eitaa logo
تنها مسیری ها...👣
1.2هزار دنبال‌کننده
468 عکس
97 ویدیو
9 فایل
ما اینجا میخوایم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 ما #میتونیم 😉💪 ادمین: @afshari97 تبادل: @M_K_Admin اطلاعات کانال: http://eitaa.com/joinchat/2433089547C3121833ae0
مشاهده در ایتا
دانلود
پس ببین چقدر وقت گرانبها مون رو صرف کارهای الکی میکنیم‼️ حالا اگه همین وقت رو بزاریم برای خدا،برای ائمه،برای احسان کردن به دیگران،کارفرهنگی مفیدو... با نیت قربة الی الله جونمون رو فدای کار خدایی کردیم، پاداشمون هم محفوظه😉😊 یلحظه فکر کن☺️ چقدر خوبه آدم جونش رو در راه خدا صرف کنه و برای لحظه لحظه ی عمری که میگذرونه یه پاداش اخروی براش ذخیره شه😋💞 پس حواست باشه زمانت رو در چه راهی صرف میکنی🚫 هر چیزی رو از دست بدی میتونی برگردونی⤵️ 🔶پول بره میشه بدستش آورد. 🔸سلامتی آسیب ببینه میشه مداوا کرد. اما به هیچ وجه قابل مداوا و بازگشت نیست🔴🔴🔴 زمانت رو دریاب ✅
عشق 47 سیمکارتم روگذاشتم اس ام اس های زیاد اومده بود هم از نغمه هم از شیوا ازبهار هم اس اومده بود،خواسته بود یاد اوریم کنه خواستم یه دوش بگیرم تا خانوادم نیومده بودن بلکه پف چشمام بهتر بشه سریع یه دوش گرفتم،لباس‌هام رو جمع‌جور کردم وسایلی که میخواستم رو برداشتم خیلی سردرد بودم،یه مسکن خوردم روی تختم دراز کشیدم صبح با صدای زنگ ساعت بیدار شدم بقدری بدنم خسته بود که نمیتونستم صدای ساعتو قطع کنم پتو رو کشیدم روی سرم تا بلکه بتونم بخوابم یادم افتاد که باید حاضر بشم😖 میخواستم به بهار اس بدم نمیام اما بلاخره از تخت جدا شدم رفتم به سمت اشپزخونه،چند لقمه کره عسل خوردم،انگاری بقیه خواب بودن صورتم رو شستم سمت اتاقم رفتم. جلوی میز ارایش نشستم. یه لحظه از صورت خودم تعجب کردم.خیلی چشمام پف داشت یه ارایش مختصری انجام دادم موهامو شونه زدم و حاضر شدم صدای زنگ گوشیم بلند شد -الو -سلام سارا خانم صبحت بخیر میبینم که بیداری -سلام،اره منتظرتم -تا ده دقیقه دیگه میرسم حاضرباش نمیدونست دیشب به زور مسکن خوابیدم البته هرچند خوابم هم شده بود برام یه کابوس با اینکه حال و حوصله نداشتم اما زود حاضر شدم راس ده دقیقه رفتم بیرون بعد از چند دقیقه ماشین بهار تو کوچه پیچید ماشین ایستاد در رو باز کردم و نشستم -سلام -سلام سارا خانم سحرخیز خوبی،یه مدت من نبودم بهت خوش گذشته با این حرفش باز غم به دلم اومد نگاهش کردم -سارا!!؟ خوبی،چقدر چشمات پف کرده پف صورتت برای خوابه یا،یا چیز دیگه نمیدونستم چی بهش بگم،اگر دیروز حرفامو به علی نمیزدم شاید بغضم میترکید و همه چیو بهش میگفتم @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
