فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چیزی که سهم تو باشه، بهت میرسه☺️
آروم باش و به حکمتش اعتماد کن❤️
صبح آخر هفتهتون بخیر🍀
26.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو تاکسی میگه: تقصیر خود فلسطینی هاست خودشون شروع کردن😐الان هی بمب بارون میشن
🚕 #تاکسی_پرسی 🚕
😁ویژه برنامه طنز پاسخ به سوال شما نوجوانان
🔹قسمت سوم:
فیلم رو از اول سریال دیدی، یا فقط قسمت آخرش رو چسبیدی؟🤔
#سیدکاظم_روحبخش
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
تو تاکسی میگه: تقصیر خود فلسطینی هاست خودشون شروع کردن😐الان هی بمب بارون میشن 🚕 #تاکسی_پرسی 🚕 😁ویژه
این تاکسی پرسی مرتبط با پارت ۲۴هستش
مطلب چهارم تبیینی✅
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #پشت_لنزهای_حقیقت یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پ
بریم برا پارت 25
ساعت 7:30 آماده باشید
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #پشت_لنزهای_حقیقت یه چیزی که بابتش همیشه خدا رو شکر میکردم، راحت بودن و همکلام بودن با پ
#پارت_25
#پشت_لنزهای_حقیقت
علیاکبر: خانم علوی، میخوایم بریم بین مردم نظرشون در مورد حمله حماس و حزبالله بپرسیم.
لطفا دوربینتون رو آماده کنید تا بریم.
سارا: چشم.
علیاکبر: حسام، تو هم برا فیلم برداری میکروفنهای سالم رو بردار، نمیخوام تو صوت دچار مشکل بشیم.
حسام: حله، علی جان.
همراه آقایان رضایی و قادری رفتیم برای گزارش جمع کردن، نظرات متفاوتی رو جمع آوری کردیم، بعضیا پاسخیندادن، بعضیا طبق معمول معتقد بودن ایران نباید به این مسئله ورود پیدا کنه، بعضیا هم این رو قدرتی میدونستن برای حزبالله و ایران و خوشحال بودن.
ما بخاطر شرایط صدا و سیما مجبور بودیم این مصاحبهها رو گلچین کنیم، بیشتر نظرات مثبت رو پخش کردیم.
سارا: سلام مامان، خسته نباشید.
حانیه: سلام دختر گلم، همچنین عزیزم.
سارا: بابا هنوز نیومده؟
حانیه: اونم تو راهه میرسه ان شاالله.
سارا: چقدر امروز خسته شدم، برم یه دوش بگیرم.
حانیه: برو عزیزم، فقط بعد حموم نخوابیها زود بیا نهار آمادهاست.
سارا: تا بابا برسه منم تموم کردم.
من بیشتر از لحاظ روحی و مغزی خسته بودم، خب منم به اقتصاد و بعضی مشکلات موجود تو ایران انتقاد دارم، ولی هیچ وقت قدرت منطقهای و جنگی ایران کوچیک نشمردم و معتقد هستم ایران خیلی قدرتمند، چون تعریف من از قدرت با بقیه فرق داشت.
خیلی ناراحت بودم که بعضی از مردم ما به قول معروف خود تحقیری میکنن و فکر میکنن آمریکا و اسرائیل خیلی قدرتمند هستند.
یه دوش گرفتم تا شاید این خستگی از مغز و روحم خارج بشه.
تا چندین روز کار تیم ما شده بود جمعکردن عکسها و تولید محتوا در مورد جنایتهای اسرائیل در این چند روز اخیر.
انتشار گسترده تو اینستا و تلگرام و یوتیوب و.....
حسابی سرمون شلوغ بود؛ تا اینکه خبر اومد اسرائیل کنسولگری ایران تو دمشق رو مورد هدف قرار داده و مستشاران ما شهید شدن.
راستش اون روز خیلی ناراحت شدم که یجورایی حرفهای اون خود تحقیرها درست در اومد، باورم نمیشد که این جنگ به زودی دامن ایران رو هم بگیره.
ترس نداشتم، ولی بعد از شهادت حاج قاسم هم از اینکه ما انتقام درستی نگرفتیم دلخور بودم، به خودم گفتم ایران اینبار هم اگر بخواد انتقام بگیره یه حمله کوچیک مثل اون حمله به عین الاسد انجام میده.
حسام: سلام خانم علوی.
سارا: سلام، خیره، چرا اینجوری!؟
حسام: آقای رضایی ....
سارا: دوباره اتفاقی براشون افتاده؟
حسام: عموی آقا رضایی ...
سارا: عموشون چی!؟
حسام: تو حمله دیشب به شهادت رسیدن.
سارا: نمیفهمم، بین شهدا که ....
حسام: آقای رضایی فامیلشون رو بخاطر شرایط شغلی عموشون تغییر دادن، سردار رحیمی عموی آقای رضایی.
سارا: نمیدونستم، خیلی ناراحت شدم.
