یکی از حقوق عالم این بود که «اَن لا تُکثِر عَلیه السُوال». به خودم میگویم تو که اصلا سوالی نکردی که حالا نخواهی زیاد بپرسی! نزدیک یک مجتمع بین راهی میشویم. میپرسم حاجی نسکافه میخوری؟! میگوید اره. پیاده می شویم. میگویم حاجی چیپس و پفک هم بگیرم؟! باز جواب مثبت است. نسکافه را می خوریم و حرکت میکنیم. حالا دیگر یخم باز شده و سوال هایم را میپرسم. ماموریتم را برایش می گویم و نظرش را می خواهم. بعد میگویم قبل از طلبگی آزمون مشکات را دادم و قبول نشدم. بعد آمدم تهران مسجد دانشگاه شریف و هرچه اصرار کردم قبول نکردید که بیایم مشکات و باهم میخندیم. پفکها انگار کار خودش را کرده. دیگر نزدیک مقر شدیم. مقرمان مدرسه علمیه سجادیه دستجرد است. حاج آقا سطل شاتوت را می گذارد توی ماشین و تاکید میکند که بخورم. پیاده راه میوفتیم سمت در مدرسه. یکهو جوانی از پراید میپرد پایین دستش را میگذارد روی سینهاش و به حاج آقا می گوید خیلی خوشحال شدم دیدمتان و خیلی خوش آمدید دستجرد. جوان ته ریشی به صورت دارد و نورانی است.
▪️بچه ها دورهاش کردهاند. نزدیک میشوم. بحث لایحه عفاف و حجاب است. میگوید: اگر مردم نخواهند اتفاقی نمیافتد. میگوید علامه از کلمه «فاجلدوا» ذیل آیه تنبیه زناکار همین را برداشت کرده؛ خواست مردم. میگوید پنجاهوسه درصد از خانمهای مُکَشفه نمیدانند حجاب دستور خداست! و فکر میکنند مثلا ما آخوندها این چیزها را در آوردهایم. به این فکر میکنم که پس آموزش پرورش ما توی این دوازده سال چه گلی به سر بچههای مردم زده؟!
▪️سخنرانی حاج آقا طولانی شده و نمیتوانم تا آخر هیئت بنشینم. وسط روضه چشمم میافتد به جوانی که از پرایدش پیاده شد. نمیدانم از کجا و چطور وارد شده اما دمش گرم. حال خوشی دارد. بلند میشوم تا برگردم قم. از پله ها پایین میروم. علی حسین دارد حیاط را با پتوها فرش میکند تا بچه ها شام هیئت را توی حیاط بخورند. دست تنهاست. من را که میبیند میگوید وایستا تا شامت را بدهم. با غذای اضافه میآید. میگوید خانم یکی از بچه ها توراهی دارد و این یکی را برسان به او. بعد میگوید اگر سختت بود اسنپ بگیر و هزینه اش را حساب میکنم.
▪️هوا حسابی خنک است. شیشه ماشین پایین است و باد میافتد توی موهایم.
ادامه روایت حق عالم، این است که مَثل عالم مَثل درخت خرماست. باید در انتظار بنشینی تا چیزی از آن بر تو فرو افتد. از اینکه کنار حاج آقا بودم حال خوشی دارم. از اینکه درس خواندن او را دیدم. از اینکه باهم صحبت کردیم و نسکافه خوردیم. از اینکه به "خانه طلاب" کمک کردهام. از اینکه رفیقی مثل علی حسین دارم.
#مثل_خمینی
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از وقتی چشم باز کردم و خودم را شناختم، رزمنده دیدهام. با آنها بزرگ شدهام. آنها رفقای پدرم و همکارانش بودهاند. ماهم با آنها همسایه و همسفره بودهایم. بچههایشان همبازیهای زمان کودکیمان بودند و همسرانشان رفقای مادرمان...
اگر بخواهم توی یک جمله معرفیشان کنم و نتیجه مشاهداتم را بگویم این است که: "آنها واقعیاند". آنها همه چیزشان واقعی است. فیلم بازی نمیکنند. یک طورِ بدون آلایش و بی ادا اطوار. لباس پوشیدنشان، حرف زدن و خندههایشان، خشم و عصبانیتشان، همه چیز...
