35.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇نماهنگ "کوچه ایران" 🇮🇷
❇کاری از گروه "سرود دختران مهدیاران" استان یزد
🎼تهیه کنندگان: دویست هزار شهید دفاع مقدس
📹کارگردان: حسین خاضع
📑مجری طرح: محمدجواد دهقان
🎬منشی صحنه: فرزانه فرجی
🎞مدیرتولید: علی برزگرزاده
📽تصویربرداری و تدوین: امیرمحمد نصیری
🎙مربی گروه: ملیحه حمامی زاده
🎛تنظیم کننده: استودیو روشنا
🎶شاعر و آهنگساز: سید صادق آتشی
🌼بازیگران:
🟡جانباز سرافراز حمیدرضا مهدوی زاد ، مهسا حصیب، زینب هدهد، زهرا بابازاده، زینب بابازاده، زهراسادات زیارتی، فاطمه خواجه ، فاطمه میرشریف،ثنا افخمی💐
باتشکر از تمام دوستانی که مارا در تولید این نماهنگ همراهی نمودند🌹🌹
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
اعجوبه های #دفاع_مقدس
👆سمت چپی رتبهی ۴پزشکی به دعوت دانشگاه سوربن فرانسه جواب رد داد
👆سمت راستی دانشجوی ممتازه دانشگاه تورنتو بود، برگشت ایران
استدلال همشون این بود در حال حاضر در جنگ هستیم و کشور به ما نیاز داره!
‼️ نگذاریم علی کریمی ها برای نسل امروز جای قهرمانان واقعی را بگیرند.
#جهاد_تبیین
#هفته_دفاع_مقدس
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🔺بعضی ها امروز مراسمی میگیرن به اسم عیدالزهرا و رفع القلم...
🔹خواستم نظر مراجع و علمای بزرگ دین در مورد این مراسم رو بدونید..
بالاخره شیعه اهل علم و بزرگ تر دارد..
شیعه ای که بخواهد همان کاری را بکند که مورد پسند سرویس های جاسوسی انگلیس است که دیگر شیعه اهل بیت علیهم السلام نیست.. تبعه انگلیس است..
حالا هر اسمی را که میخواهد برای مراسم تفرقه اندازش بگذارد..
عیدالزهرا.. رفع القلم.. و یا هر نام دیگری..
🔺شیعه واقعی شور و شعور و بصیرت و زیرکی را توامان دارد..
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_سوم محمد در کنار مرتضی به شدت تحت
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_چهارم
انگار خواب بودم
صداهای مبهمی میشنیدم
خواستم تکان بخورم ولی نمیشد
در آغوش مامان معصومه مچاله شده بودم .
خواستم روسری ام را جلو بکشم ولی کتفم به شدت درد گرفت و ناله زدم
کم کم صداها واضح شد ...
صدای آژیر ؛
صدای مردم :
باید درها رو ببریم ...
زنده هم دارن ...
هشیار شدم ...
اولین کسی که به ذهنم رسید امیر بود .
با صدای خفه صدا زدم :
_امیر ...
امیر جانم ...
به زور چشمهایم را باز کردم .
پشت صندلی راننده زیر دست و پای مامان معصومه بودم .
جلوی چشمم صندلی شکسته و از کنارش سیاهی و آهن پاره میدیدم ...
از شیشه عقب نور میآمد
ولی جلو فقط آهن پاره بود
شبیه پشت یک ماشین بزرگ ...
امیر ...
امیر جان ...
با گریه داد میزدم:
امیر ؛
امیر یه چیزی بگو ...
صدای قلب مامان معصومه را میشنیدم
ولی جلوی ماشین چیز واضحی دیده نمی شد ، بعد از چند دقیقه متوجه شدم در قسمت راننده را بریدند .
یک نفر که احتمالا امدادگر بود فریاد می زد :
تکونش ندید ؛
باید گردنشو ببندم .
زنده س ...
نفس راحتی کشیدم و چشمهایم بسته شد .
در بیمارستان و بعد از جراحی دستم به هوش آمدم ...
عمه فاطمه بالای سرم قرآن میخواند .
درد داشتم ولی چون خیالم از امیر و مامان معصومه راحت بود فقط جویای مادر امیر بودم .
عمه دستش را روی پیشانیم گذاشت :
_ استراحت کن طیبه جان ...
تو استراحت کن ...
نزدیک سحر بود که کامل بیدار شدم .
هنوز درد داشتم .
دستم گچ شده بود .
عمه روی صندلی کنار تختم خوابش برده بود ...
به تکان من بیدار شد ...
کمکم کرد و نشستم ...
سرم گیج میرفت ...
+ میخوام بیام پایین ...
_ نه طیبه سرت گیج میره .
با گریه و ناله گفتم :
+ میخوام برم پیش امیر ...
_ خودم میبرمت ، صبح بشه خودم میبرمت الان خوابه که ...
پرستار آمد و با کمک هم مرا خواباندند ...