48 بهار خیلی شاد و سر زنده بود خیلی دلم میخواست حال اون روداشته باشم اینهمه آرامش رو از کجا میاره؟ -سارا مطمن باشم این مدت چیزی نشده -اره،مثلا چی باید میشده -اونو دیگه نمیدونم اما انگاری حالت خیلی خوب نیست با یه لبخند زورکی بهش خواستم دیگه ادامه نده -بهار حالا میگی چرا میریم به اون روستا -نه😁 وقتی رسیدیم بهت میگم -بهار خب بگو،لااقل بگو ادمای اونجا چطورن -خب ادم هستن😂 -بی‌مزه،منظورم اینه اکیپ چیزی هستید یا نه -نه سارا جان اونجا از اکیپ و اینا خبری نیست فقط میریم خونه،عمو رحمان -عمو رحمان😕 ممنون از این همه اطلاعات دقیق -اخ چه کیف میکنم وقتی فضولیت گل میکنه😂 -بهار خوبی تو،چی زدی اول صبحی با بهار که هستم حالم بهتره چه جاده قشنگی شیشه رو پاین دادم.هوای اول صبح روحیه ادم رو بهتر میکنه هرچند جاده‌اش خشک بود،شاید بگم یه بیابون برهوت اما بازم دلنشین بود چند کلمه ای حرف میزدیم ،چند دقیقه‌ای سکوت میکردیم بعد از یکساعت ونیم به روستایی که بهار میگفت رسیدیم ورودیه روستا رو رد کردیم خورشید تواسمان خود نمایی میکرد اطراف روستا کوه‌های سربه فلک کشیده بود وارد روستا شدیم بهار سرعتش رو کمتر کرد صبح به این زودی مردمش بیرون بودن خونه‌های کاه‌گلی وساده،سقف‌های کوتاه اغلب در خانه‌هایشان باز بود بهار یکجا نگه داشت،گفت بهتره پیاده بریم هردو از ماشین پیاده شدیم وسایل‌هامون رو برداشتیم بچه‌های کم سن وسال بیرون بازمیکردن،چه سروصدای هم داشتن -قشنگه نه -چی؟ اهان،اره بهار ببین چقدر ساده هستن،چه دل خوشی دارن بهار که با بعضی از خانمها احوال‌پرسی میکرد یه جوی وسط روستا بود،رفتم طرف جوی دستامو شستم چه اب سردی خیلی قشنگ بود اونجا،هواش،مردمانش @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
هدایت شده از ✏رمان 💕
انتشار رمان تنها مسیری #او_را 📚این رمان در مورد دختری به نام ترنم هست که از طبقه ی ثروتمند میباشد و دچار دین گریزی شده... و به دنبال آرامش میگردد . برای ادامه همراه ما باشید🔰 نویسنده ی این رمان یکی از مدیران و اساتید تنها مسیرآرامش میباشد👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2885812235C2f2c66b59d خدا رو شکر علاقه مندای این رمان زیاد شدن شمام تشریف بیارید....😊👌
ویرایش جدید رمان😊👆
تنها مسیری ها...👣
بسم رب المهدی...🌷 #ازجوانه_تا_جوانی ۲۰ 💠رطوبت مغز و خواب با هم ارتباط مستقیم دارن. یعنی⤵️ هرچه ر
بسم رب المهدی...🌷 ۲۱ مطالب مربوط به زمان های خوابیدن در دو بخش زیر تقدیم حضورتون میشه😊 ⬇️⬇️⬇️ الف: زمان های مناسب بیداری (زمان های بهشتی)🔛 1⃣خواب سحر:سحر از حدود یک ساعت و نیم قبل از اذان صبح شروع میشه و با اذان صبح به پایان میرسه.بیدار بودن در این زمان علاوه بر فواید طبی بر جسم انسان،تاثیرات زیادی هم بر رشد روحی و معنوی داره تا جایی که تمام عرفا و بزرگان،رشدعقلانی و روحانی خودشون رو حاصل بیداری و مناجات در این زمان میدونن.در احادیث معصومین (ع) هم به اهمیت بیداری در این زمان اشاره شده. بعنوان نمونه حدیث امام علی(ع) رو داریم که میفرمایند: ((خوابیدن قبل از نماز صبح پریشانی و فقر می آورد)) 🔵به گفته ی یکی از حکماء تمام موجودات زنده به غیر از سگ که شب برای نگهبانی تا صبح بیدار میمونه در این ساعت از شبانه روز بیدارن.