چند نفر منتظرن بعدی رو هم بذارم؟
🤔🤩
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
#پارت_17
#آبرو
زهره به محض این که سوار شد، نفس حبس شده تو سینهاش رو بیرون داد و رو به محمدعلی کرد و گفت:
این دخترت ادب سرش نمیشه، داشتم جلوی حاج خانم از خجالت آب میشدم.
محمدعلی: مگه چی شده خانمی؟ یکم آروم باش.
زهره: مرضیه خانم بهش میگه کارخونه برای زن بهتره، این پروپرو تو چشمش نگاه میکنه میگه شما هم الان داری تدریس میکنی، چرا سر خونه زندگیت نیستی.
نازنینزهرا: با کمال شرمندگی، جمله آخر از من نبود.
زهره: محمدعلی ببینش تو رو خدا.
محمدعلی: شما آروم باش لطفا.
محمدحسین: واقعا اینو گفتی نازنین؟
نازنینزهرا: خیلی فضول بود، حوزه بهتره، زن تو خونه باشه بهتره، مگه اسیر گیر آوردن.
محمدحسین: کاش جوابش نمیدادی آبجی.
نازنینزهرا: میخواست این خزعبلات رو نگه، واقعا چرا مردم یاد نگرفتن زندگی دیگران به اونا ربطی نداره.
زهره: اگر یه درصد احتمال داشت ما با اونا وصلت کنیم، دیگه همش پرید، اونا که عروس زبون دراز نمیخوان.
نازنین با تعجب گفت:
شما سر من دارید معامله میکنید؟ احسنت، درود به شرفتون، شما فکر کردید من واقعا با این دراز مو فرفری گوش شتری ازدواج میکنم؟
محمدحسین: نازنین بسه دیگه.
محمدعلی: شما یاد نگرفتی رو مردم نباید لقب بزاریم، نخوندی تو قرآن« لاتنابزوا بالالقاب»
نازنینزهرا: همون طور که خودشون و شما هم ظاهرا تو قرآن نخوندید « لاتجسسوا» کاش خدا به جمله دیگه هم اضافه میکرد « لاتداخلو، لا فوضولی تو کار ناس».
زهره: دهنت رو ببند دختره بیادب، خدایا من چهکار کردم که این دختره اینقدر وقیح شده، همش با سلام و صلوات شیرش دادم، قرآن هروز تو گوشش خوندم، تقاص کدوم کارم رو دارم پس میدم.
محمدحسین مچ دست نازنین رو گرفت و کشید.
نازنینزهرا: چیه!؟ دیگه به اینجام رسیده، دارم خفه میشم.
محمدحسین: باشه، یکم آروم بگیر هیچی نگو، بگیر این هدفونهات رو بزار آهنگهات رو بشنو.
نازنین یه آهنگ ترکی غمگین پلی کرد و به خطوط سفید جاده که با سرعت یکی پس از دیگری میگذشتند چشمدوخت.
محمدحسین از فرصت استفاده کرد و با پدر و مادرش صحبت کرد.
محمدحسین: شما که میدونید دوست نداره تو کارهاش کسی دخالت کنه چرا کاری میکنید که بیشتر سر دنده لج بیفته؟
زهره: دنده لج؟ مادر خواهرت یه بی ادب، اگر این همه ناز خریدنهای تو نبود میدونستم چطور ادبش کنم، قدیمیا راست گفتن بچه بعضی وقتها باید کتک بخوره.
محمدحسین: ببخشید، با کمال احترام برا قدیمیا، ولی اونا غلط کردن این سنت غلط رو جا کردن بین مردم، شما مثلا درس حوزه خوندید، کتک زدن فرزند گناهه، دیّه داره، مخصوصا اگر رد کتکها بمونه که میمونه و باعث کبودی میشه، اونم دختر، با این که پیامبر کلی سفارش کرده در مورد دختر.
محمدعلی: تو چرا این همه پشتش در میای؟ ما این همه از بقیه پنهون کردیم که اون رفته ریاضی، همه زحمات ما رو به هدر داد.
محمدحسین: پدر من شما چرا باید این مسئله رو پنهون کنی؟ مگه جرم کرده؟
من پشتش در میام تا اون از جمع خانواده نره تو بغل پسرهای خیابونی که صدبرابر بدتر از خودکشی.
بعد از این مکالمه فضای جمع ماشین تو سکوت فرو رفت، نازنین همچنان از پشت شیشه به خطها و مسیر و کوهها خیره شده بود و احتمالا همون آهنگ غمگین برای دهمین بار داشت پلی میشد.
مرضیه: ماشاالله دختر حاج معالی خیلی سر زبون داره.
حاجقاسم: چطور؟
مرضیه: یه سفارشی بهش کردم، یه جوابی داد من متحیر شدم.