نمیدانم چقدر خوابیدم با زمزمه های دور و برم بیدار شدم .
هدیه و حیدر ...
مهدا و هدا ...
دورتر هم محمد ایستاده بود ...
به صورت نگرانشان لبخند زدم و باز چشمهایم بسته شد ...
شنیدم که عمه به بچه ها تسلی میداد :
_ عزیزانم به خودتون مسلط باشید .
بابا و مامان که خوبن
مامان معصومه هم که مرخص شد .
پیمانه عمر مادر بزرگتون تا اینجا بوده
براش دعا کنید روحش در آرامش باشه ...
ملحفه را روی سرم کشیدم و اشک ریختم ...
بعدش هر چه اصرار کردم تا فردا که ترخیص شوم مرا به دیدن امیر نبردند .
برای ترخیص هدیه آمد کمکم ...
_ آبجی گلم
برات لباس آوردم .
پاشو بپوش بریم .
با کمی عصبانیت گفتم :
+ من تا امیرو نبینم از این بیمارستان نمیرم ...
_ چشم آبجی جان میریم الان
بزار عمه و حیدر بیان
حیدر زیر بغلهایم را گرفت و سرم را بوسید .
عمه و هدیه وسایل را جمع و جور کردند .
+ منو ببرید پیش امیر ...
_ چشم گلم داریم میریم پیشش ...
عمه جلوتر راه افتاد و مشخص بود دارد هماهنگ میکند .
_ خانومشو آوردم ، یه لحظه ببینتش بریم ...
بخش مراقبتهای ویژه بود .
۳ تا بچه هایم پشت در منتظر بودند .
با دیدن من بغضشان ترکید .
عمه سریع جلو آمد .
_ وا بچه ها جمع کنید خودتونو چیزی نشده که الان مامانتون نگران میشه ...
به سمت من برگشت و گفت :
_ هیچی نیست گلم ...
بچه هاتو که میشناسی...
لوسن ...
امیر آقا هم زود مرخص میشه ان شاالله...
خودش جلو افتاد .
_ حیدر جان بیارش عمه ...
رسیدم بالای سر امیر مهربانم ...
زخمی و با سر و گردنی بسته روی تخت بود .
باید قوی میبودم تا از حال نروم .
دستش را با دست سالمم گرفتم ...
اشکهای گرمم بی امان میبارید ، صدایش کردم :
+ امیر جانم ...
امیر جان ...
دستم را فشرد .
آرام چشمهایش را باز کرد .
با چشمهای مهربانش نگاهم میکرد ؛
از گوشه چشمهایش اشکش را پاک کردم و صورت زخمی اش را به سختی بوسیدم .
عمه به حیدر که هاج و واج ایستاده بود اشاره کرد :
_ حیدر جان بگیرش عمه ...
باید بریم دیگه ...
بعد به شوخی گفت :
_طیبه !
اینجا خانواده هستا ، بزار شوهرت بیاد خونه کلی ماچش میکنی ...
موقع جدا شدن فقط توانستم یک جمله زیر لب بگویم :
+ زود خوب شو سایه سرم ...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_چهارم انگار خواب بودم صداهای مبهمی
یک ماه بین بیمارستان رشت و روستا و کرج در حرکت بودیم...
با دست گچ شده ...
به مسجد مادر امیر رسیدم .
خانواده اش نگران امیر بودند .
با کمک عمو اکبر و حیدر و محمد به امیر میرسیدیم .
آخر هفته ها هم عمه بچه ها را می آورد ...
طیبه ی قوی باید این مرحله را هم میگذراند ...
طیبه ی قوی باید به بچه هایش یاد میداد که در موقع سختی هم لبخند بزنند و ناشکری نکنند .
اما خودم در خلوت ...
در گوشه نمازخانه بیمارستان اشک میریختم و از امام زمان کمک میخواستم ...
بعد از ترخیص امیر زندگی جدید ما شروع شد ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
حالا حامیان ززآ با لخت شدن و زیرپاگذاشتن دستورات خالقشون به دنبال احساس بزرگی و قدرت هستند.
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
24.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگاه آیات و روایات به چرایی فرزندآوری از نوع تبیین احکام و یا کارکرد کرامت انسانی است.
#جمعیت
#فرزنداوری
🍎 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معرفی میکنم : نخود بشکن زن😅
😍انگیزه ی زندگی
🍎 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
🌸🍃🌸
#تربیت_صحیح
✍🏼فرزندتان را مجبور به بوسیدن یا بوسه دادن به دیگران نکنید:
❗️مجبور کردن کودک برای اینکه فردی را ببوسد و یا به #آغوش دیگران برود، نشانهٔ ادب و احترام نیست؛
در واقع این کار نوعی بیاحترامی به حریم بدن کودک است.
✅ اگر میخواهید کودکتان از بسیاری خطرات مصون باشد؛ باید جراتمند بار بیاید، توانایی #نه گفتن را داشته باشد و از بیان احساسات واقعی خود نترسد...
🍎 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh