eitaa logo
تمشک ( کودک و نوجوان)
2.1هزار دنبال‌کننده
465 عکس
790 ویدیو
591 فایل
🌸 برگزاری دوره‌ های تربیت مربی کودک و نوجوان در دوره های متعدد و شهرهای مختلف 🌹 اسلاید و پاورهای آماده همراه با صوت آن جهت اجرا 🌷 انواع مسابقات و شیوه های جذاب سازی 🌲 ویژه هایی برای مربیان فرهنگی ... و ارتباط با ادمین 👇 @admintamshk
مشاهده در ایتا
دانلود
🎁 تا دقایقی دیگر هدیه شهید🌷 ..... 🌷 تقدیم تان می شود😄 اسم شهید را خودتان در فایل ارسالی پیدا کنید🤔
👇🌺👇🌺👇🌺 هدیه شهید .... 👇👇👇👇
تمشک غدیر 1402- a5 -pdf -نهایی.pdf
13.15M
🎁🎁🎁🎁 📒 این جزوه ۱۱۰ صفحه ای شامل: 🔹 انواع شروع با بسم الله 🔸انواع اشعار شاد سلام 🔹احادیث موزون و اشعار علوی 🔸نمایشنامه و داستان هایی در مورد مولا علی علیه السلام 🔹۴۲ مسابقه متنوع پيرامون غدیر و ولايت 🔸اشعار دعای پایانی 🔹 و .... 📒جزوه pdf در اندازه a5 طراحی شده و فقط چاپ و فنرزنی با شماست 👌 یه نکته : متناسب با رده سنی مخاطب محتواهای جزوه را انتخاب نمایید و اجرا نمایید 💝 تبلیغ غدیر واجب است 👌 🌺 تا می توانید به عشق مولا علی علیه‌السلام و باشکوه برگزار شدن جشن های غدير برای مربیان فرهنگی نشر دهید 🦋https://eitaa.com/tameshk110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شیعه اصلاح شده.m4a
49.58M
🌿☘🌸☘🌿 👨‍👩‍👧‍👧 جُنگ شاد 💞 ویژه جشن های خانوادگی غدیر و بزرگسالان و جشن های 🦋https://eitaa.com/tameshk110
قصه غدیر خم.mp3
7.79M
🌸🌺☘🌺🌸 و سنگی که روی سرش خورد 🌞 سَئلَ سائل بعذاب واقع 🎙 حاج آقا عباسی ولدی 🦋https://eitaa.com/tameshk110
🌼❤️🌺❤️🌼 👇 اینم متن صوت بالا👌
🎊🌼🦋🌼🎊 قسمت اول قصه غدیر منبع:جامع الاخبار، ص۱۱. مجمع البیان، ج۱۰، ص۵۳۰. الطرائف سید بن طاووس ج۱، ص۱۵۲. الغدیر علامه امینی، ج۱، ص۲۳۹ 🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، غیر از خدای مهربون، هیچکس نبود... چند روزی میشد که مکه خیلی شلوغ بود. اطراف کعبه پر از مردمی بود که همراه پیامبر عزیزمون داشتن خونه خدا رو زیارت میکردن . این اولین باری بود که پیامبر بدون آزار و اذیت مشرکان مکه به سفر حج میرفت. غیر از مسلمونایی که با پیامبر از مدینه اومده بودن، کلی از آدمای شهر مکه هم به زیارت کعبه اومده بودن. تازه، مردمی که به همراه علی مولا به شهر یمن رفته بودن هم به مکه برگشتن و به اون جمعیت زیاد، اضافه شدن. اعمال حج که تموم شد، کم کم همه اون جمعیت که تقریبا ۱٠٠هزار نفر بودن، آماده شدن تا به شهرهای خودشون برگردن. اسب ها و شترهاشون رو برای یک راه طولانی آماده کردن و به همراه پیامبر راه افتادن. چند روزی میشد که تو بیابون های گرم، مردم راه میرفتن. راه طولانی بود، هوا هم خیلی گرم بود. همه خسته میشدن ولی به عشق پیامبر، راه میرفتن و ازین که کنار ایشون بودن خیلی خوشحال بودن... مردم میانه ی راه خسته بودن حسابی موندن پیش پیامبر کنار برکه آبی وسطای راه کاروان پیامبر رسید به یه منطقه ای که بهش میگفتن جُحفه، برکه آبی هم تو اون منطقه بود که بهش میگفتن غدیر خم. تو همین مکان بود که یه اتفاق بزرگ و مهمی افتاد. اتفاقی که وقتی به گوش مردم رسید، همه هیجان زده شدن... اون اتفاق مهم یعنی چیه خداجون؟ که این همه مرد و زن جمع شدن توبیابون باز اومده جبرئیل به دیدارپیامبر تادستورات خدا انجام بشه توسفر جبرئیل این آیه از قرآن رو برای پیامبر خوند: به نام خداوند بخشنده مهربون. ⚜⚜ «یَا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا اُنزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنْ النَّاسِ اِنَّ اللهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» ای پیامبر، اون چیزی که از طرف خدا بهت گفته شده رو کامل به مردم بگو. اگر این پیام مهم رو به گوش مردم نرسونی، وظیفه ات رو کامل انجام ندادی، نگران نباش ما تو رو از شر مردم حفظ میکنیم و کافران کمکی از طرف خدا ندارند. پیامبر بعد شنیدن این آیه قرآن، خداروشکر کرد. آخه ایشون قبل از این سفر هم میدونست که این آخرین باری هست که میتونه بیاد به سفر حج. پس باید همه اون ۱٠٠ هزار نفر، این بار، خیلی آشکار و واضح، می‌فهمیدن که جانشین پیامبر کی هست تا باهاش بیعت میکردن و این خبر رو به گوش بقیه هم میرسوندن. جانشین پیامبر کسی بود که باید بعد از ایشون همه کارهاشون رو انجام می‌داد و راه درست زندگی رو به مردم نشون میداد. مردم هم باید مثل زمانی که به حرف پیامبر گوش میدادن، حرفای جانشین ایشون رو هم قبول میکردن. 💛💛💛💛💛💛💛 وقتی که جبرئیل تو همچین جایی، این آیه رو برای پیامبر خوند، پس باید دستور خدا فورا اجرا میشد. فوری باید اجراشه دستورپروردگار کنار برکه آبی شده وعده ی دیدار گروهی از کاروان رفته بودن جلوتر هنوز یه عده بودن ازکاروان عقب تر کم کم دیگه جمع شدن همه کنار غدیر بودن همه منتظر از مردوزن،جوان،پیر جمعیت کنار غدیر خم لحظه به لحظه زیاد تر میشد. همه منتظر بودن. یه عده روی شتر هاشون نشسته بودن و یه عده دیگه روی زمین. هوا به شدت گرم بود. زمین هم خیلی داغ شده بود. مردم برای اینکه کمتر اذیت بشن، یه قسمت از عباهاشون رو روی سرشون انداخته بودن و یه قسمت دیگه رو زیر پاهاشون گذاشته بودن. دیگه کم کم مردم خسته شده بودن و با خودشون میپرسیدن که چرا ما باید تو این هوای گرم اینجا جمع بشیم؟ قراره چه اتفاقی بیفته؟ اونا نمیدونستن که قراره چه خبر مهمی رو بشنون. 💛💛💛💛💛💛💛💛💛 نزدیک اذان ظهر شده بود، کم کم همه جمعیت از راه رسیدن. همه اون ۱٠٠ هزار نفر. کنار اون برکه ۵تا درخت بزرگ بود. مردم به عشق پیامبر، زیر اون درختا رو آب و جارو کرده بودن. قرار بود پیامبر اونجا نماز جماعت رو برگزار کنن.ادامه قصه غدیر یه منبر برای سخنرانی هم با زین شترها ساخته بودن تا پیامبر بعد از نماز، اونجا سخنرانی کنن. ⚜الله اکبر... الله اکبر. اذان گفتن. نماز جماعت با حضور پیامبر برگزار شد. بعد نماز، همه آماده شنیدن سخنرانی پیامبر بودن. پیامبر دستش رو به سمت علی مولا دراز کرد. علی مولا با افتخار دست پیامبر رو گرفت و باهم به سمت منبر رفتن. مردم همه با نگاه هاشون علی مولا و پیامبر رو دنبال میکردن. منبر سخنرانی انقدر بلند بود که حالا که دونفر روی اون ایستاده بودن همه مردم میتونستن اونها رو ببینن. علی مولا کنار پیامبر ایستاد و پیامبر سخنرانی شو شروع کرد. داستان ادامه دارد👇 🦋https://eitaa.com/tameshk110