شاید واقعی بودن چیزی باشد شبیه همان "اخلاص". آنها اخلاصشان را هم داد نمیزنند اما تو از تُن صدایشان از شکل نگاهشان و از هُرم نفَسشان میفهمی. عجیب هم نیست نفَس خمینی بهشان خورده.
دلم میخواهد تجربههای معنوی خودم را به اشتراک بگذارم. تجربه معنوی از جنس شنیدن خاطرات یک رزمنده.
پیشنهادم اینکه:
از لینک زیر فیلم کامل "قصههای حمید" با روایتگری حاج احمد مقیسه را دانلود کنید و با خانواده ببینید؛ دلی به باد دهید و حظ کنید...
https://www.aparat.com/v/2tVio
#هفته_دفاع_مقدس
https://eitaa.com/talabenegasht
1_6862501302.mp3
9.54M
▪️یک کانال زده بود که اعضایش با من میشدند ۱۵ نفر. توی کانالش گفته بود "محمد مختاری" را اولین بار در زلزله کرمانشاه دیده و چندتا خاطره از او تعریف کرده بود.
اسمش را نشنیده بودم. اینترنت راهم دنبالش گشتم و چیز زیادی از مختاری پیدا نکردم. فقط شنیدم توی شلوغیهای پارسال شهید شده.
▪️به نظرم رفیقم کار مهمی کرده که نگذاشته اسم و خاطره محمد مختاریها و غلام سیاهها توی صفحات تاریخ گم شود. حتی به اندازه یک کانال ۱۵ نفره توی ایتا...
روایت محمد مختاری را گوش کنید...
التماس دعا
#هفته_دفاع_مقدس
https://eitaa.com/talabenegasht
طلبه نگاشت
▪️یک کانال زده بود که اعضایش با من میشدند ۱۵ نفر. توی کانالش گفته بود "محمد مختاری" را اولین بار در
تصویر حاج محمد مختاری ...
به فاتحه و اخلاصی مهمانش کنیم...
#هفته_دفاع_مقدس
اولین سپاه "رعب" است.
من عاشق همین راکتهام. راکتهایی که حتی اگر گنبد آهنین ردّشان را نزند هم، قدرت تخریب چندانی ندارد و شاید زورشان به نارنجک دستی بچههای تهران توی شبهای چهارشنبه سوری هم نرسد.
من عاشق دودی هستم که از یک گوشه اسرائیل بلند میشود و صهیونیستها از هر خراب شدهای میتوانند تماشایش کنند.
من عاشق صدای آژیریَم که صدایش گوش شهر را پر میکند و شهرک نشینها طوری راه پناهگاهها را میگیرند که انگار آب افتاده توی لانههایشان.
من عاشق ترسیدن اسرائیلیهام چون قرآن ماجرای پیروزی مسلمانان بر اهل یهود را اینطور روایت میکند که: {شما فکرش را نمیکردید، آنها هم فکرش را نمیکردند. آنها فکر میکردند دژها و دیوارهایشان مانع این میشود که دست خدا بهشان برسد. اما خدا از جایی که آنها فکرش را نمیکرد بر آنها فرود آمد. خدا چنان "رعب" و وحشتی بر قلبهایشان انداخت که با دستهای خودشان و دست مومنین خانههای خود را خراب کردند}.*
من عاشق پرواز راکتهام، عاشق آواز آژیرها، عاشق رقص دودها، عاشق هرچیزی که ترس بر دلهای کثیف صهیونیستها بندازد. قدرت تخریب رعب بیشتر از قدرت تخریب موشکها و راکتهاست.
رعب اولین سپاهی است که وارد سرزمینهای اشغالی میشود...
بیش باد...
*حشر. آيه ٢
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه به ما گفته بودند که ما مسلمانها باید هم سفره باشیم. باید توی یک کاسه حلیم بخوریم. باید سرنماز شانه به شانهی هم بدهیم. باید یکدست بشویم. بعد هم دلیل میآوردند که نقاط مشترکمان یکیست. رسولو کتابو قبلهو خیلی از اعتقاداتمان. راست هم میگفتند.
