eitaa logo
تنها علاج
890 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
580 ویدیو
302 فایل
"با امام حسین(ع) به همه جا می توان رسید" صفحه رسمی حجت‌الاسلام سیّد علی‌اصغر علوی https://virasty.com/tanhaelaj ارتباط با مدیر: @Behesht123
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) کمی بالا و پايين می‌پرم تا پاهامو احساس کنم. زير فشار انسانی، خواب که چه عرض کنم؛ از بين رفته! خب! تازه بايد تو صف اداره گذرنامه ايستاد. * «نکن قلقلکم می‌آد!» چی رو می‌گردی؟ چيزی جز عشق ارباب حسين هم‌راه نداريم! مسئول محترم بازرسی بدنی بعد از اين‌که نااميد می‌شه از پيدا کردن چيزهای «خطرناک» ما رو می‌فرسته وادی «خطرها» یعنی اداره گذرنامه! * بهتره اسمش رو بذاريم شهر عجايب اين‌جا محل صدور برات و اذن سفر ماست: اداره گذرنامه! که الهی گذرِ نامه‌ کسی تو اون‌جا نيفته! هر قسمتش را بخشی است و هر بخشی را قسمتی! * گفت: سريع بريد اداره پست شعبه ولی عصر؛ اين‌جا، گذرنامه‌تون نيست. تعجب نکنيد! اين اول بازيه! اونو پست کردند. ما رو هم! * به همه مقدساتی که بلديم، قسمش می‌ديم گذرنامه‌ ما رو بده. می‌گه: اولاً قانونی نيست چون گذرنامه با نام کاروان دانش‌گاه خورده و به فرد تحويل نمی‌ديم. (و جالب‌تر) ثانياً اين‌جا نيست! * کمی مشکوک می‌شيم. ولی چه بشيم، چه نشيم، بعد از دوره کردن اتاق‌های اداره پست دوزاريمون می‌افته که انگاری گذرنامه دادنی نيست که هيچ، حتی گرفتنی هم نيست. خستگی کم‌کم شروع می‌شه. چهار ساعتيه از ساعت شش صبح تا حالا رو پایيم. رو پا که چه عرض کنم، رو هوایيم! * صدای خانومی که گزارش ترافيک رو می‌ده، تو اتوبوس می‌آد: «همه محورها خلوت‌اند جز مسيرهايی که به ونک می‌رسه». انگار داشت ملتمسانه به دست و پامون می‌افتاد که: «تو را به هر کی دوست داريد! همه جا بريد، همه جا همه جا! ولی به ونک نريد که خيلی خيلی شلوغه.» و اين ما بوديم که بسيار مصمم و آرام! ميله اتوبوس را گرفته بوديم و با متانت هر چه تمام‌تر این صحبت‌ها را گوش می‌کرديم و به افق‌های دور می‌نگريستيم! و عازم ونک بوديم! (وای چه تصويرسازی شوق‌آلودی!) «دوباره می‌گم نريد ونک که علاف می‌شيدها! خيلی شلوغه، معطل می‌شيد... نريد..! هی آقا! با شما هستم؛ بله با شما! نرو!» و ما در حرکتيم با نگاهی مصمم به افق ونک... * مثل اين‌که اون خانوم يه چيزهايی حاليش می‌شدها! نيم ساعتيه سرپا تو اتوبوس وايستاديم. ولی خب ديگه گذشت... رسيديم. بپر پایين! ديگه ظهره بريم نماز. جنازه‌مون پس از خوندن نماز خوف سراغ مسئولان مربوطه طرح می‌ره! می‌گه: چرا این‌جا اومديد؟ برگرديد همون اداره گذرنامه! وای! باز هم؟ يا صاحب کل گذرنامه‌ها مددی! * من و دوستم مثل پت و مت (اون دو شخصيت محبوب فيلم کودک) داريم می‌ريم اداره گذرنامه ولی راهش خيلی بد مسيره؛ کاشکی يه موتور داشتيم ولی صبر کن ببينم... ابراهيم! کجا می‌ری؟ ما رو هم بايد ببری! این‌جاست که کم‌کم داری حس پارو زدن در میان یک دریای بی‌کران را با همه وجودت حس می‌کنی! * اعوذ بالله من الکرب في الگذر دوباره وارد شهر غرائب و عجائب شديم .... و باز نااميد برگشتيم. خدايا اميد هيچ کس را نااميد نکن! * خب البته ديگه فهرست کاروان بسته شد و کار ما سخت‌تر. حالا بدو! (به عبارتی پارو بزن!) 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj