eitaa logo
تنها مسیری ها...👣
1.2هزار دنبال‌کننده
468 عکس
97 ویدیو
9 فایل
ما اینجا میخوایم راه و رسمِ #خوب_زندگی_کردن رو یاد بگیریم😉 ما میخوایم زندگیمون رو یه تغییر اساسی بدیم و از لحظه به لحظش #لذت ببریم😍 ما #میتونیم 😉💪 ادمین: @afshari97 تبادل: @M_K_Admin اطلاعات کانال: http://eitaa.com/joinchat/2433089547C3121833ae0
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچ گناهی رو کوچیک نشمار❌ آدم گناه‌کار حتی اگر شیعه هم باشه باز وارد بهشت نمیشه مگر اینکه 👈از پنج مرحله رد بشه تا تصفیه بشه بعد بره بهشت⤵️ 🔴توی دنیا با ابتلاء به بلاها 🔴لحظه مرگ 🔴جهنم برزخی. 🔴روز حشر و هنگام سوال و جواب 🔴در جهنم (برای شیعه) ببین دوستم... اینکه بگی گناه میکنم و مورد شفاعت اهل بیت قرار می‌گیرم خودت میدونی حرف غلطیه❌💯 اینو بخون⤵️ 🌸امیرالمومنین علی علیه‌السلام می‌فرمایند:🌸 🍃به دستورات خدا عمل کرده و اطاعت کنید و به پشتوانه شفاعت ما گناه نکنید و کیفر خدای بزرگ را کوچک نشمارید؛ زیرا به برخی از گناهکاران (از شیعه) شفاعت ما نمی‌رسد مگر بعد از اینکه سیصد هزار سال عذاب شوند.🍃 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 بقول معروف، در خانه اگر کس است یک حرف بس است.... باید فکر اساسی کنیم... اگر تا الان نیومدی توی مسیر ترک گناه👈بسم‌ا... . میخواستم در مورد تقویت یاد خدا هم حرف بزنم ولی بحث یاد مرگ هم طولانی شد هم که بنظرم بهتره یه خورده بیشتر بهش فکر کنیم.✅ برای همین تقویت محبت خدا رو میذارم بعدا بهت میگم...🙂 🔻یه خورده وقت بذار... 🔻سرت رو خلوت کن.. 🔻بشین یه گوشه 🔻خیلی جدی، به واقعیتی به نام👈 مرگ فکر کن.... اگر بتونی بری قبرستون که دیگه خیلی عالیه👌 مواظب خودت باش🌹😊🌹
Panahian-Clip-AghabMandeHayeDini.mp3
1.12M
🎵 عقب‌مانده‌های دینی 🔻کلاس چندم دین داری هستی؟ @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
عشق 33 -افرین حالا شد بزن بریم ☺️ شیشه رو کمی پاین دادم باد خنکی صورتمو نوازش میکرد. موهام توی صورتم پخش شد چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم کاملا خواب از سرم پریده بود بعد از ۲۰دقیقه رسیدیم جایی که با بچه‌ها قرارگذاشته بودیم. نغمه کنار بقیه ماشینها پارک کرد. کولمون رو برداشتیم و پیاده شدیم. نغمه تماس گرفت با بچه‌ها جاشون رو پیدا کردیم. شیوا و کامران بودن. -سلام بر دو غول عشق -سلام برتوی خوش کلام واقعا تعجب داره سارا از خوابش گذشته -چوبکاری نفرمایید خرس خوش خواب من به پای تو نمیرسم. -خیلی خوب حالا شمادوتا فرشید نیومده‌؟ -چرا انگار منتظر بود توصداش بزنی،اونجاس داره میاد بعد از احوال پرسی حرکت کردیم سمت کوه شیوا وکامران ک پشت سرهم. منم تکی پشت سرشون نغهمه وفرشیدهم پشت سرهم حدود نیم ساعت پیاده روی بالای کوه رسیدیم واقعا دیگه خسته شده بودم. -بچه‌ها نمیخواین استراحت کنیم من خیلی خسته شدم همه موافقت کردن. یجا نشستیم،هرچی بیشتر بالا میرفتیم سردتر میشد. روی یک تخته سنگ نشستم،بقیه هم یجای صاف پیدا کردن ونشستن. فلاکس رو بیرون اوردم یه کافی برای خودم درست کردم.