حسام: من میخوام برم برا عرض تسلیت، شما هم میاید؟
سارا: بله، حتما.
همراه آقای قادری برای عرض تسلیت رفتیم منزل عموی آقای رضایی، اونجا متوجه شدم آقای رضایی یتیم بودن و عموشون تکفل ایشون قبول کردن و حق پدری به گردنشون دارن.
خیلی درد بزرگی بود، آقای رضایی به شدت ناراحت بودن.
همونجا آرزو کردم کاش یه قدرتی داشتم و اسرائیل و آمریکا رو نابود میکردم، چرا اونا هیچ دردی رو متحمل نمیشن، خیلی ناراحت و عصبانی بودم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_25 #پشت_لنزهای_حقیقت علیاکبر: خانم علوی، میخوایم بریم بین مردم نظرشون در مورد حمله حماس و
#پارت_26
#پشت_لنزهای_حقیقت
نیمههای شب بود که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم.
آقای رضایی بود، تعجب کردم که اون وقت شب چیکار میتونن داشته باشن، تا اینکه خبر داد ایران به اسرائیل حمله موشکی کرده.
درست ۱۲ روز بعد از حمله اسرائیل به کنسولگری ایران برای اولین یه حمله قدرتمند با ۷۰ موشک به اسرائیل انجام داد.
واقعا مثل رویا بود؛ وقتی این خبر رو خوندم تا دقایقی به صفحه زل زده بودم که واقعا این خبر درسته؟
دلم خنک شد واقعا، تازه حرف سید حسن نصرالله برام تداعی شد، عِنْدَما جاؤوا عَمودیاً و یعودون افقیاً.
اصلا هیبت و صلابت جمهوری اسلامی واقعا بعد از حمله تمام وجودم رو گرفته بود.
علیاکبر: چندتا بنر فوری میخوام، چندتا تصویر خفن مثل همیشه برام تولید کنید.
سارا: الان!؟ یکم...
علیاکبر: همین الان خانم علوی، قبلا از اینکه اونوریها روایت کنن این حمله رو.
سارا: چشم.
ساعت ۱۲ شب موبایل به دست شدم و شروع کردم تولید بنر و عکس نوشته.
حدود ۲۰ تا عکس و بنر تولید کردیم، آقای رضایی برام چندتا فیلم فرستاد از خوشحالی و تجمع مردم از این حمله.
کلیپهاش رو تدوین کردم و فرستادم، تا خود صبح نخوابیدم، یکسره عکس و فیلم میساختم.
چشمهام از شدت بیخوابی سوزش گرفته بود، صبح آقای رضایی پیام داد که لطفا بیاید اداره.
حسام: سلام، صبح بخیر
سارا: سلام صبح شما هم بخیر.
حسام: چشماتون...!؟
سارا: بیخوابی کشیدم دیشب.
حسام: با این حال و روز میتونید عکاسی کنید؟
سارا: نمیدونم، واقعا چشمهام رو به زور باز نگه داشتم.
حسام: من حلش میکنم.
علیاکبر: حسام زود آماده شو باید بریم کف میدان اطلاع بدیم و خبر بگیریم.
حسام: علی، تو وجدان نداری؟
علیاکبر: چی شده؟
حسام: خانم علوی چشماش کاسه خون شده از بیخوابی و فعالیت دیشب برا ساخت بنرها، الان صبح هم اومده برا عکاسی، بنظرت اون میتونه با این چشمها فعالیت کنه؟
علیاکبر: مگه اومدن اینجا؟ باور کن من بهش نگفتم بیاد.
حسام: من بهش بگم برگرده؟ گناه داره با این حال و روز.
علیاکبر: حتما بهش بگو برگرده.
وقتی بهم گفتن برگرد خیلی خوشحال شدم، بدون معطلی برگشتم و مثل جنازه افتادم و خوابیدم.
اینقدر خسته بودم که حتی صدای اذان رو نشنیده بودم، ساعت ۸ تا ۲ یکسره خوابیدم.
فقط یه پیام عذر خواهی و تشکر برای آقای رضایی فرستادم.
اهمیت کار رو تا حدودی فهمیده بودم، متوجه بودم تقریبا کل منطقه وارد جنگ بزرگی شده، بخاطر همین تنظیم میکردم کارها و برنامههام رو که بتونم شبها هم درست فعالیت کنم.
روزها کف خیابانهای تهران و شهرستانها بودیم با سوال و ایجاد چالش مردم رو از اتفاقاتی که رخ داده با خبر میکردیم.
شبها تدوین و ساخت عکس نوشتهها رو انجام میدادیم.
بعد از شروع طوفان الاقصی و حمله ایران به اسرائیل برنامه ما به کل تغییر کرد و فعالیتهامون با محوریت غزه و فلسطین انجام میشد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_26 #پشت_لنزهای_حقیقت نیمههای شب بود که با صدای موبایل از خواب بیدار شدم. آقای رضایی بود، تعج
#پارت_27
#پشت_لنزهای_حقیقت
نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از سالها بالاخره ایران قدرتنمایی کرد، از چیزهایی رونمایی کرد که تا بحال اسمش هم به گوش دشمن نخورده بود.