قسمت دوم قصه غدیر👇 قبل از هر سخن و حرفی، پیامبر از خدای بزرگ و مهربون برای مردم صحبت کرد پیامبر و علی جان رفتن به روی منبر از خدای مهربون سخن می گفت پیامبر بعد فرمود که تا به الان هر دستوری که به مسلمون ها داده شده، همه از طرف خدای بزرگ بوده. و مردم همه حرفای پیامبر رو قبول کردن. بعد از این صحبت ها پیامبر فرمود: من دو چیز گران بها و باارزش بین شما به امانت میذارم؛ گفتن پیامبر ما به مردم با محبت دو چیز رو بین شما می ذارم به امانت قرآن و اهل بیتم که خیلی با ارزشَن جدا نمی شن از هم تا که برسَن به من هیچکدوم ازین دوتا(قرآن و اهل بیت) از هم جدا نمیشن تا زمانی که تو بهشت و کنار حوض کوثر به من برسند. پس مراقب باشید که با این دو امانت چطور رفتار می کنید. بعد از این خطبه مهم، حالا نوبت گفتن خبر مهم تر و اصلی بود. میخواد بگه پیامبر اون خبر مهم تر گرفته با محبت دست فاتح خیبر همه ساکت بودن و منتظر تا ببینن قراره بعد از این خطبه، چه خبری رو بشنون؟ دست پرقدرت علی مولا هنوز هم تو دست گرم و بامحبت پیامبر بود. مردم همه دیدن که اون لحظه، دستای پیامبر و علی مولا رفت بالا... مردم همه از عشق و علاقه پیامبر به علی مولا خبر داشتن. و اینم میدونستن که تا به اون روز هیچ کس به اندازه علی، گوش به فرمان پیامبر نبوده و دستورات پیامبر رو اجرا نکرده. بالاخره پیامبر با صدای بلند و رسا، صحبت هاشو ادامه داد: ⚜ من کنت مولاه، فهذا علی مولاه! ای مردم...! هرکس که من رو به عنوان مولا و سرپرست خودش قبول داشته، پس این علی، مولا و سرپرست اون هست. پیامبر گفت ای مردم مولای هرکس منم علی جان سرپرست و مولای اوست هر دم خدایا هرکس که با علی دوست بود و اونو کمک کرد، تو هم اونو دوست داشته باش و بهش کمک کن و هرکس که دشمن علی بود و اون رو خوار و ذلیل کرد تو هم دشمن اون باش. بعد ازین سخنرانی، همه جا ساکت شد. باز دوباره جبرئیل اومد و آیه ای خوند رو لب های پیامبر لبخند شادی نشوند جبرئیل این بار این آیه رو برای پیامبر خوند: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينا گفت: خدا گفته امروز کامل شد دین اسلام نعمتمو من امروز کردم براتون تمام و پیامبر ازشنیدن این آیه قرآن خیلی خوشحال شد. کم کم همهمه و سر و صدا بین مردم زیاد شد. علی مولا... همونی که همه از شجاعت هاش تو جنگ ها خبر داشتن، همونی که همه از دلسوزی و مهربونی اش خبر داشتن، همونی که همه می دونستن تا حالا هیچوقت نشده پیامبر ازش کاری رو بخواد و انجام نده، آره، همین علی مولاست که شایسته اینه که جانشین پیامبر بشه... حالا دیگه دل تو دل مردم نبود... کم کم دور پیامبر و علی مولا یه حلقه بزرگ، پر از مردم درست شد. فشار جمعیت هر لحظه زیاد تر میشد، هرکس میخواست خودش رو زودتر به علی مولا برسونه و بهش تبریک بگه... بعد از تبریک های مردم، پیامبر دوباره با صدای بلند گفت:همه تا ۳ روز اینجا اتراق کنن و برای بیعت کردن با علی، چادر بزنن. مردم تو چادرهاشون سه روزی اون جا موندن بیعت کردن با مولا چندین هزار مرد و زن همه مشغول شدن تا چادرها رو برپا کنن. هرکس تو یه گوشه از بیابون چادر خودش رو برپا کرد. چه غوغایی شده بود. خیلیا اون روز به چادر علی مولا رفتن تا با ایشون بیعت کنن. مردهایی که اونجا بودن، با علی مولا دست میدادن و بیعت میکردن. برای خانم هایی که میخواستن با علی مولا بیعت کنن، به دستور