بقیه هم مشغول شدن. تواین هوا نون پنیر گردوی که اورده بودم میچسبید یه دل سیر صبحونمو خوردم لیوان کافی رو برداشتم شروع کردم به خوردن که یکدفعه چیزی که دیدم موجب شد کافی بیوفته توگلوم بد به سرفه افتادم شیوا سریع زد به پشتم،اشک از چشمام بیرون میومد چشام تارشده بود.😖 با یه نفس عمیق راه تنفسم باز شد @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
عشق 34 اشاره کردم خوبم شیوا دستشو از پشتم برداشت -چیشدی سارا خوبی -اره،خوبم -ترسوندیم،بیشتر مراقب باش باز اونطرف رو نگاه کردم درست دیده بودم. شایان بود،وایساده بود نگاه میکرد چشمامو باز و بسته کردم نه واقعا خودش بود،اون اینجا چیکار میکرد😳 خیلی ترسیدم،یادم به تهدیداش افتاد -نغمه اون شایانه! -کوکجاس؟ -نگاه ب نغمه انداختم -ای بابا به جان خودم من ایندفعه چیزی نگفتم اصلا کجاس با چشمام اشاره کردم اونجاس -میشه به منم بگید جریان چیه؟ -چیزی نیست شیوا بعدا بهت میگم نغمه نگاهشو چرخوند طرفی که شایان بود. شایان که متوجه شد نغمه اونودید اومد جلو -سلام بچه‌ها،خوبید،میبینم که اومدید کوه بقیه از دیدنش خوشحال شدن. مخصوصا کامران،اخه دوست نزدیک کامران بود با یک به یک بچه‌ها دست داد واحوالپرسی اومدسمت من ،بلند شدم وایسادم -بیشترمواظب باش خوشکل خانمـ نمیدونستم اینقدر از دیدنم خوشحال میشی البته اینا رو خیلی اروم گفت @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
🌷بسم رب شهدا وصدیقین🌷 فرازی از وصیت نامه ی شهید ✨غلامرضا نوری✨ ای بندگان خدا... هوشیار باشید که وقت دیر است.راه بسیار طولانی است.توشه و آذوقه کم است.به یاد آورید آن وقتی را که فرصت از شما گرفته میشود.🍂 پس هرچقدر میتوانید توشه بردارید.هرچند هرچه بردارید کم است،اما بهتراز این است که دست خالی بروید.🍃 به دیگران ظلم نکنید.باهم مهربان باشید.زیاد خدا را یاد کنید.چرا که به یاد خدا بودن موجب آرامش دلها و صفای باطن است.💞 منبع:کتابِ "پنجاه سال عبادت" به کوشش گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی @tanha_masiri_ha تنها مسیری ها...👣
حواست باشه توچه مسیری داری قدم برمیداری😔 تنهامسیر درست رو انتخاب کن تا از قافله عقب نمونی
تنها مسیری ها...👣
#چگونه_گناه_نکنیم۲۲ سلاااام✋ خوبی؟ واسه زمانت برنامه‌ریزی کردی؟📝🕐 قرار شد، با برنامه ریزی و هدف
۲۳ سلام...عصر آخر هفته‌ات بخیر☺️ امیدوارم که هفته‌ی پرباری رو پشت سر گذاشته باشی😉 امروز که پنج شنبه‌اس و خیلی ها میرن سر مزار اموات.... بنظرم بد نیست ما هم امروز یه سر بریم قبرستون... با این تفاوت که فقط صرفا نریم برای زیارت اهل قبور، بریم خلوت کنیم وبه مرگ فکر کنیم✅ 🌻🌻🌻🌻🌻 آخرین راه عملی که توی مسیر ترک گناه بهمون میتونه خیلی کمک کنه↙️ 💞تقویت محبت خداست💞 خدا به موسی (ع) فرمود: 🌸موسی یه کاری کن بنده‌های من، منو دوست داشته باشن🌸 موسی (ع) فرمود: چطوری این کار رو انجام بدم؟ خداوند فرمود: 🌸نعمت‌های ظاهری و باطنی که بهشون دادم رو براشون بگو🌸 ازین گفتگوی بالا👆 چه حسی بهت دست میده؟ حس مهربانی⁉️ دوست داشتن⁉️ خدا میخواد بهت بگه من علاقمو به تو توی نعماتی که بهت دادم، دارم نشون میدم..💞 بهت مهربونی‌مو نشون دادم که⤵️ توام منو دوست داشته باشی...😍 پس دوستم داشته باش😍💞
