تهران شلوغ و آلوده😬🤕😷

سوال جواب بدی رو با بدی بدیم یا خوبی؟ همه نظرشون بگن. فرض کنید یک نفر در حقتون بدی کرده خیلی هم بدیش اثر گذاشته تو زندگیت و تو رو‌بهم ریخته چطور با اون برخورد میکنی؟ https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3

تو گروه دارن در مورد این سوال نظر میدن و جواب‌هاشون میگن تا ساعت ۸ وقت دارید نظرتون بفرمایید جمع بندی مطالب در نهایت در قالب یک پست در کانال گذاشته میشه☺️

👌حتما‌ ببینید 😇برای حاجات دنیایی از امام‌ جواد علیه‌السلام، بخواهید...

گاهی کسانی تو زندگی ما وارد می‌شوند که باعث ایجاد ضربات روحی و روانی شدیدی به ما می‌شن😔 گاهی این رفتار و ضربه‌هایی که به ما وارد می‌کنن تا سالها و گاهی تا آخر عمر همراه ما هستن و یادآوریشون باعث آزرده خاطر شدن ما میشه💔 حالا سوال اینجاست؟ جواب اون کسانی که به ما بدی کردند چیه؟🤔 جواب بدی رو با بدی بدهیم؟ حداقل اینجوری شب‌ها راحت می‌خوابم و تو دعوا‌های خیالی بی‌خوابی نمی‌کشم. ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~

بریم نگاهی بندازیم به قرآن و سیره اهل بیت👇👇

ما بچه‌شیعه‌ها و مسلمون‌ها در این زمینه‌ها رجوع می‌کنیم به سیره اهل‌بیت و قرآن.📜 اتفاقا وقتی به قرآن رجوع می‌کنیم می‌بینیم که خود قرآن به صراحت گفته وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها😳 بدی و با بدی جواب بده، هربدی کرده بهت مثل همون بدی رو باهاش رفتار کن😶 سیره اهل بیت رو هم نگاه کنیم حضرت زهرا(س) بعد از حمله به خانه‌اشون وقتی عمر و ابوبکر برای حفظ ظاهر اومدن عیادت حضرت بار اول راهشان ندادند و بار بعدی هم به احترام مولا علی و همسرشون وقتی راهشون دادن روشون رو برگردوندن و جوابشون رو ندادند. اینا کافیه برای اینکه من مقابله به مثل کنم😐 حالا چیکار کنیم؟😩🤔 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~

جواب اول چندتا نکته رو بد نیست یاد آوری کنم. حضور افراد اشتباهی گاهی با دست خودمان است گاهی به دست غیر و اتفاقات. مثلا: دختری که با پسری دوست میشه، هم از لحاظ شرعی مشکل داره هم از لحاظ اخلاقی و اجتماعی. چون فردا روزی این آقا پسر بهش خیانت می‌کنه( فقط ۰٫۵٪ این دوستی‌ها به ازدواج منجر میشه که اونم نصفش زندگی کوتاه مدتی دارند یعنی فقط۰٫۲۵٪ این دوستی‌ها موفقیت آمیز) نکته دوم خیلی خیلی مهم: در انتخاب همسر؛ در انتخاب همسر شما فقط به پسر و کسی که قرار باهاش ازدواج کنید نگاه نکنید، مادر شوهر و خواهر شوهر و پدر شوهر و برادر شوهر و در درجه بعد خاله‌ها و عمه‌ها و عموهای اونا رو هم بسنجید. رفتار اونا رو خوب بپرسید. این رو خیلی جدی بگیرید( نکته طلایی) این نکته رو کسی نمیگه و بهش توجه نداره ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~

اما یه وقت هست شما خیلی دقیق و اصولی رفتار می‌کنید همه چی رو می‌سنجید و وارد رابطه می‌شوید یا ازدواج یا دوستی با هم جنس البته😅 اما ممکنه به مرور زمان اون طرف مقابل خودش یا اطرافیانش عوض بشوند. اون موقع چیکار کنم؟ بدی اونا رو چطور جواب بدم؟😢🤔 ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~

