eitaa logo
تنها علاج
897 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
575 ویدیو
301 فایل
"با امام حسین(ع) به همه جا می توان رسید" صفحه رسمی حجت‌الاسلام سیّد علی‌اصغر علوی https://virasty.com/tanhaelaj ارتباط با مدیر: @Behesht123
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) انگار همه زندگی ما تو جلسات راويان بايد رقم بخوره. مواظب باش (اصل «منزله انصراف» که يادت نرفته!) با اين‌که بعضی کلاسای درسی اساتيدش سخت‌گيرند ولی حق غيبت کردن رو تا یه حدی داری. ولی اين‌جا اصلی خطرناک به نام «منزله انصراف» حکم‌فرماست. تلاوت قرآن مجيد بعد اون توضيح کتاب و مقرری طرح بعد پرسش و پاسخ و.... و در نهايت می‌رسيم سر اصل قضيه! پر کردن فرم اردوی کربلا البته تا رسيدن به اين مورد آخری يک ساعت و نيم طی می‌شه و انگار ما هم هيچ کاری نداريم جز.... * بدشانسی! و مثلث دوندگی! فرم را پر کرديم و زودتر رفتيم کلاس بعدی انگار اثر انگشت هم می‌خواست! حالا امشب پيدا کنيد اين سه قلم را: استامپ، فرم، مسئول تحويل. يک ساعت طول می‌کشه تا اين سه قلم را پيدا کنيم و مثلث تکميل بشه هر کدوم‌شون يه گوشه دانش‌گاه بودند. وقتی به اتاق اومدم همه خواب بودند! * یه نکته همین وسط خدمتتون عرض کنم: اگر به هر علت حوصله نداری حکایت قبل سفر را بشنوی، خب بزن چند صفحه جلوتر! ولی بدون که ممکنه عین همین بلاها سر شما هم بیاد لذا بد نیست حداقل یه بار هم شده شنیده باشی! «طریق عشق جانا بی بلا نیست زمانی بی بلا بودن روا نیست» * می‌گفت: هر بار که زنگ می‌زنم اداره‌ گذرنامه، می‌گه: فلانی! باز هم تويی؟! خب چی می‌خوای؟ و اين مقدمه‌ای است برای... شب زنگ زد: فردا صبح ساعت شش و نیم صبح وعده! وعده‌ چی؟ حرکت به سوی اداره گذرنامه يا صاحب گذرنامه مددی! حالا شش و نیم صبحه ولی کسی نيست! بچه‌ها کم‌کم خرامان خرامان می‌آيند! * «رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَينَا صَبْرًا»: خدايا صبر را بر ما ريزان کن اين دعای منه در راه رفتن به اداره گذرنامه. خب به هر حال هفت‌نفری سوار پژو 206 بشيم اينا رو هم داره، بالاخص! بالاخص که زير زير هم باشی! ببخشيد بيش‌تر نمی‌تونم حرف بزنم چون نفس کشيدن کمی سخته. «وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا»... آخ! پام خرد شد! 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) کمی بالا و پايين می‌پرم تا پاهامو احساس کنم. زير فشار انسانی، خواب که چه عرض کنم؛ از بين رفته! خب! تازه بايد تو صف اداره گذرنامه ايستاد. * «نکن قلقلکم می‌آد!» چی رو می‌گردی؟ چيزی جز عشق ارباب حسين هم‌راه نداريم! مسئول محترم بازرسی بدنی بعد از اين‌که نااميد می‌شه از پيدا کردن چيزهای «خطرناک» ما رو می‌فرسته وادی «خطرها» یعنی اداره گذرنامه! * بهتره اسمش رو بذاريم شهر عجايب اين‌جا محل صدور برات و اذن سفر ماست: اداره گذرنامه! که الهی گذرِ نامه‌ کسی تو اون‌جا نيفته! هر قسمتش را بخشی است و هر بخشی را قسمتی! * گفت: سريع بريد اداره پست شعبه ولی عصر؛ اين‌جا، گذرنامه‌تون نيست. تعجب نکنيد! اين اول بازيه! اونو پست کردند. ما رو هم! * به همه مقدساتی که بلديم، قسمش می‌ديم گذرنامه‌ ما رو بده. می‌گه: اولاً قانونی نيست چون گذرنامه