قدرت ایران رو فقط نباید منحصر به موشکهاش دید، قدرت ایران یعنی تونلهای زیر زمینی مخفیای که حماس تا زیر موساد اون رو کشونده.
قدرت ایران یعنی ناامنی و رعبی که تو دل اسرائیلیها انداخته با بحث نفوذ.
بعد از حمله موشکی ایران به اسرائیل، شبکه ۱۲عبری ادعا کرد که یک راننده ایرانی که در اسرائیل زندگی میکرده نفوذی بوده و اطلاعات گنبدآهنین رو به ایران داده و سامانه رو هک کردن و ما رو زدن.
قدرت ایران اینه، برای من جوون ۲۴ ساله اینها باعث افتخار بود.
از شروع طوفان الاقصی سه ماه گذشته بود، خبرهای تلخ یکی پس از دیگری به ما میرسید.
توی ماه رمضون خبر تجاوز به زنان اسیر در بیمارستان جلوی همسرانشون داغ دلمون رو چند برابر کرد.
واقعا نمیتونستم این همه وحشی گری رو هضم کنم، مدام فکر میکردم این یهود از کی متولد شده؟ فکر نمیکنم قابیل هم اینقدر وحشی بوده، قابیل بعد از کشتن برادرش اون رو دفن کرد، ولی اینا دیگه خیلی از حد گذروندن.
این خودبرتری یهود از کجا نشأت میگیره؟
واقعا بعضی وقتها پی میبردم که اسرائیلیها و یهودیها از شیطان متولد شدن و خالقشون خدا نیست، معتقد بودم خدا هیچ وقت کسانی رو با خوی وحشیگری اینا خلق نمیکنه.
اینا مخلوق شیطاناند.
صهیونیستها تو همین سه ماه حدود ۱۰ نفر از خبرنگاران رو شهید کردن، دسترسی ها به اینترنت رو محدود کردن، تماما سعی میکردن رسانه جنگ رو خودشون به دست بگیرن و همه چی رو به نفع خودشون تفسیر میکردن.
توئیتهای یهودیهای اسرائیل نشین و غیره هم حاکی این مسئله بود.
این بحث و تفکر که اسرائیل مظلوم هست و حماس و غزه خودشون شروع کردن و حماس زن و بچه میکشه هم داغ شده بود. روایتها همه داشت به نفع اسرائیل رقم میخورد.
علیاکبر: سلام استاد.
مجیدی: بهبه، پارسال دوست امسال آشنا آقای رضایی. چه عجب از این ورا!؟
علیاکبر: والا استاد پروژه پشت پروژهاست که ما داریم انجام میدیم، اربعین، حمله غزه به اسرائیل، حمله ایران به اسرائیل، اصلا نگم براتون استاد.
مجیدی: خدا قوت، کارهاتون رو میبینم، واقعا عالی عمل کردید، زحماتی که براتون کشیدم نوشجونتون.
علیاکبر: غرض از مزاحمت استاد، اومدم یه زحمت دیگه به شما هم بدم.
مجیدی: رحمت علی جان بگو در خدمتم.
علیاکبر: میشه برای ما یه نامه بزنید.
مجیدی: نامه!؟ به کجا؟
علیاکبر: یه نامه برای اعزام تیم رسانه به لبنان.
مجیدی: چرا اونجا!؟
علیاکبر: من نیاز دارم این جنگ رو روایت کنم، از دید مسلمانی، خانم علوی تو کارهایی که تو فضای مجازی انجام میدن چیزهای عجیبی دیدن، ما هم دیدیم، رسانه داره به نفع اسرائیل و صهیون رقم میخوره، تو غزه اکثر خبرنگاران و عکاسها شهید شدن، این سید ما هم که رفته برای گزارشگری هم مصدوم شده.
مجیدی: خیلی سخته علیجان، بعد میدونی که خانم اونجا نمیتونه بره.
علیاکبر: من فکر اونجاش رو هم کردم، خانم علوی فقط تا بیروت همراهمون میان، من و حسام سعی میکنیم گزارش میدانی رو جمع کنیم از نوار غزه.
مجیدی: اجازه بده بهش فکر کنم، باید همه چی رو سنجید علی جان، خبرت میکنم.
علیاکبر: ممنون استاد.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
51.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر دلش رو نداری این کلیپ رو باز نکنید😭🥺
کوچیکترین شهدای بیروت و غزه 💔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #پشت_لنزهای_حقیقت نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از
پارت بعدی رو ساعت چند بذارم که همه باشن و بخونن؟😃
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_27 #پشت_لنزهای_حقیقت نقش ایران تو بحث جنگ فلسطین و اسرائیل روز به روز پر رنگتر شد، بعد از
#پارت_28
#پشت_لنزهای_حقیقت
حسام: فقط من و تو هستیم؟
علیاکبر: آره، ظاهرا بیروت هم خیلی امن نیست، نمیتونیم یه خانم همراه خودمون ببریم، شرایط خودمون هم معلوم نیست چطور باشه، بردن یه خانم اصلا درست نیست.