✔️ 🔸🔶وقتی انسان بعد از نیمه شب میخوابه ظاهر بدن سرد و دمای محیط هم سرده و سردی خیلی زیاد میشه. بنابراین⤵️ ☑️بر خاستن از خواب بعد از نیمه شب برای رفع این سردی شدید،مفیده و باعث تعدیل دمای بدن میشه. ✅همچنین اون ساعت ها،زمان سکوت و آرامشه که در زمان های دیگه نمیشه این آرامش رو تجربه کرد. 🌟در روایات هم خواص زیادی برای بیداری در این ساعت ها و اقامه نماز شب مثل زیبایی صورت ،نورانیت چهره و... اومده.✔️ برگرفته از کتاب"جوانه تا جوانی" به کوشش گروه علمی پژوهشی ابن الحیدرعلیه السلام💯 @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣
Panahian-Clip-HanoozAzBabatPoolMigiri.mp3
1.91M
🎵هنوز از بابات پول می‌گیری؟! ➕برخورد غیرمنتظره پیامبر(ص) با جوانی که شغل نداشت! @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
تنها مسیری ها...👣
#مدیریت_زمان ۲ سلاام حال احوال تنهامسیری جان چطوره؟😉 خوبی دیگه الحمدلله.! انشالله که خوب باشی☺
۳ سلاام دوست عزیز☺️ خوبی؟ امروزم اومدم یکم سرت رو درد بیارم 😉🌷 خب اهمیت زمان رو بیان کردیم و به این نتیجه رسیدیم که👇 🔵زمانمون رو صرف هرکاری کنیم خودمون رو فدای اون کار کردیم پس چه بهتر که فدای کار خداپسند بشیم✔️ البته یه وقت هایی هست تحت عنوان ☺️ اون به جای خودش محفوظ. باید به اون هم رسید✅ اما چیزی که هست اینه که ما باید برای زمانمون 👈برنامه ریزی داشته باشیم☑️ 🔵که بهش میگن ☺️🌷
متأسفانه در جامعه ما زمان یکی از مسائلیه که بهش اهمیت چندانی داده نمیشه😒 ☑️حتما قبول داری که هر کدوم از ما یک قسمتی از جامعه رو تشکیل میدیم 👌 و از جمع شدن تک تک ماها یک جامعه تشکیل میشه👶👦👧👨👩 ↩️پس اول از همه باید خودسازی کنیم و یکی از شعبات مهم خودسازی مدیریت زمان هست👌😊 یکی از تبعات مهم بی توجهی به زمان بیکاری هست و بیکاری هم یکی از عوامل مهم فساد 😑 🔴پس نتیجه این میشه که اگه مدیریت زمان دستمون نباشه و اهمیتی بهش ندیم خدای نکرده ممکنه عامل فساد بشیم❌😣 🔻فراگیری مدیریت زمان از مسائل حیاتی هر شخص هست✔️ پول از دستت بره برمیگرده،ممکنه بیشترش هم برگرده،از این دست میدی از اون دست میگیری،اصلا سهم تو نبوده، ولش کن بیخیال، نباید غصه بخوری❌ اما اگه زمان از دستت رفت غصه بخور،مال توئه دیگه هم برنمیگرده 🔴🔴🔴
⏪همین ظهر امروز که از دستت رفت دیگه بر میگرده⁉️ به همین راحتی .تموم شد🔚،فاااتِحَه🙁 پس👈 وقتت رو در راه درست و برای خدا صرف کن✅ ✔️لازم نیست برای خدا خیلی احساس صرف کنی، لازم نیست خیلی پول خرج کنی فقط زمانت رو برای خدا صرف کن🙏🙏 ↩️هرکاری میکنی ببین خدا راضی هست یا نه، یه قربة الی اله هم ببند تنگش 😁 وقتت رو برای عبادت بزار🌙 یک ساعت هم در روز عبادت میکنی درست عبادت کن وقت بزار عجله نکن ❌ 🔸🔶اصلا خود عبادت کردن یه وجه بسیار مهمش وقت گذاشتن برا خداست،وقتت رو برای خدا بزار☑️ زمان 👈 داره از دستت میره😑 اصن فهمیدی کی رفت⁉️ شنیدی بعضیا میگن : فلانی یادته فلان سال فلان روز دغدغه چی رو داشتیم؟ اصن نفهمیدم کی رفتا دیدی؟😐 🔴نشه روزی که حسرت بخوری لحظات باارزش زندگیت رو در راه بیهوده و بدرد نخور خرج کردی😞 😊حواست رو بده به اون بالاسری، حواست که به بالاسری بشه زمانت خودبخود فدای اون بالاسری میشه اونوقت این دیگه فداشدن نیست خودِ خودِ زندگیـه✔️ زرنگ باش😉✅