با نام کاروان دانش‌گاه خورده و به فرد تحويل نمی‌ديم. (و جالب‌تر) ثانياً اين‌جا نيست! * کمی مشکوک می‌شيم. ولی چه بشيم، چه نشيم، بعد از دوره کردن اتاق‌های اداره پست دوزاريمون می‌افته که انگاری گذرنامه دادنی نيست که هيچ، حتی گرفتنی هم نيست. خستگی کم‌کم شروع می‌شه. چهار ساعتيه از ساعت شش صبح تا حالا رو پایيم. رو پا که چه عرض کنم، رو هوایيم! * صدای خانومی که گزارش ترافيک رو می‌ده، تو اتوبوس می‌آد: «همه محورها خلوت‌اند جز مسيرهايی که به ونک می‌رسه». انگار داشت ملتمسانه به دست و پامون می‌افتاد که: «تو را به هر کی دوست داريد! همه جا بريد، همه جا همه جا! ولی به ونک نريد که خيلی خيلی شلوغه.» و اين ما بوديم که بسيار مصمم و آرام! ميله اتوبوس را گرفته بوديم و با متانت هر چه تمام‌تر این صحبت‌ها را گوش می‌کرديم و به افق‌های دور می‌نگريستيم! و عازم ونک بوديم! (وای چه تصويرسازی شوق‌آلودی!) «دوباره می‌گم نريد ونک که علاف می‌شيدها! خيلی شلوغه، معطل می‌شيد... نريد..! هی آقا! با شما هستم؛ بله با شما! نرو!» و ما در حرکتيم با نگاهی مصمم به افق ونک... * مثل اين‌که اون خانوم يه چيزهايی حاليش می‌شدها! نيم ساعتيه سرپا تو اتوبوس وايستاديم. ولی خب ديگه گذشت... رسيديم. بپر پایين! ديگه ظهره بريم نماز. جنازه‌مون پس از خوندن نماز خوف سراغ مسئولان مربوطه طرح می‌ره! می‌گه: چرا این‌جا اومديد؟ برگرديد همون اداره گذرنامه! وای! باز هم؟ يا صاحب کل گذرنامه‌ها مددی! * من و دوستم مثل پت و مت (اون دو شخصيت محبوب فيلم کودک) داريم می‌ريم اداره گذرنامه ولی راهش خيلی بد مسيره؛ کاشکی يه موتور داشتيم ولی صبر کن ببينم... ابراهيم! کجا می‌ری؟ ما رو هم بايد ببری! این‌جاست که کم‌کم داری حس پارو زدن در میان یک دریای بی‌کران را با همه وجودت حس می‌کنی! * اعوذ بالله من الکرب في الگذر دوباره وارد شهر غرائب و عجائب شديم .... و باز نااميد برگشتيم. خدايا اميد هيچ کس را نااميد نکن! * خب البته ديگه فهرست کاروان بسته شد و کار ما سخت‌تر. حالا بدو! (به عبارتی پارو بزن!) 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) مسئول اردو گفت: «در انتظار اذيت شدن باشيد.» آخ جون! باز هم اذيت؟ اصلاً ديگه علاقه‌مند به اذيت شدنيم! «مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ» * ديگه همه بچه‌های کاروان به سرنوشت اين‌جانب چشم دوختند. من که می‌گم: ارباب کی رو می‌خوای سورپريز کنی؟ (حال بنده را درک کنید و این وسط به «پارسی را پاس بداریمِ» بنده گیر ندید لطفاً!) ما که از کرامت شما خبر داريم. آقا! چی کار می‌خوای بکنی؟ در اين بين دائماً جلسات طرح (با همان حاشيه «منزله انصراف») چون حقيقتی جاری، زينت‌بخش‌ روح پرفتوح و دل زخمی ماست. شادی روح همه دل‌های تيکه پاره صلوات! * باز هم قربونش هميشه هست، هر وقت در بزنی؛ حرمش هميشه بازه. ولی اين چند روز بين الحرمين ما شده اتاق دوتا از مسئولان طرح. جالبیش اينه که اتاق‌شون کلی از هم فاصله داره، يکی اين ور بلوک‌های اقامت‌گاهیه ، يکی اون ور. چند بار بری تا تو اتاق‌شون باشند. گاهی هم در دفتر اعزام هستند. بين الحرمين ما سه گوشه دارد! * هندونه‌فروش بود. گفتند: هندونه داری؟ گفت: فروختم، تموم شد. يخ‌فروش بود! گفتند: يخ داری؟ گفت: نفروختم، تموم شد. آقا جون! نخريمون تموم می‌شيم، آب می‌شيم، چون عمره! بخر، جون مادرت، بخر، خوب هم بخر، غير از عمر ديگه چيزی نداريم، بعد نماز اينو به من گفت: عجب تعقيباتی! * در هم بخر! «در زمان ما که هر کالا به هر جا درهم است خوب و بد، معيوب و سالم، زشت و زيبا درهم است گر خريداری کند کالای خوب از بد جدا با تشر گويد فروشنده که آقا درهم است» دل‌برا ياران خوبت را مکن از بد جدا خوب و بد، معيوب و سالم، جان مولا درهم است!» تو این حال نزار، به عروض شعریش گیر ندید لطفاً! * می‌گفت: «می‌شه؟ خب نمی‌شه! ولی اگه بشه، چی می‌شه؟» کنار دريا نشسته بود، يک کاسه ماست هم دستش بود! گفتند: بزرگ‌وار! چه کاری می‌کنی؟ گفت: «ببين اين ماسته، اين هم آب نمک. دوغ می‌شه؟ خب معلومه نمی‌شه! ولی اگر بشه چی می‌شه؟» حالا این قصه سفر ماست (ما است!) که اگر سفر ما هم جور بشه، چی می‌شه. ولی عزیزی می‌گفت: «درياش جوره. تو هم بايد ماستت رو مايه بذاری تا دوغش خوب بشه!» ** گفتم: اگر اين‌قدر که ما دويديم سمت حرم، رفته بوديم، تا حالا به کربلا رسيده بوديم. گفت: اگر سمت او دويديد، تا حالا حتماً رسيديد! «عطر تو در صحن سينه‌ام پيچيد که از ضريح دلم بوی سيب می‌آيد!» آره! «گفتم به کام وصلت خواهم رسيد روزی گفتا که نيک بنگر، شايد رسيده باشی» 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) رنگش مثل گچ شده بود... مسئول راويان ولو شده بود تو اتاقش. داشتند براش آب قند درست می‌کردند. می‌گفت: صبح از شهرستان اومدم، تا ظهر کلاس داشتم. ناهار نخورده، رفتم سازمان حج و زيارت. بعدش هم تا عصر کلاس داشتم. بعد نماز مغرب روايت‌گری بود، شام هم نخوردم. تا حالا هم جلسه داشتم. و شروع کرد 10 دقيقه با من صحبت کردن که تو اين اردو نمی‌تونی بيای! ايشاءالله اردوی دوره‌ بعد... فعلاً بی‌خيال شو! من هم زل زده بودم تو چشمش! وقتی حرفش کامل تموم شد، گفتم حالا اينارو بی‌خيال! کاريش می‌شه کرد؟! حالا اصلاً بگو هتل‌هاش نزديک حرمه؟! * گفتند: دنيا رو کی اداره می‌کنه؟ گفت: خدا، ولی حضرت عباس حفظش کنه! به من گفت: نمی‌ذارند ويزا صادر بشه. ديگه کار دست حضرت عباسه! ديگه کار از دست مسئول طرح هم در رفته... * در اين راه طعم غيبت‌های درسی را می‌چشم. باشد تا با رفتن به کربلا از گناه و غيبت و ... دست برداريم و غيبت امام زمان را که خود عاملشيم به ظهور تبديل کنيم. * جايی می‌خوايم بريم که همه انبيا و اوليا که اومدند، اذيت شدند، زخمی شدند.... جايي است که خون بهترين‌های دنيا ريخته شده. اين سختی‌های رفتن به سوی وادی عشق که سخت نيست. «در بيابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنش‌ها گر کند خار مغيلان غم مخور» * بچه‌ها به من می‌گند: سيد! تو کربلا 40 تا کشته شدند. يعنی 40 تای دوم مایيم؟! بچه‌ها می‌گند: هر چی خود آقا خواست. نيايی و زنده بمونی و چهار روز زندگی رو درک کنی. خودت نخواستی. خودت اصرار کردی. تا ببينم قسمت چيه. «اللَّهُمَ‏ اجْعَلْ‏ مَحْيَايَ‏ مَحْيَا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَمَاتِي مَمَاتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» * جلسه شبانه! (بدون شاخص منزله انصراف!) خلاصه اون شب يک بامداد اومدم اتاق! گفت: ويزا تا پس فردا آماده می‌شه ولی... خودت برو بگير! 