سارا: سلام
آقای رضایی که مشغول جمع و جور کردن دفترش بود با تعجب ایستاد و با پته پته جواب سلامم رو داد.
حسام: شما اینجا...؟
علیاکبر: اومدید خداحافظی کنید؟
سارا: با دوستانم بله ولی با شما و اعضای تیمم خیر.
بلیطی که دستم بود رو بالا آوردم و روی میزشون گذاشتم.
علیاکبر: نمیشه خانم علوی، اونجا جنگه.
سارا: بیشتر از فیلم برداری و گزارشهای صوتی، عکسها هستن که با ما حرف میزنن، مردم باید حقیقتها رو از پشت لنزهای این دوربین ببینن.
حسام: خانم علوی باور کنید ما هم خیلی دوست داشتیم فرد ماهری مثل شما همراهمون میاومد ولی ....
سارا: الان هم من با شما نمیام، بلیطم از شما جداست، با یک روز تاخیر میام بیروت، منم میخوام به نوبه خودم روایتگر باشم، احساسات زنانه من هم خیلی میتونه تاثیر گذار باشه.
علیاکبر: آخه، خطر داره، ما شرایط اسکان خودمون هم معلوم نیست، بعد ما ....
سارا: من از پس خودم برمیام، ولی نمیخوام تو روایت این واقعه مهم ساکت و آروم و تو امن و امان باشم.
بعدشم من میخوام اونجا از زنانی که در حقشون ظلم شده سوالات خاص بپرسم، فکر نمیکنم شما آقایون بتونید این کار رو بکنید.
آقای رضایی و قادری به هم نگاهی کردن و سکوت کردن.
سارا: مسئولیت همه اتفاقات با خودم، من دوره تکواندو هم رفتم، اینجوری نگاهم نکنید، من خودم رو برا همچین روزایی آماده کرده بودم.
با یک روز تاخیر به دنبال تیمم رفتم، قرارمون یکی از هتلهای مناطق شمالی بیروت بود.
به محض رسیدن آقایی همسن آقایون رضایی و قادری به اسم حسین حی النیر دنبالم اومد.
حسین: خیلی خوش اومدید.
سارا: ممنونم.
حسین: من شما رو میبرم خونه پیش همسرم، آقای قادری و رضایی گفتن بعدا خبرتون میکنن.
سارا: خیلی ممنون.
بیروت واقعا شهر زیبایی بود، شرجی بود هوای اونجا برای یه بچه تهران شاید خیلی مناسب و قابل تحمل نبود.
ریحان: سلام، خوش اومدید.
ریحان خانم به سختی فارسی صحبت میکرد، همسرش آقا حسین بخاطر روابطی که با ایران داشت راحتتر فارسی صحبت میکرد.
سارا: خیلی ممنون، ببخشید مزاحم شدم.
این بخش از حرف من رو حسین آقا ترجمه کردن و به همسرشون گفتن، ریحان خانم هم منو با لبخند وارد خونه کرد.
ارتباط گرفتن با ریحان خانم برام سخت بود، چون اون خیلی کم فارسی میفهمید و من اصلا عربی بلد نبودم.
تو اتاقی که ریحان خانم برام تدارک دیده بود داشتم وسایلم و میچیدم که دیدم ریحان خانم با یه بچه کوچیک وارد اتاق شد، پردهها رو کشید و چراغها رو خاموش کرد.
فقط صدای هواپیماهای جنگی رو میشنیدیم.
پنج دقیقه بعد همه چی به حالت عادی برگشت، تلویزیون بیروت فورا اعلام کرد سید حسن نصرالله سخنرانی دارند.
ظاهرا اسرائیل به لبنان و حزبالله اینطور پیغام داده بود که به فلسطین کمک نکنید وگرنه شما رو هم هدف قرار میدیم.
سخنرانی سید حسن رو با ترجمه انگلیسی متوجه میشدم، صلابت این مرد چقدر شبیه رهبر عزیزمون بود.
بدون هیچ ترسی اسرائیل رو تهدید کرد و بهشون هشدار داد که چنانچه حملهای به کوچیکترین بخش لبنان و بیروت رخ بده اونها رو هدف قرار میدهند.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شرح خبرها چی میگن😭
نمیتونم از خبر بد دیگهای دوباره براتون بنویسم، امیدوارم هنوز خبرها تغییر کنن و خبر رو تکذیبیه بزنم💔🥺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا یکی پس از دیگری راهی کربلا میشوند💔
و ما میمانیم و یه دنیا دلتنگی😭
#شهید_یحیی_السنوار
#حماس
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🏴 إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ مجاهد خستگی ناپذیر اسلام "یحیی سنوار" در پی نبرد مس
واااای اخبار همین الان گفت حماس هنوز تایید نکرده🥺
خدا کنه واقعا تکذیب بشه💔
همین یک بار ما دلمون خون نشه🥺😭
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_28 #پشت_لنزهای_حقیقت حسام: فقط من و تو هستیم؟ علیاکبر: آره، ظاهرا بیروت هم خیلی امن نیست، ن
#پارت_29
#پشت_لنزهای_حقیقت
ریحان به عربی و لهجه لبنانی با لبخندی ملیح از من عذر خواهی کرد.