عشق 49 بعد از چند دقیقه به یه خونه بزرگ رسیدیم نمای خونه به سبک قدیمی بود هرچند نمای همه خونه‌ها شبیه به هم بود چند تا درخت بزرگ روبروی درخانه بود. بهار تقه‌ای بر در زد،بعد از چند ثانیه صدای مردی به گوش رسید -کیه؟ -سلام عمو رحمان،منم بهار در باز شد یه پیرمرد خوش بر‌ رو،یه کلاه سبز روی سرش،موهای سرش تمام سفید، خیلی مرتب و قشنگ بود -سلام عمو رحمان خوبید،صبحتون بخیر -سلام دخترم،شماخوبی،چقدر دیر اومدی خاله رعنا ازصبح زود منتظرتونه -سلام عمو -سلام دخترم،ببخشید مگه این بهار برای ادم حواس میزاره -اع عمو رحمان خیلی خوش‌امدید،بفرمایید داخل خیلی گرم ازمون استقبال کرد عمو رحمان یه راه رو باریک بود،دیوارهاش کاه‌گلی انتهای راه‌رو ختم شد به یک حیاط خیلی بزرگ،وارد حیاط شدیم کف حیاط از سنگ‌فرشهای مربع شکل پرشده بود وسط حیاط یه حوض گردبزرگ بود،دور تا دور حوض پر بود از گلدون‌های شمعدونی درختای خیلی بزرگ توی حیاط بود که زیبای خاصی به حیاط داده بود چند جای حیاط از کوزهای بزرگ گذاشته شده بود،یه اسیاب سنگی بزرگ نمای خونه واقعا محشر بود،بااینکه مدرن نبود اما فضای خیلی دلنشینی داشت -خانم جان بیا که دخترامون اومدن دخترامون؟ چقدر از این حرفشون خوشم اومد یه خانم مسنی اومد سمتمون یه لباس بلند با روسری گلدار -سلام،سلام دخترای گلم اول سمت من اومد سلامی کردم سلام به روی ماهت دخترم خیلی خوش اومدی محکم بغلم کرد و منو بوسید بعد نوبت بهار شد اع خاله رعنا قرار نیست نو بیاد من کهنه بشم‌ها خاله محکم بغلش کرد و بوسیدش -خیلی خب برید داخل سرمانخورن بچه‌ها تواین چند دقیقه اینقدر از خاله و عمو خوشم اومد که نگو واقعا حس کردم چندین ساله میشناسمشون @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
50 ‌دور تا دور حیاط پر بود ازاتاق ،یه ایوان بزرگ هم بود خاله راهنماییمون کرد بریم داخل -خوشت اومدسارا از ته دلم لبخند زدم،یادم نمیاد بعد از چه مدت یه لبخند واقعی زده بودم -اره بهار خیلی به دلم نشستن خیلی خوبن -بیاین اول یه صبحونه خوب بخورید تا خستگیتون بیرون بره -خاله روی ایوان بشینیم -سردتون نمیشه؟ منم دخالت کردم و گفتم -نه خاله حیف این هوانیست بریم داخل با کمک بهار سفره رو چیدیم نان محلی،پنیر،کره،عسل،ماست،سبزی خوردن😋 همگی نشستیم کنار سفره خیلی ذوق داشتم انگار اولین باره سفره صبحونه دیدم. بعد از مدتها با چند نفر خیلی صمیمی و راحت نشستم و صبحونه خوردم خیلی بهم چسبید واقعا محیط گرمی بود بعد از خوردن یه صبحونه مفصل کمک کردیم ظرفها رو جمع کردیم بردیم توی اشپزخونه وشستیم عمو رحمان خداحافظی کرد گفت میره به کارای کشاورزیشون برسن من بودم و بهار و خاله خاله چایی