eitaa logo
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
1هزار دنبال‌کننده
817 عکس
517 ویدیو
2 فایل
تبلیغات پذیرفته میشود به آیدی زیر مراجعه کنید @bentalhasan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_13 #پشت_لنزهای_حقیقت موفقیت‌هام به لطف خدا یکی پس از دیگری رقم می‌خورد، با اتمام دانشگاه برا
علی‌اکبر: خانم علوی رو پیدا نمی‌کنم حسام، تو امروز ندیدیش. حسام: نه، انگار اصلا امروز نیومده بودن. علی‌اکبر: یه تماس بگیر باهاشون، بگو بیان اینجا باید چیزی بهشون بدم بررسی کنن. حسام: من که شماره ایشون رو ندارم، باید از خانم چخماقی بگیری، یا خانم شریفی. علی‌اکبر: حسام؟ حسام: بله علی‌اکبر: خانم علوی تو گروه ما هست یا نه؟ حسام: معلومه که هست. علی‌اکبر: خب تو چرا نباید شماره همکارت رو داشته باشی؟ حسام: چون دلیلی نداشت شماره ایشون رو بگیرم وقتی هر روز اینجا بودن. علی‌اکبر: لطفا از این به بعد شماره ایشون رو بگیر، به روزهایی فکر کن که مثل امروز اینجا نباشن. حسام: چشم رئیس. علی‌اکبر: نترس، کسی فکر بد نمی‌کنه، شماره همکارت رو سیو کردی. حسام: از دست تو علی‌اکبر. علی‌اکبر: ببین، من فوری خانم علوی نیاز دارم، تو غزه و لبنان اتفاقاتی داره می‌افته، باید فورا جلسه بگیریم ببینم چیکار باید بکنیم. حسام: چشم همین الان با ایشون تماس می‌گیرم. طناز: سارا داری تو تب می‌سوزی دختر، پاشو بریم دکتر. سارا: یه ذره تب که دیگه دکتر نمی‌خواد، یه قرص استامینوفن بده خوب می‌شم. طناز: تو تا دیروز خوب بودی، بعد از اینکه امیر و رها اومدن اینجوری بهم ریختی. سارا: طناز؟ طناز: بله. سارا: چرا اینقدر چرت و پرت می‌گی؟ طناز: دروغ میگم مگه. سارا: طناز این حرفا رو جلو خانم جون نزنی‌هاا، فکر می‌کنه خبری بوده. ولی واقعا حق با طناز بود، من تازه فهمیدم بعد از چهارسال هنوز با قضیه طلاقم کنار نیومدم. اون شبی که امیر و رها اومدن خیلی حالم خراب شد، همه غم و غصه‌هام برگشتن. طناز: سارا، گوشیت ده تا تماس از دست رفته داشتی، چرا گذاشتی سایلند؟ سارا: بیارش ببینم. ای وااااای آقای قادری. طناز: به به آقا زاده کی باشن؟ سارا: همکارمه، منحرف جان. طناز: ان شاالله همیشه همکار باقی بمونه. سارا: طناز برو ببین بزغاله خانم جون چرا اینقدر سروصدا می‌کنه. طناز: باشه میرم پی نخود سیاه. سارا: همین الان برو. گوشی رو برداشتم، به آقای قادری زنگ زدم. قادری: سلام خانم علوی، خوبید ان شاالله؟ سارا: سلام، ممنون الحمدلله، ببخشید تماس گرفته بودید متوجه نشدم. قادری: امروز شما رو ندیدم، البته یعنی آقای رضایی با شما کار داشتن، یه جلسه گذاشتن. سارا: شرمنده من یکم کسالت دارم، نتونستم اطلاع بدم که نمی‌تونم بیام، تازه یکم حالم بهتر شده، گوشیم هم پیشم نبود، امروز نمی‌تونم بیام، اگر بهتر شدم ان شاالله فردا میام، من خبر قطعی و نهایی رو بهتون می‌گم. حسام: ان شاالله بهتر باشید، چشم، من به آقای رضایی می‌گم. سارا: باز هم شرمنده. حسام: دشمنتون شرمنده، ان شاالله زودتر بهتر می‌شید و می‌بینمتون. سارا: ان