پسر مو طلایی و چشم درشت تو بغل ریحان بیقراری میکرد.
سارا: چند ماههاش؟
ریحان: ۶
سارا: اسمش چیه؟
وقتی جوابی نگرفتم متوجه شدم ریحان معنای سوال من رو نفهمید، به لطف اینترنت و هوش مصنوعی سوال رو تایپ کردم و به لهجه لبنانی سعی کردم سوال رو بپرسم.
بالاخره بعد از کلی تقلا ریحان جواب داد: علیرضا.
ریحان مشغول آماده کردن سفره نهار شد، منم با دوربینها و تنظیم لنزشون خودم رو سرگرم کردم.
حانیه: سلام سارا جان، خوبی مادر؟
سارا: سلام مامان، بله خوبم.
حانیه: دخترم چرا تو این موقعیت رفتی لبنان، چقدر اهمیت داره این گزارش؟
سارا: برای من خیلی اهمیت داره، میخوام مظلوم رو از ظالم و حق و از باطل رو با هنرم به تصویر بکشم و به جهانیان نشون بدم.
حانیه: اونجا امن نیست، تو از اینجا هم میتونستی این کار رو بکنی.
سارا: بیروت که غزه نیست، منم خیلی به میدون جنگ نزدیک نمیشم.
حانیه: یعنی چی خیلی نزدیک نمیشم!؟ تو اصلا نباید نزدیک بشی.
سارا: خب منظورم همون بود.
حانیه: سارا جان مادر ما رو نگران خودت نکن، زودتر برگرد دخترم.
سارا: اطلاعات کافی که به دست آوردم با آقای رضایی و قادری برمیگردم.
مادر و پدرم حق داشتن نگران باشن، واقعا فضای جنگ ترسناکه.
علیرضای شش ماهه آروم خوابیده بود، رفتم آشپزخونه تا کمک ریحان کنم.
سارا: کمک نمیخوای ریحان جان؟
ریحان: ممنون، همه چی آماده کردم.
سارا: ریحان تو ایران هم اومدی؟
ریحان: بله، یکم اونجا بودم.
سارا: این جملات فارسی رو اونجا یاد گرفتی؟
ریحان: بله.
سفره نهار ریحان واقعا آدم رو گرسنه میکرد، سالادی به اسم تبوله و کبه و هوموس یا حمص رو درست کرده بود، بوی کبابش دلم رو برده بود.
سارا: ریحان دستت درد نکنه، خیلی زحمت کشیدی.
ریحان: خواهش میکنم.
من که از دو سه نوع غذایی که سر سفره گذاشته بودم خوردم، کبابش خیلی خوشمزه بود.
بعد از نهار به ریحان کمک کردم و سفره رو جمع کردیم، خیلی از نهار نگذشته بود که صدای زنگ در اومد.
ریحان: فکر کنم حسین.
حسین: سلام.
ریحان: سلام، خدا قوت.
حسین: دوستام اومدن برا مدتی اینجا میمونن. کلید طبقه بالا رو بده
ریحان: چشم، نهار خوردن؟
حسین: آره نهار خوردن، فقط الان باید استراحت کنن.
.............
آقای رضایی و قادری با کمک حسین آقا تا مرز غزه رو شناسایی کردن، درست نقاطی که الان درگیری هست.
علیاکبر: خانم علوی شما باید همین جا بمونید، اونجا درگیری شدید، جلیقهها مردونه هست اما باز هم ما رو از کشته شدن محافظت نمیکنه.
سارا: اگر اومده بودم بمونم که چرا اصلا اومدم؟ من باید حقیقت رو به تصویر بکشم، چهره مظلوم بچهها، مادرهای داغ دیده، اینا کار من، شما فکر میکنید چون زنم نمیتونم کاری کنم.
حسام: خانم علوی باید قبول کنید زن بودن مقداری محدودیت هم برا شما میاره.
سارا: آقای قادری، من هم مثل زنان غزه میجنگم، با قلمم با دوربینم، من نیومدم که آروم بگیرم.
حسین: خانم، بعد از قضیه تجاوز ماه رمضان، ما دیگه حتی خبرنگاران زنمون رو به اون منطقه نفرستادیم.
خیلی برام تلخ بود ولی زبونی قانع شدم و بله گفتم و نرفتم مرز ولی قلبا راضی به موندن نبودم.
ریحان: ناراحت نباش، همه ما دلمون میخواد با اونا بجنگیم. خدا روزی فرصت جنگ رو به ما میده.
سارا: من میخوام چهره معصوم اون بچهها رو به تصویر بکشم، کلیپ و فیلم و گزارش کفایت نمیکنه.
ریحان: اگر خدا بخواد راه رو برات باز میکنه.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
🏴 إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ مجاهد خستگی ناپذیر اسلام "یحیی سنوار" در پی نبرد مس
متاسفانه حماس خبر شهادت این بزرگمرد رو تایید کرد😭😭💔
امیدواری و خوشی به ما نیومده😭💔
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_29 #پشت_لنزهای_حقیقت ریحان به عربی و لهجه لبنانی با لبخندی ملیح از من عذر خواهی کرد. پسر مو
#پارت_30
#پشت_لنزهای_حقیقت
این که آقایون اجازه ندادن من تا نزدیکی محل درگیری برم منو ناراحت کرده بود؛ اما باعث نشد متوقف بشم.
دوربینم رو برداشتم و تو خیابونها راه افتادم و دنبال سوژه میگشتم.
تو همین گشت و گذارها دوتا چهره معروف ایرانی رو دیدم.
جوونی که فعال سیاسی بود تا بحال اینستا دوبار پیجش رو مسدود و از دسترس خارج کرده بود و حتی به عنوان فرد خطرناک در شبکههای معاند شناخته شده، معروف به سیدنا
فرد دوم خوانندهای بود که اخیرا تو محرم برنامه تلویزیونی هم اجرا میکرد، برنامهای که بسیار تاثیر گذار بود، ظاهرا این دو آقا هم برای گزارش میدانی و باخبر شدن از اوضاع احوال لبنان و غزه اومده بودن.
از قضا این آقا برای ضبط یکی از آهنگهاشون کنار ساختمونی که صهیونیستها خرابش کردن حضور پیدا کرد و کلیپش رو ضبط کرد.
پیگیر شدم تا ماجرای این ساختمون رو بفهمم.
یک ساختمون تجاری مسکونی بود، تو همین حمله بیشاز ۸۰ تا شهید داده بودن.
برای شروع کار خوب بود، اما کافی نبود.
خانمهای سن دارتر رو پیدا میکردم و ازشون در مورد ایام جوانی و کودکیشون میپرسیدم، به گزینه جالبی رسیدم.
پیرزنی ۹۸ ساله که همچنان سر پا بود قوت داشت، جمله عجیبی گفت.
گفت: سن من از اسرائیل بیشتره.
از پیرزنمهربون روسری سفید عکس انداختم و جمله طلاییاش رو زیر عکس اضافه کردم.
پیرزن اهل رفح بود، چند روز بعد وقتی رفته بود به خونهاش سر بزنه تک تیرانداز مستقیم به سرش شلیک کرده بود و اونو به شهادت رسوند.
این واقعه برای من خیلی سنگین شد، اما همین عمل وقیحانه دشمن رو تیتر کردم و روی تمامی پلتفرمهایی که داشتم بارگذاری کردم.
ریحان: خیلی عکسهایی که گرفتی قشنگن.
سارا: نظر لطفته ریحان جون.
ناراحتی ریحان؟
ریحان: نه، فقط نگرانم، دو روز گذشته و حسین و دوستاش برنگشتن.
سارا: ان شاالله برمیگردن.
همچنان در سکوت و بیخبری از آقایون من توی بیروت مشغول به فعالیت بودم.
تصمیم گرفتم به مناطق مختلف بیروت سفر کنم، از ریحان اسم مناطق مختلف بیروت رو پرسیدم، همه رو لیست کردم.
ریحان: اگر میخوای سوژه جنگی خوب پیدا کنی ضاحیه میتونه نقطه خوبی باشه؛ چون در تیررس و مورد حمله صهیون.
سارا: اجازه میدن ما بریم اونجا!؟
ریحان: اگر بخوای من میتونم کمکت کنم.
سارا: معلومه که میخوام، اما چطوری...
ریحان: خونه مامانم و خواهرم اونجاست، میتونم به اون بهونه برم اونجا، تو هم که مهمون منی.
این حرف ریحان خیلی منو خوشحال کرد، وسایلم رو جمع و جور کردم و همراه ریحان راهی ضاحیه شدیم.
ضاحیه همون طور که ریحان تعریف کرده بود، بیشتر شبیه به مناطق جنگی بود، البته این خرابیها مربوط به سالهای قبل بود، بعد از طوفان الاقصی اسرائیل هنوز وجود حمله به بیروت رو پیدا نکرده بود.
سارا: ریحان، تو در مورد حماس چیزی میدونی؟
ریحان: آره، البته من ظواهر و چیزهای رو را خبر دارم، بعضی چیزها مربوط به شرایط امنیتی میشه که حسین شاید بهتر از من بدونه.
سارا: خیلی خوبه، همون رو بهم بگو، اگر سوال دیگهای داشتم از حسین آقا میپرسم.
میدونستم سوالی که ذهن خیلیها رو در نقاط مختلف جهان درگیر کرده بود حماس بود که از کجا یهو پیدا شد؟ آیا واقعا حماس شروع کننده جنگ بود؟ این ابزارهای جنگی رو حماس از کجا آورده؟ و .....