اما راستش من انگار وقتی داشتم تشییع عصام عبدالله را نگاه میکردم وحدت را یافتم. عصام خبرنگار لبنانی روئیترز بود و اسرائیل چند روز پیش در جنوب لبنان شهیدش کرده بود. روئیترز هم بعد از آن یک شِبه بیانیه صادر کرده بود و متن طوری تنظیم شده بود که انگار شوکولات پریده توی گلوی عصام. توی تشییع عصام همه گروههای لبنانی آمده بودند حتی گروههای مخالف حزب الله. آنجا انگار تازه فهمیدم که هیچ چیز ما مسلمانان را به قدر فلسطین متحد نکرده. هیچ چیز به قدر قدس اهدافمان را یکی نکرده و به امت واحده اسلامی نزدیک نکرده. آنجا انگار تازه فهمیدم دشمن مشترک چقدر میتواند مارا به هم نزدیک کند.
حالا همه جهان اسلام رو به قبله اول مسلمین دستانش را به هم داده و شعار وحدت میخواند.
سلام لغزة سلام سلام
سلام لكل العيون الحزينة
تفيض دموعها بئسا وعزة
سلام سلام لغزة سلام
https://eitaa.com/talabenegasht
هدایت شده از ایران آینده🇮🇷
💡ساعت صفرِ غزه چه زمانی فرا می رسد؟
🖊مهدی افراز
🔹"بستن سفارت آمریکا عراق را نابود میکند، به منافع عراق آسیب میزند که پیامدهای بزرگی دارد و هیچ سفارتخانه غربی در عراق باقی نخواهد ماند و همه از عراق خواهند رفت." این جملات را دو روز پیش باسم العوادی، سخنگوی دولت عراق در اولین واکنش رسمی به درخواست مقتدی صدر برای تعطیلی سفارت آمریکا بیان کرد. جملاتی واضح و صریح ...
🔹عشایر عراقی که امروز در پشت مرزها تحصن کرده اند کجا را می خواهند فتح کنند؟ فعالان ترک که امروز از در و دیوار نمایندگی های اسرائیل بالا می روند کجا را می خواهند بگیرند؟ جوانان مصری که شعار می دهند اضرب اضرب نصرالله کجا را می خواهند بزنند؟ کاربران اردنی که کالاهای اسرائیلی را نشان کرده اند به داد چه کسی می خواهند برسند؟ تماشاگران قطری که فریاد می زنند يجب تحرير غزة، کجا را می خواهند آزاد کنند؟ فلسطین را؟ قدس را؟ غزه را؟ ...
فلسطین امروز آزادترین کشور عربی است، ملت غزه امروز آبروی آزادگان است، فلسطین هیچگاه اسیر نشده است که بخواهد آزاد شود، غزه هیچگاه وابسته نبوده که بخواهد رها شود... این جوانان، فعالان، کاربران و تماشاگران اگر واقعا عزم آزادی قدس دارند، بهترست کلاهشان را بالاتر بگذارند و به فکر آزادی خود و بلادشان باشند، فلسطینیان دیروقتی است که حریت یافته و رستگار شده اند.
🔹اسارت قدس ظاهر و باطنش اسارت کشورهای عربی و اسلامی است، اسرائیل موجودیتش به بی هویتی ملت های منطقه است، صهیونیسم مجرای وابستگی دولت های خاورمیانه به غرب و امریکاست. اسارت قدس نماد آویزان بودن سرنوشت مسلمین بدست آن قدرت غربی و این قدرت شرقی است، نماد اراده نداشتن ملت ها برای خروج از زیست ذلیلانه است، نماد آن است که دولت های منطقه خودشان اسرائیلک های نامرئی هستند.
