#قسمت_پایانی روضه و توسل اصحاب"حر بن یزدی ریاحی" ویژۀ ایامِ محرم _ شب چهارم محرم 97_سید مهدی میرداماد↯
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دیشب صدایت میزدم ای حُر! کجایی؟
تو حُر مایی، حُر مایی،حُر مایی
*ای خدا! میشه آقا به من و تو هم بگه: شما مال من هستید..*
تو بین دشمن بودی و من با تو بودم
هر لحظه از تو دل ربودم، دل ربودم
حُر! آندم که گفتم مادرت گرید برایت
*نفرین کرد به ظاهر،" ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ"مادرت به عزات بشینه و گریه کنه، دیدن حُر سرش رو انداخت پایین،عرق شرم پیشانیش رو گرفت....ببین نفرین حُر، چه کرد به ظاهر با دلِ حُر*
حُر! آندم که گفتم مادرت گرید برایت
نفرین نکردم،بلکه می کردم دعایت
آنجا که گفت:چشم مادر بر تو گرید
می خواستم زهرای اطهر بر تو گرید
*یه جایی امام دست گذاشت که حُر به هم بریزِ، حُر اون ماهیت خودش رو نشون بده،ذات قشنگ خودش رو ، رو کنه،تا گفت: مادرت به عزات بشینه،سرش رو انداخت پایین،گفت:آقا! اگه هر کی غیر از شما اسم مادرمو آورده بود،زنده نمی موند، اما من چه کنم؟شما فرزندِ فاطمه اید،اسم مادرت زهراست...
حُر،حُر شد به خاطر ادبش،اگه دنبال عاقبت به خیری هستی،راهش همینه،احترام کرد به نام بی بیِ دو عالم..*
دانی که چون شد،دامن مارا گرفتی؟
تو احترامِ نامِ زهرا را گرفتی
می خواستم در این گلستان یاس باشی
می خواستم همسنگرِ عباس باشی
می خواستم زخم سرت را خود ببندم
بر زخم های پیکرت چون گُل بخندم
زهرا همان آغاز، هستت را گرفته
با چادرِ خاکیش دستت را گرفته
*حُر دشمنِ به ظاهر،الان مقابل امام ایستاده، تا اسمِ مادرش رو آورد،احترام کرد،گفت:مادرت زهراست،من جرأت ندارم حرف بزنم....
سادات منو ببخشن،میخوام بگم: دشمن شنید اسمِ مادرِ امام رو احترام کرد،ای نامرد مردمِ مدینه،دید فاطمه پشتِ دَرِ،دید صدای فاطمه پشت در میاد،حُر به نام مادر امام احترام کرد،اما نانجیب نوشت تو نامه اش: معاویه! اومدم برگردم،یاد علی افتادم،چنان لگدی به در زدم،صدای شکستن استخوان هاشو شنیدم....
شب حُر باید بری پشت در و دیوار،باید بری سر سفره ی حضرت زهرا...