ریحان: حماس کلمه کوچیک شده حركة المقاومة الإسلامية است. سال تاسیسش ۱۹۸۷ میلادی بوده.
سارا: یعنی تقریبا به زمان ما میشه سال ۱۳۶۶.
ریحان: آره، همون که شما میفرمایید.
سارا: خب، اولین رهبر این حماس کی بود؟
ریحان: شیخ احمد یاسین اون رو تاسیس کرد، اما الان چهارتا رهبر داره، عبدالعزیز الرنتیسی و خالد مشعل و اسماعیل هنیه و یحیی السنوار.
البته این رهبر آخری، سنوار تا حالا خیلی تو چشم نیومده، کسی که داره این جنبش راهبری میکنه اسماعیل هنیه هستش.
سارا: سنوار کجاس؟
ریحان: اون ۲۳ سال تو حبس اسرائیل بود، سال ۲۰۱۱ آزاد شد، خیلی کم تا حالا جلو دوربین اومده، اما رفیق درجه یک اسماعیل هنیه است، حمله اخیر به اسم طوفان الاقصی رو سنوار هدایت میکرد.
سارا: اینا شیعه هستن درسته؟
ریحان: نه، سنی هستند، ما به اسم اخوان المسلمین اونا رو میشناسیم.
نوار غزه و اهالی غزه اکثرا سنی هستند.
سارا: چه جالب؟
ریحان: اسماعیل هنیه و سنوار خیلی مورد قبول ایران هستن، اونا هم ایران رو خیلی دوست دارن.
سارا: شنیدید میگن دست حزب الله و غزه تو سفره ایرانیهاست؟ از این حرف ناراحتی نمیشی؟
ریحان: نه، ناراحت نیستم، چون میدونم اونا خبر BBC و سعودی دنبال میکنن، این حرف دشمن.
واقعا این دید ریحان و دل بزرگش من رو خوشحال میکرد.
همه اطلاعاتی که ریحان به من داده بود رو به عکس نوشته و کلیپ تبدیل میکردم و با هشتک حماس و با حماس آشنا شویم پست و استوری میکردم.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
صبح بخیر! 🌞
امروز یک فرصت جدید برای شروع دوباره است. هر روز یک هدیه است که به ما داده میشود تا بهترین نسخه از خودمان باشیم. به یاد داشته باش که هر چالش، فرصتی برای رشد و هر شکست، پلی به سوی موفقیت است. با انرژی مثبت و انگیزه به استقبال روز برو و بدان که توانایی انجام هر کاری را داری.
روزت پر از شادی و موفقیت باشد! 🌟
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_30 #پشت_لنزهای_حقیقت این که آقایون اجازه ندادن من تا نزدیکی محل درگیری برم منو ناراحت کرده ب
سلام، بعد از ظهر متصل به غروبتون به خیر😁
خسته نباشید☺️
از مدرسه برگشتید یا سرکار؟
اگر هستید بعد نماز بریم یه پارت داشته باشیم❤️
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_30 #پشت_لنزهای_حقیقت این که آقایون اجازه ندادن من تا نزدیکی محل درگیری برم منو ناراحت کرده ب
#پارت_31
#پشت_لنزهای_حقیقت
سه روز گذشت ولی همچنان خبری از آقایون نشد، علاوه بر این دلشوره ریحان هم تشدید شد.
ریحان: خبری از حسین نشد، شما نتونستید با همکاراتون تماس بگیرید؟
سارا: نه، اصلا جواب نمیدن.
ریحان: من برم علیرضا رو شیر بدم، الان میام.
راستش دیگه منم نگران شده بودم، هیچ کس از حسین آقا و تیمشون خبر نداشت.
سارا: اگر تا شب از اونا خبری نشد، خودم میرم دنبالشون.
ریحان: چطوری میخواید برید اونجا؟ بمب و تیر و .... اصلا راهتون نمیدن.
سارا: کارت خبرنگاری به درد همینجاها میخوره.
دیگه نگرانی من و ریحان از دلشوره هم فراتر رفته بود، سه تا پیام برا آقای رضایی گذاشتم، دوبار هم با آقای قادری تماس گرفتم.
حدود ساعت ۶ بعد از ظهر بود که داشتم ویو استوریهای اینستا رو چک میکردم، آقای قادری و رضایی هم استوری رو دیده بودن، آقای قادری آنلاین بود، فورا یه پیغام تو دایرکت براشون گذاشتم.
خیالم راحت شد که حالشون خوبه هرچند جواب پیغامم رو دریافت نکردم.
سارا: ریحان جون همکارهام همین الان استوری من رو دیده بودن و یکیشون آنلاین بود براش پیغام گذاشتم، بهش گفتم ما ضاحیه خونه مادری ریحان خانم هستیم، ازش خواستم به همسرتون اطلاع بده.
ریحان: ممنون عزیزم.