ازحرف خودم بر علیه خودم استفاده کرد.
ابراهیم: طلبگی میخونه؟
مرضیه: هم حوزه میخونه، همزمان هم رشته ریاضی رو داره دنبال میکنه، امسال دوتا پایه رو میخواد آزمون بده، سال دیگه دوازدهم رو میخونه.
حاجقاسم: دختر رو چه به رشته ریاضی؟
ابراهیم: میتونه دبیر ریاضی بشه تو مدارس خیلی هم نیازه.
مرضیه: راستش یکم به تردید افتادم، نمیدونم اون گزینه مناسبی برای ابراهیم هست یا نه؟ از طرفی حاجمعالی و حاج خانم خیلی محترماند، با اصل و نسباند، دلم نمیخواد این فرصت رو از دست بدم.
حاجقاسم: ان شاالله هرچی خیره همون اتفاق میافته، فعلا که عجلهای نداریم.
حدود ۱۰ ساعت بود که تو مسیر هستن، میان راه آقایون سعی میکردن کار تبلیغشون رو تنظیم کنن.
برای اینکه خانواده خسته نشن، هر پنج ساعت یک ساعت میان راه استراحت میکردن و میوهای می خوردن و گپ و گفتی میکردند.
نازنین تا آخر سفر تو خودش بود، خودش رو با موبایلش سرگرم میکرد، تو جمعهاشون شرکت نمیکرد، اما محمدحسین اجازه نمیداد خواهرش غرق تو این فضای مجازی بشه، به بهانههای مختلف اونو همراه خودش میکرد، توی جمع میآوردش.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال و روز من بعد از سه تا پارتی که نوشتم و باز نویس کردم و بارگزاری کردم.
😩😩😫
#پارت_18
#آبرو
بعد از ۱۸ ساعت بالاخره به مقصد رسیدن، اولین کار پیدا کردن محل اسکانی برای زن و بچه بود.
محمدحسین: میریم هتل ولایت؟
محمدعلی: اگر جا باشه آره، چون دو شب میمونیم، برای ما طلاب بهصرفه تر هست.
زهره: محمدجان کمک کنید وسایل رو رسیدیم اونجا سریع پایین بیاریم ببریم اتاق تا به زیارت برسیم.
نازنینزهرا: ولی من خستهام، برسم هتل اول میخوابم بعد میام زیارت، میخوام یه دوش بگیرم این خاک و خول تنم رو بندازم.
زهره: مگه خونه بودیم نیت نکردی برا زیارت غسل کنی؟
نازنینزهرا: من معتقدم تو محل غسل زیارت کنیم، چه اشکالی داره؟
محمدحسین که میدونست ته این حرفا به کلکل و مشاجره میرسه پیش دستی کرد و گفت:
مامان منم خستهام، تا نازنین استراحت کنه و دوش بگیرم منم میخوابم یکم، بعد همراه نازنین میایم زیارت.
محمدعلی: باشه، پس ما زودتر میریم، حاج قاسم و خانوادهاش هم میان.
زهره: مادر زود خودتون رو برسونید هااا، زشته پیش مردم، فکر میکنن بچههای لامذهبی تربیت کردیم.
محمدحسین: چشم مادر، غصه نخورید، زود میایم.
طبق برنامه مشخص شده نازنین و محمدحسین تو هتل موندن و بقیه رفتن زیارت.
نازنین سراغ چمدونش رفت، حولهاش رو بیرون آورد و لباسهاش رو یکی یکی رو حوله چید و تا کرد رفت که دوش بگیره.
محمدحسین: زود تموم میکنی؟
نازنینزهرا: آره.
محمدحسین: پس منم لباسهام رو آماده کنم بعد تو برم دوش بگیرم و غسل کنم.
هردو بعد از دوش گرفتن برای استراحت سمت اتاق رفتن، نازنین موهای پسرونهاش رو تو هوای آزاد رها کرد و خوابید.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
جواب درست رو ۱۰ نفر فرستادن😍
جواب :
نجمه خاتون همسر حضرت امام موسی الکاظم علیه السلام، مادر امام رضا، و حضرت معصومه علیهما السلام هستند.🦋
احسنت به ۱۰ نفری که درست جواب دادند👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪴وقتی
چیزی که براش دعا کردی
رو به دست آوردی، یادت بمونه
از خدا تشکر کنی ...
🌱سلام
صبح بخیر 🌿🍃🌱
دوستان یه سوال میخوام همه جواب بدن لطفا🙏
بعد از این سوال پارت هم داریم🤩 به شرط پاسخ
چند نفر تو این کانال بازی همستر رو نصب کردن، ربات تلگرام؟
چقدر در موردش اطلاعات دارید؟
اینجا می خونم
https://eitaa.com/joinchat/902431193C24bb65b3a3
#پارت_19
#آبرو
به رسم ادب، هردو باهم از باب الجواد وارد حرم شدند، محمدحسین دست به سینه عرض ادب کرد و اذن دخول خواند.
