هیچ وقت از سوریه سوغاتی نمیآورد، میگفت: من از بازار شام خرید نمیکنم، بازاری که حضرت زینب(س) رو به اسیری بردند خرید کردن نداره...
یه صلوات برای مدافع حرم بیبی، شهید روحالله قربانی بفرستیم.
💯
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
🔻داستان عجیب شهید فاطمیون که حضرت زهرا(س) توصیهاش را کردند
🔸شهید #سید_محمدتقی_حسینی یکی از شهدای مدافع حرم #فاطمیون است که فروردین ۹۳ در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در امامزاده عقیل اسلامشهر به خاک سپرده شد.
🔸روزی که قرار بود پیکر سیدمحمدتقی را در امامزاده عقیل بن ابالفضل العباس(ع) دفن کنند؛ هنوز ساعاتی مانده بود تا این شهید را به امامزاده بیاورند و کسی از صاحب قبر خبر نداشت که اتفاقی نادر روی داد.
🔸خانمی همراه همسر خود وارد گلزار شهدای امامزاده عقیل شد و از صاحب قبری که در حال آماده سازی بود سوال کرد. مسئول حاضر در گلزار شهدا پاسخ داد که یک شهید مدافع حرم را به اینجا خواهند آورد و ما این مزار را برای او آماده میکنیم. با شنیدن این سخن آنها شروع به بیقراری و گریه نمودند.
🔸وقتی مسئولین علت بیقراری این زوج را جویا شدند، مرد جوان پاسخ داد: دیشب همسرم حضرت زهرا(س) را در رویا اینگونه مشاهده نمودند که میفرمود: "فردا شهیدی را که در راه دفاع از دخترم به شهادت رسیده، به امامزاده عقیل خواهند آورد. حتما به پیشوازش برو…!"🕊✨
#شهید_سید_محمدتقی_حسینی
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
#خاطرات_شهید
💠خواب عجیب مادر شهید و #امام_رضا (ع)
●یکبار خواب امام رضا (ع) را دیدم. یه پرونده توی دستش بود. به من گفتند؛ احمد دیگه ۲۷ ساله است و این پرونده اوست، عمر احمد در دنیا تمام است.
ناراحت شدم. خب چه کنم، مادرم دیگر! به امام گفتم: آقا! ناراحتم! و امام فرمودند: ناراحت نباش، تمدیدش کردم. وقتی خوابم را برایش تعریف کردم، فقط خندید. انگار میدونست که مدت این تمدید کوتاه است، خیلی کوتاه، فقط به اندازه یک ماه!
✍راوی: مادر بزرگوار شهید
#شهید_خلبان_احمد_کشوری
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
#سبک_زندگی_شهدایی 🌷
🌱 همیشہ همسرداریش خاص بود؛
وقتی مےخواستیم با هم بیرون برویم، لباسهایش را مےچید و از من مےخواست تا انتخاب ڪنم؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت.
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمےدید،
تعادل را رعایت مےڪرد؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را
نمےشڪست؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بـےاحترامی نمےڪرد...☑️
✍ بہ روایت همسر ...
#شهیدمدافعحرممهدینوروزی
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
یه روز اومدم خونه دیدم چشماش سرخه، نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب توی دستاشه، بهش گفتم: گریه کردی؟!! یه نگاهی به من کرد و گفت: راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه!؟ مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستانش گفت: هرکسی غیبت کنه باید ۵۰ تومان بندازه تو صندوق، باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه.
▫️به روایت همسر شهید
🌷شهید محمدحسن فایده🌷
#یادش_با_صلوات
#خاطراتشهدا
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
💜 #حاجتـــ_روا
همسر شهید←
☀️اهواز بود که تلفن زد 📞دیدار با امام خمینی(ره) داریم؛ شما هم میآئید؟
گفتم:از خدامه و شبانه با بچهها به سمت تهران رفتیم برای دیدار با امام(ره)؛
بعضی از رزمندهها کارت ملاقات حضوری داشتند.وقتی رسیدیم حسن آقا کارت را به من دادند و گفتند: شما به جای من برو‼️
گفتم:نه شما اینقدر دوست داری و علاقه داری! چون هر وقت اسم امام خمینی(ره) میآمد چشمانش پراشک میشد.
گفت: نه این حق شماست؛ در این چند سال در بدترین شرایط زندگی کردی؛
فقط گفت: به امام بگو همسرم بیرون است و گفتند *التماس دعا*؛
زهرا دختر کوچکم 4 ماه بود؛ وقتی رفتم امام روی سر زهرا دستی کشیدند.گفتم :همسرم بیرون هستند و گفتند التماس دعا و آنجا امام فرمودند: *حاجتشان روا*.
برگشتم حسن آقا گفت :امام چیزی نگفتند⁉️ گفتم: فرمودند حاجتشان روا. حالا حاجت شما چی بود؟
گفت : *شهادت*
💔سهشنبه هفته بعد خبر شهادت حسن آقا را به من دادند.🕊
#شهید_حسن_آقاسی_زاده
#یادش_با_صلوات
#شهدای_خراسان
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
🌷به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه؟!
🌷با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می ایستاد. یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد.
یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟
گفت: من رو ید الله صدا کنید!
🌷گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو می شناسی؟
گفتم: نه چطور مگه!
گفت: ایشون قهرمان والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کار ها رو می کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم!
🌷صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود. اینطور مبارزه کردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمی آمد.
"شهید ابراهیم هادی"
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
💔
حدود نیم ساعت قبل از وقوع حادثه، امید به یکی
از همراهانش میگوید خوابم گرفته و کمی استراحت میکنم؛ چند دقیقه میخوابد و ظاهرا خوابی میبیند، زمانی که بیدار میشود با یکی از دوستانش تماس میگیرد و تعریف میکند که خواب دیدهام من و تو کنار ضریح امام حسین(ع) نشستهایم، گنبد باز شد، نوری آمد و من به سمت بالا رفتم.
دوستش در جواب امید میگوید به خودت غره نشو و برای کسی هم تعریف نکن اما عاقبت تو شهادت است؛ حدود ۱۰ دقیقه بعد از این تماس، همسر امید به دوست او تماس میگیرد و میگوید هر چه به امید زنگ میزنم در دسترس نیست و نگران شدهام، در پاسخ میگوید تلفن را قطع کن تا پیگیری کنم و با پیگریها متوجه میشوند که چه اتفاقی افتاده.
راوی: هادی حقشناس از دوستان #شهید_امید_اکبری🌹
#شهید_مدافع_امنیت
پاسدار مدافع وطن شهید امید اکبری متولد اصفهان و از نیورهای حاضر در سپاه زاهدان و یکی از مداحان و ذاکرین امام حسین ع بود که در انفجار تروریستی به اتوبوس کارکنان سپاه به شهادت رسید🕊
#یادش_با_صلوات
#امنیت_اتفاقی_نیست
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
#همراه_شهدا
میگفت:
بچه که بودم پیرمردی در کوچه
روی زمین سرد خوابیده بود و نمیتوانستم
کمکش کنم!
آن شب رختخواب آزارم داد
از فکر پیرمرد و روی زمین سرد خوابیدم
تا شریک رنجش باشم
سرما به بدنم نفوذ کرد و مریض شدم اما
روحم شفا پیدا کرد، چه مریضی لذت بخشی...!☑️
🕊شهیدمصطفیچمران🌱
#یادش_با_صلوات
#خاطراتشهدا
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermansha
🌹قسمتی از وصیتنامه تکان دهنده شهید امیر حاج امینی:
"اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم،
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم..."
۱۰ اسفند، سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی
بیسیمچی گردان انصار لشگر ۲۷ محمد رسولالله(ص)🕊
#شهدای_اسفند
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermans
💚
یک شب توفیق نصیب شد در جوار حاجقاسم از سمت روستای قنات ملک به کرمان میآمدیم، راننده بودم و حاجی جلو نشسته بود، سردار تلفنی در مورد عملیاتی در حلب صحبت میکردند و دستور میدادند، در حین صحبت کردن با تلفن گاهی با جدیت؛ حدت و شدت صحبت میفرمود تا اینکه تلفنشان تمام شد، چون جاده یک بانده بود و مرتب ماشین از روبرو میآمد، امکان سبقت گرفتن وجود نداشت برای همین پشت سر یک ماشین قرار گرفته بودم.
سردار بعد از تمام شدن تلفن رو کرد به من و فرمود: راستی راننده ماشین جلویی را میشناسی؟ گفتم: نه حاجی، چطور مگه؟ فرمود: ماشینت سو «نور» بالا بود و چشم راننده جلویی را اذیت کردی، دینی بر گردن تو افتاد، فردا باید بروی او را پیدا کنی و از او حلالیت بگیری؛ حالا این حق الناس را چطور میخواهی جبران کنی؟
یکهای خوردم؛ از این بیتوجهی خودم به حقالناس و دقت سردار به جزییات حقوق مردم تعجب کردم، آن هم درست زمانی که در مورد مسئله مهمی چون آزادی حلب در سوریه صحبت میکرد حواسش به تضییع نشدن حق راننده خودرو جلویی هم بود.
🌷 شهید حاجقاسم سلیمانی🌷
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermans
💚
روز نيمه شعبان بود كه ابراهيم وارد مقر شد، از نيمه شب خبری از ابراهيم نبود. حالا هم كه آمده يك اسير عراقی را با خودش آورده . پرسيدم: "آقا ابرام چی شده، اين اسيركجا بوده؟"
🏔 گفت: نصف شب رفته بودم تو جادههای منتهي به ارتفاعات، ميون مسير مخفی شده بودم و به تردد خودروهای عراقی دقت میكردم، وقتی جاده خلوت شد يك جيپ عراقي رو ديدم كه با يه سرنشين به سمت من میاومد. سريع وسط جاده رفتم و افسر عراقی رو اسير گرفتم و از مسير كوه با خودم آوردم".
⚡ بین راه با خودم فكر ميكردم و گفتم:" اين هم هديه ما برای امام زمان (عج) "ولی بعد، از حرف خودم پشيمان شدم و گفتم: ما كجا و هديه برای امام زمان کجا؟
#ابراهیم_پهلوان
#یادش_با_صلوات
الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج🌸
🌟تنهامسیری_کرمانشاه👇
@TanhaMasirKermans