- تامیلا -
بهآدمِتویآینهنگاهمیکنم. امروزچندمه؟ راستیراستیرقماازدستمدررفته. انگارایننرگسیکهان
بلهبچهها.
نرگسفارغازاونقویبودن، اینمدتفهمیدکهسختجونمهست.
وبرخلافتصوراتشهنوززندهست.
آفرینکاپیتانِسختجون؛ دستمریزاد .
- تامیلا -
وداعهمیشهباغمآمیختهاست. کلمهوداعباخودشغم ، بغض واشکبههمراهدارد. وصالهمیشهشیر
آسیدرضا.
دنیابیرحمترازاونچیزیبودکهفکرشو
میکردم.
اینجورینمیشه، بایدفرارکنمبیامپیشت.
خودتیکاریشکن، وگرنهوسطاینهمهغم جونمیدمحاجآقا.
آدمیزادِطفلکی، بازهمکهترکشدی . .
دلبکن، دلبکنازاینهیولاهایآدمنما.
- تامیلا -
منتاپولمیادتوکارتم : عه! برمبرایبقیههدیهبگیرمخوشحالشون کنم.
کافیهحقوقمُبگیرم ، دوروزنمیگذره
انقدربرایاطرافیانمهدیهمیگیرمکه
موجودیحسابم ۰ میشه.
- تامیلا -
آسیدرضا. دنیابیرحمترازاونچیزیبودکهفکرشو میکردم. اینجورینمیشه، بایدفرارکنمبیامپیشت.
فرارکردمحاجآقا ، فرارکردماومدمپیشت.
قبلازاومدنتمومِپلایپشتسرمُخراب
کردمتاراهبرگشتنازتوسالمنمونه.
بغلکناینروحخستهروحاجی.