7.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱دم آقا مهدی رسولی گرم
🔹ان شاالله بقیه سخنران ها و مداحان از ایشون یاد بگیرن و خودشونو مثل آقا مهدی خرج توصیه های حضرت آقا کنن...
🚨#انتخابات✌️🏻🇮🇷
#مشارکت_حداکثری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
چرا بعضی وقتها بدون هیچ دلیلی حس میکنیم حالمان خوب است؟🤔
🔻«بعضی وقتها انسان میبیند یک حال خوشی دارد؛ حالت نورانی دارد! نمیداند علتش چیست. هر چه فکر میکند، هیچ علتی پیدا نمیکند🤔 نه کار خاصی کرده، نه نماز خاصی خوانده؛ هیچ کاری نکرده است!
نمیداند در کوچهای، جایی، رد میشده 🚶🏻♂️و فقط گذرا حضرت (عج) از کنارش رد شده است🥺 این نورانیّت و حال خوش، به همین جهت در این شخص ایجاد شده است»
_به نقل از مرحوم آیت الله بهجت(ره)
برشی از کتاب «حضرت حجت(ع)»
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
976.3K
ویس درمورد عناب و کم خونی
یکی از دیگر خواص عناب اینه که چون صفرا رو پایین میاره ،باعث میشه زردی نوزاد رفع بشه
یکی از درمان های بالا رفتن زردی نوزاد ،مصرف آب عناب و خیس کرده ی عناب است که بسیار عالیه .
استفاده بیش،از یکی دو بار از عرق شاه تره برای رفع زردی نوزاد ،باعث نفخ،شکم درد و به هم ریختگی معده ی نوزاد میشه ،ندید بهش .
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 صحبت های سرباز آمریکایی قبل از خود سوزی مقابل سفارت رژیم صهیونیستی
#همه_می_آییم✌️
#شهدا_منتظرند✌️
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات
#دهه_فجر
#ایران_قوی
#رای_میدهم
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نیروهای اشغالگر سحرگاه امروز بیش از 20 مرد جوان را از شهر سلواد در شرق رام الله دستگیر کردند و تحت بازجویی قرار دادند.
#همه_می_آییم✌️
#شهدا_منتظرند✌️
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات
#دهه_فجر
#ایران_قوی
#رای_میدهم
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
9.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این کلیپ را برای صاحب نفوذها و صاحب تریبونها بفرستید!
🔺 استخوانهایت را خرد میکنند!
🔸 ابوموسی اشعری علیرغم آنکه صاحب تریبون و نفوذ بوده است اما برای جلب مشارکت مردم اقدام نمیکند؛ امیرالمومنین (ع) برای او نامهای مینویسد...
👤 حجت الاسلام محمد سعادتمند
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو رای میدی!
نه من رای نمیدم!
#انتخابات
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
5.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔻نشر محتوای انتخاباتی
اگر در کشور انتخابات نباشد...
#انتخابات #تواصو_بالحق
#مقام_معظم_رهبری
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
آقا ۲۴ اسفند ۱۳۸۶، بعد از شرکت در #انتخابات_مجلس گفتند:
«توصیهی دیگر من هم این است که [مردم] از همهی حقشان استفاده کنند. مثلاً در تهران که ما سی نفر را باید انتخاب کنیم، اگر بیست و نه نفر را انتخاب کردیم، در واقع از یکسیام از حق خودمان بهره نبردهایم و استفاده نکردهایم.»
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh
InShot_۲۰۲۲۱۱۱۳_۲۱۴۸۳۰۱۴۱_۱۳۱۱۲۰۲۲.m4a
11.74M
#خاطرات_یک_مشاور
#حضرت_دلبر
#قسمت_سی_و_پنجم
📚داستان حضرت دلبر
#فایل_صوتی
با صدای نویسنده :
✍صالحه کشاورز معتمدی
تنها مسیر آرامش(راز حیات برتر)
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت_سی_و_چهارم انگار خواب بودم صداهای مبهمی
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمت_سی_و_پنجم
محمدم یک جوان ۲۴ ساله ؛
زیبا و مومن و مودب ، هم کار میکرد و هم درس میخواند .
مهدا یه دختر دانشجوی محجبه و خانم
هدا محصل زیبا و سرحال ...
بچه ها ۳ یار من بودند برای نگهداری از امیر
هنوز مشکلات مالی کامل حل نشده بود ، مسائل مالی را خودم مدیریت میکردم تا بچه ها صدمه نبینند .
امیر به لطف خدا روز به روز بهتر میشد
هفته ای سه جلسه فیزیوتراپی و کاردرمانی داشت که همه را خودم میبردمش ...
گاهی حیدر و محمد هم میآمدند .
در مسیر رفت و آمد کلی شوخی میکردم و میخنداندمش تا با روحیه خوب به درمان دل بدهد .
+ ببین امیر من اینجوری پشت فرمون برات قر میدم بد نباشه یه وقت ...
الان یکی میبینه میگه هرچی در میاد از این خانم چادریا در میاد ...
به سختی جوابم را داد :
_ نه ...
