eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
138 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
806 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
انسان، بندۀ زمان نیست، فرزند زمان است... انسان، زادۀ هر لحظه است... اینکه برخی ها می گویند من در فلان زمان متحول شدم، حرف صحیحی نیست... یعنی چه؟ یعنی تو در آن لحظۀ خاص که متعلق به گذشته بوده، خودت را یافتی و تمام شد؟... خب عزیز من! اینگونه اگر باشد، تو هم متعلق به همان زمان می شوی و تمام می شوی که!... تحول، هر لحظه است... انسان اگر قرار بر تحول هم دارد، باید هم الان این خواسته را به عمل تبدیل کند... انسان باید هر لحظه متحول شود... اگر می خواهد... اگر بخواهد و از عصارۀ لحظه، برای محقق شدن این امر خطیر و خوش فرجام، بهره‌ای نگیرد، خودش را ملعبۀ دست نفس خویش قرار می دهد... انسان نمی تواند بگوید: من در گذسته متحول شده‌ام و یا: می خواهم در آینده متحول شوم... این حرف، غلط است... اصلا از معنای انسان، خارج است... من خودم را هر لحظه می کاوم، می یابم، کشف می کنم؛ من، انسانم... عصارۀ خلقت و نهایتِ مخلوقات... من کسی هستم که خدا به آفریدن آن، فخر می فروشد. حالا من که فرصت حیات یافته‌ام، نباید حس کنم که لحظه چیست و زندگی یعنی چه؟... چرا همه‌اش در گذشته و آینده گیر کرده‌ایم؟... تمام شده. نیامده. چرا تکیه بر باد می کنی ای بشر؟... تو را چه می شود که اینگونه آواره می شوی؟... برداشت های 29 آذر 02
راستش را بخواهی اگر دست من باشد زجر کشیدن را برای همه واجب می‌کنم... که آااای بشر! می‌خواهی معنی زندگی را حس کنی؟ زجر بکش! سختی ببین! راه غلبه بر این سختی و زجر را پیدا کن! درد را بشناس، بِکِش و بُکُش! همین است... زندگی در همین است... انسان در سختی انسان را می‌فهمد، ساخته می‌شود و می‌سازد... راحتی برای بشر، سمّ کشنده‌ای‌ست که خودش این را متوجه نمی‌شود... بشر امروز به دنبال تمام کردن سختی‌هاست... «غلبه» را به معنای «تمام شدن» تلقی می‌کند... اشتباه همین جاست!... رنج و سختی، ماهیت این جهان است... امکانِ نبودن رنج، فراهم نیست... همیشه هست... اما تسلیم شدن؟ هرگز!... معنا در مبارزه با درد و رنج است، نه در تحمل و تن به درد دادن... گاهی غلبه، گاهی مغلوب شدن، پسندیده است؛ اما این روند باید همیشه در جریان باشد... وگرنه ما قابلیت آن را داریم که حتی هنگام غلبه هم، مغلوبِ آسودگی بشویم... و آسودگی، خود، دردیست که بشر امروزی گرفتارِ بی چک و چانه‌ی آن است... هر لحظه، به هر قیمتی... افسوس... افسوس... برداشت های ۲ دی ۰۲ شنبه_ ۱۳:۰۰
انسان، این موجودِ نمک‌ْخورِ نمکدانْ‌شکن... انسان، این مخلوقِ آغشته به درد و خو کرده به زخمِ نسیان... غباری حقیر، از سمتِ رهاییِ موهوم رسید، و همین، برای فراموش کردنی آنی و طولانی، کافی بود...
انسان... انسان، تمامِ مساله‌ی ماست... و تمام مساله‌ی انسان، ارتباط است... ارتباط او با خود... با خدای خود... با اطرافیان خود... با معانی و اتفاقاتِ جاریِ دنیایِ خود... با، با، با........... ارتباط، ارتباط، ارتباط... انسان، تشنه‌ی ارتباط است... و تمام معضل از زمانی شروع می‌شود که این ارتباط، مختل می‌شود... با خود، با خدای خود، با اطرافیان خود، با، با، با...... ای بابا... ای بابا...
آه ای بنیان‌گذارِ هیچ! به راستی بزرگترین گناه انسان، چیست؟؟؟ بودن؟؟ یا شدن؟؟؟ تو از کدام، واهمه داشتی؟؟؟
انسان، فریبِ تملّق است و خوفِ تضعیف... آه ای حقیقتِ رهایی! مرز میان ما و توهمِ خدانمایی کجاست تا از چنگِ این حروفِ هوایی نجات یابیم؟؟؟
دنیا محل طرح دردهای شخصی نیست؛ به انسان می‌اندیشم... به باورِ عمیقِ دردِ انسان... انسان... "این شکسته چنگِ بی‌قانون"... به خود باز می‌گردم... به سلول‌های فکر و سیاره‌‌های رنج... کسی اینجا از چیزی خبر ندارد...
به تنهاییِ دسته‌جمعیِ انسان‌ها فکر می‌کنم... به حصارِ فراری که دورِ خود کشیده و گریه را پشتِ صورتک‌هایِ مصنوعی لبخند، پنهان کرده‌... و نمایشی از حالِ خوب، از خود نشان داده... طعمِ سلام را فراموش کرده و تن به فراقی ابدی فروخته... فریاد بر نمی‌آوَرَد به آشکارا؛ لکن فریادها دارد از این درد...
18.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مَلَک گفت: مرا خبر بده از عجیب‌تر چیزی که دیدی. خضر گفت: عجایب بسیار دیده‌ام، اما آن چه این ساعت حاضر است بگویم. باری رسیدم به شهری بسیار مردم و بسیار عمارت. مردی را پرسیدم از اهل آن شهر که این شهر را که بنا کرده است؟ گفت: این شهر دیرینه است، نمی‌دانم که بنا کرده است و از آبا و اجداد هم پرسیدم و ندانستند. آن گاه پس از پانصد سال هم بر آن مقام بگذشتم و از آن شهر هیچ اثری نمانده بود. مردی را دیدم که آن جا گیاه می‌دروید، او را گفتم که: این شهر کی خراب شد؟ گفت: این جا هیچ شهر نبود. گفتم: بلی این جا شهری عظیم بود. گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم. پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام دیگر گذشتم، آن جا دریا شده بود و صیادان ماهی می‌گرفتند. از یکی پرسیدم: این زمین کی دریا شد؟ گفت: مثل تو کسی این سخن گوید؟ گفتم: بلی. این زمین خشک بود. گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد هم نشنیدیم. آن گاه پس از پانصد سال دیگر بر آن مقام گذشتم. خشک شده بود. مردی دیدم و سؤال کردم که: این زمین کی خشک شده است؟ گفت: این زمین پیوسته خشک بود. گفتم: پیش از این آب داشت. گفت: ما ندیدیم و از آبا و اجداد خود هم نشنیدیم. آن گه پس از پانصد سال دیگر بگذشتم، شهری بنا کرده بودند بزرگتر از شهر اول و مردم بسیارتر. از یکی پرسیدم که: این شهر را کِی بنا کردند؟ گفت: این شهر قدیم است و ندانم که کی بنا کرده اند و از آبا و اجداد خود هم نشنیدم. عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات زکریای قزوینی •دریاچه ارومیه•
16.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من قصد آن ندارم که دلِ کسی را به خاطر دیدن این تصاوير، به درد بیاورم... اما مگر ممکن است کسی انسان باشد و با دیدن این تصاویر، دلش به درد نیاید؟؟؟ اصلا چرا نباید دل انسان به درد نیاید؟؟ مگر ما این دلِ صاحب‌مرده را می‌خواهیم برای چه؟ برای که؟؟؟ باید دلتان به درد بیاید تا دست و زبان و پایتان در راه دردِ انسان به درد بخورد... ✌️🇵🇸❤️‍🩹
انسان، مسئولیتِ ماست...
این روزها، لذتِ خالص و مدامتان را با دیدن تصاویری از غزه، بگیرید. در اینستاگرام باشید و آزادیِ انسان‌ها را به نظاره بنشینید... حضّ غلیظی از بودنم در این زمان می‌برم و حسرتِ عجیبی دارم که اکنون، در آن سرزمین بهشتی نیستم... ✌️ 🇵🇸❤️‍🩹