-تَناسُخ!
- حالِ دل پرسیدی و گفتم که خوبم؛ اما خوب ویرانم ، نفهمیدی مرا . . . -تَناسُخ!
حال دل پرسیدی و گفتم که خوبم " بارها "
خوب، اما خوب ویرانم، نفهمیدی مرا
- دگر قلبم به گلویم نمیرسد ؛ آنقدر نمیگویم ، نمیگریم ، نمیشنوم تا گلو از فرط ِبغض به قلب برسد !