پیامبر تشتی رو پر از آب کردن. و پرده ای وسط تشت قرار دادن یک طرف پرده علی مولا دستش رو تو میذاشت و طرف دیگه خانوم ها هم به نوبت دستاشون رو توی آب میذاشتن. پیامبر به همه گفته بود که برای بیعت با علی مولا، بگن السلام علیک یا امیر المومنین. و همه مردها و خانوما، برای بیعت کردن این جمله رو میگفتن. بااینکه خیلی ها اون روز بیعت کردن، اما یه عده هم بودن که از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدن. البته اونا ناراحتی شون رو به کسی نشون ندادن. با خودشون گفتن امروز به دروغ با علی بیعت میکنیم و بعد زیر قول مون می زنیم. اینا همون کسانی بودن که بعدها نذاشتن علی مولا حاکم بشه و به زور خودشون رو حاکم مسلمونا معرفی کردن. ولی یه گروه دیگه هم این وسط بودن که ناراحتی شونو همون روز نشون دادن. الکی بودن مسلمون گروهی از جمعیت از انتخاب مولا شدن خیلی ناراحت کسانی که ظاهرا مسلمون بودن و خدا و پیامبرش رو قبول داشتن ولی وقتی قرار شد علی مولا جانشین پیامبر بشه، خیلی عصبانی شدن. اونا نتونستن حرفی رو که دستور خداست ولی ممکنه خوششون نیاد رو قبول کنن هرچند که ظاهرا مسلمون بودن. یکی از همین کسانی که عصبانی شد، مردی بود به اسم حارث بن نعمان. شخصی به نام حارث بود آدم خیلی بد با خشم و بغض و کینه با پیامبر حرف می زد و این داستان ادامه دارد👇 🦋https://eitaa.com/tameshk110
قسمت آخر قصه غدیر👇 وقتی که خبر جانشینی علی مولا بین مردم پیچید حارث، خیلی عصبانی شد و پیش پیامبر رفت و گفت: ای رسول خدا! تا به امروز هر دستوری که به ما دادی و گفتی این دستور از طرف خداست، ما قبول کردیم و انجام دادیم اما حالا تو میخوای به ما بگی که پسرعموی تو، علی از ما بهتره و باید جانشین تو بشه؟؟ این هم دستور خداست یا حرف خودت؟؟ کسی که تا اون روز همه فکر می کردن مسلمونه، چقدر با بی احترامی با پیامبر صحبت کرد... اما با تمام بی ادبی های حارث، پیامبر مثل همیشه آروم جواب دادن و گفتن : این دقیقا دستور خداست که من برای شما گفتم! حارث از عصبانیت دلش می خواست بلند بلند داد بزنه و به پیامبر و مسلمونا بگه که من حرف های علی رو نمیخوام قبول کنم، ولی جرئت نمی‌کرد این کارو بکنه. بخاطر همین با عصبانیت و با اخم، دندوناش رو به هم فشار داد و باخودش گفت: خدایا اگر حرفی که محمد میزنه درسته و علی قراره جانشین بعدش بشه، همین الان از آسمون برای من یه سنگ بزرگ بفرست تا عذاب من باشه. وااااای خدای من! این چه حرفی بود که حارث زد؟! اون نمی دونست که خدایی که همیشه همراه پیامبر بوده و کمکش کرده، اینجا هم حواسش به پیامبر هست اصلا حارث وقتی این حرف رو زد، فکر نمی کرد واقعا این اتفاق بیفته. ولی ... یه دفعه یه اتفاق عجیبی افتاد؛ یه سنگی از آسمون با سرعت اومد پایین، اومد پایین، بازم اومد پایین تر، پایین تر. حارث که هنوز مطمئن نبود چه اتفاقی داره میفته، قبل از این که به اسبش برسه، اون سنگی که خدای بزرگ از آسمون فرستاده بود خیلی محکم افتاد رو سرش و کله اش رو داغون کرد و (حتی فرصت فرار کردن هم پیدا نکرد) از آسمون ناگهان یه سنگی محکم افتاد خورد تو سرش یه دفعه حارث افتاد و جون داد حارث همون جا روی زمین افتاد و مرد. مردم همه این صحنه رو دیدن و وقتی دلیلش رو فهمیدن، خیلی تعجب کردن. این اتفاق برای خیلی ها درس عبرتی شد. همه فهمیدن وقتی دشمنای پیامبر لجبازی میکنن و هرچقدر پیامبر بهشون راه درست رو نشون میده، باز هم بی عقلی میکنن و حرف خدا رو قبول نمی کنن، خدا قدرت اینو داره که هروقت صلاح بدونه، برای این دشمنا عذاب بفرسته و اونا رو از بین ببره. این اتفاق گذشت، ولی بعد از این، همه روز اتفاق غدیر خم رو جشن می گرفتن. 