eitaa logo
🇱🇧تَنْهٰاتَرینْ‌هٰا🇵🇸
137 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
809 ویدیو
122 فایل
انسان تنها موجودیست که تنها به دنیا آیَد، تنها زندگی کُند و تنها از دنیا رَوَد. در این میان، تَن ها فقط تنهاترش کُنند... . « #یک_محمد_غریبه » شخصی: @yekmohammadeqaribeh لینک ناشناس: https://daigo.ir/secret/7904779880
مشاهده در ایتا
دانلود
یک سر به پای خاک خودم رفتم، ای دریغ! چیزی برای عرضه در آنجا نداشتم... دیگه از حرف زدن بدم میاد... تنهایی تنهایی تنهایی... همین‌... اونجا فقط همینه... هیچ هیچ هیچ... تنها چیزی که از خودت میبینی... یک هیچِ تنها...
بر سر هیچ، قمار کردیم و باختیم... آه ای دنیا!... کاش هیچ گاه تو را بر سر راه خویش نمی یافتیم...
10.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آلبر کامو در افسانه‌ی سیزیف: “شکاف عمیقی وجود دارد بین آرزوهای انسان و تلاش‌هایی که برای رسیدن به آن آرزوها انجام می‌دهد.“
امروز رفته بودیم به مجلسِ ترحیم یکی از فامیل‌ها در تبریز... حجمِ اتفاقات و فورانِ معانی، آن‌چنان بالا بود_ فقط طی یک ساعتِ طلایی_ که بیان، فی‌الحال عاجز است از نقل آن... فی‌الجمله فقط همین چند خط را می‌نویسم تا بعدها، دقیق‌تر به یادِ این روز بیافتم: _ اشعاری که حاج اسماعیلِ ۹۳ ساله و دل‌زنده برای دکتر یحیایِ ۱۰۰ ساله و جوان، خواندند... _ خاطراتی که تعریف کردند... _ توصیه‌هایی که دکتر، فقط با پرسش‌های مکرر من، فرمودند... دست از دامن معصومین نکش که هر چه هست، در دامن آنهاست... قناعت پیشه کن و حرص نداشته باش... _ تجزیه‌هایی که در باب معانیِ حروف انجام دادند؛ ارفع و ارفعی... پیله، پیله‌ور... _ سخنانی که باید با صدایی بلند به حاج اسماعیل منتقل می‌شدند؛ بخاطر سنگین بودن گوش‌ها... _ اشک‌هایی که دکتر، با شنیدن اشعارِ حاج اسماعیل، جاری کردند... ای وای... ای وای... _ "والسلام" گفتن‌های حاجی... _ غمِ از دست دادنِ پسر... _ یادم بماند که خیلی از حاج احمد خوشم آمد، چون حس خوبی از وجودِ آرامَش گرفتم... _ اولین باری که چشمم به صورت یک مُرده برخورد کرد و مرا با خود بُرد... _ اولین باری که زیرِ تابوت کسی را گرفتم و دیدم که نعشِ خودم را دارم می‌برم... _ صورتِ خاله لیلان که مرا یادِ مادربزرگ انداخت و آن معصومیت و زلالگی‌ای که دستم را گرفت و به کودکی برد... _ نمازی که در خلوت خوانده شد... _ پرتقال‌های تازه‌ی شمال... _ و و و... و... چرا اینها را اینجا می‌گویم... نمی‌دانم... همیشه مجالس ترحیم، برایم عجیب و تازه‌اند... و تازه‌کننده‌ی دیدارها... انگار که باید کسی بمیرد تا ما به دیدار زندگان، نائل شویم... عجیب است.. عجیب... اشعار و آیاتی که حاج اسماعیل خواندند و همان‌جا به ذهنم نقش بستند: _اگر در خواب می‌دیدم غمِ روز جدایی را به دل هرگز نمی دادم خیال آشنایی را... _بیر گل واریدی، درمدیم، آقشام اولدی من سنن آیریلانان، آغلاماخ پِشَم اولدی... _ تابوت مرا جای بلندی بگذارید تا باد بَرَد بوی مرا بر وطن من... _ و من اعرض عن ذکری، فاِنّ له معیشتاً ضنکا...
آه ای بنیان‌گذارِ هیچ! به راستی بزرگترین گناه انسان، چیست؟؟؟ بودن؟؟ یا شدن؟؟؟ تو از کدام، واهمه داشتی؟؟؟
کاف، دال، سین، طا... به راستی کدامین واژه برای بیان آنچه بر آدمی می‌گذرد، مناسب‌تر است؟؟؟ راه دوری مرو! هیچ واژه‌ای تاكنون چنان قدرتی نداشته است...