🔹فلسطین که آزاد است، هربار بخواهد می رزمد و می جنگد، هربار صلاح بداند صلح می جوید، هربار نشود محاصره می شود و هربار بشود حصار می شکند. هربار رغبت کند صبر پیشه می کند و هر بار اراده کند به میدان می آید، هربار عزم کند سنگ پرتاب می کند و هر بار جرئت کند راکت می اندازد. دیگران حال شان چطور است؟! آیا آن ها هم این قدر آزادی و عزت و اسقلال نظر برای خود دارند؟ اظهر من الشمس است که همین مواضع انقلابی سران عربی و اسلامی هم خودش در منطقه الفراغ سفارت خانه های آمریکاست! کمی پا را فراتر بگذارند ببنیم می توانند هزینه بپردازند؟! آن امیر و وکیل عربی اگر کشورش خیلی انقلابی شده به جای رجز خواندن و نطق کردن بیاید جلوی تسلیحات و بمب هایی که از پایگاه های آمریکا در کشورش برای اسرائیل بارگیری می شود را بگیرد، ولی نمی تواند چرا؟! چرایش را سخنگوی دولت عراق پشت تریبون رسمی اعلان عمومی کرد...
🔹آزادی قدس یعنی آزادی ملت های اسلامی از استعمار و هیچ معنای دیگری هم ندارد، تا وابستگی هست استعمار هست و تا استعمار هست اسرائیل باید باشد... کشوری که اموراتش را خود تدبیر نمی کند تمنای صهیونیسم دارد. ملتی که منقاد سفراست، ضامن بقای اسرائیل است. اگر ملتی هوس نماز خواندن در مسجد الاقصی دارد، باید شریان های فکری، مالی، بازرگانی و کشورداری خود را از یوغ سفارت خانه ها خارج کند، زنان و کودکان غزه امروز خون بهای غرب زدگی کشورهای عربی و اسلامی را می پردازند.
🔹شور و حال گرفتن و بی تاب شدن برخی جوامع برای دفاع از مردم غزه برخی جوان ها را به این گمان رسانده که؛ ظاهرا جامعه ایران نسبت به تحولات فلسطین و مساله قدس بی تفاوت تر از بقیه ملت هاست؟! خیابان های استانبول عصبانی تر از ما شده! ورزشگاه های مراکش حماسی تر شده؟! تجمعات بغداد کفن پوش تر شده! اصلاً ایران کجاست؟
ایران کجاست؟! ایران ۴۵ سال است در حال تحصن و تجمع است، ۴۵ سال است کفن پوش است، ۴۵ سال است خودش زیر بمباران تحریم و ترور است، ۴۵ سال است محاصره است، چرا؟ چون تصمیم گرفته است آقای خودش باشد، بهای میان تهی کردن موجودیت صهیونیسم را می پردازد آقای جمهوری اسلامی.
🔹امروز نشستن جوان ایرانی برای اسرائیل خطرناک تر از قیام های جوانان ترک و عرب است. ملتی که مستقل است همه ساحات زندگی اش حتی تفریحش هم مبارزه است چه رسد به مقاتله اش. اگر فلسفه وجودی صهیونیسم را بدانیم برای مان مسلم است که؛ ملت ایران ۴۵ سال است مبارزه با اسرائیل را زندگی می کند. جامعه ایران با استقلالش فلسفه اسرائیل را در منطقه بی معنا کرده است. امروز رژیم صهیونیستی در محاصره استقلال ایرانیان است که البته کمترین نمودش شده حمایت تسلیحاتی و دیپلماسی... ساعت صفری که امیرعبداللهیان گفت مصرف این زمانی دارد و الا کیست که نداند ۴۵ سال است ساعت برای ایرانیان صفر شده است...
سوره حدید میگوید جهاد تبیین کنیم!
سوره حدید پر است از کلمه ایمان و انفاق. خداوند دستور میدهد به به خدا و رسول "ایمان" بیاورند و از مومنین میخواهد "انفاق" کنند و پای عهدی که بستهاند بایستند.
علامه طباطبایی هم سوره حدید را سوره "انفاق" میداند.
اما نکته جالب ماجرا این است که هیچ حرفی از سائل و مسکین و فقر و فقیر و صندوق صدقات و کمیته امداد نیست!.
جالبتر اینکه خداوند خطاب به مومنین میگوید که چرا ایمان نمیآورید و اصلا مخاطب سوره، مومنینِ اهل مدینهاند.
اینطور مسئله "ایمان" و "انفاق" تبدیل میشود به یک پرسش. به یک مسئله. اینکه منظور از ایمان چه ایمانیست و منظور از انفاق چه انفاقی. اینکه خداوند چطور از مومنین، ایمان به خدا رسول را میخواهد؛ و اینکه چطور صحبت از انفاق میشود اما حرفی از فقر و فقیر نه؟!
اما خداوند جواب هردو سوال را در همین سوره میدهد. جواب کوتاه است و روشن: «کسانی که قبل از فتح انفاق کردند و قتال کردند باهم برابر نیستند.»
ایمان و انفاق باید به هنگام باشد باید به وقتش باشد. باید زمانی باشد که خدا و رسول تورا صدا میزنند. وقتی که به کارشان میآیی. وقتی که خداوند از تو قرض میخواهد. وقتی که رسول فرمان جهاد تببین میدهند. وقتی که صدا میکند « هَل مِن ناصر یَنصُرنی» وقتی که هنوز سرها به نیزه نشده.
حالا به این پرسش فکر کنیم که باید چه کار کرد؟!
این روزها روزهای قبل از فتح است. روزهایی که باید انفاق کرد. باید حق را شناخت و آنرا تبیین کرد. برای شناخت حق باید طرح رسول را بدانیم. باید از نقشه جمهوری سر دربیاوریم و برای فهمیدن نقشه امام باید خوب مطالعهاش کنیم.
برای تبیین باید بدانیم تبیین کار همهی ما و وظیفه همه است. همانطور که تحقق اسلام وظیفه همهست. در هردایره و موقعیتی که هستیم...
https://eitaa.com/talabenegasht
4_5913539448213082302(1).mp3
18.61M
▪️رحمت خدا بر حاج قاسم. میگفت: فرماندهی در دفاع مقدس، فرماندهی از جنس امامت بود؛ فرماندهیِ از جنس بیا! و نه برو.
حالا آیت الله خامنهای که فرمان جهاد تبیین میدهد خودش هم توی خط مقدم جهاد تبیین امامت میکند. نمیگوید شما بروید جلو و خودش بایستد آن عقبها...
▪️اینجا و در این سخنرانی آخر "آقا" به یک پرسش ساده، جوابی عمیق باحوصله و مبتنی بر ساعتها پژوهش و مطالعه میدهد.
سوال این است: ریشه دشمنی ما با آمریکا از کجاست و اساسا چرا مدام فریاد میزنیم مرگ بر آمریکا؟!
قسمتهایی از این سخنرانی حسابی گرفت و پخش شد و احتمالا دیدهاید. همان بسیجِ لندن و پاریس و اینها!.
پیشنهاد میکنم اگر کاملش را گوش نکردهاید از دقیقه ۷ تا دقیقه ۳۰ این سخنرانی را گوش کنید؛ این ۲۳ دقیقه در حداقلیترین حالت، یک دور سریع آشنایی با تاریخ معاصر ایران است.
https://eitaa.com/talabenegasht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️یک بار یکی از اساتید اخلاق گفته بود: انقدر نگویید استاد اخلاق! پس این شهدا چی هستند؟!
▪️اگر پِیاخلاق را در منابع اصلی دین مثل قرآن و نهج البلاغه را بگیری به این میرسی که اخلاق در بستر مجاهدت معنا مییابد. اخلاق تازه در فضای مبارزه، هویت میابد؛ و الا اخلاق هم در پایینترین سطحش، معنا میشود، میشود یکسری حرفهای خوبو نایس؛ و به یکسری آداب حداقلی تقلیل میابد.
▪️حالا با انقلاب اسلامی انگار اساتید اخلاق جدیدی سَر بَرآورند. اساتید اخلاقی از جنس شهدا، رزمندگان، مجاهدان و خانوادههایشان..
▪️خانم هدی حجازی بعد از شهادت مادر و سه فرزندش روی تخت بیمارستان کلاس اخلاق گذاشته. از لبخند و رضایتش که یادآور "ما رایت الا جمیلا" است تا آنجایی که دشمن را خطاب میکند که من تورا در کشورت میکشم. کلمه کلمهش آیه قرآن است و کلاس و درس اخلاق...