نه ...
نه عشقم تو راحت باش ...
ضربه ای که به گردنش وارد شده بود شدید بود .
نخاع آسیب جدی دیده بود .
ولی به لطف خدا و کاردرمانیها همه چیز عالی پیش میرفت .
هم پاهایش کم کم حرکت کردند .
و هم دستهایش کمی جان گرفتند .
صحبت کردنش هم در طی یکسال خیلی بهتر شده ...
در آن سال من ۱۵ کیلو وزن کم کردم
از بس تقلا داشتم ...
کار و تدریس و مدیریت خانه
و امیر ۴۰ کیلو لاغر شد .
یک پاره پوست و استخوان بود ...
یک سال گذشت ...
سالگرد زلزله زده ها و سالگرد فوت مادرش که رسید دوباره برگشتیم روستا
با عصا راه میرفت .
داخل اتاق موهایش را سشوار کشیدم و لباس مرتب تنش کردم و برایش عطر زدم .
دستش را گرفتم و با هم وارد سالن خانه پدریش شدیم .
جمعیت آمده بودند برای تسلیت ...
شروع کردیم خوش آمد گویی و بین مهمانها حرکت کردیم .
از دور مرتضی را دیدم بعد از سالها ، یک لحظه طول کشید تا بشناسمش، کل موهایش سفید و طلائی شده بود ، صورتش شکسته تر ، پدرم بود انگار سن و سال آخرین سالهای عمر پدرم را داشت.
با سر سلام و علیکی کردیم.
امیر زیر گوشم گفت :
_ طیبه ببین شبیه عروس دومادا شدیم ما .
یک لحظه خنده ام گرفت ، چادرم را جلو دهانم گرفتم و گفتم :
+ خدا نکشتت نمیدونی مگه جنبه ندارم الا وسط ختم خندم میگیره آبروم میره ...
جدی شد .
وسط سالن رسیده بودیم .
ایستاد و جدی و بلند طوری که همه بشنوند گفت :
_ طیبه تو آبروی منی ...
پدر منی ...
مادر منی ...
کس و کار منی ...
بعد با گریه خم شد و دستم را بوسید .
+ نکن امیر جان ...
می لرزید ...
نگران به محمد که پدرش را بغل کرده بود نگاه کردم .
+چرا میلرزه پس ...
_ هیچی نیست مامان جان نگران نباش .
با ترس صدا زدم :
+ جمیله....
جمیله جانم
جمیله و همسرش که بودند دلم قرص بود .
عمه فاطمه خودش را به من رساند :
_ گلم آروم باش چیزی نیست که
برو پیشش من و بچه ها به مهمونها میرسیم .
با نگاهم تشکر کردم و رفتم اتاق
امیر را خوابانده بودند .
جمیله بازویم را فشرد و با همسرش از اتاق خارج شدنی گفت :
+ چیزی نیست استاد ...
نگران نباشید .
محمد مهدا و هدای گریان را از اتاق خارج کرد .
کنار تخت نشستم
موهایش را مرتب کردم
با تمام محبتم گفتم :
+ چی شدی پس عشقم ...
نمیگی طیبه میمیره برات ...
_ خوبم الان ...
ببخش منو ...
+ وای امیر نمیبخشمت اگه بازم از این حرفها بزنیا ، تو شوهر منی ، پاره تنمی ، مثل بچه هامی ، مثل حیدر ، اگه کاری میکنم برات وظیفمه ، منم مریض بشم تو مثل پروانه دورم میگردی .
باز هم دستهایم را بوسید ...
بعد از ۲۵ سال آن شب حرفی را زد که می دانم سالها با خودش تکرار کرده بود .
لرزان و با ترس و بغض حرفش را زد .
_ حلالم کن طیبه ...
من نگذاشتم تو با مرتضی زندگی کنی .
جوونیتو گرفتم ازت ؛
به خاطر خودم زندگی شما دو تا رو خراب کردم .
انگشت اشاره ام را روی لبهایش گذاشتم .
+ هیییسسس ...
نگو اصلا ...
هیچ وقت
زندگی من تو بودی امیر ؛
خدا تو رو به من داد تا کنارت رشد کنم .
کنارت درس بخونم .
کنارت ۳ تا بچه گل داشته باشم .
تو هدیه ی خدا بودی .
دیگه نگیا ...
بغلش کردم ...
امیر نحیف من ...
خدا می داند که در آن لحظه رضایت محض بودم از عمری که با امیر طی شده بود ...
امیر همان شب و پیش از رسیدن به بیمارستان در حالیکه در آغوش من بود برای همیشه رفت ...
من ماندم و داغ نبودن او ...
داغ یتیمی فرزندانم ...
و مسئولیت زندگی که حالا سنگین تر شده بود ...
✍ صالحه کشاورز معتمدی
#ادامه_دارد ...
✦࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦
🇮🇷 شما هم اگر بی تفاوت و بی دغدغه نیستید با کانال تنها مسیر آرامش همراه شوید 👇
🇮🇷 https://eitaa.com/tanhamasiraaramesh