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) عجب آتيش‌بازی بشه امشب. چرا؟ خب معلومه! امشب شب پر فضیلت چهارشنبه‌سوری‌ه! ظهر می‌رم اداره که ويزا را بگیرم. آماده نبود؛ گفت شب بيا! آخ جون! دیگه به‌تر از این نمی‌شه! چهارشنبه، شب، تهران! چه جمله‌سازی خوبی بشه با این سه کلمه! کربلای من امشبه! در ميان جهنمی از ترقه و مواد منفجره! * گفت: فکر کنيد داره بارون می‌آد! يک ظرف کوچک هم بيش‌تر نداری. اينه که اذيت می‌شی، چون می‌بينی ظرفيتت کمه ولی آب زياد. ولی جا نداری برای پذيرش. خدايا ظرفيت ما را زياد کن! از این حرف‌های معرفتی لازم داشتم... * گفت: اگه کربلا، مات‌تان برد. ياد حضرت زينب کنید. تعجب نکنید! اين همه آدم خيلی راحت دارند چايی می‌خورند و عين خيال‌شون نيست. کرم اربابه که پرده پوشونده روی مصائب. دريای کرمه اين ارباب، «پارو» که يادت نرفته؟ * گفتيم: داريم می‌ريم حلال‌مون کن. گفت: شما خودتونو حروم نکنيد، ما حروم‌تون نمی‌کنيم. چشم! * يه امضا مونده که بايد بگيرم! منم و روز چهارشنبه‌سوری و خيابونای تهرون! و ويزای ما! گفت: فردا صبح بيام. نکته جالب: فردا حرکته. نتيجه: تا چند ساعت مونده به حرکت بی‌ويزا هستم. واااای چه هيجانی! * خدا پدر اين بوروکراسی را نيامرزه! برای جور شدن اين تذکره ساختمانی‌ چهارطبقه را درمی‌نوردم. نکته جالب: خيلی از مسئولان ديرتر می‌آيند. چرا؟ چون مشغول اعمال چهارشنبه‌سوری بودند؟ نه عزیزم! چون امروز 29 اسفنده و امورات تق و لقه! نکته جالب‌تر: تا يک ساعت ديگه حرکته! اینو یادت باشه! نکته فوق‌العاده جالب: امضا اصليه دست رئيسه، رئيس هم از همه ديرتر می‌آد. آخ جوووووووووووون! چه هيجانی! چه‌قدر گل گاوزبون لازمم! اگر ضعف قلب داری، دیگه ادامه نده! لااقل برو چند پست جلوتر! 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) به ياد يوزپلنگ چيتا سريع‌ترين حيوان دونده می‌افتم. دارم خودمو با اون مقايسه می‌کنم. اگه چند روز ديگه ويزام طول می‌کشيد سرعتم از چيتا هم رد می‌شد! شايد هم سرعت من بيش‌تر! از اداره گذرنامه تا ترمینال را نفهمیدم چه‌طور دویدم! «عشق حسین است چه‌ها می‌کند!» به خير گذشت... الآن توی اتوبوسم! * خوش‌حال نشو! راننده عصبيه. گفته چون اسمت تو فهرست اونا نيست، بايد دم مرز از ما جدا بشی. اسامی مبارک 14 معصوم را دوره می‌کنم... حضرت عباس داشت؟ نداشت؟ .... سرت را درد نيارم! اين هم به خير گذشت... * هر چی زبان عربی بلد بودم، يه دور ديگه مرور می‌شه. از بس که با عراقی‌ها سر اين ويزا بحث می‌کنم. چرا؟ چون تو کاروان فقط ويزای من شخصی است و الآن هم ويزای شخصی کم می‌دهند. برای همين به من مشکوک شدند! و اين يک شروع جالب بود... حالا فهمیدید «پارو بزن» یعنی چی؟! * تو در قایق هستی و محبوبت در یک جزیره دور؛ با هر پارو زدنی به محبوبت نزدیک‌تر می‌شی. در قصه عاشقی ما و خدا و اهل بیت، این پاروها همون عمل صالحه. پس پارو بزن! باید به نَفَس افتاد... * بله! درسته شما سوار کشتی امام حسین هستی، اما دلیل نمی‌شه تلاش نکنی و پارو نزنی! حواست هم باشه دلت به اعمالت و پاروت و این چیزها خوش نباشه؛ به پاروت مغرور نشو! ولی باز هم پارو بزن! راه‌رو گر صد پارو... ببخشید... گر صد هنر دارد، توکل بایدش! 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) سيد...! ديگه همه فرمان‌دهان عالی‌رتبه عراقی اسم منو بلد شدند، از بس هی منو صدا می‌زنند و تفتيش می‌کنند: - تو چی کاره‌ای؟ - طباخی؟! -برای چی داری می‌ری؟! – اصلاً ساکتو بده ببينیم! * بگذریم... خدا را شکر بالاخره آمدیم و نجفی شدیم! خوش به حال آدم و نوح! چه هم‌اتاقی خوبی دارند! آقايی به خوبی و زيبايی مولای متقیان امام علی! قبر اين سه بزرگ‌وار کنار هم‌ديگه است. اما بذار اين مطلبو اين‌جور بگم: نوح عليه‌السلام مدفن آقا اميرالمؤمنين عليه‌السلام رو آماده کرد. قبر کسی مثل علی عليه‌السلام رو بايد پيام‌بری مثل نوح بکنه، بايد! کسی که افتخار کعبه‌ای که همه‌ مسلمون‌ها به دور اون می‌گردند، اينه که از اول تولد دور قد و بالای مولاش گشته. ناز قد و بالاش! * عمريست به دست خيال پای‌بوست آمده‌ام باور نمی‌کنم.... باور نمی‌کنم که چشم بر آستانت افکنده‌ام... چی کار کنيم: ادبی بگیم؟ ساده بگیم؟ داش مشتی بگیم؟! وقتی اين دل در به در را به در حرم مولا علی عليه‌السلام گره زده‌اند. دل بی‌صاحابمون رو نشون‌دار شما کردند. مرکز همه عالم اين‌جاست. و اکنون، ما در چند قدمی اون‌جا... باورم نمی‌شه... * نشونی داده بود جلوی ايوون طلا. همه رأس ساعت، وعده. چه جای قشنگی قرار گذاشته بود. * قشنگ‌ترين جای دنيا! با صفاترين ايوون خاکیِ آسمون‌نشون ايوون نجف! * چه‌قدر گریه بدهکار بودم به آستان مولای نجف! چه دعای کمیلی بود دعای کمیلِ کنار امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام! چه‌قدر پدری کرد آن شب مولا با دلِ از راه رسیده ما! و چه آغوشی باز کرده بود برای مهمان‌هایش! 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) هنوز نرسیده، گفتند آماده مسجد کوفه بشید؛ چشم. ولی چه مسجد کوفه‌ای! چه کرد نافله‌ها با ما! و ما چه کرديم با نافله‌ها! آقایون! اين‌جا دو رکعت بخونید... الله اکبر... آقایون! اون‌جا دو رکعت نماز.... الله اکبر! دو رکعت مقام بعدی.. الله اکبر! نوافل روسفيد شدند... مسجد کوفه هم عجب صفايی داشت با اون نمازها و اعمال قشنگش. از صبح تا ظهر طول کشيد! وقت نهار که برگشتيم، يکی گفت: دو رکعت نماز تحيت سُفره... الله اکبر! و مفهوم «نافله» از آن به بعد برای رفقا رنگ و بویی تازه گرفت! و کار در این‌جا تمام نشد... تا مدت‌ها رفقا، دست‌شان به حالت ناخودآگاه به حالت نماز مستحب بالا می‌رفت و تکبیرة الاحرام می‌گفت: الله اکبر! خوشا آنان که دائم در نمازند... و اصلاً این تکاپوی دائم، ریشه و جانِ زیارت اهل بیت است. * آ به اضافه‌ دم: آدم. اين‌جا مقام قبول توبه آدم عليه‌السلام است. با همون داستان «يَا حَمِيدُ بِحَقِ‏ مُحَمَّدٍ يَا عَالِي بِحَقِّ عَلِيٍّ يَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ يَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ...» و اما حسین... آه... نمازی توی اين مقام در مسجد کوفه به جا بيار و بخواه که آدم شيم! آدم. * معلوم نيست حضرت نوح چند تا کشتی داشته‌اند؟! بر اساس برخی اقوال، این نقطه محل به گِل‌ نشستن کشتی حضرت نوح پس از آن طوفان بزرگ است، اما بر اساس روایات دیگری، این‌جا محل ساخته‌شدن کشتی حضرت نوح بوده است. شايد هم بعضی قطعاتش بر اثر شدت طوفان توی راه کنده شده و هر تکه‌اش يک جا افتاده! به هر حال، این‌جا ذکر خیر کشتی حضرت نوح است: مسجد کوفه. ولی ما خوش‌حاليم و سرخوش که سوار بر سريع‌ترين کشتی دنيایيم. «اِنَّ الحُسَیْنَ مِصْبَاحُ الْهُدَی وَ سَفِینَةُ النَّجَاة» در این دریای عشق و به سمت آن ساحل عشق پارو بزن! * آخوند تحت ويندوزی بود! می‌گفت: آی کسايی که جمعه‌ها پیامک امام زمانی می‌فرستاديد! اين‌جا مسجد سهله است. مث جمکران خودمون تو ايران. جمکران ما يه شعاعی از مسجد سهله است. * حبيبی! ياد مهربونی‌های قشنگش با فقرا و بچه‌ها و همه و همه.... می‌افتی، وقتی خادماش صدات می‌زنند با اين لفظ که: «حبيبی، حبيبی»! قربون صفات يا اميرالمؤمنين عليه‌السلام که خادماتم باصفان. * جای جای زمين يادگار تربت پاک است. می‌خواست آسمان با آن وسعت لايزالش گنبد آستانت باشد. می‌خواست ذره ذره جهان بوی زهرای مرضيه را بدهد. يا علی عليه‌السلام نشان آن قبر بی‌نشان کجا نيست؟ «آن‌جا که قدر تو چو شب قدر شد نهان ديگر شگفت نيست که قبرت نشان نداشت» * قشنگ‌ترين جاده روی زمين! رؤيايی‌ترين آرزوی همه داشت اون‌جا تعبير می‌شد: جاده کربلا-نجف. «در مقصد جاده‌ها نجف می‌سازيم يک معبر اشک تا نجف می‌سازيم با عشق زيارت دو معشوق قديم راه آهن کربلا – نجف می‌سازيم»! * سرشار از شوق و شور خودشو می‌کشوند. پيرزن چادرشو به کمرش بسته بود و ساکشو با هر سختی که بود، می‌آورد. با چه عشقی راه می‌رفت. صداش در نمی‌اومد ولی با چه اشتياقی می‌گفت: بار اولمه. بار اولمه اومدم زيارت. مولا جان! چی کار کردی با دل عالمين؟! * دم در حرم توي بازجويي که ما رو مي‌گشت گفتم: «ما ذا تُفَتّش؟» چي رو مي‌گردي؟ «لَيسَ عِندنا اِلا الذّنوب»، چيزي جز گناه نداريم! يه دفعه ديدم سيستمش هنگ کرد! گفتم الآن است که نعره‌ای بزند، گریبان چاک دهد و قالب تهی کند! ولی به خیر گذشت... سريع گفت: «غَفَرالله لَنَا و لَکُم ان شاءالله». 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) به خادم حرم گفتم: چه‌قدر امشب خلوته! گفت: ببين ملائکه رو! چه‌قدر شلوغه! کاش می‌ديديم! ولی نه! تو حرم آقا فقط فقط بايد آقا رو ديد؛ اگر اين هواهای نفسانی بذارند. «چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند...» * چه‌طور نمیخوای بيای درحالی‌که حسين عليه‌السلام اومد نه فقط برای اهل کوفه، او برای توی شيعه‌ اين قرن هم اومد؛ نه فقط برای کوفه چهارده قرن پيش. * دو برادر کار عالمی رو به دست گرفتند، و تو اکنون تو کوچه اون‌هايی. «دو برادر با دو خواهر عشقشون عشق بهشته حرماشون مشهد و قم، کربلا و تو دمشقه» * شربتش خيلی خوبه ولی... ولی تا وقتی ليوان دلت کثيفه، هيچ کسی حاضر نيست تو اون شربت بريزه. اول دلتو پاک کن. دل بايد پاک پاک پاک باشد. شرط اول همينه! «آيينه شو، جمال پری‌طلعتان طلب جاروب زن خانه و پس ميهمان طلب» * جلسات معرفتی این سفر فراوونه، خصوصاً چون جمع همگی مبلغ‌اند، خودشون هم دنبال مطلب و استاد می‌گردند؛ امام حسین هم رزق خوبی تو این سفر جلوی رومون باز کرده. با بعضی از حرف‌ها می‌شه زندگی کنی، مثل این تعبیر حاج آقای قرائتیِ عزیز که در جوار حرم امام حسین علیه‌السلام در وجودمون ماندگار شد: «حرم امام حسین علیه‌السلام از باغ‌چه که کم‌تر نيست... آب گِل می‌آد، گُل می‌شه! ما چرا بيايم و گُل نشيم؟!» خدا حفظشون کنه. * «پیش از شروع اشک عالم، گریه می‌کردم یادم نمی‌آید دقیقاً چند سالم بود» این بیت، شرح حال و شناس‌نامه همه عاشقان اوست! به گواهی و شهادت فیش‌ها و دست‌نوشته هایی که دارم؛ از سال 76 کم و بیش از کربلا و عاشورا و اصحاب خوانده‌ام، این شیفتگی از سال 85 و آشنایی با این جمع باصفا بیش‌تر و بیش‌تر شد و امروز دیگر این شور و شعور و دل‌دادگی، دارد آتش‌فشانی می‌شود برای خودش! «نیستان را به آتش می‌کشانم!» * می‌گند زیارت کربلا اعمالش خیلی فشرده است؛ خصوصاً این سفر که در کنار زیارت، یک دوره فشرده معرفتی است با کلی جلسه و کلاس و کارگاه و... تا حالا شده یک نَفَس، چند روز پارو بزنی؟! 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) می‌خوای بخند يا گريه کن. مهم اينه که زير پرچم مولات حسين باشی. حالا خواستی مثل برير بخندی يا مثل حبيب آه و زاری... فرقی نمی‌کنه! تو تو اين دريا باش؛ حالا هر جور خواستی، پارو بزن! * نفس‌کش! نفس بکش! اين‌جا جاييه که يه روز بزرگ‌ترين آدما توش نفس کشيدند. ريه‌ات را با بازدم امام حسين و ياراش آشنا کن. عميق نفس بکش! «با ذکر ياحسين نفس تازه می‌کنم وقتی هوای شهر نفس‌گير می‌شود» * اتاق 508 ما هر چی داريم، از امام رضا عليه‌السلام داريم. آقا امام هشتم تذکره امام حسين عليه‌السلام به ما دادند. کلید اتاق 508 را که به دستمان دادند، دلم به هوای مشهد پر زد... اتاقی تو هتل که قبله‌ کعبه بر قبله دلمون _حسين عليه‌السلام _منطبق شده و هر صبح پنجره‌ای به سوی دوست باز می‌کنيم. خورشيد اتاق ما گنبد زرد آقاست؛ چه نور طلايی‌رنگ گرما‌بخشی! * با وجود همه برنامه‌ها، حاشا که ما میدان کار میدانی و فرهنگی را رها کنیم! با خادم حرم هم‌صحبت شدم. مداحی‌های گوشیشو برام پخش می‌کرد. رسيد به يه شعر فارسی. پرسید: «اين «جانم حسين» يعنی چه؟ ما معنی «جانم؟»» اون‌جا بود که موندم؛ موندم چی بگم؟ عمريه همه وجودمونه، همه عشقمونه، چی باید می‌گفتم؟ گفتم: «جانم» يعنی کُلّ وجودي، کُلّ روحي و عشقي. * يا حسين! برای اثبات عشقمون دو شاهد آورديم: دو چشم عشق‌بار و لب‌ريز از اشک شوق می‌پذیرید؟ * اون اوایل که بحث اعزام رفقا بود، برخی مسئولان خیلی هم‌راهی نمی‌کردند؛ اما یکی از عزیزانی که آن زمان مسئولیتی در عتبات داشتند، گفته بودند: من معتقدم این جوون‌ها باید بروند، کم‌ترین فایده‌ای که دارد، این است که وقتی بگذارید این‌ها بروند کربلا، آن هم در فصل جوانی، روی این‌ها یک اثر ماندگار خواهد داشت و برای انقلاب اسلامی هم این‌ها سرمایه می‌شود. * همیشه تابستان‌ها دوره داشتیم در شهر ری. یک سال در دانش‌کده علوم حدیث شهر ری و یک سال در حوزه علمیه شهر ری. حضرت آیت‌الله جاودان حفظه‌الله فرموده بودند: کربلا که رفتید، صورتتان را ببرید سمت شبکه‌های ضریح و نفس عمیق بکشید و از هوای درون ضریح استفاده کنید. این را ذخیره کنید تا زیارت بعدی. 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj
📚 📚 آسمان چهارم: پارو بزن! (حکایت پارو زدن تا کربلا) نمک‌گيرش بوديم عمری، امروز هم حسابی شرمنده‌مون کرد... سفره‌دار حضرت ارباب، آقامون اباالفضل تو حرمش ما رو دعوت کرد و سر سفره‌اش نشوند؛ ما رو دعوت کردند مهمون‌سرای حضرت به صرف ناهار! «سر سفره‌ت منو نشوندی حسین! نمکت را به ما چشوندی حسین!» آقاجان! توی دنيا خيلی قشنگ ازمون پذيرايی کردی؛ آخرتم ايشاءالله دستمونو بگير آقا جان! البته اینو هم بگیم ماها شکمو نیستیم؛ برای شفاش می‌خوریم ها! * کاش دلمون هم مثل نمازمون می‌شد: شکسته! نمازمون شکسته است ولی دلمون هنوز نه! خستگی برنامه‌ها دیگه حالی برای مقام «شکستگی» نذاشته. ما در مقام «کوفتگی» داریم این‌جا پارو می‌زنیم! * حسين عليه‌السلام کسی بود که بر تربت خودش سجده کرد «رِضاً بِقَضَائِکَ...» نماز که می‌خونی با مهر کوی حسين حواستو جمع کن! * همه سوغاتی کربلا «مُهر نماز» می‌خريدند و من با خودم فکر می‌کردم که آيا می‌شه «مِهر نماز» رو سوغات آورد؟ آخه سوغاتی که با پول بشه خريدش که سوغاتی سياحته؛ نه سوغاتی زيارت. سوغاتی زيارت رو بايد با جون خريدش. بعضی روزهای آخر به فکر خريد کفن افتادند. ولی اونی رو که هوای شهادت در سر داره، با کفن چی کار؟ غسل من اشک چشامه کفنم پيرهن سيامه «در حیرتم چگونه خجالت نمی‌کشد هرکس برای خود کفن از کربلا گرفت» * اون‌جا بود که فهمیدم اگر سوار کشتی نجات حضرت ارباب نباشم، هرچه‌قدر هم پارو بزنم، به ساحل نخواهم رسید و تلاش‌هام بی‌حاصله! ابتدا باید در کشتی او سوار شد.. آن‌گاه پارو زد! * حاجت چی می‌خوای؟ همين که مای آلوده رو تو بارگاه و حريم پاکش راه داده بالاترين نعمته؛ چی بالاتر از اين؟! همه می‌گن آقا گرفتاريم و... ولی کمک کن گرفتار خودت بشيم «با دست تهی آمدنم عيبی نيست عيب است که با دست تهی برگردم» * هميشه به هم می‌گفتيم: بيايد ببينيد تو گوشیم يه عکس جديد حرم هست ولی وقتی حالا خود خود خودش جلومونه، چی باید بگیم؟ خب این گوشی را بذار کنار و باهاش مستقیم حرف بزن! خدایا شکرت! * ما مث ذغاليم! تا کنار آتيشيم، داغيم ولی اگر جدا بشيم، سرد می‌شيم کاش هميشه آتيشی باشيم! * امون از اون شب! تا اومدیم بریم حرم، صدای تیر و تفنگ اومد... همه ریختیم داخل حرم و درهای حرم رو بستند... چه شب به یاد ماندنی شد آن شب! تا صبح توی خونه امام حسین یه جلسه خصوصی برپا شده بود؛ ما بودیم و امام حسین! * اون شب از همه چیز صحبت شد، حتی آقای دکتر بانکی‌پور با صحبت‌های ملیح و بانمکی که داشت، اشاره‌ای به بحث شیرین ازدواج و اهمیتش کرد... کار ندارم... ولی یهو تحت قبه شلوغ شد و دعاها رنگ و معنویتی دیگر گرفت! * جا گذاشتيم.. همون به‌تر که جا بذاريم چه جايی به‌تر از اونجا آره رفقا جا گذاشتيم: دل را، لنگر را، پارو را! تو حرمش! «خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد» * -ديدن؟ -امام زمان؟... -مگه بايد می‌ديديم؟ -اصلاً دیدن پیش‌کش، چه‌قدر یاد امامت بودی؟ زيارت رفتی و حسين زمانت را فراموش کردی؟ - خدا نکنه! * هنوز دلم اون‌جاست! کی بشه بهار سبز پرچم سرخت بياد... اون وقت با مولا بيايم يا صاحب الزمان! کی می‌شه با شما زيارت جدتون بيايم؟! اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج 🍃💎✿●•۰▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬ 💠 انجمن دانشگاهی فرهنگی "کربلا سلام" @karbalaasalam @tanhaelaj