eitaa logo
🇮🇷تنهامسیری های استان کرمان🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.4هزار ویدیو
51 فایل
جهت ارائه انتقاد، پیشنهاد و ارتباط با ادمین کانال👇 @YASNA8686 در این کانال مباحث کاربردی و تربیتی تشکیلات تنهامسیر آرامش ارائه خواهدشد 🌹☘🌹☘🌹 http://eitaa.com/joinchat/1367539744C38a905eac9
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷تنهامسیری های استان کرمان🇮🇷
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_سوم 🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷 ✍خط زندگی حسین.. 🔶قصه ما تا آنجا کشیده
🌹بِسمِ رَبِّ الشُهداء والصِدیقین🌹 ✍🕟حوالی ساعت ۴ بعد از ظهر با یکی از دوستانم به علاوه یک تخریب چی همراه حسین و یک بلد چی که منطقه راخوب میشناخت  سوار بر لنکروز به سمت خط مقدم حرکت کردیم،▪️ 🔶بعداز یک ساعت به خط مقدم خودی رسیدیم.♨️ تا از آنجا ۳ ساعت پیاده روی داشتیم تا به منطقه مورد نظر برسیم،🚷 ✅در طول مسیر به عادت دیرینه همگی وجعلنا زمزمه میکردیم ،🍃🍀 📛دیگر نزدیک عراقی ها بودیم  محکم تجهیزاتمان را به خودمان چسبانده بودیم مبادا سر و صدایی از آنها بلند شود،😣 📛اولین کمین عراقی را رد کردیم، بعد از آن به یک میدان مین بر خوردیم❌ حسین تخریب چی را جلو فرستاد ‼️ 🔸بعد مدتی برگشت و گفت  : هیچ میدان مینی در کار نیست فقط سیم خاردار است ♐️ ❤️اما دل حسین آرام نشد  خودش باید میرفت و میدید آخر پای جان نیروهایش در میان بود..❣ ⏱هنوز چند دقیقه از رفتن حسین و تخریب چی نگذشته بود که صدای انفجار بلند شد،💥😣  همگی حسابی جا خوردیم، توقع این یکی را نداشتیم،😥 ♻️چهار طرفمان کمین عراقی بود.  ⭕️با آنکه نه اجازه درگیری داشتیم و نه مهمات چندانی همراهمان بود، ناخود آگاه اسلحه مان را از ضامن خارج و آماده در گیری شدیم  فاصله مان با کمین عراقی ها کمتر از بیست متر بود .📛 ادامه دارد.....   📚 @Tanhamasirikerman
🇮🇷تنهامسیری های استان کرمان🇮🇷
#یک_جرعه_کتاب #قسمت_سوم 🍂روزهای سخت نبرد 🌹《بسم رب الشهداء و الصدیقین》🌹 ✍خانم های سپاه دانش ، مع
🍂روزهای سخت نبرد 🌹《بسم رب الشهداء و الصدیقین》🌹 💢دیگر مهدی ان کودک دبستانی نبود که به بحث با معلمانش برای حدود شرعی کفایت کند➖ ✔️ الان دیگر او نوجوانی بود که برای پیشبرد اهداف انقلاب همه کاری میکرد.. ♻️به قم کرمان و بندر عباس هم در راستای این هدف مسافرت میکرد 🌀 ✍دقیق نمیدانم با کمک چه کسانی اما موفق شده بود سینمایی را که فیلم های مبتذل نشان میداد منفجر کند💥 ⏪مهدی و دوستانش موفق شده بودند قبل از شروع به کار سینما مواد منفجره را جا سازی و سینما را منفجر کنند☄ ↪️اما قبل از این که بتوانند از مهلکه فرار کنند نیرو های رژیم منطقه را محاصره میکنند که مهدی و دوستانش گیر افتاده بودند 🚫 ⏪انها به سمت کوچه ای که به خیابا ن را داشت فرار کردند نیرو های شاه هم پشت سرشان..😰 🤔اما مهدی متوجه نکته ای شد 🔸ابتدای کوچه مثل همیشه شلوغ نبود مهدی احتمال داد که ابتدای کوچه کمین کرده باشند 👿 ♻️به سرعت دوستانش را به سمت ماشین های پارک شده برد🚖🚘 و گفت که به زیر ماشین ها بچسبند 🔆آن روز با این تدبیر مهدی تعداد ی از جوانان انقلابی از دست شکنجه گران ساواک نجات پیدا کردند💯 ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ @Tanhamasirikerman
🇮🇷تنهامسیری های استان کرمان🇮🇷
⤴️⤴️⤴️ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_سوم 🔘 پایان عمل جراحی احساس کردم آنها کار را بخوبی انجام دادند.