حُر برگشت،چه برگشتنی، گفت:آقا! من اولین نفری بودم که راه رو بستم،میخوام اولین نفری باشم که جونم رو برات فدا می کنم،لَه لَه میزد برا شهادت،رفت میدان،خودش رفت،نوشتن:پسرش هم رفت،غلامش هم رفت،حق رو اَدا کرد،وقتی افتاد رو زمین،حُر یه لحظه به خودش نهیب زد..گفت:حُر! منتظر حسین نباش،حبیب باید منتظر حسین باشه،زهیر باید منتظر حسین باشه،تو همین که بهت اجازه داد جونت رو فدا کنی برات بسه،منتظر نباش،نوشتن فرق حُر شکافته شده بود،خون رو چشماش رو گرفته بود،یه مرتبه دید یه دست مهربون سرش رو از رو خاک برداشت،خون رو از چشماش پاک کرد،چشمش رو باز کرد دید آقاش حسینِ...کیا آرزو دارن موقع جون دادن آقاشون رو ببینن؟
به همه آرزوش رسید،اصلاً جون دادن با حسین،اصلاً درد یادش میره،زخم یادش میره،همتون اهل روضه اید،آقا لحظه ای از کنار حُر بلند نشد،تا حُر جون داد،بعد حُر رو گذاشت،خیلی از شهدای کربلا رو همین کارو کرد،نوشتن به دو دلیل می اومد بالا سر اصحاب و یارانش،دلیل اول این بود:عشقی که بین ارباب و بین اون اصحاب وجود داشت،حضرت می دونست اینا آرزوشونه اینا حسین رو ببینن،میشناخت یارانش رو،دلش نمی اومد کسی منتظر بشه،دلیل دوم خیلی سختِ گفتنش،میشناخت دشمن رو،خباثتِ دشمن رو خبر داشت،میدونست دشمن برا قهرمان بازی،دشمن برا تضعیف روحیه،زنده زنده سرها رو از بدن جدا میکنه،لذا خودش رو میرسوند،سر یاراش رو بغل می گرفت،کسی جلو نیاد،میذاشت راحت جون بدن،چشماش رو می بست،نذاشت کسی رو زنده زنده سر ببرن...
اما امان از اون لحظه ای که خودش افتاد رو خاک،هنوز داشت نفس می کشید، "و الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِه" حسین......دستت رو بیار بالا،"بالحسین...." شب حُر و شبِ اصحابِ،الان وقت توبه است،توبه ی ما با حسین پذیرفتنی است، "بالحسین الهی العفو...."
خیلی لحظه ی آخر، لحظه ی مهمیه،ان شاء الله دَم جون دادنمون کسی باشه سرمون رو برداره از رو خاک، سر همه رو بلند کردی،رو دامن گرفتی،یه نفر نبود سرت رو از رو خاک،برداره...نه یه نفر بود، اون یه نفر هم سه ساله بود،یه جوری سر رو از روی خاک خرابه برداشت،سر خاکی رو گذاشت تو بغلش،هی نگاه کرد دید لب ها پاره پاره است،با گوشه ی معجرش خونها رو پاک کرد،خاکارو پاک کرد،نگاش به رگ های بریده افتاد...حسین..."اللهم عجل لولیک الفرج"...
__
#سید_مهدی_میرداماد
#شب_چهارم_محرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
عزیز فاطمه حرم ولی حر گرفتارم
+اسمم حر هست در ظاهر آزادم ، اما گرفتارم ... اون روایت عجیب رو که امام رد میشد از در خانه ای تو مدینه ، دید صدای ساز و دهل و طبل میاد در زد ، غلام در باز کرد،گفت به من بگو صاحب این خونه حر هست یا بنده است ؟ آزاد یا گرفتار ؟ گفت نه آقا آزاد ... حضرت فرمود اگه بنده بود گناه نمیکرد .. چون آزاد داره گناه می کنه ... وقتی در بست صاحب خانه ازش پرسید چی بهت گفت دم در؟ گفت : یه آقایی رد شد گفت صاحب خانه حر یا بنده هست ؟ گفتم حر آزاد گفت چون آزاد داره گناه میکنه ... دوید پابرهنه دنبال امام ... یه جملۀ امام عوضش کرد ... حرم وقتی بندۀ امام شد از همۀ تعلقات آزاد شد ، تازه حر شد ... مواظب باشیم *
-عزیز فاطمه حرم ولی حر گرفتارم
گنهکارم ، گنهکارم ، گنهکارم ...
سرشک شرم بر رخسار چشمم بسته از خجلت
اگر چه از نظر افتاده ام،تنها تو را دارم
+آقاجانم،بزار از چشم همۀ دنیا بیفتیم،اما حسین ما رو بخره،این یعنی معامله پر سود*
-نگاهم کن،نگاهم کن،پناهم ده،پناهم ده
تو و آن لطف سرشار من این جرم بسیارم
میان آن همه دشمن تو کردی دوستی بامن
دلم درخواب غفلت بود چشمت کرد بیدارم
نه تنها ترک دشمن کرده ام با دوست پیوستم
من از راه آمدم،تا سر به پای دوست بسپارم
+تاریخ می نویسه حر یه معلم داشت تو نوجوانی،به نام ابو عامر تاریخ مینویسه خیلی حر تو کربلا تو اون تصمیم مهمش نقش اون معلم واضح مشهوداین معلم که آدم رو تو این مسیر هدایت میکنه،خوش بحال اونایی که معلم خوب دارنچی بهش گفته بود؟ به حر تو نوجوانی یه درسی داده بود . حر اگه یه روز سر دو راهی قرار گرفتی،نمیدونستی کدوم راه درسته ببین کدوم راه به نفع دنیای تو نیست به سود آخرتت ... همون راه،راه درسته ... راهی که به نفع آخرتت باشه رو انتخاب کن ... حر ایستاد،یه طرف عمر سعد،یه طرف اباعبدالله ... راهش کج کرد،کجا داری میری حر ؟ ...الله اکبر ... حواسمون باشه تو تصمیماتمون حواسمون جمع باشه یه شبه میتونیم فاصله ها رو طی کنیم .. سعود کنیم شهداء مگه کجایی بودن ؟ مال کجا بودن ؟ یه شبه ره صد ساله رفتن،جاودانه شدن . حر یه لحظه از دل دشمن اومد بغل سید الشهداء ...
-نه تنها ترک دشمن کرده ام با دوست پیوستم
من از راه آمدم،تا سر به پای دوست بسپارم
اگر چه از گناهم در گذشتی باز می باید
که از دست علمدار رشیدت بوسه بردارم
+چند جور حالات حر رو نوشتند ، وقتی برگشت به طرف ابی عبدالله،چکمه هاشو انداخت گردنش،کلاه خودش برداشت،موهاشو آشفته و پریشان کرد ... بعضی ها نوشتند به غلامش گفت من رو خاکا بکش که سر و صورتم خاکی بشه ... اما اینها مهم نیست مهمش اینجاست میدونی چه کرد؟ اول رفت سراغ عباس ... از راه اباالفضل وارد شد ... اول اومد پیش عباس اذن گرفت ... عباس برو به حسین بگو من غلط کردم ... عباس تو آبرو دار این خیمه هایی ...
اونایی که کربلا میرید اول میرید حرم اباالفضل،تا عباس اجازه نده نمیری سمت حرم داداشش ... بابا همه کاره عباس چه جوری بگم باب الحسین عباس ...این هنر حر بود این زرنگی حر بود اول اومد دست عباس بوسید ... گفت عباس ، عباس تو رو خدا برو به حسین سفارش حر بکن ... دوتایی اومدن محضر ابی عبدالله ...بعضی ها نوشتند اینقدر آشفته بود حر ابی عبدالله تا نگاش کرد با تعجب گفت،کی هستی ؟ بارها حر رو دیده،اما سر وضع حر رو که دیدمن انت یا شیخ ؟ تو کی هستی ؟ خودش دست گرفت زیر صورت حر سر آورد بالا تو حری دیگه سر تو پایین ننداز ... کسی درخونۀ من میاد سربلند عالم ... تو دیگه مال خودمی ... از این به بعد حر منی ... آقاجان :
-نگه کردی به حر ، حر یزیدی گشت زهرایی
به یمن وصل تو خورشید سر زد از شب تارم
+رفت میدان ، نه خودش تاریخ ورق بزن اول پسرش فرستاد ... الله اکبر ... بعضی ها نوشتن دوتا پسر داشت بعضی ها میگن یه دونه . میگن لشگر دشمن بهش گفتن اول خودت بکشیم یا پسرت ؟ یا اول پسر تو بعد خودت؟ گفت نه میخوام بچه م فدای حسین بشه جلو چشم ،اول بچه مو بکشید ... الله اکبر ... بهش گفتن چرا ؟ گفت میترسم اول منو بکشید،پاهای بچم سست بشه برگرده ... من میخوام بچه هامم فدای حسین بشن ...مصعب داداششم رفت ، عین عباس ... ببین کسی که دستش به دست عباس بخوره ، اینجوری بار میاد ... عباس هم اول برادرش فرستاد فدای حسین بشند ... حرم اول برادرش ، بعد غلامش همه کس و کارش فرستاد راحتت کنم ... همه که رفتند گفت حالا نوبت خودم ... رفت وسط میدان اسبش هی کردن ... اسب از دستش فرار کرد تنها شد ... ریختن دورش هر چی کینه داشتن سرش خالی کردن ... یه وقتی رسید حسین دید حر سرش رو خاک افتاده ... اومد نشست حر باورش نمیشه ... من حر گنه کار خطاکار ... کارم بجایی برسه چشمش وا کرد ، دید حسین بالا سرش ... لله اکبر سر حر رو بغل کرد با دستش پیشانی حر رو پاک کرد ... زخمای صورت حر پاک کرد ... خون از رو چشاش پاک کرد ... (حواست به جمله من بود یا نه؟) خون از رو چش
️روضه و توسل جانسوز _ شبِ پنجم محرم
روضۀ عبدالله ابن الحسن علیه السلام
حاج مهدے سماواتی
روضه جانسوز ویژه شب پنجم محرم
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
پنجم ماه محرم و جا داره حالا ڪه قراره دلها بره ڪربلایِ معلّے از زبانِ امام زمان سلام بدیم و عرض ادب ڪنیم به ساحت جدّ مظلومش حسین
أَلسَّلامُ علے ابْنِ خاتمِ الانبیا أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سَیِّدِ الاَْوْصِیآءِ أَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ فاطِمَةَِ الزَّهْرآءِ لسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْڪِسْآءِ، أَلسَّلامُ عَلى ساڪِنِ ڪربلا أَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ ....
حسین ... حسین ... السلام علے غریب الغُربا ، تڪیه به نیزه غریبے داد یا مُسلِمِ بنِ عَقیل وَ یا هانِے بنِ عُروِه وَ یا حَبیبَ بن مَظاهِر وَ یا زُهَیرِ بنِ قَین ... یا حَبیب ... ڪسے جواب حسین و نداد صدا زد یَا أَخِے یاأَبَا الفَضْلْ العَباس
حسین ... حسین ...
بمیرم او هم جواب نداد همه با بدنهاے پاره پاره رو زمین اُفتادن صدا زد : مالے؟ چے به سرم اومده ... أُنادیڪُمْ فَلا تُجیبُونے صداتون مے زنم جوابمو نمیدید . حسین .. حسین ..
یابن الحسن نوشتن دشمن جواب حسین و داد نانجیبے سنگ پرتاب ڪرد ... پیشانیِ وجهُ الله رو شڪافت ... خون جارے شد دامنِ عربے رو بالا زد خون از صورت پاک ڪنه سپیدے نازنین بدن نمایان شد ، چه ڪردند با این نازنین بدن ؟ حسینیا ، اون ملعون یه تیر دیگه به چله ڪمان گذاشت هرچه ڪرد تیر رو از جلو بیرون بڪشه نشد ... دست برد از پشت سر بیرون ڪشیدن ...
حسین .. حسین ..
عبدالله ابن حسن داره نگاه مے ڪنه عمو گاهے دستاشو از خون پُر مے ڪنه سمت آسمان مے پاشه گاهے به محاسن سفیدش مے ڪشه دیگه دعایِ قربانے مے خونه بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ و فے سَبیلِ اللّهِ ... دوان دوان اومد به طرف عمو جانش چشم عمو افتاد صدا زد ....... بگیر یادگارِ برادرمون رو زینب ... اما این اقا زاده عاشق عمو صدا زد والله لا اُفارقُ عمّے ... بخدا از عمو جدا نمیشم عمو غریبم و رها نمے ڪنم خودش و از دست عمه رها ڪرد اومد تا رسید دید شمشیر برهنه بالا سر عموِ چه ڪنه وسیله دفاع از عمو رو نداره تا رسید دستاشو سپر قرار داد حسین .. حسین ..
الهے بمیرم با دست بریده تو دامن عمو افتاد نوشتن دست بریده رو نشون عمو مے داد صدا مے زد عمو جان ببین دستمو جدا ڪردند اینجا بود یه داغ دیگه به دل ابے عبدالله گذاشتن چنان تیر به این اقا زاده زدند
حسین .. حسین جانم ..
جا داره دلها یه سرے هم بره مدینه ڪنار قبرستان بقیع یه سلام هم به وجود مقدّس امام حسن علیه السلام هم بدیم و عاشورا بخونیم آقا جانم اینا امروز اومدن یتیم نوازے ڪنن اومدن برا اقازادۀ شما عزادارے ڪنو و اشک بریزن عنایتے ، یااَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبے یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلے خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا توجّهْنا و وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِڪَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناڪَ بَینَ یَدَے حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه ....
❣﷽❣
◼️#روضه_حضرت_عبدالله_ع
🔸اے عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
زبانحال باب الحوائج عبدالله بن الحسن...
🔸اے عمو تا نالۀ هَل مِن مُعینت را شنیدم
🔸از حرم تا قتلگه با شور جانبازے دویدم
قربون غریبیش برم...
مثل باباش امام حسن خیلے غریب بوده...
روضه ے جانسوزے داره...
دل هر شیعه اے رو آتیش میزنه...
آخه روضه ے این آقازاده گره خورده به روضه ے اربابمون حسین...
🔸آنچنان دل بُرد از من بانگ هَل مِن ناصِر تو
عموے غریبم حسین...
🔸ڪآستینم را ز دست عمّهام زینب ڪشیدم
ابے عبدالله یتیمان برادر رو خیلے دوست داشت...
خیلے مواظبشون بود...
مخصوصا عبدالله اش رو ...
صدا زد خواهرم... زینبم ...
مواظب عبدالله ام باش...
خواهرم مواظب یادگار برادرم باش...
زینب جان این نانجیبها رحم ندارن...
دیدے قاسمم شهید ڪردن...
علے اڪبرم قطعه قطعه ڪردن...
روے دستهام علے اصغرم رو پرپر ڪردن...
خواهرم اینا رحم ندارن... زینب
مواظب یادگار حسنم باش...
دستهاش رو گذاشت توے دست عمه...
🔸دست او در دست هاے عمّه بود
🔸گوش او پر از صداے عمّه بود
اما...
🔸شیون زن ها دلش را پاره ڪرد
🔸دید شه تنهاست فڪر چاره ڪرد
دستش به دست عمه جانش زینبه...
بالاے تل زینبیه...
یڪدفعه نگاه ڪرد دید عمو جانش حسین داخل گودے قتلگاه است...
دور تا دور عمو رو گرفتن...
شمشیرها بالا میره پایین میاد...
دیگه طاقت نیاورد...
دوان دوان...
به سمت گودے قتلگاه
🔸دست او از دست عمّه شد جدا
🔸مے دوید و بر لبش واویلتا
هے صدا میزد اے وای...
آقاے غریبم حسین...
🔸مے دوید و گاه مے افتاد او
🔸از جگر فریاد مے زد اے عمو
(وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي)
به خدا از عموم جدا نمیشم.
تا رسید ڪنار ابے عبدلله دید یه نانجیبے هم شمشیر به دست...
داره نزدیک میشه...
خودش رو انداخت روے عمو جانش حسین...
نمیذارم آقام رو به شهادت برسونی...
نانجیب شمشیر بلند ڪرد ...
یاصاحب الزمان...
عبدالله دست رو جلو آورد ...
مبادا شمشیر به بدن عمو اصابت ڪنه
نانجیب آنچنان با شمشیر بر دست عبدالله زد...
دیدن دست به پوست آویزان شد...
صداے ناله اش بلند شد...
يَا عَمَّاهُ
(روضة الواعظين ص ٢٠٨)
عموجان حسین به دادم برس...
خدا...حالا ابے عبدالله چڪار ڪنه...
لحظات آخره...
عبدالله اش رو در آغوش گرفت...
به سینه چسباند...
داره نجوا میڪنه. ..
اما حرمله ملعون هم ڪمین ڪرده بود...
یاصاحب الزمان....
نانجیب تیر از ڪمان رها ڪرد...
(فَرَمَاهُ حَرْمَلَةُ فَذَبَحَهُ)
سادات منو ببخشید...
دونفر تو ڪربلا رو سینه ے حسین...
جان دادن...
یڪے ششماهه اش علے اصغر بود...
یڪے هم عبدالله بن الحسن...
دیدن عبدالله داره روے سینه حسین دست و پا میزنه...
هر ڪجا نشستے صدا بزن یا حسین...
🔸ضربۀ محڪم یک تیغ ڪه پایین آمد
🔸نذر لبخند عمو ڪرد یتیمے پر خویش
🔸آخرین تیر خودش را به ڪمان حرمله برد
🔸گردنش شد سپرش باهمۀ حنجر خویش
الا لعنت الله علے القوم الظالمین
┈••
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋
#شب_پنجم_محرم
بخش اول مناجات
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن،
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ،
فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ ،
وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً ،
حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"
(درد بسیار و به دنبال دواییم هنوز)
چشم بر دست طبیبی به نواییم هنوز
آبرو دار بود هر که شود سايل یار
خوب یا بد همه از لطف، گداییم هنوز
بارها توبه شکستیم به مافرصت داد
پر خطاییم و به دنبال عطاییم هنوز
تا کنون گر به غم یار ارادت مندیم
همه مدیون امام و شهداییم هنوز
عمر رفت و، دل ما زائر شش گوشه نشد
به خدا در هوس کرب و بلاییم هنوز
نديدنش یه درده اما دیدنش هزار درده شب جمعه است شب زیارتی مخصوصه ارباب
هرکی میخواد با امام زمانش کربلا باشه آقاش امشب با مادرش فاطمه میاد کربلا آقا و مولاتو صدا بزن
#یابن_الحسن .....
#یابن_الحسن ....
ادب اقتضا میکنه امشب که مادرش فاطمه مهمان حرم حسين،
روضه رو از زبان این مادر بخوانیم «حبیبی و قرة عینی و ثمرة فؤادی» #حسین ......
"أبكي على رأسك المقطوع،أم على بدنك المطروح
"پسرم بر کدوم مصیبتت گریه کنم ؟!!
آیا بر سر بریده ی بالا نیزه ات گریه کنم؟
یا بر اون بدن زخمی و عریانت گریه کنم؟
أم على نسائک الأُساری ...
#حسین.....
بُنیّ قَتَلوکَ وَ مِنَ الماء مَنَعوک ....
بی سبب نیست شب جمعه شب رحمت شد
مادری گفت حسین جان همه را بخشید
#حسین_جان ......
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋
#شب_پنجم_محرم
بخش دوم روضه
"السَّلامُ عَلَيْكُمْ یا أَئِمَّةَ البَقیع"
اول بریم مدینه،بلدی مادرش فاطمه رو از مدینه تا کربلا همراهی کنی،
این مادر تو سن جوانی ام نمیتونست راه بره"
اگه گریه کن حسین و حسنی زهرا رو یاری کن،
امشب کربلا خیلی کار داره فاطمه"
دلم ميخواد یه شب مدینه باشم
زائر اون شکسته سینه باشم
دلم ميخواد پشت بقیع بشينم
قبر غریب مادر و ببینم
دلم ميخواد تو کوچه ها بمیرم
انتقام مادرمو بگیرم ...
تو اون کوچه که فاطمه زمین خورد
همونجا که یاس مدینه پژمرد
میگن تو کوچه چادُرَش خاکی شد
رو صورتش یه لاله حکاکی شد
میگن تو کوچه مجتبی باهاش بود
از اون خونه تا به کوچه عصاش بود
خیلی سفارش این عبدلله بن حسن
و ابی عبدالله به خواهر کرد،
خواهرخیلی مراقب یتیم برادرم باش،
هرجا زینب میرفت این بچه یتیم و با خودش میبرد ،از صبح که خطبه خوند دل تو دل یتیم امام حسن نبود،
مگه من چيم کمتر از بچههای عمه جانمه،
مگه من از بچههای مسلم چيم کمه،
عمو به همه ی اونا اجازه داد،
چرا به من اجازه نمیده جونمو قربونش کنم،
این شهید،
شهید گودال حسين،
از اینجا عُلقه ابی عبدالله به این نازدانه معلوم ميشه،
تو همه ی این رفت و آمد های بنی هاشم و اصحاب عقیله بنی هاشم مواظب یتیم امام حسنه،
اما امان از ساعتی که نوبت خود حسین شد،
روضه این آقازاده گره خورده به روضه خود حسین،
یعنی امروز یه چشمت باید بره تو گودال برای نیمی از مصائب عاشوراش الان باید گریه کنی،
خسته شد ارباب ما،
بعضی ها مثل مرحوم شیخ جعفر نوشتن،
زخم هاش که به هفتاد و دو تا که رسید از نفس افتاد
"فَوَقَفَ یَسْتَرِیحُ سَاعَةً"
یه لحظه خواست استراحت کنه
یه ظالمی چنان با سنگ به پیشانی آقا زد،
مرحوم شیخ مفید مینویسد با تیر زدند به پیشونیش
،این دست و آورد خون پیشانی رو بند بیاره نتونست بند کنه
این لباس عربی رو بالا زد ...
#يا_الله:
تاسفیدی صدرالحسین نمایان شد،
يه وقت دیدن حرمله زانو زد،
آخ چنان با تیر سه شعبه ...
#حسین ....
روضه رو از همین جا مسیرشو عوض کنم،
بزار امروز همه برای یتیم امام حسن گریه کنند،
مدینه که نتونستند براي امام حسن گریه کنند،
جلوی چشم ابی عبدالله و قمر بنی هاشم بدن امام حسن و تیر بارون کردند،
چقدر سخت گذشت فقط حسین میدونه و خدای حسین،
دیگه نتونست طاقت بیاره،
افتاد رو زمین،
همه محاصره اش کردند
دیگه نگم چطوری میزدنش،
فقط همین قدر بگم از زیر اون تیغ و تیر و نیزه
دید عمو داره فریاد میزنه
هَلْ مِنْ مُغِيثٍ...
"باریک الله"
تا زینب زینب صدای استغاثه ی برادرو شنید بند دلش پاره شد
اومد بالای بلندی همون جایی که کربلا میری بهش ميگن تل زينبيه"
دید آنچه را که نباید ببینه،
دست یتیم امام حسن و گرفته
یه لحظه دید همه داداش و محاصره کردن
يه لحظه از این آقازاده غافل شد
دو دستش و گذاشت رو سرش،
هی میگفت «یا غِیاثَ المُستَغیثینِ»
تا دست عبدالله از عمه جدا شد پا برهنه دوید سمت گودال،
یه وقت شنید حسین میگه خواهرم نزار بیاد...
اما اومد ...."
وقتی رسید دید شمشيرزن ها عمو رو میخوان با شمشیر بزنند
دستشو جلو آورد یازهرا...
این نوه ی تو خانم یاد اون روزیکه
چهل نفر امامتو میبردن"
دست یداللهی تو جلو آوردی آخ دیگه نگم چی شد"
وَکانَ سَبَبُ وَفاتِها اَن قُنْفُذَ لَکَزَها بِنَعْلِ السیْفِ ...
#یا_زهرا .....
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ🕋
#شب_پنجم_محرم
این یتیم امام حسن تو مدرسه امامت چه جوری تربیت شده
میدونه گودال. گودال خون
میدونه اینایی که اینجا جمع شدن ارادتمندان به عمو نیستند
فرقةٌبِالسُّيُوفِ
همه جمع شدن عمو رو بکشن
چون شهادت این نازدانه قرین روضه گودال یعنی اول باید روضه گودال رو بشنوی بعد شهادت این آقا رو بشنوی میدونه اینایی که عمو رو محاصره کردن هدفشون اینه ابی عبدلله رو اربا اربا کنن پس هیچ امنیت و سلامتی تو گودال نیست
اما این را هم می دونه که امام
أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ
او غیرت و خون امام حسن تو رگهاشه او تربیت یافته این مدرسه امامت
پابرهنه از خیمه ها دوید
چقدر زینب کبری تلاش کرد
حتی نوشتن ابی عبدالله میدید این بچه رو
معلوم از بالای تل داره میاد.
ابی عبدالله از تو گودال سفارش کرد به خواهر
خواهر احبسی این بچه رو نگه دار. دستاش و از دست زینب رها کرد
این معرفت امام
السلام علیک یا اباعبدالله
وقتی از رو مرکب با صورت زمین خورد فَسَقَطَ الْحُسَیْنُ عَنْ فَرَسِهِ عَلَى خَدِّهِ الْأَیْمَنِ
هنوز استقرار رو زمین کربلا پیدا نکرده بود
فحَمَلُوا عَلَیْهِ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ
از چهار طرف محاصرش کردن
فِرقَةٌ بِالسُّيُوفِ
فِرقَةٌ بِالرِّمَاحِ
فِرقَةٌ بالنبال
تیراندازها هم اومدن
فِرقَةٌ بالحجارة
سنگ اندازه ها هم آمدن این چهار گروه مشغول جسارت بودند
امام باقر فرمود عده دیگری هم آمدند نزدیک
وفرقةٌ بالخَشَبِ والعصا
حق یتیم امام حسن امشب باید ادا کنی ها کریم اهل بیت جبران میکنه برای همتون
تو همچین زمانی که ابی عبدالله زیر شمشیر و نیزه وتیر و سنگ قرار گرفت شروع کرد استغاثه کردن
صدا رسید به گوش این یتیم یازده ساله
با چه عجله ای دوان دوان خودش و از عمه جدا کرد....
لشکریان خیره سر چند نفر
به یک نفر
فاطمه گشته خون جگر چند نفر به یک نفر
خواهر دل شکسته اش همراه دختران او
زند به سینه و به سر چند نفر به یک نفر
یاد مدینه زنده شد روضه رنج فاطمه
که ناله زد به پشت در چند نفر به یک نفر.
رسید کنار گودال دید یک ظالمی با شمشیر میخواد عمو رو بزنه دستشو جلو آورد بی معطلی دست یتیم امامحسن از بدن قطع شد
دیگه نتونست طاقت بیاره افتاد رو سینه عمو
یا صاحب الزمان
دیدن این بچه مزاحم
دستشون به ابی عبدالله نمی رسه حرمله رسید
فَرَمَاهُ فَذَبَحَهُ فِي حَجْرِ عَمِّهِ
#ای_حسین_