التماس دعا...
https://eitaa.com/talabenegasht
اگر اسرائیل ۲۵ سال آینده را هم ببیند!
فکرش را بکنید که خدا و رسول یا امام وعدهای را بدهند و آن وعده محقق نشود. چه اتفاقی در ذهن و دل ما میافتد؟! چه برسَر ایمان و اعتقاد ما میآید؟! شبههها با قلب ما چه میکند؟!
مثلا اینکه رسول بگوید که اسرائیل تا ۲۵ سال آینده وجود نخواهد داشت و ۲۵ سال آینده را نخواهد دید و اسرائیل بعد از آن را هم ببنید و وجود داشته باشد.
این اتفاق در صدر اسلام برای پیامبر میافتد! اینطور که پیامبر در رویا میبیند که سال بعد ما به دل دشمن میزنیم و مکه را فتح میکنیم و این را به مومنین هم میگوید.
اما سال بعد مسلمانان نمیتوانند دشمن را شکست بدهند و در یک منزلی دشمن متوقف میشوند؛ و نهایتا منجر میشود به یک توافق به یک آتش بس یا همان صلح حدیبیه...
اما یک مسئله و یک ذهنیت شکل می گیرد. یک تلقی مشترک. اینکه دیگر هیمنه دشمن شکسته شده و تا پیروزی چند ضربه شمشیر بیشتر باقی نمانده. اما یک عده دلشان میلرزد و به آن وعده شک می کنند.
آنجا خداوند و در سوره فتح میگوید:
لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِّ...
خدا میگوید تا همین حالا هم خواب پیامبر تعبیر شده و آنچه میباید شده باشد شده...
راستش در ماجرای اسرائیل هم ما تا همین حالایش هم آنچه میخواستیم شده. از همین حالا که اسرائیل زورش به حماس نرسیده و به قول "آقا" رفته سراغ تماشاگران حریف. رفته سراغ جر زنی...
راستش همین حالا فردای همان وعدهی صادقی است که اسرائیل 25 سال بعد را نخواهد دید.
رزمنده های حماس تا همین حالایَش هم رویای همه ما را محقق کرده اند. رویای پدران و گذشتگانمان را. رویای رزمندهها و شهدایمان را. حالا وقت گفتن از حماس است و حماسه ای که ساختهاند. آنها معجزه کردهاند. آنها وعده خدا و رسول را محقق کردهاند.
فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذلِكَ فَتْحاً قَرِيباً ...
https://eitaa.com/talabenegasht
"برسد به دست رزمندهی فلسطینی"
رزمنده و برادرم که نمیشناسمت و نمیدانم نامت چیست. شاید محمد یا حسام یا خلیل یا عماد!
به این فکر میکردم که اهل یهود معتقدند اگر دری قفل باشد و نام مادر حضرت موسی را بر آن بخوانی آن قفل باز میشود. نام مادر حضرت موسی "یوکابد" است؛ خداوند در قرآن نام او را نبرده اما میگوید به او وحی کردیم تا پسرش را به دست دریا بسپرد تا دوباره موسی را به او بازگردانیم. مادر هارون و موسی...
ما هم همین کار را میکنیم. وقتی که تمام درها به رویمان بسته میشود. وقتی که مضطر میشویم و گرهها کور میشود ما هم نام "مادرمان" را صدا میزنیم. این را رزمندهها و شهدا یادمان دادهاند.
حاج قاسم هم همین را میگفت؛ که وقت سختیها و اضطرار جنگ، پناهی جز نام "مادر" نداشتیم. میگفت در شب والفجر هشت وقتی چشمهایمان به آبهای خشمگین و ترسناک اروند افتاد و لرزیدیم هیچ نامی برایمان آشناتر از نام "مادر" نبود.
میگفت "او" را در کنار اروند صدا زدیم. در تلألو اشکهای غریبانه بسیجیها، سیمای روشن او را جستجو کردیم و اروند را با نام "مادر" به کنترل در آوردیم؛ در شب کربلای چهار وقتی دشمن آتش خمپاره و توپهای خود را مستانه روی ساحل گشود، وقتی جویهای خون به سمت اروند سرازیر شد؛ تدبیری جز صدا زدن نام حضرت "مادر" نداشتیم.