⤴️⤴️⤴️ 🕰 این را هم بگویم که زمان اصلا مانند اینجا نبود. من در یک لحظه صدها موضوع را می فهمیدم و صدها نفر را میدیدم! آن زمان کاملا متوجه بودم که مرگ به سراغم آمده. اما احساس خیلی خوبی داشتم. از آن درد شدید چشم راحت شده بودم پسر عمه و عمویم در کنارم حضور داشتند و شرایط خیلی عالی بود. 🧚‍♂ در روایات شنیده بودم که دو ملک از سوی خدا همیشه با ما هستند، حالا داشتم این دو ملک را میدیدم. چقدر چهره آنها زیبا و دوست داشتنی بود. دوست داشتم همیشه با آنها باشم. ما با هم در وسط یک بیابان کویری و خشک و بی آب و علف حرکت میکردیم کمی جلوتر چیزی را دیدم! 👱‍♂ روبروی ما یک میز قرار داشت که یک نفر پشت میز نشسته بود. آهسته آهسته به میز نزدیک شدیم. 🔄 به اطراف نگاه کردم. سمت چپ من در دور دستها چیزی شبیه سراب دیده می شد. اما آنچه میدیدم سراب نبود، شعله های آتش بود! حرارتش را از راه دور حس میکردم. 🍃🌸 به سمت راست خیره شدم در دوردستها یک باغ بزرگ و زیبا یا چیزی شبیه جنگلهای شمال ایران پیدا بود. نسیم خنکی از آن سو احساس میکردم. ☺️ به شخص پشت میز سلام کردم. با ادب جواب داد. منتظر بودم میخواستم ببینم چه کار دارد این دو جوان که در کنار من بودند، هیچ عکس العملی نشان ندادند. ⚜ حالا من بودم و همان دو جوان که در کنارم قرار داشتند. جوان پشت میز یک کتاب بزرگ و قطور را در مقابل من قرار داد! ✍ حسابرسی جوان پشت میز به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجب من را دید گفت: کتاب خودت هست، بخوان. امروز برای حسابرسی همین که خودت آن را ببینی کافی است. 🤔 چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قرآن، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود: «اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا»(اسراء/۱۴) این جوان درست ترجمه همین آیه را به من گفت. نگاهی به اطرافیانم کردم. کمی مکث کردم و کتاب را باز کردم بالای سمت چپ صفحه اول با خطی درشت نوشته شده بود: ۱۳ سال و ۶ ماه و ۴ روز از آقایی که پشت میز بود پرسیدم: این عدد چیه؟ گفت : سن بلوغ شماست. شما دقیقا در این تاریخ به بلوغ رسیدی. توی ذهنم بود که این تاریخ یکسال از پانزده سال قمری کمتر است. اما آن جوان که متوجه ذهن من شده بود گفت: نشانه های بلوغ فقط این نیست که شما در ذهن داری. من هم قبول کردم. 😌 قبل از آن و در صفحه سمت راست اعمال خوب زیادی نوشته شده بود. از سفر زیارتی مشهد تا نمازهای اول وقت و هیئت و احترام به والدین و ... پرسیدم: اینها چیست؟ 😇 گفت: اینها اعمال خوبی است که قبل از بلوغ انجام دادی. همه این کارهای خوب برایت حفظ شده. 📖 قبل از اینکه وارد صفحات اعمال پس از بلوغ شویم جوان پشت میز نگاهی کلی به کتاب من کرد و گفت: نمازهایت خوب و مورد قبول استـ برای همین وارد بقیه اعمال می شویم. 📿 یاد حدیثی افتادم که پیامبر (ص) فرمودند: نخستین چیزی که خدای متعال بر امتم واجب کرد نمازهای پنجگانه است و اولین چیزی که از کارهای آنان به سوی خدا بالا میرود نمازهای پنجگانه است و نخستین چیزی که درباره آن از امتم حسابرسی می شود نمازهای پنجگانه می باشد¹. من قبل از بلوغ نمازم را شروع کرده بودم و با تشویق های پدر و مادرم همیشه در مسجد حضور داشتم کمتر روزی پیش می آمد که نماز صبحم قضا شود اگر یک روز خدای ناکرده نماز صبحم قضا میشد تا شب خیلی ناراحت و افسرده بودم این اهمیت به نماز را از بچگی آموخته بودم و خدا را شکر همیشه اهمیت میدادم. 💖 وقتی آن ملک یعنی جوان پشت میز به عنوان اولین مطلب اینگونه به نماز اهمیت داد و بعد به سراغ بقیه اعمال رفت یاد حدیثی افتادم که معصومین (ع) فرمودند: اولین چیزی که مورد محاسبه قرار می گیرد نماز است. اگر نماز قبول شود بقیه اعمال قبول میشود و اگر نماز رد شود... خوشحال شدم. 📖 به صفحه اول کتابم نگاه کردم. از همان روز بلوغ تمام کارهای من با جزئیات نوشته شده بود. کوچکترین کارها، حتی ذره ای کار خوب و بد را دقیق نوشته بودند و صرف نظر نکرده بودند. تازه فهمیدم که «فَمن یعمل مِثقال ذرة خیراً یره» یعنی چه. 📝 هرچی که ما اینجا شوخی حساب کرده بودیم آنها جدی جدی نوشته بودند! ¹. کنزالاعمال ج ۷ص۲۷۶ 📚 ادامه دارد... ┅═ 🌿🌸🌿 ═┅ 👇 @Tanhamasirkerman