eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
138 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
811 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
هووووووووووووووومممممممممم...
حالم از هوای بسته‌ی خانه، خراب می‌شود... دل به حیاط می‌زنم... تکه‌ای ماه به سقف حیاط چسبیده... در نگاهم، جا می‌دهمش... هوا، خنک است... آسمان، صاف... نسیم ملایمی می‌وزد... سایه‌ها را نگاه می‌کنم... نورِ چراغ برق کوچه را... سگ‌ها، پارس می‌کنند... باد، صدای ماشین‌ها را به گوش‌هایم می‌رساند... آسمان را نگاه می‌کنم... دنبال ردّ هواپیما می‌گردم... امشب چه کسی سفر می‌کند؟؟؟ به کجا می‌رود؟؟؟ چرا می‌رود؟؟؟ بودن، یعنی چه؟؟؟ رفتن، چگونه است؟؟؟ نسیم، پسِ‌سرم را نوازش می‌کند... خنکای هوا، قلقلکم می‌دهد که به خانه‌ بکشاندم... و منی که اینجا نشسته‌‌ام و اینجا نیستم...
من: هیچ وقت، سراغ کتاب‌ها و دوره‌های آموزش نویسندگی نرو!!!... هیچ وقت... کسی: هوم... شبیه همین حرف را وقتی کلاس هشتم بودی، می‌گفتی... _ یادم می‌آید... کلی دعوا با معلم ادبیاتم بر سر نوشتنِ انشاء داشتم... بخاطر همان سازو کارهای مزخرفی که آنها ارائه می‌دادند و هیچ کدام هم موثر نبود... متنفر بودم... یادم می‌آید... + بر سر کتاب‌ انشاء بود این دعوا ها... تازه تنظیم شده بودند... _ بله... ما اولین نسل قربانیِ کتبِ تازه تالیف شده بودیم... به خودمان می‌گفتیم: موشِ آزمایشگاهی... اول، روی ما امتحان می‌کنند، بعد که دیدند رام شدیم، ادامه می‌دهند... چقدر ایراد، هر سال از کتاب‌ها در می‌آوردیم... + دعوا بر سر کتاب نگارش بود... می‌گفتی: اینها می‌گویند هر طور که ما می‌گوییم باید بنویسید... اینجا را این‌طور ننویس... این‌طور بنویس... این حرف، زیاد است، این ناقص.. _ دقیقا... اما کاش فقط همین را می‌گفتند.. آنها می‌گفتند، مثل ما فکر کن و بنویس... تنها چیزی که از ابتدا با آن مخالف بودم و هستم... تو چه حقی داری به من بگویی که چطور فکر کنم و بعد، بنویسم؟؟؟ اصلا به تو ربطی ندارد که من چطور فکر می‌کنم و چطور می‌نویسم... یادش بخیر... عجب عذاب‌هایی می‌کشیدیم... من: جناب آقای عندلیب! معلم گرامی ادبیات!! این آقایان، اول می‌خواهند فکر ما را در اختیار بگیرند، سپس قلم‌مان را... فکر که در اختیارشان قرار گرفت، اسارت قلم، حتمی‌ست... آقای معلم: تا حدی با این سخن شما موافقم جناب رحمتی... اما چه می‌شود کرد که باید به فکر شما، نظم بدهیم تا جسته و گریخته ننویسید... من: کاش فقط فقط همین بود آقا!!! کاش فقط همین بود... چون اگر این باشد، ما سالها بعد، به اهمیت آن پی خواهیم برد و منظم خواهیم نوشت... تازه اگر نصف کلاسمان بخواهد "نوشتن" را ادامه بدهد که مسلّمن این کار را نمی‌کند... حرف‌های این کتاب، فکر مرا محدود می‌کند و به بند می‌کشد.. نمی‌گذارد آنگونه که خودم می‌اندیشم، بنویسم... نه... این واژه، نباید اینجا باشد... آقااااااا... حرف من است، نه حرف تو... من می‌خواهم این واژه، اینجا باشد... اگر آنجا باشد، خب می‌شود حرف تو، بفرما تو بگو... ای بااااباااااااااا... معلم: خب دیگر شروع کنید به نوشتن، با توجه به قواعدی که جلسه‌ی پیش گفته شد، خوب نگاه می‌کنم، اگر کم و کسری داشته باشد، نمره بی نمره ها... گفته باشم... کسی: البته در بحث نوشتن داستان، باید آموزش دید..‌. چاره‌ای نیست‌.. _ بله قبول دارم... اما باید زبان خودت را به دست بیاوری.. مثلا همین کتاب " آموزش نویسندگی" نادر ابراهیمی... من مدتی خواندم.. اعصابم نکشید..‌‌. خیلی مته لای خشخاش می‌گذارد... چاره‌ای ندارد.. می‌خواهد یک نظام فکریِ منسجم به آموزنده بدهد... طرف، چهل سال، نوشته... کل چهل سال را می‌چپاند در یکی دو کتاب... معلوم است که باید اینگونه باشد... اما نوشتن، گام به گام از نوجوانی شروع می‌شود... یا از جایی که نیاز به نوشتن پیدا می‌کنیم... خودمان باید سبک و گفتار خودمان را به دست بیاوریم... کسی: می‌دانی این اتفاق، چگونه می‌افتد؟؟؟؟ با خواندن کتاب.‌‌.. آنقدر باید بخوانی تا دایره‌ی واژگانت افزایش پیدا کند... _ که هر معنایی را خواستی، در انتقال آن، دچار کمبود واژه نشوی... کسی: سعدی را نگاه کن... این سلطانِ خطه‌ی سخن را... تا پنجاه و چند سالگی در سفر بوده... رفته بغداد، درس خوانده... ترکیه رفته، مصر رفته... اول، جهان را دیده، تجربه اندوخته، سپس آن دو کتاب ارزشمند را به فاصله‌ی یکی دو سال، تقریر کرده... که حالا چندصد سال است که ماندگار شده... حرف‌های ساده‌ای نزده... عارف بوده، عالم بوده... _...
عشق یعنی پویشِ نابِ دائمی.. به سراغِ خستگانِ روح نمی‌آید... خسته‌دل نباش، محبوبِ خوبِ آذریِ من..! 📚 📙
وگفت: هرکه وحشتِ غفلت نچشیده باشد، حلاوتِ اُنس نیابد... | ذکر بوعثمان حیری-
Peleh Ha Dar Pishe Rooyam.mp3
3.6M
زندگی با تو چه کرد ای عاشق شاعر مگر کان دل پر آرزو ، از آرزو بیزار شد؟...