حالا با خیال راحت مشغول تولید محتوا شدم، یه تصویر از با کارت خبرنگاری رو ادیت زدم و پروفایل اینستا و یوتیوب و فیسبوک قرار دادم.
ریحان: دوستاتون دیگه جواب ندادن؟
سارا: نه، همون پیغامی که دیشب براشون گذاشتم رفته براشون ولی ندیدن.
ریحان: ولی حسین اصلا آنلاین نشده، این خیلی نگرانم میکنه.
سارا: حتما سرشون شلوغه، تو فضای خبرنگاری خیلی از این اتفاقات میافته مخصوصا تو شرایط جنگی.
همراه ریحان تو ضاحیه از مناطق مختلفش دیدن میکردیم، اتفاقات عجیب و غریب زیادی میدیدم. هر کدوم از ساختمانها و زمینها و درختها قصهای پر غصه داشتند.
ریحان خانم تو یکی از همین حملهها برادر کوچیکتر و دوتا از پسر عموهاش رو از دست داده، حین بازی بهشون حمله میشه و همه شهید میشن.
پدرش هم یکی از فرماندهانی بوده که همراه شهید مغنیه فعالیت داشته، تو جنگ ۳۳ روزه به شهادت میرسه، هنوز هم پیکر پدر ریحان پیدا نشده.
همه اینها رو نوشتم و زیرشون یه سناریو برا تولید عکس و فیلم هم مینوشتم.
ریحان: امشب کنار من و علیرضا میخوابی؟
سارا: حتما عزیزم.
ریحان: پس من برم رختخوابها رو بیارم.
علیرضا آروم خوابیده بود، دوربینم رو بیصدا برداشتم و یه عکس ازش انداختم، یه بار هم کنارش دراز کشیدم و با موبایل از هردومون عکس انداختم.
سارا: خیلی بچهشیرینه، خدا حفظش کنه.
ریحان: ممنونم، علیرضا هدیه امام رضاست، من و حسین سه سال بود ازدواج کردیم ولی بچه دار نمیشدیم، این برا ما عادی نیست که بعد از ازدواج زن تا سه سال بچه نیاره.
سارا: درسته متوجه شدم.
ریحان: یه سفر رفتیم مشهد، وقتی برگشتیم بعد چند ماه باردار شدم، بخاطر همین اسمش شد علیرضا.
سارا: امام رضا محافظش باشه ان شاالله.
ریحان: ان شاالله روزی شما سارا خانم.
با این حرف ریحان یه لبخند زدم، نگاهم به علیرضا دوخته شد، شاید اگر....
قبل از اینکه این جمله تو ذهنم بزرگ بشه بستمش و برای خواب آماده شدم.
چشمام تازه گرم خواب شده بود که با صدای یه انفجار بزرگ از خواب پریدم، صدای انفجار اینقدر بزرگ و هولناک بود که حس کردم سرم درد گرفت و بلافاصله خون دماغ شدم.
ریحان: فکر کنم حمله شد.
ریحان فورا علیرضا رو بغل کرد، خوب که نگاه کردم متوجه شدم علیرضا داره گریه میکنه ولی من نمیشنوم، گوشهام کیپ شده بود.
همراه ریحان رفتیم تو یه زیر زمین، همچنان صدای انفجار میاومد، سه ساعت این صدای انفجارها به گوش میرسید.
بعد از سه ساعت یه سکوت تمام منطقه رو فرا گرفت، بعد فهمیدیم رسما به بیروت تجاوز شده، حزبالله با اشاره سید حسن نصرالله، یه برنامه ریزی دقیقی انجام دادن و هدفمند به اسرائیل حمله کردن.
ریحان: خدا بخیر کنه، دامنه جنگ داره گسترده میشه، اینجا دیگه امن نیست، بیا برگردیم.
سارا: من برا همسرتون پیام فرستادم که ما اینجاییم، حتما خیلی نگران میشن اگر این خبر بشنون.
ریحان: خیره ان شاالله
من و ریحان برگشتیم مرکز شهر، تقریبا نیم ساعت با ضاحیه فاصله داشت.
قبل از برگشتن چندتا عکس فوری از ساختمانهای مورد هدف گرفتم، تو یکی از این عکسها یک دست از میان آوارها بیرون اومده بود، دلم کباب شد اون لحظه، یه لحظه حس کردم نفسم دیگه بالا نمیاد، سراسر این تصاویر پر از درد و اشک بود.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
💛🌿
"اللَّهُمَّنورقلوبنابنورهدايتك
كمانورتالأرضبنورشمسك✨"
خدایادلهایمارابهنورهدایتتروشنکن
همانگونهکهزمینرابانورخورشیدتمنور
ساختهای🌱
🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_31 #پشت_لنزهای_حقیقت سه روز گذشت ولی همچنان خبری از آقایون نشد، علاوه بر این دلشوره ریحان هم
خب حدسیات و انتقادات و پیشنهادات بعد از ۳۰ قسمت چیه؟👇👇👇
اینجا میشنوم
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3