۱ دی ۱۴۰۲
۱ دی ۱۴۰۲
-تَناسُخ!
- بعد از مدت ها به کافه ای رفته بود ، تا کمی از دیگران دور بماند . موزیکی که پخش شد ، اورا کمی در ف
- زیبایِ غریبم ،
میخواهَم انتظارت را پایان رِسانَم .
تو مرا در انبوهی از خاطراتِ خویش رها نمودی .
تو مرا میانِ زمهریرِ روز ها ، رها نمودی .
گرمی دستانت را ، چه آسوده از من دریغ نمودی .
چَشم های آلوده به خونِ من ، هر دم تورا طلب میکردند .
اما تو راحت از پیشِشان ، گذر نمودی .
فریاد هایِ مرا نشنیدی و ، در طلبِ دیگَری خانه را ترک کردی .
آشنایِ هفت پشت غریبه من ، سالهاست از نبودت میگذرد و من ، چشم انتظار هستم .
تا بیایی و با صدایِ خندانت بگویی ، مرا نگاه کن ، برگشته ام!
اما محال است .
حال ، انتظار برایِ چه؟ که؟
تو حتی یادی نداری از من .
لیوان هایِ قهوه را هنوز نگاه داشته ام ، پنجره هنوز هم باز است .
حیاط خاکی است و گلدان ها کهنه اند . .
جسد ماهی ها تکان میخورند با نسیمِ سردِ زمستانی . . .
نوشته: جآندرد.
۱ دی ۱۴۰۲
۱ دی ۱۴۰۲
۲ دی ۱۴۰۲
۲ دی ۱۴۰۲
-تَناسُخ!
به آنان که ما را رها نمودند در خاکِ خالی ، بیآب و بیگیاه بیهیچ اشک و آه بگویید: ما ریشه در خویش د
- علیرغمِ آن همه اشتیاق و علاقه ،
اگر جوانهای نزد ،
بدانید شما خاکش نبودید...!
-تَناسُخ!
۲ دی ۱۴۰۲
- پاهایم به تو فکر می کردند ؛
همچون ،
سربازى که در خیالش با معشوقه اش
قدم میزد و مین ها نیم تنه اش را جویدند !
دهانم ، به تو فکر می کرد . .
همچون لالی که با لبانش ،
واژه دوستت دارم را شلیک می کرد
دستانم به تو فکر می کردند ؛
همچون ،
قالیباف تنهایی
که از صبح تا شب
به بافتن موی معشوقه اش فکر می کند .
آتش سیگار
از مرز انگشتانم عبور کرد
تن ام هزار تکه شد
داشتم ،
با تمام سلول هایم به تو فکر می کردم .
-تَناسُخ!
۲ دی ۱۴۰۲
-تَناسُخ!
- من حتی فکرشم نمیکردم کارم بات به اینجا بِکِشه 🥺💔 -تَناسُخ! 00:49
- شبایی که باهات نمیخندم ،
اصا صبح نمیشه ؛ نمیشه .
-تَناسُخ!
۲ دی ۱۴۰۲
۲ دی ۱۴۰۲
۲ دی ۱۴۰۲