یه نگاه به اطرافت بنداز ببین مهربونیه خدا رو چقدر اطرافت میبینی؟ 💯💯 رجوع کن به قلبت❤️ ✔️همین که حبّ اهل‌بیت علیه‌السلام رو بهت داده همین که تا اسم امام رضا و امام حسین علیه السلام میاد یهو دلت هوای حرمش رو می‌کنه😢 و میگی👈 ای کاش الان کربلا بودم🙏😢 کاش الان پنجره فولاد آقا امام رضا بودم..🙏😢 اینا همه نعماتیه که خدا بهت داده...✅ اصلا همین که اینجایی و داری خط به خط📝 جملاتی رو میخونی که همش تو رو میبره سمت ⤵️ 💟 آغوش خــدا💟 یعنی خدا تورو انتخاب کرده توی این مسیر✔️ به جسمت نگاه کن✔️ همون جسمی که وقتی باهاش گناه می‌کنی😒 اگر بخواد بخاطر گناهت مجازاتت کنه دیگه جسمی اصلا برات نمیمونه😔 اما خدا اینقدر مهربونه که همش بهت فرصت میده و وقتی گناه می‌کنی👈 باز بهت سلامتی میده🙏 وقتی مدام به نعمات خدا فکر میکنی و شکر گذاری میکنی🙏 یعنی 👈داری مهربانیِ خدا رو میچشی و‌ لذت می‌بری وقتی هم مهربانی خدا رو بتونی ذره ای حس کنی مطمنا 👈گناه رو هم ترک میکنی✔️
قبلا هم بهت گفتم 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 🔺دلت میاد خدای مهربون رو معصیت کنی؟ 🔺دلت میاد دوست داشتن خدا رو جواب ندی؟ شاید بشه گفت مهم‌ترین نیاز ما آدما ⤵️ نیاز عـاطفیـــه💓 جز خدا کی می‌تونه به بهترین شکل نیاز عاطفی تو رو جواب بده⁉️ اصل مهربونی و دوست داشتن👈پیش خداست 💠 جای دیگه نرو 💠اونا همش سطحیه از خودش لذت ببر💞😍 مهربانترین مهربانان میگه دوستت دارم...🙏 خب دوستش داشته باش تا🔰 بیشتر عاشقت بشه🙏 تا خریدارت بشه🙏 قرار نیس کار عجیب غریب کنی شروع کن با کارهای 👈کوچیک خدا روخوشحال کن😊 خودش میاد سمتت👌 خودش دستت رو میگیره...🙏 تو فقط بخواه✔️
9.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 راز چشیدن طعم شیرین محبت خدا💖 🔻چه کار کنیم تا بتوانیم از مهربانی خدا لذت ببریم؟ @tanha_masiri_ha تنهامسیری ها...👣
عشق 35 فقط تو چشماش نگاه کردم،یه چشمکی زد و رفت استرس گرفته بودم مطمن بودم اتفاقی نیومده اینجا دیگه کل مسیر با ما اومد،برای اینکه کنارش قرار نگیرم همش به نغمه یا شیوا چسبیده بودم اونم هرزگاهی یه تیکه‌ای می‌انداخت که باعث خنده پسرا میشد همه کارهاش از روی هدف بود. خیلی میخواست خودشو بهم نزدیک کنه،ولی دم شیوا گرم فهمیده بود از شایان فراری هستم بیشتر کنارم بود. -سارا -جان -بنظرت خیلی بهم نچسبیدی؟ -نه اصلا😁 -واقعا!!؟ سارا مشکلی با شایان پیدا کردی کاملا تابلوه داری ازش فرار میکنی -شیوا حس بدی دارم به این پسر،چند بارم بحثمون شد،حتی تهدیدم هم کرد -مواظب باش سارا شایان ازاون پسرای هست که بدبشه با کسی تا زهرشو نریزه ول نمیکنه با این حرف شیوا ترسم چند برابر شد دیگه به پاین رسیدیم،خیلی ضعف کرده بودم اونطرفتر مرد لبو فروش ،لبوهای داغ میفروخت کولمو گذاشتم زمین و گفتم کیا لبو داغ میخوان وبه سمت اون مرد رفتم. بعد از چند تا سفارش ظرف لبو،کنار وایسادم تا حاضر بشه حس کردم کسی پشت سرم هست،به پشت سرم برگشتم که رو در رو شدم با شایان فکرکنم اون لحظه یه سکته ناقص رو زدم.😟 -چیه بلبل خانم،ترسیدی بهت نمیاد اینقدر ترسو باشی😏 ترجیح دادم جوابش ندم چون با هر جواب من وحشی‌تر میشد -بفرمایید خانم -مرسی عمو چقدر شد؟ اومدم کارتمو بدم که شایان دستمو گرفت -عزیزم یادت رفته وقتی بامن هستی نباید دست به جیب بشی. استخونای دستم داشت خورد میشد خواستم دستمو بیرون بکشم که نـزاشت کارت رو داد به اون مرد و اروم دم گوشم گفت میدونی وقتی سعی میکنی در بری بیشتر خوشم میاد،لذت میبرم 😏 -دستم شکست ولم کن -خیلی باتو کار دارم،مونده تا ولت کنم. بااین حرفش انگار قلبم وایساد به حد مرگ ترسیده بودم -بفرمایید اقا کارتشو گرفت که صدای کامران از اونطرف اومد - به بهانه لبو خوب خلوت کردید😉 دستمو ول کرد منم از فرصت استفاده کردم وبه سمت بچه ها رفتم خیلی عصبیم کرده بود😡 -سارا خوبی کجا موندی اینهمه وقت -من میخوام برگردم -چرا چیشده،اتفاقی افتاده -فعلا نه کولمو انداختم،بادست دیگم مچ دستمو ماساژ دادم رد انگشتاش روی دستم مونده بود @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)
36 -سارا چیزی شده؟ -شیوا من یه لحظه دیگه نمیتونم اینجا باشم درک کن لطفا این پسره دیونه هستش،از روی قصد اینجاس کامران وشایان با ظرف لبو برگشتن کامران یه ظرف لبو اورد برای شیوا وخودش فرشید هم که تلفنش رو قطع کرده بود به سمت بچه‌ها اومد،و ظرف لبو برداشت و رفت کنار نغمه شایان لبو اورد طرفم -بفرمایید بدون اینکه نگاهش کنم،و بدون جواب رفتم یه کناری نشستم الهی کوفتت بشه،پسره احمق -سارا بیا حالا بعد میریم -نغمه تویکی حرف نزن که تمام حرصمو سرت خالی میکنم -سارا بجان تو من از اومدنش خبر نداشتم باور کن هوای اونجا خیلی برام سنگین بود بغض بدی راه نفسم رو بسته بود هنوز جای انگشتاش روی دستم بود. با گوشه شالم محکم کشیدم روی دستم داشت حالم بد میشد شیوا که دیده بود حالم خوب نیست. پیشنهاد رفتن رو داد همه موافقت کردن جز شایان -اگرمایل باشید همگی بریم خونه باغ،یه دست بیلیارد بزنیم ناهارهم همونجا باشیم پسرا که موافق بودن،نغمه وشیوا ساکت بودن و اونا هم به بخاطر دوست پسراشون سکوت کردن دیگه نتونستم تحمل کنم برای چند دقیقه دیگه هم نمیتونستم شایان رو تحمل کنم -پس من میرم،ممنون از همگی خوش گذشت از بچه‌ها خواستم خداحافظی کنم که کامران گفت - چطوری میخوای بری؟ -ماشین دربست هست -رفیق نیمه راه نباش،همه باهم اومدیم باهم برمیگردیم شیوا دخالت کرد و گفت -سارا مثل اینکه کاری براش پیش اومده -کامران و فرشید خیلی اصرار کردن و مانع رفتن من شدن داشتم کلافه میشدم نتونستم متقاعدشون کنم مجبور شدم همراهشون برم @tanha_masiri_ha تنهامسیری‌ها...👣 نویسنده(منیرا-م)