شاالله. ................... تو نبود پدر و مادرم یه تغییر به دکوراسیون خونه دادم، مبل‌ها رو جابجا کردم، چندتا قوطی رنگ خریدم و افتادم به جون اتاقم. حالا هرکس وارد این اتاق می‌شد حس می‌کرد وارد جنگل شده، درخت و گل و بوته و پرنده و بلبل. برا خودم نهاری درست کردم و وقتی حس کردم حالم بهتر شده به آقای قادری خبر دادم که از فردا سرکار برمی‌گردم. علی‌اکبر: یه دیدار داریم با سردار سلامی در مورد اتفاقات اخیر منطقه. حسام: خب چه نیازی هست خانم علوی باشن؟ علی‌اکبر: ایشون عکاس هستن، باید چندتا عکس از اون جلسه داشته باشیم. حسام: خب من هستم کفایت می‌کنه دیگه. علی‌اکبر: حسام، چرا اینقدر با من یکی به دو می‌کنی؟ وقتی می‌گم که خانم علوی میاد یعنی میاد، باشه؟ حسام: علی‌اکبر تو تادیروز سایه زن‌ها رو با تیر میزدی، مگه همین خانم فاطمیا مومنی نبود؟ اینقدر سنگ جلو پاهاش انداختی که بنده خدا گذاشت و رفت. علی‌اکبر: مومنی حسابش با خانم علوی فرق می‌کنه. حتی کار خانم علوی قابل مقایسه با خانم مومنی نیست. حسام: چی بگم والا. علی‌اکبر: هیچی نگو، فقط جلسه رو تنظیم کن، چیزی کم نباشه. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_14 #پشت_لنزهای_حقیقت علی‌اکبر: خانم علوی رو پیدا نمی‌کنم حسام، تو امروز ندیدیش. حسام: نه، ان
بعد از اینکه دوش گرفتم، درخواست اسنپ کردم و راهی صدا و سیما شدم. علی‌اکبر: سلام، خیلی خوش اومدید،بهترید ان شاالله؟ سارا: الحمدلله، خوبم. حسام: سلام، خوش اومدید. علی‌اکبر: شما و آقا حسام برید آمفی تئاتر منم الان میام. سارا: چشم، خیلی ممنون. آمفی‌تئاتر منتظر آقای رضایی موندیم، قبل از ورود آقای رضایی من عکس‌هایی که با دوربینم از اتاقم گرفته بودم رو داشتم مرور می‌کردم و عکس‌هایی که بد افتاده بود رو حذف می‌کردم. علی‌اکبر: خب، سلام مجدد. حسام: سلام. علی‌اکبر: بسم‌الله الرحمن الرحیم، تسلیت عرض می‌کنم ایام شهادت اباعبدالله الحسین رو. ما تو مسئله‌ای که پیش رو داریم، دوتا موضوع رو قراره دنبال کنیم. اربعین و شور و‌حماسه حضور مردم، و مورد بعدی قدس. همون شعار همیشگی که مسیر قدس از کربلا می‌گذرد. منتها خانم علوی من به ابتکار شما تو این کار نیاز دارم، همون عکس خبری‌هنری، که با هم تلفیق شده بود رو من تو این پروژه از شما انتظار دارم. برای راحتی کارتون هم و کیفیت بهتر من فقط عکس می‌خوام از شما، فیلم‌برداری به عهده آقای قادری. من نمی‌دونم چقدر از سفر اربعین خبر دارید و کیفیتش، اما این سفر مثل بقیه سفرها که هتل باشه و مکان مشخص و اینا نیست، باید بتونیم خودمون رو طبق شرایط وفق بدیم، به کرات این سفر برا یک زن سخت‌تره، چون مکان استراحت مخصوصا تو شب همه موکب‌ها برا خانمها تدارک ندیدن و این کار هرسه‌تای ما رو مشکل می‌کنه. حسام: امیدوارم سوء تفاهم پیش نیاد، ولی من پیشنها می‌کنم خانم علوی تو این سفر نباشن، چون واقعا شرایط براشون سخت میشه، فرض بگیریم ما مثلا عمود ۵۹ محل استراحتمون، ولی خانم علوی باید یه موکب برا استراحت شبانه پیدا کنن، معلوم نیست قبل ما میشه موکب یا بعد ما، تازه مسئله امنیتش هم هست که اون جای خود داره. علی‌اکبر: شما کسی رو جز خانم علوی سراغ دارید بتونن عکس خبری هنری بگیرن؟ حسام: چه اصراری دارید عکس خبری هنری باشه؟ اربعین صرفا یه حضور و شور مردمی، چندتا مصاحبه‌است که می‌گیریم، می‌خوای عکاس داشته باشی آقای مهدوی هستش، هم مرد هم کار بلد هماهنگ شدن با ایشون و کنار هم بودنمون خودش خیلی از مشکلات این سفر حل می‌کنه. علی‌اکبر: عکس‌وفیلم همیشه از اربعین بوده، ما قرار نیست همش تکراری یه مطلب رو منتشر کنیم، ادیت‌هایی که خانم علوی میزنن و عکس‌هاشون یه ایده و طرح جدید. این کار رو ببنید هوش مصنوعی انجام داده، این کربلاست این قدس، مردم از اینجا به کربلا و در نهایت به قدس می‌رسند. من می‌خوام تصویر واقعی از این صحنه داشته باشم. خانم علوی نشون دادن که سناریو نویس خوبی هستن، می‌خوام یه ترکیب اینجوری برام بزنن، ما اونجا قرار مصاحبه داشته باشیم، این تصویر برا شروع مستند رو من می‌خوام. و البته تصاویر دیگه‌ای که من نوشتم بعدا می‌دم خدمت خانم علوی. سارا: راستش من با آقای قادری موافقم، من امسال ان شاالله اربعین میام، از اول صفر هم میام، منتها نظر من این هست که همراه شما نباشم، من خودم جدا از گروه این عکس‌ها رو می گیرم و ادیت میزنم، اینجوری شما به فکر امنیت و جای استراحت من نیستید. منتها ما از قبل عمود ۱۰۶۷ قرار می‌ذاریم، اونجا من عکس‌ها و ادیت‌هایی رو که زدم می‌دم خدمتتون، اونجا بعد تصمیم می‌گیریم مکان بعدی کجا باشه. علی‌اکبر: شما همراه خانواده می‌رید؟ سارا: بله، من اونجا مکان استراحت و سوژه‌های خودم رو کامل می‌تونم دنبال کنم. علی‌اکبر: اگر اجازه بدید من یکم دیگه روش فکر کنم، چون اولویت من حضور و همراهی شما با گروه، باز هم چک کنم ببینم اگر مشکلی به وجود نمیاد راه دوم رو بریم. سارا: بسیار عالی. جلسه تموم شد، من پیش فاطیما رفتم و آقای قادری و رضایی باهم به دفتر خودشون رفتن. فاطیما: سلام، خوبی؟ دیروز نبودی. سارا: سلام، ممنون، دیروز یکم حالم خوش نبود. فاطیما: الان بهتری؟ سارا: خدا رو شکر. فاطیما: رضایی چی می‌گفت؟ سارا: چندتا پروژه جدید داد بهم، برا اربعین باید بشینم الان سناریو رو تنظیم کنم، خودش هم یه چیزایی نوشته باید اینا رو جمع کنم، طبق اینا عکسی که ازم انتظار داره رو تولید کنم. فاطیما: خدا به دادت برسه. هیچ وقت نفهمیدم چرا این فاطیما با آقای رضایی مشکل داره، هیچ وقت نشد پیشش بشینم و ازش تعریف کنه. منم سعی می‌کردم دوری کنم از حرف‌های منفی که در مورد دیگران میزنن، چون معتقد بودم اینا روی کارم تاثیر می‌ذاره. هیچ وقت تاییدش نمی‌کردم، ردش هم نمی‌کردم. بعد از سه روز آقای رضایی به من خبر داد که همون راه دوم رو میرن، منتها همون اول مسیر اگر احساس کردن مشکلی به وجود میاد و سخت میشه، راه اول رو می‌ریم و گروه هماهنگ پیش میره. منم قبول کردم و طبق چیزی که از من انتظار داشتن سناریو چیدم، و کیف سفرم رو آماده کردم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحی دگر آغاز شد🦋 بهانه‌ای برای عشق پیدا شد🍀 صبحتون به خیر 🌱
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_15 #پشت_لنزهای_حقیقت بعد از اینکه دوش گرفتم، درخواست اسنپ کردم و راهی صدا و سیما شدم. علی‌ا
فاطیما: سلام، صبح بخیر خانم. سارا: سلام صبح شما هم بخیر. فاطیما: سارا خواب بودی!؟ سارا: نه، بیدار شدم دیگه. فاطیما: زنگ زدم بگم آقای قادری گفتن زودتر بیاین، ظاهرا اتفاقی افتاده. گفت بگم کار مهمی دارن. سارا: باشه، یک ساعت دیگه میرسم. فاطیما: فعلا عزیزم. صبحونه‌ام رو نصفه نیمه خوردم و راهی شدم. حسام: سلام، چقدر دیر کردید؟ سارا: من همیشه ۹ می‌اومدم، امروز یک ساعت زودتر اومدم. حسام: آقای رضایی دیروز تا راه برگشت به خونه تصادف کردن. گفتن زودتر یه جلسه بذاریم با آقای مجیدی ظاهرا نمی‌تونن تو این سفر همراه ما بیان. سارا: واقعا!؟ الان حالشون چطوره؟ حسام: رباط پاشون پاره شده، قرار عملشون کنن. سارا: آخه، چقدر ناراحت شدم، خب الان من دقیقا چیکار باید بکنم؟ حسام: لطفا با آقای مجیدی قضیه رو در میون بذارید، یا خودشون با ما بیان، یا اگر کسی نبود جایگزین کنن گروه آقای زینی و خانم مومنی رو برا اعزام به اربعین آماده کنن. سارا: چشم، من بهشون اطلاع میدم. زمزمه کنسل شدن اعزام گروهمون من رو ناراحت کرد. مجیدی: پارسال دوست امسال آشنا خانم علوی، من شما رو معرفی نکردم به صدا و سیما که شما رو از دست بدم. سارا: اختیار دارید استاد، همیشه ذکر خیرتون تو گروه هست. مجیدی: چه خبر؟ کارها چطور پیش میره؟ سارا: به لطف خدا همه چی خوب و عالی داره پیش میره. مجیدی: در خدمتم. سارا: آقای رضایی تصادف کردن، یه عمل دارن. قرار بود بریم برا اربعین، ولی حالا این مشکل به وجود اومد. مجیدی: ای بابا، چه اتفاق بدی؟ سارا: شما جایگزینی برای آقای رضایی دارید؟ مجیدی: چقدر زمان دارید؟ سارا: چهار روز مجیدی: من خبرتون می‌کنم، احتمالا نیاز باشه گروه دیگه‌ای بفرستم. اگر گروه دیگه‌ای بفرستم شما حاضرید باهاشون برید؟ سارا: من شرایطم رو به آقای رضایی گفتم، اگر اون گروه شرایط من رو قبول کنه مشکلی نیست، اما فقط همین یک بار، چون من همه برنامه‌هام رو با گروه خودم تنظیم کردم. مجیدی: خبرتون می‌کنم، ان شاالله بتونم یه جایگزین مثل آقای رضایی پیدا کنم. سارا: لطف می‌کنید استاد. چهار روز ذهنم درگیر بود، بعد از کلی بالا و پایین کردن و تلاش‌هایی که کردم برای جایگزین کردن آقای رضایی، سفر کلا کنسل شد و گروه دیگه‌ای اعزام شد. اما من خودم بلیط گرفتم و همراه طناز رفتیم نجف. طناز: واااای من اولین بار این سفر رو میام، خیلی حس عجیبی دارم. سارا: من خیلی کوچیک بودم رفتم یادم نمیاد اصلا، یجورایی منم بار اول هست. خیلی حس خاصی داشت واقعا، عزمم رو جزم کردم و سناریو نوشتم و قصد کردم خودم یه مستند بسازم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~
تراپی + نه ممنون، من خنده‌های این آقا رو دارم🥺❤️😍
صبحتون رو با این صحنه رنگارنگ شروع کنید🥺🥺🥺 آب قند کنار دستتون داشته باشید❤️
بعد از ظهر خیلی باهاتون کار دارم😎☺️ اینجا باشید❤️