ریخت،بوی دارچین فضای اتاق رو گرفت،معلوم بود چایی دارچین دم کرده بود با اینکه خیلی از ما بزرگتر بودن اما دل جوانی داشتن بعد از خوردن چایی و کمی حرف زدن خاله هردمون رو از خونه بیرون کرد😂 به بهار گفت یالا برو ده رو به مهمونمون نشون بده ،یکم تفریح کنید تا منم ناهار حاضر کنم براتون سریع دوربینم رو از چمدونم بیرون اوردم و با بهار زدیم بیرون اولش اینقدر کسل بودم و بی حوصله اما بعد از یکساعت انگار انرژی مضاعفی پیدا کرده بودم. بابهار بین مردم ده چرخیدیم،کنار چشمه رفتیم،طرف باغهاشون رفتیم،همه جا رو بهم نشون داد کلی عکس گرفتم حدود سه چهار ساعت بعد برگشتیم خونه،خیلی خسته شده بودم توعمرم اینقدر پیاده راه نرفته بودم وارد خونه شدیم بوی خوبی پیچیده بود توی خونه سلامی کردیم به خاله و هر دومون وسط اتاق ولو شدیم. خاله دست به کمر وارد اتاق شد -وای نگاه کن تو روخدا،این بچه‌های شهر چقدر بی‌طاقت هستن. مگه رفتید کوه بکنید که این حال هستید،رفتید تفریح کنید -خاله این بهار اصلا رحم نداره مظلوم گیر اورده همش منو برد اینور واونور هرچی میگم یه ذره بشینیم میگفت نه -سارا😳 کی بود اینهمه عکس میگرفت از در ودیوار،خر و گوسفند، هنوز میگفت چرا بیشتر نمیچرخیم با بالشتی که پرت کرد طرفم صدای خنده خاله بلند شد از دست شما دخترا،استراحت کنید تا وقت نماز @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
🌷بسم رب شهدا وصدیقین🌷 فرازی از وصیت نامه ی زنده یاد ✨فهیمه باباییان پور✨ ...خواهران و برادرانم،تمام آنانی که روزی بر وصیتنامه ی این حقیر نگاهی می اندازید در این مدت زندگی ام به یک اصل رسیدم و آن اینکه هدایت جز با ادامه ی خط رسالت و به دنبالش ولایت کسب نمی گردد.🍃 بدین منظور سعی تان بر این باشد که از حامیان این خط باشید و در طول این مسیر چراغ هدایتتان سراجی منیر باشد که همان قرآن کریم است،به این ریسمان محکم چنگ زنید... با عمل به دستورات آن راه خود را منور گردانید تا زودتر به مقصد رسید و بدانید که دعاها در این راه وسیله ی استواری گامهایتان،آرامش قلبهایتان،مسکن دردهایتان،می باشد.🍂 منبع:کتابِ "پنجاه سال عبادت" به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣
Panahian-Clip-MohasebehSaranghoshti(1).mp3
1.96M
🎵 یک محاسبه سرانگشتی! 🔻یه مدت روش فکر کنید... @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
دلــ❤️ــ نوشــ✍ـــته مولایــ💖ــم در هر چه نظر کنم تو را بینم ولطف و کرمت را... هر چه را رصد کنم رد پای تو در آن مشهود است🍂 همه چیز از تو و برای توست و چه کریمانه این همه را در اختیار آدمیزادی قرار داده ای که بیش از همه نافرمانی میکند تورا😔🍃 فشرده شدن قلبم را حس میکنم وقتی میبینم نافرمانی هایی که از اوامرت میشود😑 خود من هم تافته ی جدا بافته ای نیستم اما😭 من هم نافرمانی میکنم فرمان هایت را نه تنها تورا که حجتت را ،مولایم را امامم را هم نافرمانی میکنم من😢 گناهانم 💟آقـــــای خوبی ها💟 را در زندان