💛💛💛💛💛💛💛💛 بچه های عزیزم... همه ما هم روز عید غدیر رو جشن می گیریم. تا به همه نشون بدیم که از اینکه بهترین آدم روی زمین، یعنی علی مولا، امام و رهبر ما شدن، خیلی خوشحالیم. امام یعنی کسی که به ما کمک میکنه تا راه درست رو انتخاب کنیم، حرفای خوب بزنیم، و تو زندگی مون اشتباه تصمیم نگیریم. برای همین، لباس های تمیزمون رو می پوشیم، به همدیگه هدیه می دیم. باهم جشن میگیریم و شادی می کنیم. و این خبر بزرگ رو به گوش همه مردم دنیا می رسونیم... ❤️❤️❤️ 🦋https://eitaa.com/tameshk110
تا حالا شده بخوای برای نوجوونا 🙍🏻‍♂️یه کار فرهنگی انجام بدی ولی ندونی 🤷🏻‍♂️باید چیکارکنی؟ شده بری توجمع بچه ها ولی ندونی🧐 چی بگی؟ بخوای رفیق بشی و گعده بگیری ولی نمیدونی 🤔 چطوری؟ اگه دوست داری بدونی چطوری تو جمع بچه ها و نوجوونا ارتباط برقرار کنی و باهاشون رفیق بشی....💞 اگه دوست داری با کارهای فرهنگی متناسب با فضای نسل جدید آشنا بشی بهت توصیه می کنم یه سری به کانال سفیر امین 🎁بزنی اینجا واسه همه ی معلمین عزیز و مبلغین محترم( خانم 🧕🏻و آقا 🧔🏻) مطلب📚 هست 😉ضمنا یک خبر ویژه🤩 هر ماه 🗓 یک مجله 🗞 به صورت رایگان 💰می تونی دانلود 📲کنی که بهت یاد می ده چطوری و از چه روش هایی استفاده کنی و بهت محتوا می ده و اطلاعاتی رو هم که برای کار فرهنگی با دانش آموزا و بچه ها نیاز داری بهت یاد میده. پس سریع بزن روے لینڪ و بدو بیا داخل ڪانال😍👇 •┈••••✾•🌿🌺سفیر امین🌺🌿•✾•••┈• ✏️https://eitaa.com/safiramin ما همیشـــــہ مطلب براتون داریم😊👌
🕌 سلام امروز با موضوع بخشی مولا علی علیه السلام در حال رکوع در خدمت مربیان محترم هستیم👇 🦋https://eitaa.com/tameshk110
🎊داستان خاتم بخشی امیرالمومنین علی علیه السلام منبع: بحرانی، البرهان، ۱۳۷۴ش، ج۲، ص۳۲۶-۳۲۷؛ نوری، مستدرک الوسائل، ۱۴۰۸ق، ج۷، ص۲۵۹-۲۶۰. 🌿🌿🌿🌿 بسم الله الرحمن الرحيم 🔔 آی قصه قصه قصه 🔔 سلام بچه ها 😍 امروز یکی از دوستان خوب پیامبر عزیزمون میخوان داستان یه اتفاق مهم رو برامون تعریف کنن جناب آقای ابوذر غفاری😊 مردی که پیامبر عزیزمون خیلی دوستش داشتن و مرد بسیار راستگویی بودن حواسامونو جمع کنیم و خوب گوش بدیم... یکی از روزها، در مسجد پیامبر بودم نماز ظهر و با پیامبر عزیزمون خوندم بعد از نماز جماعت ظهر،یه دفعه مرد فقیر و نیازمندی از جاش بلند شد و از مردمی که تو مسجد بودن کمک خواست. اما... کسی به او کمک نکرد مرد با ناراحتی،😔 دستش رو به سمت آسمون بلند کرد و گفت: خدایا ، من در مسجد پیامبر تو، از مردم کمک خواستم ولی کسی به من چیزی نداد. 