eitaa logo
تمشک ( کودک و نوجوان)
2.1هزار دنبال‌کننده
465 عکس
790 ویدیو
591 فایل
🌸 برگزاری دوره‌ های تربیت مربی کودک و نوجوان در دوره های متعدد و شهرهای مختلف 🌹 اسلاید و پاورهای آماده همراه با صوت آن جهت اجرا 🌷 انواع مسابقات و شیوه های جذاب سازی 🌲 ویژه هایی برای مربیان فرهنگی ... و ارتباط با ادمین 👇 @admintamshk
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه دعای امام علی علیه السلام 💞 منبع:إرشاد القلوب جلد ۲ صفحه۲۸۲ 🌿🌿🌿 به نام خدا یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود یه روزی از روزای خوب خدا ، تو یکی از خونه های بچه شیعه ها یه اتفاقی افتاد . علی و خواهرش فاطمه مشغول بازی بودن که تلفن زنگ خورد ، هر دو دویدن سمت تلفن علی زودتر گوشی رو برداشت ، فاطمه با اینکه دوست داشت گوشی رو جواب بده کمی ناراحت شد اما چیزی نگفت و گوشه ای ایستاد . پشت تلفن مادربزرگ بود و بعد از سلام و احوالپرسی گفت که با مامان کار مهمی داره ، علی هم سریع گوشی و داد به مامان و رفت پیش خواهرش و بهش گفت دفعه دیگه که تلفن زنگ خورد تو جواب بده ، فاطمه هم قبول کرد و رفتن سراغ بقیه بازی . مامان که صحبتش تموم شد اومد پیش بچه ها و بهشون گفت آماده بشید می خوایم بریم . بچه ها گفتن کجا ؟ مامان گفتن که آقاجون قلبشون کمی درد گرفته و حالا ما میخوایم بریم به عیادتشون . سرراهم براشون چیزهایی که لازم دارن بگیریم و ببریم . بچه ها مثل همیشه ذوق کردن که میخوان برن خونه مادر جون اینا ، انقدر ذوقشون زیاد بود که خیلی متوجه حرفای مامان نشدن فقط دیدن مامانی ناراحتن و دستاشونو بردن بالا و زیر لب ذکر و دعا گفتن. بچه ها زود، تند ، سریع اسباب بازی هاشونو جمع کردن ، آماده شدن و همراه مامان راه افتادن ، سرراه هم خریدهاشونو انجام دادن . بعد چند دقیقه رسیدن به خونه آقاجون و مادر جون ، با اشاره مامان🤫 خیلی آروم مادر جون رو بوسیدن وسلام کردن بعد با اجازه ایشون رفتن تو اتاق و نشستن کنار آقاجونشون . با دیدن رنگ صورت آقاجون که بی حال خوابیده بودن تازه متوجه حرف مامان شدن که گفته بودن آقاجون قلبشون درد گرفته ؛ خنده از لبشون رفت و چهره شون ناراحت شد. خیلی ناراحت !قلبشون شروع کرد تند تند زدن انگار یه اسب داشت تو سینه شون پیتیکو پیتیکو میکرد ،💓 منتظر بودن مثل همیشه آقاجون با روی خندون بغلشون کنه و ببوستشون، آروم دست گذاشتن روی دستای آقاجون و بعد هم دستاشونو بوسیدن. همینطور که با نگرانی نگاهشون میکردن ، آروم آروم خدا خدا میکردن که آقاجون حالشون بهتر بشه . آقاجون با نوازش های بچه ها آروم آروم چشماشونو بازکردن و با دیدنشون لبخندی روی لبشون اومد. بچه ها و مامان آروم سلام کردن و گفتن : چطورید آقاجون ؟ آقاجون گفتن : کمی بی حال بودم الحمدلله بهترم نگران نباشید . مامان بچه ها گفتن : عزیزدلید آقاجون ، الهی شکر که بهترید. بچه ها با دیدن لبخند مهربون آقاجون، کمی دلشون آروم شد ، لبخند اومد رو لبشون و تالاپ تولوپ قلبشون کمتر شد. گفتن : دوستتون داریم آقاجون ، خیلی ناراحت شدیم کلی دعا کردیم که حالتون بهتر بشه. آقاجون گفتن : علی آقا ، فاطمه خانم، ممنون. خداروشکر که انقدر قلبتون بزرگ و مهربونه مثل مولامون. بچه ها گفتن یعنی چی آقاجون؟ آقاجون گفتن: یه کتابی خوندم که درمورد خاطرات امام علی علیه‌السلام بود. . بچه هاگفتن: آخ جون قصه های واقعی و قشنگ آقاجون . لطفا تعریف کنید البته اگه بهتره حالتون ! آقاجون گفتن : چشم میگم،شکرخدا از دعاهاتون حالم خیلی بهتر شده . بچه ها تو اون کتاب امام علی تعریف می کنن : یه روزی از روزای خوب خدا که روز جمعه هم بود مثل امروز امام علی علیه السلام برای نماز جمعه رفته بودن مسجدو داشتن برای مسلمونا خطبه می خوندن ،( خطبه یعنی سخنرانی که قبل از نماز جمعه برای مردم انجام میدن) دیدن یکی از یارانشون تکیه زده به یکی از ستونا و حال خوبی نداره . اون بنده ی خدا اسمش رمیله بود که از درد به خودش می پیچید . علی مولا بعد خطبه از مسجد که میان بیرون به اون آقای رمیله میگن بیا پیشم . وقتی میاد ، بهش میگن : بنده ی خوب خدا حالت چطوره؟ دیدم که موقع خوندن خطبه ها از شدت درد به خودت می پیچیدی ، می دونم که امروز با خودت گفتی : بهتره برم پیش علی مولا غسل جمعه کردی و اومدی مسجد برای نماز بعدهم گفتی که تودنیا کاری از این بهتر وجود نداره اینم می دونم که موقع خوندن نماز کمی دردت کمتر شد ولی موقع صحبت های من باز حالت بدتر شد. رُمَیلِه یار امام علی علیه السلام گفت: ای امیرالمومنین علی مولا قسم به خدا که همه رو راست گفتی امام علی هم گفتن : هر زمان که بنده های خوب خدا مریض بشن ماهم به خاطر اونا بیمار میشیم ! هر وقت به زن ها و مردهای باایمان ناراحتی برسه،ما هم از ناراحتی شون ،ناراحت می شیم ! هردعایی که کنن ، ما براشون آمین میگیم . هروقت هم یکی از بنده های خوب خدا سکوت کنه ما براش دعا می کنیم . رمیله گفت:ای امیرالمؤمنین اینایی که گفتی برای کیا هست؟؟ فقط برای ما همشهری های شما ؟ ادامه دارد...👇 🦋https://eitaa.com/tameshk110
قصه دعای امام علی علیه السلام 💞 منبع:إرشاد القلوب جلد ۲ صفحه۲۸۲ 🌿🌿🌿 به نام خدا یکی بود یکی نبود غیراز خدای مهربون هیچ کس نبود یه روزی از روزای خوب خدا ، تو یکی از خونه های بچه شیعه ها یه اتفاقی افتاد . علی و خواهرش فاطمه مشغول بازی بودن که تلفن زنگ خورد ، هر دو دویدن سمت تلفن علی زودتر گوشی رو برداشت ، فاطمه با اینکه دوست داشت گوشی رو جواب بده کمی ناراحت شد اما چیزی نگفت و گوشه ای ایستاد . پشت تلفن مادربزرگ بود و بعد از سلام و احوالپرسی گفت که با مامان کار مهمی داره ، علی هم سریع گوشی و داد به مامان و رفت پیش خواهرش و بهش گفت دفعه دیگه که تلفن زنگ خورد تو جواب بده ، فاطمه هم قبول کرد و رفتن سراغ بقیه بازی . مامان که صحبتش تموم شد اومد پیش بچه ها و بهشون گفت آماده بشید می خوایم بریم . بچه ها گفتن کجا ؟ مامان گفتن که آقاجون قلبشون کمی درد گرفته و حالا ما میخوایم بریم به عیادتشون . سرراهم براشون چیزهایی که لازم دارن بگیریم و ببریم . بچه ها مثل همیشه ذوق کردن که میخوان برن خونه مادر جون اینا ، انقدر ذوقشون زیاد بود که خیلی متوجه حرفای مامان نشدن فقط دیدن مامانی ناراحتن و دستاشونو بردن بالا و زیر لب ذکر و دعا گفتن. بچه ها زود، تند ، سریع اسباب بازی هاشونو جمع کردن ، آماده شدن و همراه مامان راه افتادن ، سرراه هم خریدهاشونو انجام دادن . بعد چند دقیقه رسیدن به خونه آقاجون و مادر جون ، با اشاره مامان🤫 خیلی آروم مادر جون رو بوسیدن وسلام کردن بعد با اجازه ایشون رفتن تو اتاق و نشستن کنار آقاجونشون . با دیدن رنگ صورت آقاجون که بی حال خوابیده بودن تازه متوجه حرف مامان شدن که گفته بودن آقاجون قلبشون درد گرفته ؛ خنده از لبشون رفت و چهره شون ناراحت شد. خیلی ناراحت !