غربت افکنده 😔 شرم دارم خود را انسان بنامم مادامی که امام و پیشوایم هم از رنج کارهایم در امان نیست😔 خدایا پناه میبرم به تو از خودم و از گناهان خودم رهایم مکن🙏 رهایم مکن که من جز تو کسی را ندارم💞 هرچند که از همه حساب میبرم جز تو.! از همه میترسم جز تو!! اما یاور و دلسوزی هم ندارم جز تو😭 تنها تویی که امید دارم نجاتم دهی و با دستان توانگرت از منجلاب گناه و معاصی برهانیم🙏 و تنها تویی که هیچگاه باران رحمتت را از من دریغ نمیداری و یقین دارم که به زودی ظهور مولایـــ💫ـم را هم مایه روشنی چشمانم میگردانی 🌟 آمین یا رب العالمین❣🌙 ✨به قلم :کنیز مولا✨ @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣
تنها مسیری ها...👣
بسم رب المهدی...🌷 #ازجوانه_تا_جوانی ۲۱ مطالب مربوط به زمان های خوابیدن در دو بخش زیر تقدیم حضورتو
بسم رب المهدی...🌷 ۲۲ الف: زمان های مناسب بیداری (زمان های بهشتی)🔛 2⃣خواب عیلوله:فاصله ی بین اذان صبح تا طلوع خورشید رو بین الطلوعین و خواب در این زمان رو خواب عیلوله میگن.✔ عیلوله از ماده ی ((عَلَلَ)) و به معنای مرضه،چون خواب در این زمان باعث بیماری میشه. از امام صادق(ع) نقل شده که⤵ ((خواب بامداد شوم و مانع روزی است.چهره را زشت و رنگ آن را زرد می گرداند.پس مبادا که در این زمان بخوابید)). 🔴احادیث و اخبار رسیده از معصومین علیهم السلام حاکی از تقسیم روزی مادی و معنوی هر روز در این زمان هستن و اینکه هرکس این زمان_که زمان نزول فرشته هاس بخوابه از دریافت رزق کامل خود و برکات معنوی این زمان محروم میشه.✔ حضرت امام سجاد علیهم السلام به ابوحمزه ثمالی فرمودن: ↩((قبل از طلوع آفتاب نخواب که من اینکار را از تو نمی پسندم.زیرا که حق تعالی روزی بندگان را در این زمان قسمت می نماید و هرکه این ساعت را خواب باشد از روزی محروم می گردد)). برگرفته از کتاب"جوانه تا جوانی" به کوشش گروه علمی پژوهشی ابن الحیدرعلیه السلام💯 @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣
تنها مسیری ها...👣
#مدیریت_زمان ۳ سلاام دوست عزیز☺️ خوبی؟ امروزم اومدم یکم سرت رو درد بیارم 😉🌷 خب اهمیت زمان رو بی
۴ سلام حالتون خوبه‌‌‌‌‌‌؟😊 خداروشکر در پست های قبلی راجع به ارزش زمان صحبت کردیم و لزوم مدیریت زمان رو هم بیان کردیم✅ امروزم قراره مطالب بیشتری رو پیرامون همین موضوع باهم بررسی کنیم😉
🔻ما در یک مکانی به اسم دنیا زندگی می کنیم و در طی این زندگی زمانی رو در دنیا میگذرونیم👌 حالا بنظرت ارزش کدوم یک از اینا بیشتره من میگم زمان با ارزشتره❗️ اخه ببین👀 زمان که تموم شه عمر ماهم تموم شده دیگه☹️ مکان که تموم نمیشه ولی ☺️ 🔴این ماییم که با تموم شدن زمانمون باید کوچ کنیم به دیار باقی ↪️ پس بقای مکان هم وابسته به بقای زمانه👌
دوست عزیز ما قراره یه حیات جاویدان در سرای آخرت داشته باشیم ✔️ 👈اونجا دیگه زمان معنی نداره 👌 ☑️اما لحظه لحظه این دنیا میتونه برای ما یه فرصت طلایی باشه برای آباد کردن آخرتمون↪️ هرچقدر بیشتر زمانمون رو در راه خدا و کارهای خدا پسند بزاریم اون دنیا هم بهمون عسل بیشتری میدن😋😄 عسل بساز برا خودت 😉 آخرته که بی نهایته وگرنه این دنیا محدوده، زمانی نداریم. وقت تنگه رفیق❌
