eitaa logo
کانال روضه دفتری مداح دلسوخته(ترنم نور)
1.4هزار دنبال‌کننده
63 عکس
78 ویدیو
49 فایل
لینک های کانال های مداح دلسوخته: کانال مداح اهل بیت (ع )حاج یوسف ارجونی @yousofarjonei مولودی و عروسی @MadahanKhoorshed نوحه و روضه @Arsheyan_Eshgh روضه دفتری @Taranom_Noor ختم خوانی https://eitaa.com/joinchat/4272554106C86c6a6b80a
مشاهده در ایتا
دانلود
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 مناجات اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ، فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ، حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا عمریست که سربار تواَم یوسف زهرا تو یاری و من عار توام یوسف زهرا سرمایه ام اشکیست که آن هم کرم توست بی مایه خریدار توام یوسف زهرا با آنکه به زنجیر گُنَه بسته وجودم یک عمر گرفتار تواَم یوسف زهرا نام و نسب و شاَن و مقامم همه این است خاک ره زوار توام یوسف زهرا مگذار گنه پرده کشد بین من و تو من تشنه ی دیدار توام ......... بر سلطنت هر دو جهان ناز فروشم تا سائل بازار تواَم یوسف زهرا روز جمعه ست از زبان نورانی خود امام زمان عرض ادب کرده باشیم به ساحت مقدس ابی عبدالله فَلَئِنْ أَخَّرَتْني الدُّهُورُ، وَعاقَني عَنْ نَصْرِكَ الْمَقْدُور یا جدی اگه روزگار منو به تاخیر انداخت نبودم کربلا تو رو یاری کنم وَلَمْ أَكُنْ لِمَنْ حارَبَكَ مُحارِباً اما لاََنْدُبَنَّكَ صَباحاً وَمَساء و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما تا کجا برات خون گریه میکنم حَسْرَةً عَلَیْک، وَ تَأَسُّفاً عَلى ما دَهاک وَ تَلَهُّفاًحَتّى أَمُوتَ بِلَوْعَةِ الْمُصابِ وَ غُصَّةِ الاِکْتِیابِ یادم نميره اون ساعتی که اسب بی صاحبت آمد کنار خیمه ها ای صدا زد اَلظَّلیمَه اَلظَّلیمَه.... .... من دوزخی بودم نه جایم جنت توست جای مرا آقایی تو جابه جا کرد
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 می رود مایه دلگرمی لشکر باشد بی زره آمده تا حیدر دیگر باشد سیزده بار زمین مقدم او بوسیده دود اسپند بلنداست و خبر پیچیده چه خبره شیر بی واهمه تا مرز جنون می آید قاسم بن الحسن از خیمه برون می آید می رود با رجزش از پدرش یاد کند می رود کرببلا را حسن آباد کند چه رجزی خوند؟ إِنْ تُنْكِرُوْنِي فَأَنَا ابن الحَسَنْ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن می رود با رجزش از پدرش یاد کند می رود کرببلا را حسن آباد کند مثل عباس که دور و بر مولا کم نیست قاسمی هست حسین بن علی تنها نیست همه دیدند به دستش شده شمشیر بلند می شد از گوشه خیمه دم تکبیر بلند میزند ضربه همه از روی زین می افتند ازرق است و پسرانی که زمین می افتند پهلوانی ست سراسیمه فقط می آید دید این ازرق شامی ست وسط می آید چارتا پسراشو دورش حلقه کرد با چه تبختری داره می آید چه می آید سر این طفل، خدا می داند مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند حربه ای زد به عدو تا که سر او چرخید وسط دشت چنان نعره حیدر پیچید و إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ بلا نازل کرد ازرق و چهار پسر را به درک واصل کرد این حسن زاده عجب جنگ نمایانی کرد بعد اکبر خودمانیم چه طوفانی کرد دیدن اینجوری حریفش نمیشن، یه عده رو عمرسعد اجیر کرده بود؛ برا ساعت مبادا، اینا نگه داشته بود به عنوان تیر آخر ازشون استفاده کنه، اگه می دید جنگ تن به تن باشمشیر و نیزه جواب نمیده سنگ اندازا رو صدا میزد تیغ ها قاتل آن جسم نحیفش نشدند پهلوانان عرب نیز حریفش نشدند آخرش دست به آن قائده جنگ زدند تاکه میشد به تن بی زرهش سنگ زدند چه می آید سر این طفل خدا می داند مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند وقت گذشت دلتم آماده است برم قسمت آخر قسمت آخر جنگ است خدا رحم کند دستهاشان پر سنگ است خدا رحم کند اینقدر این آقا زاده خشکل بود، که نوشتن کأنّه فَلقَۀُ قَمَر انگار یه ماه پاره داره میاد میدون، خوب چیکارکردن با این صورت زیبا سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم نیزه ای آمد و زیبایی او ریخت به هم بعضیا گفتن یه ظالمی چنان با شمشیر به فرقش زد فَوَقَعَ الغُلامُ لِوَجهِهِ  دیدن این آقازاده با صورت به زمین افتاد ... ..... نه نه نه نه دلم میخواد صحنه سازی کنی ها اینقده دورش حلقه زدن، ابی عبدالله دید یه نقطه پر از گرد و خاکه سراسیمه خودشو رساند چه خبره اینجا؟ سواره ها دورش کردن ... .... نه نه نه بشنو بشنو صدای من که در نمیاد یه حسین بگو به این انگیزه، صدای این جوان سیزده ساله هم در نمی اومد اگرچه گفت یاعَماه اما از زیر سم مرکب ها، از اون هیاهو صدا نمیدونم میرسید یا نه تو یه دونه حسین بگو صدای این یتیم به ابی عبدالله برسه .... سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم ضربه ای زد یا نیزه ای زد نیزه ای آمد و زیبایی او ریخت به هم جای گل اینجا داری گل بارون میکنی جای گل هم چقدر تیر به بازوش زدن گفت یا فاطمه و نیزه به پهلوش زدن بقیه اش بمونه ابی عبدالله از این ازدحام ، از این حمله دسته جمعی بلافاصله خودشو رسوند؛ مهلت نمیداد، چون میدونست اگه اینجا یه لحظه تعلل کنه بدنو قطعه قطعه میکنن، به میمنه و میسره شمشیر میزد بلکه دور بدن قاسمو خلوت کنن، حمیدبن مسلم میگه من اونجا بودم تا گردوخاک فروکش کرد، تو همون گردوغبار دیدم حسین اومده بالا سر قاسم فَوَقَعَ صَدرَهُ عَلى صَدرِهِ این سینه شو گذاشت رو سینه قاسم، اما دیدن این یتیم داره پاهاشو رو زمین میکشه... ....
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 هر دو همدیگر و بغل گرفتن انقدر گریه کردند که نوشتند هر دو از حال رفتن این آقازاده دوسالش بوده که امام حسن و از دست داده لذا تا اومد تو بغل عمو یاد بغل بابا افتاد؛ بچه یتیمه، یازده ساله که آغوش باباشو ندیده، گرمی بغل بابا رو حس نکرده از یه طرفم وقتی عمو رو بغل گرفت، تمام وجودش آتیش گرفت، آخ این بدن از شدت عطش گر گرفته، الله اکبر عمو دستات چرا انقدر داغه لبات چرا ترک ترکه عمو هم این یتیم برادرو که بغل گرفت، شاید یادش افتاد اون شبی که دو تا داداش همدیگر و بغل کرده بودند، بابا گفته بود آستین به دندان بگیرین مادرتون رو که غسل میدم جوری گریه نکنید علی دشمن شاد بشه، نمیدونی آخ چقدر بوی امام حسن میدی؛یادش افتاد، شبایی که بابا اینارو میخوابوند، آروم آروم ميومد کنار قبر مادر، حسنین باهم تا صبح زجه ميزدند یا خواهر و ساکت می‌کردن الله اکبر "فغشی علیهما" هر دو از حال رفتند، بازم اجازه نداد بعضی ها گفتند رفت تو خیمه یه دست خط بیرون آورد دست خط باباش حسن، تا ابی عبدالله دست خط برادر و دید بازم گریه کرد، یادش بخیر دوتایی باهم خط مینوشتیم مادرم زهرا داوری میکرد. این یتیم امام حسن میدونه که عمو اجازه خواهد داد؛ چون شب عاشورا وقتی پرسید عمو منم میکشن؟ فرمود آره،مرگ نزد تو چگونه است گفت: احلي من العسل" حضرت فرمود میکشنت بَدَأَ تَبْلَُی و بَلَاءٌ عَظِيمٌ الله اکبر،این تعبیر فقط مال قاسم بن الحسن، اینو ذبح عظیم داره ميگه حتی برات بگم شیر خواره ام میکشند، حالا میخواد آماده رزم بشه زره ای،لباس جنگی پیدا نمیشه" حسین،عمامه شو لباس جنگی کرد، یه جوری براش"تحت الحنک"بست که وقتی اومد وسط میدان همه گفتند: برگ گل سرخ را باد کجا میبرد الله اکبر، هر جوری بود راهی میدان شد، فقط يه مبارزه شو بگم "ازرق شامی" هفت تا پسرشو کربلا آورده، تا نگاه به قد و بالای این نوجوان کرد؛گفت کوچکترین بچه مو بفرستم کارشو یکسره میکنه" از کوچیکترین و ضعیف ترین بچه اش فرستاد به رزم قاسم بن الحسن، با یه ضربه زمین گیرش کرد، بچه دوم،سوم هفتم" هفت تا اولاد نحسش جلوی چشمش به درک واصل شدند" خون همه چشم این ازرق شامی رو گرفت" پا تو رکاب زد سوار شد چنان با سرعت آمد که ابی عبدالله تکون خورد دیدند حسینم از خیمه فاصله گرفت، دستشو بالا برد، خدایا به یتیم برادرم رحم کن؛ الله اکبر، همه متحیر این کیه اينجوري داره میجنگه، خودش و تا معرفی کرد فهمیدند آقا زاده سردار جمل" إِنْ تُنْكِرُوْنِي فَأَنَا ابن الحَسَنْ سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن آیینه ی مرد جمل آمد به میدان یک شیردل مانند یل آمد به میدان با سیزده جام عسل آمد به میدان ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان باید که قبر خویش را آماده سازید در دل جگر دارید اگر بر او بتازید رفته به بابایش که اینگونه شریف است او که ز نسل صاحب دین حنيف است قاسم اگرچه قد و بالایش ظریف است اما خدایی او سپاهی را حریف است گوید به او عمه به بد خواه تو لعنت مهپاره ی نجمه به بد خواه تو لعنت شاگرد رزم حضرت عباس قاسم شاگرد رزم حضرت عباس قاسم آمد ولی در هیبت عباس قاسم در بازوانش قدرت عباس قاسم به به که دارد غیرت عباس قاسم عمامه ی اورا عمویش با نمک بست مانند بابایش حسن تحت الحنک بست قاسم حریف تن به تن دارد ندارد این نوجوان جوشن به تن دارد ندارد چیزی کم از بابا حسن دارد ندارد اصلا مگر ازرق زدن دارد ندارد ازرق کجا و شیر میدان خطرها قاسم بود رزمنده ی نسل قمرها با یه ترفند جنگی ازرق شامی رو به درک واصل کرد،یه وقت دیدن لشگر بهم ریخت عمر بن سعد ازدی،گفت گناه تمام عرب به گردن من باشه اگر داغ این بچه رو به دل مادرش نزارم ... "الله اکبر ..." وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت محاصره اش کردند اول سنگ اندازها اومدن، زره به تن نداره ... کلاه خود به سر نداره .... اونقده با سنگ زدنش... که ضربه هايي که از اطراف ميومد را نتونست هدایت کنه وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت یک لشگری را ریخت آخر پیکرش ریخت از "میمنه تا میسره"روی تنش ریخت از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت سنگ بارونش کردند یه وقت دیدند یه ظالمی چنان با شمشیر به فرقش زد دیگه نتونست رو اسب دوام بیاره، اسب سوارها دورش و گرفتن، دیگه نگم چه شد يه وقت دیدند حسین داره با سرعت میاد یکی هم زیر دست و پا میگه عمو به دادم برس.... .....
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 کاری کردید که زبان حال بابام این بود کاش چشمم مثل دستم بسته بود .... شماکه تلافیش و سر بابام علی درآوردین ، با او کاری کردید که وقتی از دنیارفت یه دونه موی سیاه تو محاسنش نبود؛ بیست و پنج سال بعد از مادرم تو جمل ابن عباس به علی عطر تعارف کرد؛حضرت فرمود:ما استعمال نمیکنیم، من هنوز داغدارم "نَحْنُ قَوْمٌ فِي مُصِيبَةٍ " بریم کربلا، از امروز که آب و به روی ابی عبدالله و بچه ها بستند، دیگه باید آب جیره بندی بشه، مثل امشبی شب هشتم بریر میگه من مامور شدم با بیست نفر برم شریعه، بیست تا مشک رو پر از آب کنم؛ اونم نه برا اصحاب، برا هشتادو چهار زن و بچه .مشکارو پر از آب کردم جنگیدیم،هر طوری بود آب آوردیم، آوردم تو خیمه ها یه دونه مشکا که مخصوص خیمه ی بچه ها بود، آوردم آویزون کردم، هنوز مشک و به ستون خیمه آویزون نکرده بودم، بچه ها اونقدر تشنه بودند، از مشک آب آویزون شدند، آب رو زمین ریخت، زمین خیمه نمناک شد، بچه ها این لباس هاشون رو بالازدند، این گرمی و حرارت بدن و با نمناکی خاک خیمه جبران کنند، روز باب الحوائجه! حسین جان خیلیا یک سال منتظر روز هفتم بودند، گفتند این آقازاده کارساز عالمه، بزرگان ما خیلی ارادت به روضه ی ایشون داشتن مرحوم میرزای قمی ده روز منزلش روضه میگرفت هر روز به روضه خون میگفت روضه ی علی اصغر بخون، آقا روضه های دیگه هم بلدم بخونم؛ چرا میگید فقط این روضه رو بخون؟فرمود:هر شهیدی که آمد میدون، زبون داشت،رجز خوند، خودشو معرفی کرد، از خودشم دفاع کرد، اما شیرخواره زبون نداشت، تا تیر سه شعبه آمد آنقده سریع این تیر از کمان حرمله خارج شد که حتی ابی عبدالله هم یه لحظه جا خورد، هموز حرفاش تموم نشده بود دید علی داره لبخند میزنه... یه تیر آمد اما دو تا نشون رو زد... با نشون اول گوش تا گوش علی رو پاره کرد، همینجا سر رو شونه ی بابا افتاد؛ با نشون دوم خود حسین رو زد دیگه دیدند ابی عبدالله نمیدونه چکار کنه یه قدم به سمت خیمه ها میره؛ یه قدم به سمت میدان میاد... ... کجایی عباس بچمو دریاب سوخته صورتش زیر آفِتاب مادر بیتاب،بچه ی بیخواب کاشکی بیارن،یه جرعه ای آب .......
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 سالها از این شهر به آن شهر از این زیارتگاه به او زیارتگاه سید حیدر علی دنبال امام زمانش میگشت آخرش خسته شد گفت میرم کربلا اگه تو حرم ابی عبدالله زیارتش کردم که کردم و الا دیگه دنبالش نمیگردم از حله با پای پیاده راه افتادم اومد کربلا خدا قسمتمون کنه بازم اربعین بریم با پای پیاده قصیده ای گفت تو حرم ابی عبدالله برای امام زمان شروع کرد این قصیده را خواندن مقابل ضریح ابی عبدالله قرار گرفت اَتری تَجیءُ فَجیعهً بِأمَضَ مِن هَذَا الفَجیعه یعنی تو عالم فاجعه ای جانسوز تر از کربلا سراغ نداریم حَيْثُ الْحُسَيْنُ عَلَى الثَّرَى اون دمی که از مرکب با صورت روی زمین افتاد خَيْلُ الْعِدَىْ طَحَنَتْ ضُلُوْعَهْ استخوان ها و سینه و پهلو شو زیر سم مرکبها بردند بیت به بیت داره قصیده شو داره می خوانه اما تا رسید به این بیت وَ رَضیعُهُ بِدَمِ الوَرید مُخَضَبٌ فَاطلُب رَضیعَه یعنی این آقایی که اینجاست یک طفل شیرخواره داشت با خون گلوش او رو سیراب کردند آقا بیا انتقام شیرخوار شو بگیر به اینجا که رسید سید حیدر حلی یه وقت دید یه دستی روی شانه اش خورد سید حیدر دیگه ادامه نده من مهدی دیگه طاقت ندارم من می خوام بگم آقا جان سید حیدر که چیزی نگفت فقط گفت رَضیعُهُ بِدَمِ الوَرید شما طاقت نیاوردی پس چه حالی داشت جدّ غریبت حسین حسین هم متوجه نشد تیر از کدام طرف آمد هنوز داشت حرف میزد یه وقت علی داره رو دستش بال و پر میزنه بِأَبِی الْمُسْتَضْعَفُ الْغَرِیبُ یا اَباعَبْدِاللَّهِ  من آب را به قیمت ذلت نمی خورم بگذار تا به حشر رود آبرویم
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 مناجات "اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا ‏وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً" هیچ امیدی نباشد بر من و احوال من مستحق هیــچ پروازی نباشد بال من کارهای من وصالت را به تاخیر افکند بوی هجران می دهد پرونده اعمال من من دگر آن نوکر خوب و قدیمی نیستم من دگر آن نوکر خوب و قدیمی نیستم این لباس نوکری گرید بر این احوال من بارها خوردم زمین از جا بلندم کرده ای بارها خوردم زمین از جا بلندم کرده ای بارها شد جای من تو آمدی دنبال من ... بارها دستم گرفتی و نمک گیرت شدم شکر یک نعمت نکرد آخر زبانِ لالِ من تا دم آخر منم شرمنده احسـان تو من گنه کردم، تو کردی گریه براحوال من "اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَدا ًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ هر کی میخواد به این پدر وپسر سلام بده به بچه های تشنه ابی عبدلله سلام بده بسم الله اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ و بعد قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريم‌ بسم الله الرحمن الرحیم أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى‌ وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى‌ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ  خیز از جا آبرویم را بخر اومد کنار بدن علی اکبرش هر کاری کرد دلش آرام نگرفت یه جمله...علی جان خیز از جا آبرویم را بخر عمه را از پیش نامحرم ببر ... وَ بَعد قالَ رَسُولُ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَيْرًا قَذَفَ فِي قَلْبِهِ حُبَّ الْحُسَيْنِ وَ زِيَارَتِهِ
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 بیایید جوانان بیایید جوانان گلاب آرید قران که اکبر می رود به سوی میدان چیزی نگذشت دیدن حسین فریاد میزنه جوانان بنی هاشم بیایید علی را بردر خیمه رسانید خدا داند که من طاقت ندارم نه من میگم اینجای شر غلطه چطور شد بدنو خود عبدالله منتقل نکرد ذهنتو از مقتل علی اکبر منحرف کنم این واقعه منا خیلی چیزها را برای ما نشان داد یکیش همینه اومدن خدمت مراجع عظیم‌الشأن گفتند از اون تعدادی که تو منا بودن چند نفر مفقود بودند حالا پیکر هاشون شناسایی شده اما بدنشون جوریه که اگه منتقل به ایران بشه متلاشی میشن همه فرمودند انتقال پیکر هاشون جایز نیست چون بدن مومن احترام داره امام قوی ترین گزینه بشریت اما نتوست بدن علی اکبر رو منتقل کنه نه این که طاقت نداشت سر را برداشت بازوها رو زمین افتاد پاها را برداشت دید پهلو رو زمین افتاد فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِم اِربَن اِربا اینجا بود صدا زد یا فِتیانَ بَنی هاشِم تنها بدنی که ابی عبدلله براش حریم قائل شد بدن علی اکبر بود یعنی چی یعنی وقتی اومد کنار بقیه ابدان بنی هاشم ابی عبدالله با مرکب آمد کنار اون ابدان از مرکب پیاده شد اما بدن علی اکبر و نوشتن هفت قدم مانده ورود به بدن برسه از مرکب پیاده شد مرحوم شیخ حر عاملی می‌نویسد دیدن حسین داره میاد اما چه آمدنی رو زانوهاش داره قدم برمیداره هی میگه ولدی علی علی علی اومد کنار بدن همه دیدن فَجَلَسَ علی التراب این پسر ابوتراب نشست روی خاک ها دو دست در طرفین بدن گذاشت وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ هیچ پدری حتی در شب دامادی بچه اش هم اینجوری بچشو نمیبوسه این گونه هایی که زیر آفتاب سوخته بود گذاشت رو این گونه هایی که غرق خون بود دوتا لب هایی که ترک ترک خورده بود رو هم دیگه قرار گرفت حسین هی داره نفس میده بلکه راه نفس علی باز بشه دست مبارک انداخت میان حلق علی این لخته های خون و بیرون آورد دید نفسی رد و بدل نمیشه من اینجوری میفهمم خم شد این لب ها رو که گذاشت به این لب ها گفت بزار نفس بدم راه نفس باز بشه تا نفس داد دیدن حسین هم از نفس افتاد دیگه از این بدن جدا نشد
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋 وقتی شنید حسینش و می کشند پرسید بابا اون روزی که می کشن شما هستی گفت نه دخترم باباش علی هست نه دختر من زنده ام نه دخترم یا ابتا فمن یبکی الی پس کی بر حسینم گریه میکنه فرمود زهرا جان امتی میان جِیلًا بَعْدَ جِیلٍ مثل مادر بچه مرده بر حسین تو زار میزنن تا این بشارت داد گریه زهرا بنداومد یعنی این روزا با گریه بر عبدالله لبخند رضایت رو داری تو پرونده ثبت می کنی بیچاره اون کسی که این روزا اشک نداشته باشه بعد فرمود فاطمه جان باید یه قولی به من بدی قیامت تو از زن هاشون شفاعت کنی من هم از مردا شون شفاعت می کنم شب هشتم امشب باید گریت با روزای دیگه فرق کنه چرا چون نوشتن تا اینجا صدای گریه حسین و احدی نشنیده بود اما وقتی اومد بالا سر علی اکبر فَبَكَا بُكَاءً عالیاََ جوونیتو امروز گره بزن به جوون ابی عبدالله، آمد خدمت امام صادق علیه السلام ان شاالله تو جلسمون پدر،مادر شهید نباشن؛اگرم هستن من عذرخواهی میکنم، دیشب نتونستم روضه علی اکبر بخونم پیش پدری که داغ جوان دیده بود هرچه باداباد ببخشند منو ؛آقاجان اَلَذِّ لذائذ برای پدر،مادر چیه فرمود:اینکه خدا به اونا فرزندی عنایت کنه،این فرزند جلو چشم این پدر مادر بزرگ بشه؛به سن جوانی برسه، پرسید آقا تلخ ترین لحظات برا همین پدر،مادر چیه حضرت فرمود:اینه؛ این جوون جلو چشم همین پدر،مادر پرپر بشه بعضیا نوشتند تا روایت به اینجا رسید راوی دید امام صادق علیه السلام داره گریه میکنه اخ : لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ یه جوری علی اکبرش رو راهی کرد، مرحوم شیخ جعفر مینویسد: نگاه یک پدر به پسر هفت جوره اما نگاه حسین به علی اکبر هیچ کدوم این هفت نگاه نبود یه نگاهی کرد، تا حالا به هیچ کدوم از بچه هاش اینجوری نگاه نکرده بود؛ فَنَظَرَ اِلَی،نَظرةَ آیِسٍ مِنْهُ این نگاهی که اگه بری میدون دیگه برنمیگردی نگاه مایوسانه کرد بذارید روضه رو از همونجایی بخونم که ارباب ما اومد کنار بدن علی اکبرش" پدر،مادرای شهدا ببخشند، نمک به زخمشون نپاشیده باشم اما میخوام بگم هیچ کدومتون جون دادن بچه هاتونو ندیدید هر کدوم از بچه هاتون که جون دادند،رفیقاشون بالاسرشون بودند هیچ کدومتون خنده ی دشمن رو به افتادن بچه هاتون ندیدید مرحوم شیخ حر عاملی مینویسد حسین آمد اما چه آمدنی دیگه نتونست رو پاهاش راه بره هفت قدم رو زانوهاش قدم برداشت بزار روضه رو برگردونم مسیر دیروز هیچ روزی ما بدون مادرش روضه نمیخونیم؛دیروز گفتم بعضیا تو جواب ابی عبدالله گفتند فَقالُوا: بَلْ نُقاتِلُکَ مِنّا بُغْضاً لاَبِیکَ  یعنی ما از بابات علی بدمون میاد بخاطر این میخوایم بکشیمت؛ حالا این اولین علی خانه ی حسینه؛ به عشق باباش علی نامش رو علی اکبر گذاشته وقتی اومد میدون همه اوناییکه بُغْضاًأميرالمؤمنين بودند محاصره ش کردند واای دیگه نگم چه کردند همین قدر بگم این مرکب به جای اینکه علی رو به خیمه ها برگردونه رفت وسط قلب لشگر دشمن فَقَطَّعوهُ بِسُیوفِهِمْ اِرْباً اِرْباً صورت گذاشت رو صورت علی اکبر بلند بلند داره گریه میکنه وَ نَادَى بِأعْلى صَوْتِهِ وَلَدی علی وَلَدی علی هفت مرتبه هر چی صدا زد جواب نیومد؛همه دیدند دیگه حسین هم حرکت نمیکنه قلبش اینجا از حرکت افتاد اما هنوز یه نفر رو داره تو خیمه ها او میدونه چه جوری دل حسین رو به دست بیاره راوی میگه دیدم از بالا بلندی یه خانمی هی زمین میخوره هی بلند میشه؛ هی میگه "وا اُخَیّا" بعد میگه "وابن اُخَیّا "اول نگران جون حسین ان شاالله اربعین کربلاتو امضا کنه علی اکبر بری از پایین پا عرض ادب کنی به خدا هروقت از اونجا مشرف میشیم که انگار میبینیم حسین داره ضجه میزنه در حسرت یه دونه جواب علی اکبر مونده. تا صدای نفس نفس زدن زینب رو فهمید بی معطلی بدن رو رها کرد یادم نمیره بچه بودم مادرمو جلو چشم خودم زدن دیگه نمیذارم اینجا تکرار بشه زود زینبو برگردوند مبادا چشم نامحرمی مزاحم ناموسش باشه امان از عصر روز یازدهم
‍ 🕊﷽🕊 🏴 🏁 🏴 ع 🏁 🏴 🚩.. ⬅️خدا کنه پدرشهید تو جلسه مون نباشه ،، اگر هم هست من عذر خواهی می کنم ... جلو پدر نمیشه روضه فرزند خوند... حالا که حال خوبی داری میگم.... ⬅️کاروانی بود به سرپرستی ملاعباس چاووش مازندرانی... هر سال از مازندران با پای پیاده میومدن کربلا ... این قافله حرکت کرد شب جمعه بود رسیدن کربلا.. خسته ، گرسنه، تشنه... همه گفتن ملاعباس ما میریم استراحت کنیم صبح علی الطلوع میایم حرم... ،اما ملاعباس میدونه شب جمعه ها کربلا چه خبره.... با همون خستگی راه که جزو آداب زیارت ابی عبداله ست... ♻️امام صادق(ع) فرمود: حسین ما رو اینجوری زیارت کنید شعثا ،مغبرا ،جایعا عطشانا،حزینا،مکروبا ... یعنی هم گرسنه هم تشنه هم خسته هم گردوخاکی ، هم غمگین زیارتش کنید... ⚜ راوی پرسید: چرا یابن رسول الله؟ فرمود : آخه جد ما رو همین جوری کشتند.. هم گرسنه بود..هم تشنه بود ..هم غصه دار بود..هم سرو روش گردو خاکی بود.. رحمت خدا بر این ناله ها... وعده همه مون پایین پای حسین(ع) ... فاطمه جان شاهد باش اینا دارن احسان میکنند به تو ، حاشا به کرمت بی بی جان،،، اینا صبح و شام شون رو با گریه بر حسین تو سپری کردند .. بگو فاطمه جان من نگران تاریکی قبرمم ،، نگران برزخ و قیامتم هم هستم.. با همون خستگی اومد وارد حرم شد.. ✅ گفت : دفتر روضه مو باز می کنم هر روضه ای اومد می خونم و میرم .. دفترچه روضه شو باز کرد دید روضه علی اکبر آمد.. عرض ادب کرد روضه شو خوند و رفت منزل اونقده خسته بود خوابش برد... 💠 در عالم رویا دید دارن در میزنن، اومد دم در... دید یکی میگه ملا عباس پاشو آماده باش حسین(ع) داره میاد به دیدنتون ... هم سفرات هم بیدار کن .. گفت: به آقا بگین ما میایم محضرشون گفت: نه حضرت فرمودن خودم دارم میرم دیدنشون.. همه رو بیدار کرد.. ابی عبداله تشریف آوردن می خواستن به احترام حضرت بلند بشن ،، آقا فرمود بنشینید پاهاتون خسته است فرمود ملا عباس اومدم چند تا مطلب بهت بگم و برم.. 🔰 اول اینکه بهتون خوش آمد بگم خوش اومدید .. 🔰دوم اینکه به اون پیرمردی که امسال نتونست با شما بیاد ،، دم در کفش های عزادارای منو جفت می کرد ،، بهش بگین حسین زیارت تو رو هم قبول کرد ، سلام منو بهش برسونید... 🔰اما مطلب سوم ملا عباس اگه ایندفعه اومدی کربلا شب جمعه رسیدی ،، تو حرم من دیگه روضه علی اکبر نخون ... چرا آقا؟ فرمود: آخه شب های جمعه مادرم زهرا مهمان منه... تو که روضه علی اکبرمو خوندی مادرم غش کرد .. 💔... چجوری اومد کنار بدن علی اکبرش؟ 📚مرحوم شیخ حر عاملی می نویسد از اسب پیاده شد حسین ... اما دید رمقی به زانوهاش نمونده.. دیدن هفت قدم رو زانوهاش داره راه میره... هی صدا میزنه: وا ولدا ... عزیزان همه مقاتل نوشتن تا اینجا کسی صدای گریه حسینو نشنیده بود ... وقتی اومد کنار بدن علی اکبر فبکی بکاءا عالیا دیدن حسین داره بلندبلند گریه می کنه ♻️.... 🔆هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🔆 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
. روز اربعین و شب زیارتی ابی عبدالله ، دلا بره کربلا ، فرمودند : اگه نتونستید کربلا برید و دلتون هوای کربلا کرد ، متوجه قبر شش گوشۀ عزیز فاطمه بشین و سه مرتبه بگین : صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  ... اول زائر امروز ، جابرِ بن عبدالله است، تو آب فرات غسل کرد ، گفت عطیه منو ببر نزدیک قبر شهدا ... جابر نابیناست .. از هر قبری ، مشنی خاک برمی داشت و می بویید و خاک رو بر روی خاک میریخت ، تا اینکه خاک قبری رو تا بویید، بگریه افتاد و گفت: عطیه پیدا کردم قبر آقامو .. پیدا کردم قبرِ مولامو .. اومد کنار قبر ابی عبدالله ، هی صدا میزنه : " حبیبی یا حسین" ۳ اما جواب نمیشنوه ، چی شده آقا ؟ حسین جان تو کسی بودی که توو کوچه های مدینه به جابر سبقت سلام میگرفتی... مگه دوست جوابه دوستش رو نمیده ؟ خودش جواب خودش رو داد : چگونه جواب بده ؟ آقایی که بینِ سر و نازنین بدنش جدایی اُفتاده ... حسین ... شنید صدای زنگ قافله داره میاد ، گفت : عطیه برو ببین چه خبره ؟ رفت ، برگشت ، صدا زد : زجا برخیز جابر دلبر جانانه می آید قدم از خانه بیرون نِه که صاحبخانه می آید ( زینب داره میاد ، امام زین العابدین داره میاد ، کلثوم داره میاد ... ) زجا برخیز و خود را کُن مهیا بهر استقبال که از ره بلبل و شمع و گل و پروانه میآید ( تا نزدیک شدن ، دیگه نگذاشتن شتران رو روی زمین بخوابانند ، مثل برگ خزان ریختند رو زمین ... ) هر یکی سوی مزاری میدوید هر یکی قبری درآغوش میکشید لیک یک بانوی قد خمیده ای قد خمیده مو پریشان خسته ای گفت یارب ، من چه سازم ،یا کریم رو سوی قبر که سازم یا رحیم ناگهان آمد به خود با شور و شین دید بنشسته سر قبر حسین ... ... یاحسین ، زینبت آمد زسفر بر سر قبر تو ای تشنه جگر آمدم عقده ی دل باز کنم با تنِ بی سرِ تو  راز کنم ارغوانی شده رنگ رویم شد سفید از غم داغت مویم آنچنان رنج اسیری دیدم سیر از زندگی ام گردیدم عزیز دلم ، یادم نمیره همینجا بود اومدم ، شمشیر شکسته ها و نیزه شکسته هارو ،  از روی بدنت کنار زدم ... نازنین بدنت رو دیدم ... پاره پاره ، غرق به خون ، صدا زدم : آیا تو برادر منی !؟ ... حسین من ! تو را آنروز من نشناختم اما مرا امروز تو نشناسی ... حسین... ببین صبر و تحمل تا کجا کرده ام ...* حسین جانم! مگر نه اینکه هر کی سفر میره با خودش سوغات میاره؟ ...* اشک سرخ و چهره زرد و تن کبود و مو سفید این همه سوغات از شام خراب آورده ام *همه ناله بزنیم : حسین .....* 👇 زبس نالیده ام ، درون سینه ام نمانده ناله ای ... دراین خونین چمن ، برای باغبان نمانده لاله ای ... مسیحایی نفس ، به فریادم برس ندارم جز تو کس ...حبیبی یا حسین                     **** منم آن باغبان ، که هفتاد و دو گل به پیشم  چیده اند ... در این خونین چمن ، به اشک باغبان همه خندیده اند ... تو ای مادر بیا ، ببین حال مرا که افتادم زپا .... حبیبی یا حسین .... هر روز این چهل روز بوده مرا چهل سال می سوختم همیشه می ساختم هماره ... "السّلام علی قلب زینب الصبور . .
🕊﷽🕊 🏴 🏁 🏴 ع 🏁🚩.. ⬅️خدا کنه پدرشهید تو جلسه مون نباشه ،، اگر هم هست من عذر خواهی می کنم ... جلو پدر نمیشه روضه فرزند خوند... حالا که حال خوبی داری میگم.... ⬅️کاروانی بود به سرپرستی ملاعباس چاووش مازندرانی... هر سال از مازندران با پای پیاده میومدن کربلا ... این قافله حرکت کرد شب جمعه بود رسیدن کربلا.. خسته ، گرسنه، تشنه... همه گفتن ملاعباس ما میریم استراحت کنیم صبح علی الطلوع میایم حرم... ،اما ملاعباس میدونه شب جمعه ها کربلا چه خبره.... با همون خستگی راه که جزو آداب زیارت ابی عبداله ست... ♻️امام صادق(ع) فرمود: حسین ما رو اینجوری زیارت کنید شعثا ،مغبرا ،جایعا عطشانا،حزینا،مکروبا ... یعنی هم گرسنه هم تشنه هم خسته هم گردوخاکی ، هم غمگین زیارتش کنید... ⚜ راوی پرسید: چرا یابن رسول الله؟ فرمود : آخه جد ما رو همین جوری کشتند.. هم گرسنه بود..هم تشنه بود ..هم غصه دار بود..هم سرو روش گردو خاکی بود.. رحمت خدا بر این ناله ها... وعده همه مون پایین پای حسین(ع) ... فاطمه جان شاهد باش اینا دارن احسان میکنند به تو ، حاشا به کرمت بی بی جان،،، اینا صبح و شام شون رو با گریه بر حسین تو سپری کردند .. بگو فاطمه جان من نگران تاریکی قبرمم ،، نگران برزخ و قیامتم هم هستم.. با همون خستگی اومد وارد حرم شد.. ✅ گفت : دفتر روضه مو باز می کنم هر روضه ای اومد می خونم و میرم .. دفترچه روضه شو باز کرد دید روضه علی اکبر آمد.. عرض ادب کرد روضه شو خوند و رفت منزل اونقده خسته بود خوابش برد... 💠 در عالم رویا دید دارن در میزنن، اومد دم در... دید یکی میگه ملا عباس پاشو آماده باش حسین(ع) داره میاد به دیدنتون ... هم سفرات هم بیدار کن .. گفت: به آقا بگین ما میایم محضرشون گفت: نه حضرت فرمودن خودم دارم میرم دیدنشون.. همه رو بیدار کرد.. ابی عبداله تشریف آوردن می خواستن به احترام حضرت بلند بشن ،، آقا فرمود بنشینید پاهاتون خسته است فرمود ملا عباس اومدم چند تا مطلب بهت بگم و برم.. 🔰 اول اینکه بهتون خوش آمد بگم خوش اومدید .. 🔰دوم اینکه به اون پیرمردی که امسال نتونست با شما بیاد ،، دم در کفش های عزادارای منو جفت می کرد ،، بهش بگین حسین زیارت تو رو هم قبول کرد ، سلام منو بهش برسونید... 🔰اما مطلب سوم ملا عباس اگه ایندفعه اومدی کربلا شب جمعه رسیدی ،، تو حرم من دیگه روضه علی اکبر نخون ... چرا آقا؟ فرمود: آخه شب های جمعه مادرم زهرا مهمان منه... تو که روضه علی اکبرمو خوندی مادرم غش کرد .. 💔... چجوری اومد کنار بدن علی اکبرش؟ 📚مرحوم شیخ حر عاملی می نویسد از اسب پیاده شد حسین ... اما دید رمقی به زانوهاش نمونده.. دیدن هفت قدم رو زانوهاش داره راه میره... هی صدا میزنه: وا ولدا ... عزیزان همه مقاتل نوشتن تا اینجا کسی صدای گریه حسینو نشنیده بود ... وقتی اومد کنار بدن علی اکبر فبکی بکاءا عالیا دیدن حسین داره بلندبلند گریه می کنه ♻️.... 🔆هدیه به حضرت معصومه سلام الله علیها (صلوات)🔆
. روز اربعین و شب زیارتی ابی عبدالله ، دلا بره کربلا ، فرمودند : اگه نتونستید کربلا برید و دلتون هوای کربلا کرد ، متوجه قبر شش گوشۀ عزیز فاطمه بشین و سه مرتبه بگین : صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ  ... اول زائر امروز ، جابرِ بن عبدالله است، تو آب فرات غسل کرد ، گفت عطیه منو ببر نزدیک قبر شهدا ... جابر نابیناست .. از هر قبری ، مشنی خاک برمی داشت و می بویید و خاک رو بر روی خاک میریخت ، تا اینکه خاک قبری رو تا بویید، بگریه افتاد و گفت: عطیه پیدا کردم قبر آقامو .. پیدا کردم قبرِ مولامو .. اومد کنار قبر ابی عبدالله ، هی صدا میزنه : " حبیبی یا حسین" ۳ اما جواب نمیشنوه ، چی شده آقا ؟ حسین جان تو کسی بودی که توو کوچه های مدینه به جابر سبقت سلام میگرفتی... مگه دوست جوابه دوستش رو نمیده ؟ خودش جواب خودش رو داد : چگونه جواب بده ؟ آقایی که بینِ سر و نازنین بدنش جدایی اُفتاده ... حسین ... شنید صدای زنگ قافله داره میاد ، گفت : عطیه برو ببین چه خبره ؟ رفت ، برگشت ، صدا زد : زجا برخیز جابر دلبر جانانه می آید قدم از خانه بیرون نِه که صاحبخانه می آید ( زینب داره میاد ، امام زین العابدین داره میاد ، کلثوم داره میاد ... ) زجا برخیز و خود را کُن مهیا بهر استقبال که از ره بلبل و شمع و گل و پروانه میآید ( تا نزدیک شدن ، دیگه نگذاشتن شتران رو روی زمین بخوابانند ، مثل برگ خزان ریختند رو زمین ... ) هر یکی سوی مزاری میدوید هر یکی قبری درآغوش میکشید لیک یک بانوی قد خمیده ای قد خمیده مو پریشان خسته ای گفت یارب ، من چه سازم ،یا کریم رو سوی قبر که سازم یا رحیم ناگهان آمد به خود با شور و شین دید بنشسته سر قبر حسین ... ... یاحسین ، زینبت آمد زسفر بر سر قبر تو ای تشنه جگر آمدم عقده ی دل باز کنم با تنِ بی سرِ تو  راز کنم ارغوانی شده رنگ رویم شد سفید از غم داغت مویم آنچنان رنج اسیری دیدم سیر از زندگی ام گردیدم عزیز دلم ، یادم نمیره همینجا بود اومدم ، شمشیر شکسته ها و نیزه شکسته هارو ،  از روی بدنت کنار زدم ... نازنین بدنت رو دیدم ... پاره پاره ، غرق به خون ، صدا زدم : آیا تو برادر منی !؟ ... حسین من ! تو را آنروز من نشناختم اما مرا امروز تو نشناسی ... حسین... ببین صبر و تحمل تا کجا کرده ام ...* حسین جانم! مگر نه اینکه هر کی سفر میره با خودش سوغات میاره؟ ...* اشک سرخ و چهره زرد و تن کبود و مو سفید این همه سوغات از شام خراب آورده ام *همه ناله بزنیم : حسین .....* 👇 زبس نالیده ام ، درون سینه ام نمانده ناله ای ... دراین خونین چمن ، برای باغبان نمانده لاله ای ... مسیحایی نفس ، به فریادم برس ندارم جز تو کس ...حبیبی یا حسین                     **** منم آن باغبان ، که هفتاد و دو گل به پیشم  چیده اند ... در این خونین چمن ، به اشک باغبان همه خندیده اند ... تو ای مادر بیا ، ببین حال مرا که افتادم زپا .... حبیبی یا حسین .... هر روز این چهل روز بوده مرا چهل سال می سوختم همیشه می ساختم هماره ... "السّلام علی قلب زینب الصبور . .