قلبشون شروع کرد تند تند زدن انگار یه اسب داشت تو سینه شون پیتیکو پیتیکو میکرد ،💓 منتظر بودن مثل همیشه آقاجون با روی خندون بغلشون کنه و ببوستشون، آروم دست گذاشتن روی دستای آقاجون و بعد هم دستاشونو بوسیدن. همینطور که با نگرانی نگاهشون میکردن ، آروم آروم خدا خدا میکردن که آقاجون حالشون بهتر بشه . آقاجون با نوازش های بچه ها آروم آروم چشماشونو بازکردن و با دیدنشون لبخندی روی لبشون اومد. بچه ها و مامان آروم سلام کردن و گفتن : چطورید آقاجون ؟ آقاجون گفتن : کمی بی حال بودم الحمدلله بهترم نگران نباشید . مامان بچه ها گفتن : عزیزدلید آقاجون ، الهی شکر که بهترید. بچه ها با دیدن لبخند مهربون آقاجون، کمی دلشون آروم شد ، لبخند اومد رو لبشون و تالاپ تولوپ قلبشون کمتر شد. گفتن : دوستتون داریم آقاجون ، خیلی ناراحت شدیم کلی دعا کردیم که حالتون بهتر بشه. آقاجون گفتن : علی آقا ، فاطمه خانم، ممنون. خداروشکر که انقدر قلبتون بزرگ و مهربونه مثل مولامون. بچه ها گفتن یعنی چی آقاجون؟ آقاجون گفتن: یه کتابی خوندم که درمورد خاطرات امام علی علیه‌السلام بود. . بچه هاگفتن: آخ جون قصه های واقعی و قشنگ آقاجون . لطفا تعریف کنید البته اگه بهتره حالتون ! آقاجون گفتن : چشم میگم،شکرخدا از دعاهاتون حالم خیلی بهتر شده . بچه ها تو اون کتاب امام علی تعریف می کنن : یه روزی از روزای خوب خدا که روز جمعه هم بود مثل امروز امام علی علیه السلام برای نماز جمعه رفته بودن مسجدو داشتن برای مسلمونا خطبه می خوندن ،( خطبه یعنی سخنرانی که قبل از نماز جمعه برای مردم انجام میدن) دیدن یکی از یارانشون تکیه زده به یکی از ستونا و حال خوبی نداره . اون بنده ی خدا اسمش رمیله بود که از درد به خودش می پیچید . علی مولا بعد خطبه از مسجد که میان بیرون به اون آقای رمیله میگن بیا پیشم . وقتی میاد ، بهش میگن : بنده ی خوب خدا حالت چطوره؟ دیدم که موقع خوندن خطبه ها از شدت درد به خودت می پیچیدی ، می دونم که امروز با خودت گفتی : بهتره برم پیش علی مولا غسل جمعه کردی و اومدی مسجد برای نماز بعدهم گفتی که تودنیا کاری از این بهتر وجود نداره اینم می دونم که موقع خوندن نماز کمی دردت کمتر شد ولی موقع صحبت های من باز حالت بدتر شد. رُمَیلِه یار امام علی علیه السلام گفت: ای امیرالمومنین علی مولا قسم به خدا که همه رو راست گفتی امام علی هم گفتن : هر زمان که بنده های خوب خدا مریض بشن ماهم به خاطر اونا بیمار میشیم ! هر وقت به زن ها و مردهای باایمان ناراحتی برسه،ما هم از ناراحتی شون ،ناراحت می شیم ! هردعایی که کنن ، ما براشون آمین میگیم . هروقت هم یکی از بنده های خوب خدا سکوت کنه ما براش دعا می کنیم . رمیله گفت:ای امیرالمؤمنین اینایی که گفتی برای کیا هست؟؟ فقط برای ما همشهری های شما ؟ ادامه دارد...👇 🦋https://eitaa.com/tameshk110