#پارت_125 #پشت_لنزهای_حقیقت احمد: فرمانده ما فردا بجای شما می‌ریم نبطیه دوستانتون رو هم همراهی می‌کنیم. حسین: نه، من فردا میرم. مرتضی: من بخاطر سلامتی خودتون میگم فرمانده، لطفا شما همین‌جا بمونید. حسین: نه مرتضی، من نمی‌تونم اینجا بمونم. همه چی رو آماده کن فردا همراه تیم عکاس و خبرنگار میرم. خودم می‌خوام اون هدایا رو به دست بچه‌ها برسونم بخاطر شادی روح همسرم. مرتضی: چشم فرمانده. علی‌اکبر: بنظرت در مورد سارا خانم از حسین بپرسیم؟ آخه اصلا چیزی از ایشون نگفتن. حسام: اون منتظر خبر از ماست، ولی ... .................... خیلی گرسنه بودم ولی خجالت می‌کشیدم حرف بزنم وقتی می‌دیدم که مردم آواره و‌ زن و بچه‌ها چطور دارن تحمل می‌کنن، منم حرفی نمی‌زدم. هنوز تصمیم نگرفته بودم که چطوری خودم رو به حسین برسونم، اصلا نمی‌دونستم حسین لبنان یا نه. از زنده بودن من خبر داره یا نه؟ ام هیام: دخترم تو جایی رو نداری؟ خانواده‌ات شهید شدن؟ سارا: جایی ندارم، خانواده‌ام هم .... ام هیام: بیا خیمه من عزیزم، من تنها هستم. سارا: ممنون خانم. ام‌هیام: من غذایی ندارم بهت بدم، منو ببخش عزیزم. سارا: این حرف نزنید، من میدونم شرایط شما چجوریه. ام‌هیام: رنگ و روت پریده، معلومه خیلی بهت سخت گذشته، چند روز اینجایی؟ سارا: دو روز پیش رسیدم اینجا. ام‌هیام: نهار امروز که بیارن باهم تقسیمش می‌کنیم. سارا: خیلی ممنون خانم، اما نیاز نیست، من باید عادت کنم، راه درازی در پیش دارم. ام‌هیام: راه دراز!؟ منظورت چیه؟ سارا: من باید یه نفر تو لبنان پیدا کنم، ولی نمی‌تونم خودم برسونم نمی‌دونم چطور برم تا اونجا. ام‌هیام: اون کیه؟ خانواده‌ات هستن؟ سارا: بله. هادی: ام‌هیام، ام هیام این سربازا میگن امروز قرار غذای خوب بخوریم و برامون عروسک آوردن از ایران. ام‌هیام: واقعا!؟ حتما خیلی خوشحالی پسرم. هادی: بله خیلی خوشحالم، می‌خوام یه دونه برا آبجی کوچلو مهام هم بردارم بهم میدن. ام‌هیام: اما اون که هنوز دنیا نیومده. هادی: خب اگر دنیا اومد باید عروسک داشته باشه. سارا: اگر اونا اومدن من برات عروسک می‌گیرم هم برا تو هم برا خواهرت. اونجا زندگی جریان داشت، دختر پسرهایی که جنگ فرصت یه جشن عروسی ازشون گرفته بود با ساده‌ترین و راحت‌ترین امکانات سر خونه زندگیشون رفتن. هرروز خبر ولادت یا بارداری یکی از اونا به گوش می‌رسید. ........... حسین: خب اگر آماده‌اید راه می‌افتیم. مرتضی: فرمانده همه چی آماده‌است راه می‌افتیم. به سمت نبطیه راه افتادیم، یاد اولین دیدارم افتادم با سارا، زمانی که هنوز ریحان زنده بود. چقدر همه چی سریع گذشت، قرار بود سارا یه سر بیاد نبطیه و اوضاع مردمش ببینه ولی .... دوربین رو به یاد سارا همراه خودم بردم، می‌خواستم با دوربینش چندتا عکس بندازم و به اسمش منتشر کنم. ✍ف‌.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~