نازنینزهرا، اما محو تماشای حرم شده بود؛ همه چی برایش تازگی داشت،مخصوصا صحن پیامبر اعظم.
محمدحسین: چرا طوری به حرم نگاه میکنی انگار تاحالا نیومدی؟
نازنینزهرا: آخرین بار که اومدم پنج سال پیش بود، حس میکنم خیلی تغییر کرده، مثلا همین پیامبر اعظم، این گنبد رو نداشت، یدفعه حس کردم اومدم مدینه.
محمدحسین: آره، خیلی قشنگه.
نازنینزهرا: حالا چرا اینجا موندیم؟ بریم صحنهای دیگه رو ببینیم.
محمدحسین: مامان و بابا گفتن اینجان، میخوام زنگ بزنم پیداشون کنم.
نازنینزهرا: ولی من میرم صحن گردی، حوصله ندارم کنار اون زن فضول بشینم.
محمدحسین: لااله الاالله.
نازنین دست تکون داد و از محمدحسین جدا شد، صحنها رو یکی یکی وارسی میکرد، مثل مهندسها به ریزکاریها دقت میکرد.
تا اینکه به صحن اسماعیل طلا رسید، خورشید در حال غروب روی گنبد لونه زده بود، جلوهای زیبا داشت.
نازنین لحظاتی را به سکوت گذراند و فقط تماشا کرد، این همه زیبایی یکجا...
نازنینزهرا: ناموسا خونه قشنگی داری، ما تو تاریخ خوندیم هارون و مامون شما رو خیلی اذیت میکردند، خونه ثابتی نداشتید، خیلی فقیرانه زندگی میکردید، اما الان، اوووو وَه ببین چه خبره، برو، بیا، پولهای تو ضریح به معنای واقعی کلمه از پارو بالا میره، خونهات نه یک حیاط چند حیاط داره، دو سه تا خادم نه، صدها خادم داری، بابا عجب دم و دستگاهی برا خودت هم زدی آقا رضا.
نازنین خیلی خودمونی با امام رضا حرف میزد، حتی مقابل امام رضا هم میخواست بگه من پسرم و از دختر بودنم راضی نیستم.
حتی گاهی گله و شکایت کرد.
نازنینزهرا: وجدانا چی فکرش کرده بود این پدرت علی که نحو رو پایه گذاشت؟ اگر این کار شما نبود، یه قرآن مونده بود، دیگه حوزه و این مکان مزخرف درست نمیشد، وجدانا تو خودت این آخوندهای لانه به سر رو گردن میگیری؟ رفتارهاشون مثل متحجرهاست، یکیشون بابای من.
نازنین قشنگ مقابل گنبد آقا حرف دلش رو زد، صادقانه و بی شیله پیله و حاشیه، رک همه چی رو گفت، حتی از خود امام رضا هم انتقاد کرد.
به آقا گفت: تو اگر زنده بودی و منم واقعا پسر بودم، رفقای خوبی برا هم میشدیم، مطمئنم من و تو اگر باهم میبودیم دخترا رومون کراش میزدن.
اصلا برا نازنین حیا مقابل امام تعریف نشده بود، همه رو انسانهای عادی میدید و باهمه یکجور رفتار میکرد.
این جمله آخرش رو یه پیرزن شنید ، اخمهاش رو تو هم کرد و گفت:
شما جوونها حیا سرتون نمیشه؟ مراش، وراش، این چیچی بود گفتی به امام رضا؟ مثل طلبکارا با آقا حرف میزنی.
نازنین از این رفتار پیرزن خیلی بدش اومد، نتونست بیتفاوت رد بشه جواب داد.
نازنینزهرا: تو برو فسفسهات رو بکن تو قبر به درد میخوره، هنوز یاد نگرفتی تو کار مردم فضولی نکنی، اینجا خونه امام رضاست، هر جور دوست دارم باهاش حرف میزنم.
اصلا این دختر هرجا میرفت، آشوب درست میکرد ،حکمت چیه هرجا میره یه نفر هست رو اعصاب این دختر بره.
با عصبانیت راهش رو گرفت و رفت، از مقابل درب طبرسی به پشت سر نگاه کرد و گفت:
چادریا همشون اینجورین، ببخشید اینو میگم، میدونم تو خیلی با ادبی، ولی چادریا بی شعورن، پیر میشن بدتر میشن.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را بخیر میکند😍
آنکه شب را به خیر گذراند🦋
صبحتون پر نور❣