۱ آذر ۱۴۰۳
۳ آذر ۱۴۰۳
۵ آذر ۱۴۰۳
- تامیلا -
منتاپولمیادتوکارتم : عه! برمبرایبقیههدیهبگیرمخوشحالشون کنم.
کافیهحقوقمُبگیرم ، دوروزنمیگذره
انقدربرایاطرافیانمهدیهمیگیرمکه
موجودیحسابم ۰ میشه.
۵ آذر ۱۴۰۳
- تامیلا -
آسیدرضا. دنیابیرحمترازاونچیزیبودکهفکرشو میکردم. اینجورینمیشه، بایدفرارکنمبیامپیشت.
فرارکردمحاجآقا ، فرارکردماومدمپیشت.
قبلازاومدنتمومِپلایپشتسرمُخراب
کردمتاراهبرگشتنازتوسالمنمونه.
بغلکناینروحخستهروحاجی.
۹ آذر ۱۴۰۳
۹ آذر ۱۴۰۳
- تامیلا -
بچههامشهدحتیهواشمبویامامرضا میده.
اینجاتویِکوچهخیابوناشمانگارگردِمحبت
میرزارضاروپاشیدن.
۹ آذر ۱۴۰۳
۲۶ آذر ۱۴۰۳
- تامیلا -
_ سلامُ عَلی القَصیده الَتی ضَلّت قافیتها مِن بَعدک..
سلام بر قصیدهای که قافیهاش پس از تو گم شد..
۲۶ آذر ۱۴۰۳
به قول خانجون
هوا که خنک میشه، درختهایی که سایه میندازن فراموش میشن..
"درست مثل آدمهایی که کارشون باهات تموم میشه."
۲۷ آذر ۱۴۰۳
وقتی انسانی از درد، دیوانه می شود
دیگران دردش را نه، فقط دیوانگی هایش را می بینند.
-مورات منتش
۲۸ آذر ۱۴۰۳
دیگهحتیچیدنپوستپرتغالرویِبخاریِ
خانجون، ولذتبردنازبوشهمخوشحالمنمیکنه.
دیگهنشستنزیرکرسیوُبالاکشیدن
لحافشتازیرگردنمخوشحالمنمیکنه.
دیگهحنازدنبهدستایخانجون
خوشحالمنمیکنه.
دیگهپوشیدنبافتزرشکی،سفید
خوشحالمنمیکنه.
دیگهگوشدادنبهپلیلیستمخوشحالم
نمیکنه.
دیگهدیدنبارونوقدمزدنتوخیابونای
تهران، خوشحالمنمیکنه.
چیبهسرتاومدهآدمیزادطفلک.
۷ دی ۱۴۰۳