😔 علی مولا 😍داشتن نماز میخوندن و در حال رکوع بودن، یه دفعه دیدم که علی مولا😍 به اون مرد اشاره کردن که انگشترشون رو بگیره مرد نیازمند خیلی خوشحال شد😍😁 نشست و انگشتر رو از انگشت علی مولا بیرون آورد. انگشتر با ارزشی بود میتونست با فروختنش کلی از مشکلاتش رو حل کنه😄 وقتی این خبر به پیامبر مهربونمون رسید خیلی خوشحال شدن❤️ به سمت آسمون نگاه کردن و برای علی مولا😍 دعا کردن چند لحظه بعد... پیامبر خبر مهمی رو به ما گفتن ایشون گفتن که همین الان فرشته ی خدا، حضرت جبرئیل اومد و این آیه رو برام خوند ⚜ انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه ویؤتون الزکوه و هم راکعون سوره مائده، آیه ۵۵ یعنی ولی و سرپرست شما مسلمونا فقط خدای عزیز و پیامبر مهربونش و اون کسانی هستن که نماز میخونن و در حالی که در رکوع نماز هستن صدقه میدن 😊 بله بچه ها این آیه معروف شد به آیه ی ولایت که نشون میده جانشین بعد پیامبر عزیزمون فقط و فقط کیه؟ علی مولا ❤️ 🦋https://eitaa.com/tameshk110
ــــــــــــــــــــــ🌸☘🌸☘🌸☘🌸☘🌸ــــــــــــــــــــــــ 💡چالش و پویش و مسابقه برای کودکان و نوجوانان 💎مطالب ناب و خلاق برای تدریس و تبلیغ و مربیگری ❓در کانال خانم نبی مربیِ....... میشوی. الف) خلاق ب) هنرمند ج) توانا ✓د) همه موارد کانال 👇 https://eitaa.com/joinchat/1528299539C11aa699d81 🤩 اینجا یک مربی توانمند میشی 👏 ما یادتون میدهیم چطور اجرای جذاب داشته باشید.
قران و امام علیه السلام.m4a
31.29M
🍀💐🍎💐🍀 📜دستور قرآن بر پیروی از اهل بیت علیهم‌السلام(اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم) 🦋https://eitaa.com/tameshk110
💈با سلام و احترام توضیحات صوت بالا 👆 انگشتر بخشی مولا، حدیث موزون در صوت و اشعار آقای مهربونم که در مورد بیعت با امام زمان عج و علی که ۲۰ بار گفته می شد ، همه در جزوه تمشک که در کانال سنجاق شده است موجود است. یاعلی التماس شدید شدید . . . . . . . . . . . . . . . . . . . دعای فرج و شهادت 🌷
🤔 یه سوالی که ممکنه بچه ها بپرسند اینه که انگشتر بخشیدن مولا که با حضور قلب داشتن در نماز منافات داره ؟ 😔 نگران نباشید پاسخ این سوال در کانال استاد حیدری 🌺 بیان شده😁 👇🙏👇🙏👇
♦️پرسش: پرداخت زکات به فقیر، توسط امام علی علیه السلام، چگونه با حضور قلب حضرتشان در نماز سازگار است⁉️ ✅پاسخ: نکته ی اول: دادن زکات در هنگام نماز از سوی امام علی علیه السلام مورد مدح و ستایش قرآن قرار گرفته ؛ اگر دادن زکات مدح نمی داشت، خداوند آن را ستایش نمی‌کرد. نکته ی دوم: معنى غرق شدن در توجه به خدا اين نيست كه انسان بى اختيار احساس خود را از دست بدهد و بیهوش شود، بلكه با اراده خويش توجه خود را از آنچه در راه خدا و براى خدا نيست بر مى ‏گيرد. نکته ی سوم: آنچه با روح عبادت سازگار نيست، توجه به مسائل مربوط به زندگى مادى و شخصى است و اما توجه به آنچه در مسير رضاى خدا است، كاملا با روح عبادت سازگار است و آن را تاكيد ميكند. هم نماز و هم زکات هر دو جزء عبادات است و در هر دو توجه به خداست. (عبادت در عبادت) نکته ی چهارم: برخی از مخالفین، عمل و رفتار امام المتقین را، مصداق فعل کثیر در نماز دانشته اند در حالی که در منابع روایی اهل سنت، افعالی به رسول خدا نسبت داده اند که به یک نمونه اشاره می شود: أن رسول الله صلی الله علیه و سلم کان یصلی و هو حامل أمامة بنت زینب بنت رسول الله (صلی الله علیه و سلم) و لأبی العاص بن الربیع فإذا قام حملها و إذا سجد وضعها. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حال نماز بود و أمامة، نوه خودش را از دخترش زینب از داماش أبی العاص بن ربیع، خیلی دوست داشت و روی شانه خود می ‌گرفت و می‌ایستاد و وقتی سجده می‌کرد، آن دختر را روی زمین می‌گذاشت و سجده می‌کرد و باز هنگام بلند شدن، بچه را بغل می‌ کرد و می‌ایستاد. 📚البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای۲۵۶هـ)، صحیح البخاری، ج۱، ص۱۳۱، ح۵۱۶، کتاب الصلاة، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷؛ ✍جواد حیدری 🇮🇷کانال رسمی استاد جواد حیدری👇 https://eitaa.com/joinchat/4071489550C59c970ae1b
قصه دعای امام علی علیه السلام 💞 منبع:إرشاد القلوب جلد ۲ صفحه۲۸۲ 🌿🌿🌿 به نام خدا یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود یه روزی از روزای خوب خدا ، تو یکی از خونه های بچه شیعه ها یه اتفاقی افتاد . علی و خواهرش فاطمه مشغول بازی بودن که تلفن زنگ خورد ، هر دو دویدن سمت تلفن علی زودتر گوشی رو برداشت ، فاطمه با اینکه دوست داشت گوشی رو جواب بده کمی ناراحت شد اما چیزی نگفت و گوشه ای ایستاد . پشت تلفن مادربزرگ بود و بعد از سلام و احوالپرسی گفت که با مامان کار مهمی داره ، علی هم سریع گوشی و داد به مامان و رفت پیش خواهرش و بهش گفت دفعه دیگه که تلفن زنگ خورد تو جواب بده ، فاطمه هم قبول کرد و رفتن سراغ بقیه بازی . مامان که صحبتش تموم شد اومد پیش بچه ها و بهشون گفت آماده بشید می خوایم بریم . بچه ها گفتن کجا ؟ مامان گفتن که آقاجون قلبشون کمی درد گرفته و حالا ما میخوایم بریم به عیادتشون . سرراهم براشون چیزهایی که لازم دارن بگیریم و ببریم . بچه ها مثل همیشه ذوق کردن که میخوان برن خونه مادر جون اینا ، انقدر ذوقشون زیاد بود که خیلی متوجه حرفای مامان نشدن فقط دیدن مامانی ناراحتن و دستاشونو بردن بالا و زیر لب ذکر و دعا گفتن. بچه ها زود، تند ، سریع اسباب بازی هاشونو جمع کردن ، آماده شدن و همراه مامان راه افتادن ، سرراه هم خریدهاشونو انجام دادن . بعد چند دقیقه رسیدن به خونه آقاجون و مادر جون ، با اشاره مامان🤫 خیلی آروم مادر جون رو بوسیدن وسلام کردن بعد با اجازه ایشون رفتن تو اتاق و نشستن کنار آقاجونشون . با دیدن رنگ صورت آقاجون که بی حال خوابیده بودن تازه متوجه حرف مامان شدن که گفته بودن آقاجون قلبشون درد گرفته ؛ خنده از لبشون رفت و چهره شون ناراحت شد. خیلی ناراحت !قلبشون شروع کرد تند تند زدن انگار یه اسب داشت تو سینه شون پیتیکو پیتیکو میکرد ،💓 منتظر بودن مثل همیشه آقاجون با روی خندون بغلشون کنه و ببوستشون، آروم دست گذاشتن روی دستای آقاجون و بعد هم دستاشونو بوسیدن. همینطور که با نگرانی نگاهشون میکردن ، آروم آروم خدا خدا میکردن که آقاجون حالشون بهتر بشه . آقاجون با نوازش های بچه ها آروم آروم چشماشونو بازکردن و با دیدنشون لبخندی روی لبشون اومد. بچه ها و مامان آروم سلام کردن و گفتن : چطورید آقاجون ؟ آقاجون گفتن : کمی بی حال بودم الحمدلله بهترم نگران نباشید . مامان بچه ها گفتن : عزیزدلید آقاجون ، الهی شکر که بهترید. بچه ها با دیدن لبخند مهربون آقاجون، کمی دلشون آروم شد ، لبخند اومد رو لبشون و تالاپ تولوپ قلبشون کمتر شد. گفتن : دوستتون داریم آقاجون ، خیلی ناراحت شدیم کلی دعا کردیم که حالتون بهتر بشه. آقاجون گفتن : علی آقا ، فاطمه خانم، ممنون. خداروشکر که انقدر قلبتون بزرگ و مهربونه مثل مولامون. بچه ها گفتن یعنی چی آقاجون؟ آقاجون گفتن: یه کتابی خوندم که درمورد خاطرات امام علی علیه‌السلام بود. . بچه هاگفتن: آخ جون قصه های واقعی و قشنگ آقاجون . لطفا تعریف کنید البته اگه بهتره حالتون ! آقاجون گفتن : چشم میگم،شکرخدا از دعاهاتون حالم خیلی بهتر شده . بچه ها تو اون کتاب امام علی تعریف می کنن : یه روزی از روزای خوب خدا که روز جمعه هم بود مثل امروز امام علی علیه السلام برای نماز جمعه رفته بودن مسجدو داشتن برای مسلمونا خطبه می خوندن ،( خطبه یعنی سخنرانی که قبل از نماز جمعه برای مردم انجام میدن) دیدن یکی از یارانشون تکیه زده به یکی از ستونا و حال خوبی نداره . اون بنده ی خدا اسمش رمیله بود که از درد به خودش می پیچید . علی مولا بعد خطبه از مسجد که میان بیرون به اون آقای رمیله میگن بیا پیشم . وقتی میاد ، بهش میگن : بنده ی خوب خدا حالت چطوره؟ دیدم که موقع خوندن خطبه ها از شدت درد به خودت می پیچیدی ، می دونم که امروز با خودت گفتی : بهتره برم پیش علی مولا غسل جمعه کردی و اومدی مسجد برای نماز بعدهم گفتی که تودنیا کاری از این بهتر وجود نداره اینم می دونم که موقع خوندن نماز کمی دردت کمتر شد ولی موقع صحبت های من باز حالت بدتر شد. رُمَیلِه یار امام علی علیه السلام گفت: ای امیرالمومنین علی مولا قسم به خدا که همه رو راست گفتی امام علی هم گفتن : هر زمان که بنده های خوب خدا مریض بشن ماهم به خاطر اونا بیمار میشیم ! هر وقت به زن ها و مردهای باایمان ناراحتی برسه،ما هم از ناراحتی شون ،ناراحت می شیم ! هردعایی که کنن ، ما براشون آمین میگیم . هروقت هم یکی از بنده های خوب خدا سکوت کنه ما براش دعا می کنیم . رمیله گفت:ای امیرالمؤمنین اینایی که گفتی برای کیا هست؟؟ فقط برای ما همشهری های شما ؟ ادامه دارد...👇 🦋https://eitaa.com/tameshk110
🌺❤️🎊❤️🌺 ادامه ی قصه دعای امام علی علیه السّلام 👇👇👇 امام علی گفتن:ای رمیله هر مرد و زنی که بنده ی خوب خدا هست، از شرق تا غرب عالم از نظر ما پنهان نیست . ما با او هستیم و او هم با ما هست. 💞😯بچه ها با دهان باز و چشمای گرد شده داشتن با دقت به حرفای آقاجون گوش میدادن . آقاجون با دیدن چهره متعجب بچه ها بازهم لبخندی به لبشون اومد و گفتن چطور بود بچه ها ؟؟ بچه ها گفتن : خیلی جالب بود!!! این قصه هم مثل بقیه قصه های علی مولا خیلی قشنگ بود . آقاجون گفتن بله بچه ها وقتی دیدم شما از بیماری من بی حال شدید و از ناراحتی من ناراحت ،بعدهم دستاتونو بردید بالا و دعا کردید؛یاد امام علی مولا افتادم که چقدر ما رو دوست دارن و حال و احوال ما براشون مهمه . واقعا ما هرچی داریم از لطف خدا و دعای امام علی علیه السلام داریم ، حالا هم کلی حالم بهتر شده و خداروشکر می کنم که دوتا نوه مهربون بهم هدیه داده.👴🏻👧🏻🧒🏻 بچه ها با خوشحالی و لب خندون دستاشونو بردن بالا و خداروشکر کردن بخاطر داشتن علی مولا ، بخاطر بهتر شدن حال آقاجون ، بخاطر این خوشحالی و چیزای خیلی خوبی که یادگرفتن .🤲🏻😊 🦋https://eitaa.com/tameshk110