یه روایت از مولا امیرالمونین براتون بگم بعد بریم رو ادامه بحث💢 مولا میفرمایند: ✨از علائم کرم یک مرد این است که گریه کند بر زمانی که از او گذشته است✨ 🔴پس ببین چقدر ارزش زمان بالاست که امیرالمونین (ع)گریه کردن بر گذشتن زمان رو از علائم کرامت و شخصیت میدونن.✅ حالا نه اینکه افسرده شی بشینی یه گوشه زل بزنی تو دیوار😕 ولی گریه کن برای عمر از دست رفته ت گریه کن که گریه براش سزاواره😞 یه کسی خدای نکرده فرزندش به رحمت خدا میره میگن گریه کن ولی نه اونقد که شکایت به تقدیر الهی باشه ❕اونجا ادم باید گریه کنه بهرحال انسانه عاطفه داره ولی نه زیادتر از حدش❌ ولی برای از دست رفتن زمانش هرچقدر بخوادمیتونه گریه کنه. اونجا مانعی نیست👌 زمانت رفت. تموم شد کاری نکردی⁉️ سر هیچی زمانت رفت⁉️ از دستش دادی ذخیره آخرتت نکردی⁉️ بشین گریه کن اینجا باید گریه کرد😢 ↩️یعنی زمان انقدر ارزشش بالاست که برای از دست دادنش هر چقدر بخوای میتونی گریه کنی✔️ زمانت رو تا حالا برای چه کاری گزاشتی ⁉️ تا اینجای عمرت چه مدت از زمانت فدای خدا شده⁉️ کجاها وقتت رو سر هیچی تلف کردی⁉️ می ارزید⁉️ التماس تفکر😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در حکومت کریمانه زمینه سوء استفاده فراهم میشه. با این وجود حکومت کریمانه امام زمان (‌عج) مظلوم واقع نخواهد شد⁉️ ببینید✔️
عشق 51 صدای اذان پیچیده بود بهار رفت بیرون بلند شدم از پنجره اتاق حیاط رو نگاه کردم خاله با بهار داشت حرف میزد،نمیشنیدم چی بهم میگفتن انگار خاله رفت مسجد بهار هم رفت وضو میگرفت رفتم نشستم گوشیمو نگاه کردم وای پدرم چند بار زنگ زده بود،اصلا یادم نبود بهش خبربدم که رسیدیم تماسی گرفتم با پدرم واطلاع دادم که رسیدیم. تماس رو قطع کردم بهار اومد توی اتاق ،با یه چادر گلدار سفید قشنگ -بهارخاله رفت مسجد؟ -اره، همیشه نمازشون رو مسجد ده میخونن -تو چرا نرفتی؟ -من همین جا میخونم،بهر حال ابجیمو که تنها نمیزارم☺️ یه سجاده اورد پهن کرد و شروع کرد به نماز خوندن نمیدونم چرا نماز میخونن،اصلا این کلمات عربی که میگن یعنی چی؟ شاید بخاطر ترسی که از اون دنیا دارن میخونن صد در صد همینه حرفایی که این اخوندها کردن تو سر اینا ازشون بپرسی چرا نماز میخونید میگن باید بخونیم نخونیم گناه داره چون پدر مادرمون میخوندن تهش هم خودشون خبر ندارن چرا میخونن هرکاری انجام میدن از ترسه،از ترس جهنم و اون دنیا اینهمه خرافات قبول کردن کی خبر از اونجا اورده که اونجا چی میگذره اصلا به من چه😏 بلند شدم رفتم بیرون لب ایوان نشستم و به منظره حیاط نگاه میکردم دلم یه چیزی میخواست،اما نمیدونم چی یه تغیر،یه چیزی که از این یکنواختی منو بیرون بیاره @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
