مستی و راستی
پدر: پسر یه لیوان دلستر برا منم بریز
پسر: رو چِشَم ، به سلامتی کی بریزم؟
پدر: بریز به سلامتی پسری که هر دفعه میره توی تاکسی، راننده سیگار می کشه، ولی لباس و دهن پسر، بو میگیره !
بریز به سلامتی پسری که تن به رختخواب میده ولی به ازدواج، نه!
پسر پیک پدر را ..نه ببخشید! لیوان پدر را پر کرد داد بهش! البته اگر پیک هم پر میکرد، بی شک پیک آسمانی و معنوی مد نظر نویسنده بود!
پدر: خب پسر؟ به سلامتی کی بریم بالا؟
پسر: برو بالا به سلامتی پسری که تمام راننده تاکسی های شهر را سیگاری کرده، واسه اینکه دوس نداره حریم بین خودش و پدرش بشکنه!
برو بالا به سلامتی پسری که تن به ازدواج نداد، واسه اینکه دخترای شهر بهش گفتن نمیتونن بابای پیر و علیلش را نگه دارن!
_ پدر با نگاهی به پسر که گویی تازه فهمیده بود عجب بازیگر هفت خط دروغ گویی تربیت کرده، لیوان دلستر را سر کشید!
عه! قرار نبود تهش اینجور بشه! قاعدتا باید احساسی میشد! ولش کن
#حسام_سعیدی_گراغانی
@tanzac
گزارش رسانههای مختلف درباره المپیک توکیو:
1 - روزنامه کیهان:
دفتر روزنامه در تماس تلفنی با خبرنگار اعزامی: کیهان کیهان حسین! کیهان کیهان حسین! حسین جان اوضاع ورزشکاران ما چطوره؟ شرایط رو چی ارزیابی می کنید؟ تمام.
حسین: بسم الله الرحمن الرحیم عرض سلام و ادب دارم خدمت همه همکارانم در روزنامه کیهان. امروز کشتی گیر ما در وزن 84 کیلو در قرعه کشی به کشتی گیر رژیم اشغالگر قدس برخورد که البته در مسابقه حاضر شد و بعد از آنکه با فحشهای رکیک، خانواده ورزشکار اسراییلی رو مورد عنایت قرار داد، از روی تشک خارج شد.
دفتر روزنامه: بسیار عالی. بسیار عالی. حسین جان! باز هم از درخششهای بچه ها بگو.
حسین: بله حتما. اتفاقا دیشب هم یکی از ورزشکاران وزنهبرداری ما در شرایطی که سرمای سختی خورده بود و سر و سینهاش پر از اخلاط بود، شبانه و مخفیانه به هتل ورزشکاران رژیم صهیونیستی رفته بود و یک تف عمیق و سنگین به در ورودیشان انداخته بود.
دفتر روزنامه: حسین جان گفتی سرما هم خورده بود؟
حسین: آره اتفاقا صبح که اسراییلیها میخواستند برن صبحونه بخورن حسابی حالشون جا اومده بود.
دفتر روزنامه: با توجه به این که این تف، مقامات رژیم اسراییل رو نگران کرده و آینده سیاسی این رژیم رو در هالهای از ابهام فرو برده به نظرت چه تبعاتی خواهد داشت؟
حسین: والله الان زوده برای اینجور اظهار نظرها ولی من فکر میکنم تحولات خاورمیانه رنگ و بوی جدیدی خواهد گرفت. من امروز ظهر مقالهای نوشتم با عنوان تف راهبردی، خلط استراتژیک و برای انتشار فرستادم به ایمیل کیهان.
دفتر روزنامه: خیلی خوبه. دیگه چه خبر حسین؟
حسین: خبر دیگه این که کشتیگیر سنگین وزن ما در اولین مسابقهاش به ورزشکار ترکیهای با نام «چلغوز کفتر اوغلو» برخورده بود که یک ساعت پیش مسابقهاش تموم شد.
دفتر روزنامه: چی شد حسین؟ برد یا باخت؟
حسین: برد و باختش مهم نیست. مهم اینه که ورزشکار ما در اعتراض به سیاستهای ترکیه، با دوبنده منقش به تصویر بشار اسد در مسابقه حاضر شد.
دفتر روزنامه: حسین جان! بسیار عالی مثل همیشه. اگر نکته پایانیای داری بفرما.
حسین: بله ممنونم. خبر آخر اینکه دیروز بعد از ظهر متاسفانه یک اتفاق تلخی افتاد که کل کمپ ایران رو ناراحت کرده. با تاسف شدید و نهایت شرمساری عرض میکنم که دیروز یکی از ورزشکاران ما از توالتی استفاده کرده که قبل از او نماینده رژیم اشغالگر قدس استفاده کرده بود. من فکر میکنم کمیسیون امنیت ملی مجلس باید وزیران ورزش و امور خارجه رو استیضاح کنه.
دفتر روزنامه: طبیعیه حسین جان. وقتی دیپلمات ما با امریکاییها غذا میخوره، خب ورزشکار ما هم با اسراییلیها توالت میره. خیلی ممنون از گزارش جامعت.
حسین: خواهش می کنم. حسییییین، دهکده المپیک توکیو
#علی_بهاری
#المپیک
@tanzac
تذکرة الاولیا، مولا محسن رضایی
آن فرمانده خوشسابقه، آن در فنون رزمی نابغه، آن پروفسور اقتصادی، آن مرد نبرد اعتقادی، آن نامزد هر دوره بیاستثناء، آن متخصص هر عرصه بیادعا، آن نامزدیاش همواره نمادین، آن مبدع واژه یاساشین، آن که هر آن در کسوتی و به جایی، مولانا دکتر محسن رضایی.
گویند روزی در جمع مریدان بنشسته و از سابقه درخشان خویش در فنون رزمی و میادین جنگی سخن میراند. یکی از شاگردان او را پرسید: «مولانا! مدتی است فقر به زندگیام هجوم آورده. چونان مغول که به ایران. همسایهای دارم متمول که در خساست روی خسیسان سپید کرده و یاریام نمیکند. چه کنم؟» مولانا رضایی نفسی عمیق کشید و پاسخ داد: «ضمن احترام به مشایخ اهل سنت و جماعت نسوان و قوم کرد و بلوچ و عرب، از همسایهات کمک خواه. اگر نکرد، فرزندش را به گروگان گیر و بگریز. خواهی دید چگونه کیسههای زر جلوی پایت خواهد ریخت. آن گاه با آن کیسهها تجارتی برپا کن و روزی خود بستان.» شاگرد چو این سخن بشنید از شدت هیجان، از هوش رفت و سپس جان به جانآفرین تسلیم کرد و دنیای فانی ترک گفت. رحمه الله!
روزی دیگر، در جمع مریدان بنشسته بود. مریدی گفت: «مولانا خاطرهای گوی از مجاهدتهای سابق» مولانا او را گفت: «روزی ده مجاهد را به نبرد صد جانی فرستادمی. نیم ساعت مجاهدت بکردند و دهها نفر از جانیان بکشتند. اگر چه خود در نهایت به خیل رستگاران پیوستند اما تا واپسین آن، به عهد خویش با حقیر پای فشردند.» مرید چو این خاطره شنید به سرعت از حلقه شاگردان جهید و به بیابان گریخت؛ مبادا او را نیز راهی نبردی نابرابر کنند!
باز گویند یومی از ایام، خبر آمد که در شهر رقابتی برپاست میان عارفان نامی و صوفیان کارکشته. مولانا رضایی که تا پیش از این دوازده بار در این رقابت شرکت جسته بود این بار نیز قدم به عرصه گذاشت و قایق اقبال خویش به بحر پر تلاطم رقابت انداخت. پیش از رقابت مریدان را جمع کرد و گفت: «به فضل پروردگار، امروز با هیبتی دیگر شرکت خواهم کرد.» زین روی، خرقه عوض کرد و محاسن خضاب و رخ را آرایشی دیگر گذاشت. سپس با شعاری جدید و سخنی تازه و کلامی نوین پای به رقابت گذاشت و با اقتدار مثالزدنی شکست خورد. رحمة الله علیه
#علی_بهاری
#انتخابات
@tanzac
لگد خردمندانه
آوردهاند که روزی مریدی منورالفکر با خر خویش، بهگاز به خانه پیر دانا میرفت. از بس معجول بود که خر خود را روی پل خرکینگ (پارکینگ خر) همسایه پارک نهاد و از خر پیاده شد. قفل گردن خرش را نصب کرد و به تاخت در خانه پیر دانا را زد. پیر دانا دکمه افاف را خرچ فشار داد و مرید وارد شد.
پیر مشغول تحقیقات علمی بود. مرید که بدون هماهنگی قبلی آمده بود، ابتدا گوشی خود را از جیب جامه خودش خارج کرد و وارد فضای مجازی شد. پیر دست از کار کشید تا پرابلمات مرید را سالو نماید. مرید گفت: «ای پیر دانا… من از مردمان التماس تفکر دارم… چرا ما واکسن خارجی نمیخریم که مارک آمریکایی اصل است؟ عین عطر مشهد تا ابد میماند و حتی اگر رفتی آنور، میتوانی عین مرتضی پاشایی وصل بمانی به اینور!؟ خوشاندامی میآورد و خوشبختی… هر روز صبح نان بربری میخرد و بچه را مکتب کودک میگذارد. انتگرال سهگانه حل میکند و اصلا هم درد ندارد. رنگبندی دارد و همه کشورهای اروپایی از این برای اقوام خود بردهاند و جملگی راضیاند».
پیر که از گشادی دهان مرید و کوچکی مغز او به تنگ آمده بود، به نشانه خاموشی چنین ابلهی سکوت کرد؛ نگاهی عاقل اندر سفیه به او عرضه داشت. پند را به حکایت بعدی واگذار کرد و با لگد مرید را از خانه بیرون انداخت.
#علیرضا_عبدی
#راه_راه
@tanzac
طنزک
گزارش رسانههای مختلف درباره المپیک توکیو: 1 - روزنامه کیهان: دفتر روزنامه در تماس تلفنی با خبرنگار
گزارش رسانههای مختلف درباره المپیک توکیو:
2- روزنامه شرق:
سپیده از دفتر روزنامه در تماس تلفنی با خبرنگار اعزامی: «سپهر جان! سپهر عزیز دلم صدامو میشنوی؟ قربونت برم جوابمو بده عسلم. خیلی دلم تنگ شده واست.»
سپهر: «سلام خوشگلم. جیگرم. عزیز دلم. اینجا خیلی جات خالیه. اینجا همه چی عالیه. باور کن از دست اون قوانین مسخره کشور راحتیم. جات خالیه اینجا لب دریاچه مصنوعی. همه دختر پسرا اینجا ...»
سپیده: «خب بسه دیگه. تلفن رو آیفونه. مدیر مسئول داره می شنوه. از ورزشکارای ما چه خبر؟ وضعیتشون چطوریه؟»
سپهر: «اوضاعشون خیلی خوبه سپی جون! امروز با بچههای کاراته رفتیم تفریح. جات خیلی خالی بود. (و در حالی که با دو دست بشکن میزند و نشیمن گاهش را 360 درجه میچرخاند، میخواند: عشق و صفا و شادی: آزادی آزادی.)
سپیده: پسره عیاش. برو گمشو دیگه نمیخوام ریختت رو ببینم.
#علی_بهاری
#المپیک
@tanzac
گزارش رسانههای مختلف درباره المپیک توکیو:
3- روزنامه یالثارات:
دفتر روزنامه در تماس تلفنی با خبرنگار اعزامی: «سید جان! وضعیت رو گزارش کنید تمام.»
سید: «عرض سلام و ادب دارم خدمت همه برادران مجاهدم در روزنامه پر تیراژ یالثارات. من برای آگاه کردن شما از وضعیت مسابقات المپیک، بیانیهای آماده کردهام که خدمتتان تقدیم میکنم:
بسم الله القاصم الجبارین. و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم؛ اکنون که تیم مذاکرهکننده هستهای تمامی دستاوردهای انقلاب را تقدیم بیگانگان کرده، در خیانت به کشور، دست شاهان قاجار را از پشت بسته است ...
دفتر روزنامه: «آقا سید! این بیانیه برجامه. بیانیه المپیک رو بخون.»
سید: «معذرت میخوام. اشتباه شد. بسم الله الجبار القهار. و اقتلواهم حیث ثقفتموهم و اخرجوهم من حیث اخرجوکم؛ المپیک 2020 توکیو در شرایطی برگزار میشود که بیدینی و فسق و فجور و بدحجابی و بیعفتی از در و دیوار شهر سرازیر است. من امروز پیش از نگارش این بیانیه، بانوانی را دیدم که با زنندهترین پوششها و ناهنجارترین لباسها مشغول شوخی و خنده و خوشگذرانی بودند. گویا پدران و برادران و همسرانشان بویی از غیرت و مرادنگی نبردهاند. البته گمان کردهاند که میتوانند قسر در بروند ولی ما امت حزب الله دست از سرشان برنمیداریم و تا خون نجسشان را به زمین نریزیم، از پا نخواهیم نشست.»
دفتر روزنامه: «آقا سید ممنون از بیانیه خوبتون. لطف کنید بگید شما چه کردید؟ یعنی اقدامات فرهنگی و سیاسی شما چی بوده؟»
سید: «اقدامات امت حزب الله در چند بخش قابل بررسی است که خدمتتون عرض میکنم:
1: حقیر امروز به همراه شماری از ورزشکاران احساس تکلیف کرده، سالن شنای بانوان را به آتش کشیدیم.
2: دیروز بعد از ظهر چهار بانوی ژیمناست روس را کتک زدیم و متواری شدیم تا بفهمند زن باید رخت بچه در آفتاب بیندازد نه اینکه آفتاب بالانس بزند.
3: دیشب با شماری از دوستان خودجوش، از رستوران امریکاییهای مقیم توکیو به عنوان توالت عمومی استفاده کردیم.
4: امروز صبح از طبقه بالای ورزشگاه، به کله ورزشکاران رژیم صهیونیستی، تف کردیم. شایان ذکر است عمده دوستان تف کننده به صورت خودجوش در این عملیات شرکت کرده، مبتلا به سرماخوردگی و بعضا عفونتهای شدید ریوی بودند.
5: دیروز ظهر نیز ...»
دفتر روزنامه: «آقا سید ممنون کافیه. در فرصتهای بعدی از درخششهاتون بیشتر خواهیم شنید. الان بفرمایید موضع سیاسی ورزشکاران ما چیه؟ آیا کسی هست که ساز ناکوک و حرفای متفاوت بزنه؟»
سید: خدا رو شکر بچههای ما همه همنظر و متحدند. البته دیروز یک اتفاقی افتاد که کمی نگران شدیم. بعد از ناهار یکی از ورزشکاران امریکایی، یک و نیم لیتر پپسی کولا را در چند ثانیه رفت بالا و بعد با یک آروغ کوبنده توجه همه رو جلب کرد. متاسفانه یکی از ورزشکاران ما از این صدا خیلی خندهاش گرفت و بلند گفت: "ظهر شما به شادی - گلوت به این گشادی." واقعا ما رو چه به گلوی امریکایی؟ چرا باید ورزشکار ما با اون یانکیهای عوضی حرف بزنه؟»
دفتر روزنامه: آقا سید ممنونیم. ما هم دعا میکنیم اون امریکایی لجن، با آروغ بعدی، مصدوم بشه و مسابقات رو از دست بده.
#علی_بهاری
#المپیک
@tanzac
گزارش رسانههای مختلف درباره المپیک توکیو:
4: سایت رسمی سازمان مجاهدین خلق (منافقین)
دفتر سایت در کمپ لیبرتی در تماس تلفنی با خبرنگار اعزامی: «برادر پرویز! برادر وضعیت توکیو چطوره؟ بچههای سازمان منتظرند گزارش شما را بشنوند.»
پرویز: «سلام خواهر. با اهدای درود انقلابی به فداییهای گرانقدر سازمان و روح بلند پدر مسعود و با آرزوی سلامتی برای ننه مریم، گزارش انقلابی سازمانی خود را تقدیم میکنم:
همه ورزشکاران رژیم آخوندی و پاسداریزه جمهوری اسلامی، از این رژیم متنفرند. با هر کدامشان که صحبت میکردم، به پدر مسعود و ننه مریم ابراز ارادت میکرد و سران رژیم را به فحش میکشید. تمامی قرائن و شواهد حاکی از فروپاشی قریب الوقوع رژیم بوده، به زودی اعدام همه آخوندها و پاسدارها به دست عوامل سازمان را در میدان مریم جشن خواهیم گرفت.»
دفتر سایت: «میدان مریم دیگه کجای تهرانه؟»
پرویز: «الاغ! همون آزادیه دیگه. بعد از پیروزی نهایی سازمان بر رژیم آخوندی، اسمش رو عوض خواهیم کرد.»
دفتر سایت: «برادر پرویز! امروز در خبرها اومده بود تجمعی هم از سوی مخالفان رژیم آخوندی برگزار شده؟ از کم و کیفش اطلاعی در دست دارید؟»
پرویز: «بله دیروز بعد از ظهر تجمع بسیار بزرگی در میدان مرکزی توکیو برگزار شد و شرکتکنندگان با تصاویر پدر مسعود و ننه مریم و با سر دادن شعارهای اعتراضی، رژیم رو با چالش مشروعیت جدی مواجه کردند.»
دفتر سایت: «از تعداد شرکتکنندگان خبر دارید؟»
پرویز: «والله چون تعداد بالا بود نتونستم بشمارم. تجمع بسیار چشمگیر بود.»
دفتر سایت: «آمار دقیق نمیخواهیم. حدستون رو بیان کنید.»
پرویز: «فکر کنم بالای دوازده نفر بودند.»
دفتر سایت: «پدرسوخته! ما تو تو توکیو چهارده تا نیرو داریم. بعد تجمع دوازدهنفره بوده؟ اون دو تای دیگه رفته بودن با عموی سوباسا عکس بگیرن؟»
پرویز: «البته اون عموش نبود ولی حالا بگذریم.»
دفتر سایت: زبوندراز بیشرف! مگه برنگردی کمپ! کاری باهات میکنیم که رژیم با اشرف نکرد.
#علی_بهاری
#المپیک
@tanzac
گزارش رسانههای مختلف درباره المپیک توکیو:
5: روزنامه آرمان
دفتر روزنامه در تماس تلفنی با خبرنگار اعزامی: «امیر جان سلام. توکیو چه خبره؟»
امیر: «با عرض سلام به شما و همه همکاران. اینجا اوضاع خیلی خوبه. ورزشکاران ما با روحیههای عالی دارند در مسابقات شرکت میکنند.»
دفتر روزنامه: «امیر جان ورزشکاران دیگر کشورها چطورند؟ باهاشون مصاحبه کردی؟»
امیر: «آره اتفاقا دیشب گفتگویی داشتم با یک وزنه بردار روس. میگفت مردم کشور ما همه عاشق مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانیاند. حتی میگفت اسم من قبلا اصغر طُغرلُف بوده اما به عشق آقای هاشمی اسمم رو عوض کردم و گذاشتم اکبر هاشمُف.»
دفتر روزنامه: «دیگه چی میگفت درباره حاج آقا؟»
امیر: «میگفت حاج آقا همه زندگی من و مردم کشورمه. مردم روسیه اعتقاد دارند حاج آقا با اون نامهای که به گورباچف نوشت فروپاشی شوروی رو پیش بینی کرد.»
دفتر روزنامه: «امیر جان اشتباه نمیکنی؟ آخه اون نامه معروف رو امام نوشت نه آقای هاشمی.»
امیر: «نمیدونم. منم بهش همینو گفتم ولی به جون مادر پوتین قسم خورد که راست میگه.»
دفتر روزنامه: «امیر جان نکته پایانیای اگه داری بگو.»
امیر: «خیلی ممنونم. تا یه المپیک دیگه و یه خاطره دیگه شما رو به خدا میسپارم.»
#علی_بهاری
#المپیک
@tanzac
به زودی کارت واکسن جای کارت ملی را خواهد گرفت...
وزیر جدید بهداشت در اولین روز کاری خود از اجباری شدن واکسیناسیون برای تمام افراد گفت و از قطع بعضی از خدمات مثل خدمات بانکی و بلیط هواپیما برای کسانی که واکسن نزده اند خبر داد...
یاد بنرهای بزرگی که توی ترمینال زدهاند که بدون کارت ملی سوار نمیکنیم و بلیط نمیفروشیم افتادم و ثبت نام دو سال پیشم برای کارت ملی!
@tanzac
#طنز
#وقایع_روز
ذکر مولانا حسن روحانی حقوقدان
آن مخالف دعوا و جنگ، آن حقوقدان ناسرهنگ، آن به دستش کلید هر دری، آن صاحب محاسن خاکستری، آن که مواضعش پخته و سنجیده، آن به ریش ملت هر جمعه خندیده، آن پوشنده لباس شیک، آن کار سختش گرفتن خودکار بیک، آن شیخ خندان و نورانی، مولانا شیخ حسن روحانی.
گویند روزی با جمعی از اصحاب نشسته بودندی. یکی از صحابه، مر شیخ را گفت: «شیخنا! عرضی دارم فوریتر از قضای حاجت» شیخ گفتا: «بنشین تا حاجتت برآورده شود.» و آن گاه غشغش خندید و به استراحت پرداخت.
روزی دیگر با شاگرد اول خویش شیخ اسحاق کرمانی، کلاس خصوصی گذاشته بودی و اسرار عرفان با او باز گفتی. اسحاق را گفت: «اسحاقا! چنان سیر و سلوک کن که نه از چپ افتی و نه از راست. راه میانهام آرزوست» شیخ اسحاق گفتا: «شیخ! نپیچان ما را. گشتهام لکن نیافتهام». شیخ اخمی کرد و گفت: «هرگز نگرد نیست، سزاوار مرد نیست!». اسحاق را از این حکمت وقت خوش گشت و به سماع برخاست و هی گشت و هی گشت تا سرش گیج رفت. ناگاه ایستاد کأنه ّ او را کشفی حاصل شده. شیخ را گفت: «یا شیخ عرضی دارم» شیخ گفت: «چند؟»
اسحاق گفت:«آهان از اون جهت؟ به شما 4200 می دهم» شیخ غضب آلود گفت: «ما و مردم نداریم! برو بریز در بازار» اسحاق غضبآلود برخاست ترک مَدرس کند که مولانا روحانی همیانی زر در آورد و او را سر جای خویش نشاند. شیخ کرمانی هشت سال همان جا بنشست و افاضات مولانا مشق کرد تا آن که دورهاش سر آمد، رحمه الله.
روزی دیگر یکی از شاگردان او را گفت: «شیخ! هر چه کتاب و جزوه میخوانم چیزی عایدم نمیشود از درس و بحث. راهی پیش پایم بگذار» شیخ حسن، آهی کشید و تبسمی کرد و او را گفت: «والله تالله بالله اگر مرتب در کلاس ما شرکت جویی آن چنان رونقی در علمآموزیات حاصل شود که اصلا دیگر نیازی به جزوه و کتاب نداشته باشی»
روزی دیگر با یکی از مدعیان عرفان بنای مجادله گذاشت. مدعی، اراده کرد آبروی شیخ حسن ببرد و مکتبخانهاش بیآبرو کند اما او مدعی را گفت: «تو که همواره تنها طرح و یگانه سخنت برای سالکان، لوله کردن آنان در مکتب و خانقاه بود. تو اگر مانعت ایجاد نکرده بودمی که کنون همه سالکان لوله بودی. به قول شاعر که فرماید:
در کارگه لوله گری رفتم دوش
دیدم دو هزار لوله گویا و خموش
ناگاه یکی لوله برآورد خروش
کو لولهخر و لولهکن و لوله به دوش!»
مدعی، چو این سخنان بشنید خرقه در آتش نهاد و وادی عرفان برای همیشه ترک گفت.
باز آوردهاند روزی بلایی آمد و خانقاهش به تعطیلی کشانید. او شاگردان را جمع نمود و رو به آنان نمود و چنین خطابه ایراد نمود: «غصه مخورید و مویه مکنید. از شنبه همه چیز به حالت عادی برمیگرده!» آن گاه شنبه رسید و عادی نشد و شنبه بعد و شنبههای پسین. شاگردان او را گفتند: «شیخنا! ما حساب کردیم روی سخنت. پس کجاست آن شنبه موعود؟» شیخ خندهای کرد و آن گاه به استراحت پرداخت. شاگردان چو دغدغهمندی شیخ و مرادشان بدیدند همه فاق دریدند و خشتک به سر کشیدند و خرقه ها جایی در گرو باده نهادند و دفتر جایی.
در تواریخ خواهند آورد که او بر سر میزی نشست و زحمت بسیار کشید و رنج فراوان دید از خودی و بیخودی، لکن معامله جوش نخورد و با آنکه مأذون بود، بر او تاختند و عرض و آبرویش محترم نشمردند و از میوه این باغ برنخورد!
او رفت و آن قوم که این ساخته بودند نیز، بروند. چنانک گفته اند آسیاب به نوبت!
این وجیزه مستوره ای بود و مشتی نمونه خروار که شرح اقوال(قولها) و احوال و معاملات و کشف و فتوح این طایفه در صد مجلّد نگنجد.
غفرهم الله جمیعا
#علی_بهاری
@tanzac
- این رحمت ریسیور عجب مارمولکیه. از زمانی که یادمه دنبالش بودن
- چی شد حالا یاد رحمت ریسیور افتادی
- هیچی، تلویزیون الان داشت میگفت گیر نمیاد. ببین
- اونکه میگه میگه گیر نمیاد رمدسیویره
- پس بگو، اسمشو عوض کرده.
- نه عزیزم، اسم یک داروست برای کرونا
- ای نامرد، پس زده توی کار دارو. حق هم داشت بنده خدا. وقتی موبایل هست کی دیگه ماهواره میخواد
- بابا. اون رمدسیویر اصلا آدم نیست
- آره، از اول هم هیچ کارش شبیه آدما نبود.
#کرونا
#دارو
@tanzac
اگر شما هم تو فامیل و در و همسایه کسی دارید که بعد یه هفته باشگاه رفتن کَت باز راه میره این عکسو براش بفرستید...
همین کافیه که از اون به بعد پیش شما متواضعانه رفتار کنه...
البته مواردی هم مشاهده شده که کَت و کول فرد ارسال کننده شکسته اما تعدادش مثل تعداد مرگ میر بعد از واکسن کمه و قابل اعتنا نیست!
@tanzac
طرفدارای واکسن فایزر و طرفدارای واکسن برکت و طرفدارای نه به واکسیناسیون همه و همه استدلال های خودشونو دارن...
جالب اینه که هر سه گروه دقیقا از یه حرکت خاص که از یه فرد صادر شده نتایجی که میخوان رو میگیرن!
مثل این که یه نفری و شرایطت تغیر نکرده اما ﺍﮔﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺑﺸﯽ، ﻫﺰﺍﺭ ﺟﻮﺭ ﻣﺮﯾﻀﯽ میزارن روت...
اگه بخوایﻣﻌﺎﻓﯿﺖ ﭘﺰﺷﮑﯽ ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﺳﺎﻟﻢ ﺳﺎﻟﻤﯽ!
@tanzac