eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
138 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
811 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
پس کجا می‌شود به غم تن داد؟ لاله را دید و لایِ خون لم داد؟؟ من به دردی که نیست، مشکوکم: ردِ فریادِ درد را دیدند به سکوتی مهیب غلتیدند... دارد این قصه، دار می‌بافد کودکی غصه‌دار می‌بافد مرزِ این قصه تا کجا رفته؟ مارِ این آستین‌ چه طولانیست پس رفح نه، کرانه طوفانیست!... خستگی روی مرگ، خیمه زده بیت حانون به خصم صیحه زده کهنه‌ها رو به تازگی رفتند برگ و باری که روی زیتون است حاصلِ خشم از آل صهیون است... گرگ و میشی دوباره راه افتاد میش از روی گرگ راه افتاد کودکانی دوباره روییدند سنگ، اکنون گلوله می‌زاید ظلم هرگز چنین نمی‌پاید... روحِ عریانِ ترس، پر زد و رفت درد از پشت مرگ، در زد و رفت این رهاتر پرندگانِ زمان روی مرگ را به درد کم کردند چایِ جنگ را چه زود دم کردند... پ.ن: برای دردِ کرانه‌ی باختری و سرفرازیِ اهلِ غزه‌ی پیروز... نمی‌دانم اسم این قالب چه می‌تواند باشد... هر چه هست، شعر است و از درد و شجاعت می‌گوید... ✌️🇵🇸❤️‍🩹
به تنهاییِ دسته‌جمعیِ انسان‌ها فکر می‌کنم... به حصارِ فراری که دورِ خود کشیده و گریه را پشتِ صورتک‌هایِ مصنوعی لبخند، پنهان کرده‌... و نمایشی از حالِ خوب، از خود نشان داده... طعمِ سلام را فراموش کرده و تن به فراقی ابدی فروخته... فریاد بر نمی‌آوَرَد به آشکارا؛ لکن فریادها دارد از این درد...
12.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دراین سرزمین چیزی هست شایسته‌ی زیستن بوی نان در بامداد سر به هواییِ اردیبهشت آرای زنان درباره مردان نامه‌های آشیل آغازِ عشق گیاهِ روییده از سنگ مادرانی بر بندِ نای و ترس اشغالگران از گذشته دراین سرزمین چیزی هست شایسته زندگی پایانِ تابستان زنی که از چهل سالگی گذشته و همچنان زیباست طلوعِ خورشید در زندان ابر‌هایی که آفرینش را بازتاب می‌دهند هلهله‌های آنان که با لبخند به سوی سرنوشت می‌روند و ترس خودکامه‌ها از ترانه‌ها‌ در این سرزمین چیزی هست شایسته زیستن در این سرزمین که سروَرِ سرزمین‌هاست از آغاز تا پایان که نامش فلسطین بود و همیشه فلسطین می‌مانَد بانوی من تو شایسته‌ای چون تو ملکه منی و شایسته زندگی ✌️ ❤️‍🩹🇵🇸 اللهُ يعلم ما نشكو من الألم ...
تو برو تا به شب سلام کنیم...
621.6K
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی ز توبه توبه کردندی چو من بر دست خماران گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران چه بوی است این که عقل از من ببرد و صبر و هشیاری ندانم باغ فردوس است یا بازار عطاران تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران الا ای باد شبگیری بگوی آن ماه مجلس را تو آزادی و خلقی در غم رویت گرفتاران گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد بگو خوابش نمی‌گیرد به شب از دست عیاران گرت باری گذر باشد نگه با جانب ما کن نپندارم که بد باشد جزای خوب کرداران کسان گویند چون سعدی جفا دیدی تحول کن رها کن تا بمیرم بر سر کوی وفاداران
18.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مَلَک گفت: مرا خبر بده از عجیب‌تر چیزی که دیدی. خضر گفت: عجایب بسیار دیده‌ام، اما آن چه این ساعت حاضر است بگویم. باری رسیدم به شهری بسیار مردم و بسیار عمارت. مردی را پرسیدم از اهل آن شهر که این شهر را که بنا کرده است؟ گفت: این شهر دیرینه است، نمی‌دانم که بنا کرده است و از آبا و اجداد هم پرسیدم و ندانستند. آن گاه پس از پانصد سال هم بر آن مقام بگذشتم و از آن شهر هیچ اثری نمانده بود. مردی را دیدم که آن جا گیاه می‌دروید، او را گفتم که: این شهر کی خراب شد؟ گفت: این جا هیچ شهر نبود. گفتم: بلی این جا شهری عظیم بود. گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم. پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام دیگر گذشتم، آن جا دریا شده بود و صیادان ماهی می‌گرفتند. از یکی پرسیدم: این زمین کی دریا شد؟ گفت: مثل تو کسی این سخن گوید؟ گفتم: بلی. این زمین خشک بود. گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد هم نشنیدیم. آن گاه پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام گذشتم. خشک شده بود. مردی دیدم و سؤال کردم که: این زمین کی خشک شده است؟ گفت: این زمین پیوسته خشک بود. گفتم: پیش از این آب داشت. گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم. آن گه پس از پانصد سال دیگر بگذشتم، شهری بنا کرده بودند بزرگتر از شهر اول و مردم بسیارتر. از یکی پرسیدم که: این شهر را کِی بنا کردند؟ گفت: این شهر قدیم است و ندانم که کی بنا کرده اند و از آبا و اجداد خود هم نشنیدم. عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات زکریای قزوینی •دریاچه ارومیه•
09 Aghooshe Khali [320].mp3
10.35M
امروز فاجعه‌ای احتمالی‌ام... ... شعرم شکافتن بارانی تو بود حالا فقط خبرِ خشکسالی‌‌ام...
ای کاش در مراتبِ کفرم ثبات بود... من خسته‌ام از این منِ دیندارِ پاره وقت...