52 رفتم داخل اتاق موهامو شانه زدم،سرم به خارش افتاده بود نمیدونم این بهار چطور دوام میاره همش این روسری و چادر روی سرش هست. -چیکارمیکنی سارا -مشخص نیست،دارم تار میزنم با موهام😒 بلند خندید -خیلی خب به تار زدنت برس مزاحم هنرنمایت نشم😂 صدای عمو رحمان و خاله اومد. شالمو انداختم روی سرم و با بهار رفتیم بیرون هر دومون سلام کردیم و با گرمی جوابمون رو دادن -سلام به دخترای گلمون قبول باشه🙂 بعد از حرف زدن سفره رو پهن کردیم و کنار هم ناهار خوشمزه‌ای که خاله درست کرده بود رو خوردیم بعد از شستن ظرفها عمو وخاله رفتن استراحت کنن منو و بهار هم به اتاقمون رفتیم بهار که داشت یه سری چیزی مینوشت منم از فرصت استفاده کردم وخوابیدم نمیدونم چقدر خوابیدم اما با سر و صدای توی حیاط بیدار شدم. از پنجره بیرون رو نگاه کردم همه بیرون بودن شالمو سرم انداختم و رفتم بیرون کنارشون چند نفر کنار هم بودن یکی میگفت گفتن حتما میارن همین جا باید سریع خودمون رو اماده کنیم بعد اینکه حرفاشون تموم شد رفتم کنار بهار -بهار قضیه چیه؟ -میگم بهت قراره یه اتفاق خوب اینجا بیوفته -چه اتفاقی؟ -صبر کن میگم خاله اومد طرفمون -بچه‌ها بیاید میوه بخورید بعد بریم بیرون با کمال میل قبول کردیم کنار هم میوه خوردیم بعد به اتفاق خاله و بهار رفتیم بیرون همسایه‌ها بیرون بودن،انگارهمه قرار بود برن جایی من و بهار عین بادیگارد دوطرف خاله راه میرفتیم با گفتن یاالله وارد یه خانه شدیم خانمها به احترام خاله از جا بلند میشدن -بهار چخبره اینجا؟ -بجان خودم این یکی رو خودمم نمیدونم ماهم سلام میکردیم به خانمها با روی خوش تعارف میکردن وسط اتاق پر از پارچه بود و چرخ خیاطی یجا نشستیم،یکی از اون خانمها سوال کرد خاله رعنا مهمونات رو معرفی نمیکنی -بله حتما معرفیشون میکنم ایشون دخترگلم سارا خانمه واین دخترم بهار خانمه،هستن چند روزی پیش ما @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
دلــ❤️ــ نوشــ✍ـــته خدای من💞 چگونه شکر نعمت هایت را به جای آورم حال آنکه من منم و تو تویی❣ من عبد ضعیف و گنهکارم که حتی رسم بندگی نمیدانم 😢 و تو خدای قدرتمند و منزه ای که مهربانی و کرمت طاقت از کف میبرد😍 چگونه میتوانم اظهار کنم که شکرت را به جای آورده ام حال آنکه من منم و تو تویی💞 پروردگارا خوف دارم از آن لحظه ای که تکبر و غرور قلبم را احاطه کند و من را غرق ظلمت🌑 سازد... وحشت دارم از آن دم که نیتم جز قربة الی الله باشد و به قربة الی النفس تمایل یابد😰 از تو میخواهم و تمنا دارم که تکبر را از من دور سازی و مرا در سرکوبی هوای نفس یاری رسانی که جز تو مرا پناهی نیست🙏🙏 الهــ🌙ـــۍ تمایلات پست و حیوانی را از قلبــ❤️ـــم برکن و شوق وصال خودت را در من فزونی بخش و آخرین سلاله ی پاک آفتاب امامت را بر اهل زمین ظاهر نما که این است سعادت راستین💞🍃 آمین یا رَبّ العالَمینِ بِحَقِ مُحَمَّدٍ و آلِهِ الطّاهِرین...💫 ✨به قلم :کنیز مولا✨ @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