حاجی مکاشفهی رزمنده لبنانی را روایت میکند که گِره جنگ ۳۳ روزه را هم "او" باز کرد.
رزمنده و برادرم که نمیشناسمت و نمیدانم نامت چیست!
دلم میخواست کنارتان بودم و باهم نام "مادرمان" را صدا میزدیم.
کسی چه میداند شاید آن روز که موسی در ساحل نیل و پشت به لشکر فرعون ایستاده بود، نام "مادر" ما را صدا زد. نام "زهرا" را...
https://eitaa.com/talabenegasht
"محمد"
ما تازه آمده بودیم قم و من هنوز دانشجو هم نشده بودم. پایگاهِ محل، هر سال برای شهدای گمنام پای کوه خضر یادواره میگرفت. من، محمد را سوار تَرکم میکردم و راه میافتادیم توی ادارات و ارگانها تا برای یادواره شهدا پول جمع کنیم.
آن روزها فقط گوش بودم و حرفهای محمد برایم خیلی جدید و جذاب بود.
یکبار حرفهایش که تمام شد گفت: دعا کن برای انقلاب. یک لحظه جا خوردم. برای من که شاید آن روزها سقف دعاهایم این بود که CG ام بشود CDi این حرف باعث شد به خودم بگویم: مگر برای انقلاب هم باید دعا کرد؟!
اما آن روزها و آن حرفها تازه شروع رفاقت من و محمد بود. گپ زدنهای ما روال شده بود و بعد نماز تا توی کوچه هم کشیده میشد. بعدها میخواستم طلبه شوم، محمد چید تا حاج آقا فلاح را ببینم در مورد طلبگی با او مشورت کنم. آن روزها گذشت و یکروز توی معصومیه محمد، دوستش را به من معرفی کرد و به شوخی گفت: او قرار است بعد حاج قاسم فرمانده نیرو شود. اتفاقا دوستش هم انگار از این حرف محمد خیلی خوشش نیامد. گذشت اما آن چهره از ذهنم نرفت تا عکسش را توی گوشی محمد دیدم. او شهید شده بود و چند روز بعد هم پناهیان وصیت نامه شهید را پیش "آقا" خواند. شهید اسداللهی گفته بود: میدانم که شهید بعد از شهادت دستش برای کمک به انقلاب بازتر هم میشود.
امشب بعد از مراسم ختم دلم آرام نشد. رفتم شاهاحمد قاسم تا به سیره پدر، یک بار هم من برایش تلقین بخوانم. توی مسیر برگشت انگار تازه یاد آنهمه خاطرات مشترکمان افتادم. به یاد آن پلههای سنگی جلوی خانهشان که آنقدر مینشستیم و حرف میزدیم که صدای همسایههایشان را هم درمیآوردیم. به یاد آن روز که من داشتم میرفتم دانشگاه و محمد از سرکوچه بلند سلام کرد و لبخند زد و من دوستش داشتم. به یاد توصیه شب کنکور که پَنجا، پَنجاها را نزن. به یاد مجلس شهادت امام صادق (ع) که هرچه گفت بنشین تا ناهار، گفتم میخواستم خودت را ببینم و باید برم.
اما داغ محمد برایم یک چیزیست شبیه داغ از دست دادن یک رفیق و یک یار انقلابی. احساس میکنم یک نفر از جبهه را از دست دادهام. یک نفر از برادرهای ایمانی و رحم معنوی و این حرفها که محمد استادش بود. محمد بود که دستم را گذاشت توی دست اساتید اندیشمند انقلابی. رفاقت من و محمد شاید هیچوقت پر از صمیمیت نبود اما پر بود از محبت و مسئولیت...
حالا محمد به رفیق عزیزش حمیدرضا اسداللهی پیوسته و دستش برای کمک به انقلاب بازتر است. حالا و در شب ۲۲ بهمن ما هستیم که از محمد میخواهیم برای انقلاب دعا کند...
https://eitaa.com/talabenegasht